یکشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۹

گلدین گلوب

جایزه بهترین اکتور کامیدی گلدین گلوب به ساشا برن کهن رسید. فکر می کنم این یک داوری خوب و بجا بود. هرچند برنامه ملال آوری بود ولی خوب در این وضعیت نکبت بار همین است که هست.

این ذوم لاذوم

 خسته شده ام از این ذوم zoom. باید پایانی برای این دوره نکبت باری وجود داشته باشد. دیروز به خودم دروغ گفتم که نه، حال من خیلی خوبه نسبت به دیگران. بلی، نسبت به دیگران! بعد سریع این جمله را با خودم تکرار کردم: "چقدر خود مان را فریب می دهیم." این خودفریبی هم اثر جانبی این دوره نکبتار است.

پنجشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۹

کالای که کهنه شده است

روزگاری من شامگاهان در سرک های لاهور قدم میزدم تا بصورت اتفاقی به گروه از قوالی خوانان بربخورم. از قوالی پاکستانی خوشم می آمد چون تنها آهنگ در میان نبود، هزار نوع رقص دست و پا و سر بود (که بهتر است برش رقص بسمل گفت) که آدم را به دیدنش به وجد می آورد.  ولی در افغانستان از این ژانر موسیقی خسته شدم. افغانها فقط به همان ادا و اطوار ریاکارانه الاهو الاهو الاهو گیر ماندند، از هنر قوالی خوانی بهره ای نبرده اند. فکر می کنم، در افغانستان تاریخ قول قول قوالی بسر رسیده است. 

شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۹

هزاره ها منحیث "کیسه بوکس"

اصطلاحی است در انگلیسی بنام کیسه بوکس punching bag، به کسانی تعبیر می شود که قربانی اعمال و کردار دیگران می شوند. یک معنی دیگری این اصطلاح جنبه روانی دارد. به این منظور که وقتی دچار عقده، خشم و غصب شدید، روی "کیسه بوکس" خالی کنید. آنقدر بزنید تا از خشم خالی شوید. در افغانستان هزاره ها کیسه بوکس پشتون و بقیه اقوام شده اند. این ستمی است که فقط می شود در بستر هژمونی تاریخی بررسی کرد.

شما در کجا دیده اید و شنیده اید که یک پشتون علیه وحشی گری طالبان اعتراض کرده باشد؟ هیچ جاه. چون چنین امری تقریبا حالا برای پشتون ها غیرممکن شده است. چون وقتی یک پشتون اعتراض بکند، نه تنها خودش را مورد هدف طالبان قرار داده است بلکه خانواده و نزدیکانش را در برابر خشونت های طالبان هم آسیب پذیر کرده است. میدانیم که جامعه پشتون جامعه قبیله ای است. پشتون استقلال ذهنی ندارد چون بیرون از قبیله ذهن فردمحور است و چنین چیزی برای پشتون ها یک تناقض حیاتی است. رسیدن به آن یعنی پشت پا زدن به سنت تاریخی که خانمان برانداز است.

این وضعیت پیچیده را فقط می شود از دیدگاه سایکوانالسیس psychoanalysis تحقیق و بررسی کرد. وقتی پشتون ها به جان هزاره ها میفتند و تهدید به قتل عام می کنند، ما باید موقعیت پشتون ها را موشکافی کنیم. وضعیت دولت پشتونی فعلی را هم در همین قالب باید بررسی کرد. وقتی علیپور، یک آدم بی غرض در بهسود، را دشمن بزرگتر از طالبان طلقی می کند، باید روان این دشمنی را کالبد شکافی کرد. وقتی ما به جبهه گیری وعقده گشایی پشتون ها نگاه کنیم، به یک سر نخ می رسیم و آن یک روان انباشته و آشفته از خشم و عقده چندین ساله است که نیاز حاد به خالی کردن دارد. برای خالی کردن این عقده و خشم، باید فضای وجود داشته باشد. در جامعه پشتون فضای برای اعتراض وجود ندارد. پشتون ها این فضا و فرصت را همیشه در وجود تاریخی هزاره ها میبینند. اصطلاح کیسه بوکس شدن هزاره ها دقیقا در چنین کانتکست معنی پیدا می کند.

به این خاطر است که ما وقتی به مسایل افغانستان نظر می افکنیم، نباید مشکلات را تمپورال ببینیم، بلکه آنرا باید در بستر تاریخ هژمونیک قبیله حاکم نگاه کنیم. از این طریق ما بیشتر به وضعیت جاری وقوف پیدا می کنیم. برای خودگاهی، هزاره ها نیاز به تغییر دیدگاه دارند. این تغییر را فقط می شود در تاریخ جستجو کرد.

چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۹

زمانِ غیر اکنون

به یاد می آورم
لحظه ای را
نیمکتی را
در خیابان لوتر
در کنار کتابخانه
روبروی کلیسای لوترن

گاهی اسرار میکردی
"بگذار کمی بپاییم"

زمانِ
غیر اکنون
تنها
پیام آور نستالوژی است

شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۹

صفحه بیدل

امروز فرصت پیش آمد روی صفحه انگلیسی بیدل کار کردم. در قسمت معرفی، او را بعد از امیر خسرو، بزرگترین شاعر هندی-فارسی معرفی کردم که چنین چیزی واقعیت دارد. یک سری مرجع های که نادرست اضافه شده بود برداشتم، هایپرتکست و انترویکی ها را هم اضافه کردم. بعضی های شان را ایدیت کردم و یک سری مأخذ جدید اضافه کردم. چند تا کتیگوری تازه اضافه کردم. لیست کارهای که تا حال به زبان انگلیسی در باره کارهای بیدل صورت گرفته است اضافه کردم. در فرصت دیگر بعضی چیزهای دیگر را هم اضافه می کنم. باشد تا کسانی که علاقمند این شاعر پیچیده اندیش هستند منابع بیشتری در اختیار داشته باشند.

جمعه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۹

روز جهانی داروین

 امروز، 12 فیبروری، روز جهانی چارلز داروین متولد سال 1809، یکی از بزرگترین نچرالیست ها در تاریخ بشری ماست. نظریه های او در مورد سیر تکامل زندگی دیدگاه ما را نسبت به جهان و خود مان متحول کرد. درود بر این مرد بزرگ. 

پنجشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۹

صدای خراشناک از بطن فرهنگ هژمونی تاریخی

بعضی وقت ها آدم به چیزهای وابستگی پیدا میکند که نیاز به استدلال ندارد. این وابستگی می تواند از روی نیاز باشد یا هوا و هوس ولی وابستگی است. وابستگی به ضمیر ناخودآگاه و خیالاتی که در آنجا شکل می گیرد بخش کلانی از تصوراتی می شود که ما عملا آن را در زندگی روزانه خود می بینیم، تجربه می کنیم اندک اندک به بخش از خودآگاهی جمعی ما تبدیل می شود. صدا یا آواز یکی از این وابستگی هاست.

خیلی وقت هاست که من آهنگ های احمد ظاهر را نشنیدم. چند روز پیش، بصورت اتفاقی، آهنگی از او شنیدم، زمخت و خشن و ناهموار به نظر رسید. به این فکر کردم که او روزگاری شاید لجندی (legend) بوده اما فقط به یک دوره و زمان خاصی که هزاره ها در آن حضور نداشتند. زمانی که او آواز می خواند، فرزندان هزاره حق مکتب رفتن را نداشت. کوچی ها سرزمین های هزاره را اشغال کرده بودند. وجود هزاره یک جرم بود. او آواز خوان معروفی برای آن ستمگرانی بود که به عشق و انسانیت و عدالت باور نداشتند. او آواز خوانی برای یک دوره ای که بود که قدرت هژمونی قبیله ای حاکم پیشه اش همواره ستمگری بود. نمی شود او را یک هژمون تلقی کرد اما می شود او را در بطن این دستگاه هژمونیک تعریف کرد.

احمد ظاهر برای اقوام هژمونیک و افراد ستمگر آهنگ میخواند که فقط فضیلت عشق را در نفرت و سرکوب هزاره می دیدند. ستمگرانی که آواز او را می شنیدند از سرکوب و ظلم بر هزاره ها هم سرمست بودند. او در چنین برهه ای از زمان آواز خواند و هنرمند بود. احمد ظاهر آوازخوان خوبی بود اما فقط برای عده ای محدودی چون هزاره ها از بطن اجتماع کنده شده بودند. صدای احمد ظاهر خراشی است در نهانگاه تاریخ بی عدالتی و ظلم. نازیبنده ای است در فرهنگ و تاریخ هزاره ها.

به این خاطر است که من نمی توانم با احمد ظاهر ارتباط برقرار کنم. این حس برقرار نکردن هم تاریخی است و هم فرهنگی. منی هزاره از بطن آن تاریخ و فرهنگ هژمونی ای که احمد ظاهر را پروراند، کنده شده بودم و هنوز هم کنده شده ام. 

برای هر هزاره، این یک ضرورت تاریخی است تا خودش و هویتش را در تاریخ ترسیم کند. هزاره ای که اگر به خودآگاهی برسد نیاز به چنین تجزیه و کالبد شکافی تاریخی دارد.

پنجشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۹

یک درس از هزاره های پاکستان

هزاره ها در افغانستان باید از هزاره های کویته درس بگیرند. وقتی ده نفر از معدن چیان آنها در بلوچستان به قتل رسیدند، اکثر آنها کارهای شان را رها کردند. طبق گزارش afp حدود 15000 معدن چی هزاره تا حال به کار شان برنگشته اند. این باعث شده است که نزدیک به 200 کارخانه معدن از کار بیفتد، مردم محل و تجارت های شان از کار افتاده است. دولت فدرال پاکستان نگران شده و حالا قول داده که امنیت کارگران را بگیرد. معلوم نیست تا چه اندازه آنها به قول شان وفا می کنند.

ولی چیزی که اینجا مهم است این است که این باید به یک حرک مدنی و اعتراضی تبدیل شود. این برگ برنده که حالا به دست هزاره هاست باید در آینده ازش در برابر بی عدالتی ها استفاده کنند. چیزی که برای هزاره های افغانستان درخور توجه است این است که این باید درسی باشد برای آنها. اگر رهبران و کلانان هزاره تصمیم بگیرند که سربازان شان را از خط مقدم جبهه فرابخوانند چیزی را از دست نخواهند داد که هیچ بلکه بیشتر باعث وحدت آنها می شود. هزاره ها باید کارهای کلانتری بکند که اگر بخواهند به قتل عام و بی عدالتی علیه شان پایان دهند.

شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۹

بقا در برابر هژمونی تاریخی

 هزاره ها همیشه با یک هژمونی تاریخی مقابل بوده و هست. این تهدید را همیشه باید به عنوان یک پدیده ذاتی نگریست. هژمونی در برابر هزاره ها در هر شرایط ممکن سر برمی آورد. این را همیشه باید منحیث طبیعت دوم (second nature) در نظر گرفت. به این معنی که هزاره ها همانطور که از باد و بوران سرد زمستانی در کوهستان های هزاره جات در امان نیستند از هژمونی تاریخی هم در امان نیستند. حمله سربازان حکومتی بر مردم بیگناه و عادی بهسود چنین امری را برای ما تداعی می کند. برای حکومتی که حالا طالبان بر گلویش زانو زده است و آخرین نفس هایش را می کشد، هیچ دلیل نمی تواند مبنای حمله به مردم بیگناه هزاره در بهسود باشد جزء تحمیل هژمونی تاریخی که همیشه توسط حکمرانان قبایل حاکم برای سلطهء بیشتر و رانده شدن مردم هزاره از بطن جامعه به اجراء در آمده است. هزاره ها چیزی از دست نخواهند داد که اگر سربازان شان را از جبهه های جنگ در اردو فرا بخوانند. بگذارند این دولت زودتر سقوط کند تا اینکه منتظر بنشینند و روز شماری کنند.

دوشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۹۹

و این خیابان پایان ناپذیر

 یک روز دیگر
یک سرنوشت دیگر
و این خیابان پایان ناپذیر

نمیدانستم تا وقتی از هم دور شدیم

چهارشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۹

the Orwellian world

من تازه متوجه شدم که تاثیر وبسایت های اجتماعی، خصوصا فسبوک چقدر عمیق بوده تا اندازه ای که معیار برای درک حقیقت از بین رفته است و دیگر از حقانیت خبری نیست. به همان اندازه که این سایت های غول ما را به هم نزدیک می کند، دو برابر ما را از همدیگر دور نیز می کند. این دوری و فاصله گرفتن از همدیگر هم ادراکی است و هم مفهومی. این تاثیر را فقط می شود در ادراک های مان از محیط و افراد جستجو کرد و از طریقی که ما آنرا دریافت می کنیم: "تاثیر فرد سوم" (third person effect). فضای که در چنین وضعیتی خلق می شود کلا یک فضای ناپایدار و بی اعتمادی است. کاملا یک جهانی اورلی. اشباع شده در خود و خودبینی. انکار حقیقت و سرانجام فرو رفته در کام مولتی فرنیا (multiphrenia)، یعنی متلاشی شده و تجزیه شده از خود به هزار نسخه دیگری از خود. این است وضعیت جهان ما اکنون. به همان اندازه که ما از هم دور می شویم و تجزیه می شویم، از خود هم بیگانه می شویم. این بیگانگی نه تنها حسی است بلکه ادراکی و مفهومی است. 

contact

نام

ایمیل *

پیام *