جمعه، فروردین ۲۷، ۱۴۰۰

کلاب هوس

چند روز پیش اسد فشار آورد بیا بریم کلاب هوس. ایستادگی کردم، نرفتم. امروز کلاب هوس رفتم کلارنت، آپلیشن دالسیمر و فلوت نواختم. نمیدانم کسی خوشش آمد یا نه. هدف رفتن به آنجا هم تنها همین بود. اولین بار بود. اکونتم را غیرفعال کرده بودم ولی یک دوست اصرار کرد. دوباره فعال کردم. رفتم، چند تا از دوستان آنجا بودند. دیدم خیلی جایی وسواس برانگیزی است. مثل ماجد گرم در زمستان می ماند که دو متر برف همه جاه را پوشانیده باشد و تو هیچ جایی دیگر برای وقت تلافی نداری جز به ماجد بری و ماتحت گرامی را روی سنگ گرم قرار بدی و وارد گفتگوی تقریبا بی هوده با دیگران شوی. کلاب هوس جایی خوبی است برای وقت کشی. من حسابم را دوباره غیرفعال کردم. 

سه‌شنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۰

خارج می شوند

آمدند، تار و مار کردند، حالا بر می گردند. بعد می ماند مردم بخت و فلک زده که نه راه فرار دارند و نه هم توان مقابله با دیو توحش. حالا یک عده از اینها شادی می کنند که آهای آمریکا را به زانو نشاندیم. نه، به زانو ننشاندی، اینها خود شان بیرون می شوند. ماموریت شان به پایان رسیده است. سیاست جنگ ها همیشه این طوری است. می آیند، می کشند و بعد بر میگردند از همانجا که آمده بودند. در دنیای جنگ، هیچ چیز پایدار نیست. تنها چیزی که پایدار است و قابل تغییر نیست حماقت مردم افغانستان است. آنها تحمیق تاریخی شدند. به خود می بالند که آمپراطورها را شکست داده اند. نمیدانند که آمپراطورها همیشه جنگ های شان مقطعی است. از یک جایی شروع می کنند و از یک جایی دیگر خارج می شوند.

دوشنبه، فروردین ۲۳، ۱۴۰۰

اندازه مهم است

فکر تان جایی دیگر نرود. منظور اندازه قد است. دیروز یکی از پادکست های بی بی سی را می شنیدم، خانمی که خودش قدپخش تشریف داشت عرض می کرد که همیشه مورد تبعیض قرار گرفته است. یک سری استاتستیک ارایه کرد که در بازار کار افراد قدپاین همیشه به حاشیه رانده شده اند. مثلا، معاش افراد به تناسب قد شان بررسی می شود اما این تصویر تاریکتر می شود وقتی زن ها را در این امر اضافه کنیم. آنها دو برابر مردان قدپخش مورد تبعیض قرار می گیرند. حالا چاقی و این چیزها را به آن بیافزایم، یک دنیای اورویلی به ما ترسیم می شود. بعله، دنیای کاپیتالیزم این طوری است. انسانها تکثیر می شوند در اعداد و کتیگوری های که مثل اقلام در بازار ارزیابی می شوند. 

یکشنبه، فروردین ۲۲، ۱۴۰۰

دیسمورفیا

دیروز از یکی از استادانم شنیدم که حالا زوم دیسمورفیا به یک موضوع جدی اجتماعی تبدیل شده است. دیسمورفیا همان بدبینی و یا بدشکلی است و حالا به یک نوع مریضی روانی تبدیل شده است. ظاهرا خیلی ها از سیمای شان در زوم خوشحال نیستند. حالا بعضی از این افراد زیر تیغ جراحی رفته اند تا سیمای شان را برای زوم درست کنند.

خیلی از این افراد متوجه نمی شوند که شاید بخشی از آن بدشکل ظاهر شدن ربطی به تکنالوژی داشته باشد. خودم بارها متوجه شدم که خیلی از آدم های که در زوم ظاهر می شوند هزار رقم آمادگی می گیرند، جدا از اینکه خوب به سر و صورت شان می رسند، پس زمینه را هم دیکور می کنند. کتاب میچینند، عکس می گذارند و هزار رقم چیزهای دیگر که جلب توجه باشد. بعلی، این دیسمورفیا مسیله ای جدی است حالا. 

شنبه، فروردین ۲۱، ۱۴۰۰

چرا باید از سوشیال میدیا دوری کرد

یکی از خوبی های وبلاگ این است که شما نیاز نمی بینید هر لحظه به آن سر بزنید، مثلا بخواهید ببینید که کی لایک کرده و کی کامنت گذاشته است. نوشتن که نیاز به لایک ندارد. نوشتن یک پروسه ذهنی است نه حسی هرچند حس دلیل ذاتی نوشتن است. سایت های کورپریت مثل فسبوک و تویتر هم آن حس ارگانیک را در آدم خشک می کند و هم بر کندی ذهن می افزاید که در دراز مدت شما نیاز نمی بینید چیزی بنویسید که روحا و قلبا نگران آنید بلکه چیزی می نویسید که میخواهید لایک و کامنت جمع کنید. این پروسه کالایی شدن آدم هاست. در دراز مدت تاثر مخربی خواهد گذاشت به حدی که اگر شخص پست و یا تویتش به حدی کافی لایک و کامنت جذب نکند ممکن است منجر به افسردگی و از دست دادن اعتماد به نفس شود.

جمعه، فروردین ۲۰، ۱۴۰۰

کفتار

امروز صبح زود رفته بودم برای دویدن. تاریک بود. نصف راه بودم یک دفعه از داخل جنگل یک گرگ کفتار از پیشم دوید. اول یکه خوردم. بعد خیلی دلم برش سوخت. شاید آنجا را امن یافته بود تا شب را صبح کند. دو ماه پیش رفته بودم کوهنوردی، دو تا از این کفتارها مرا دنبال کردند. خیلی لطف کردند مرا تنها نگذاشتند. برای احتیاط یک درخت خشک را از ریشه کندم و پشت سرم کشال کردم تا از پشت سر مرا غافلگیر نکنند. 

جمعه، فروردین ۰۶، ۱۴۰۰

از فسبوک به وبلاگ رو بیاورید!

میبینم که این روزها صفحات فسبوک بعضی از فعالین هزاره بسته می شود. این خیلی وحشتناک است و این نشان میدهد که چقدر فسبوک آسیب پذیر است. خطر انبار اطلاعات روی یک شبکه مشکلش همین است. من می خواهم از همه دعوت کنم که برگردید به وبلاگ نویسی. در این فضا اصلا جایی برای کنترول و تهدید وجود ندارد. همان فسبوک را ایلا کنید به فسبوک چلوونکی های افراطی و قبیله گرا. یا از آن پهنه فقط برای پخش لینک مطلب تان استفاده کنید. یا از طریق پیام خانه اش. مثلا من اینجا مطلب می نویسم بعد لینکش را به دوستانم از طریق پیام خانه فسبوک میفرستم تا اذیت شان کنم تا اینجا بیایند.

پنجشنبه، فروردین ۰۵، ۱۴۰۰

مسئلهء "قابل رویت شدن" هزاره ها

مسئله هزاره ها در افغانستان، یک مسئله رویت شدن است. به این معنی که قرن ها مردم این قوم در خفاء زندگی کردند، وجود شان محسوس نبود چون برده بودند. در مله عام قابل دید نبودند اگر بودند هم مطیع و فرمانبر بودند. ولی در قرن بیست و یکم، یک دفعه قابل رویت شدند. من اینجا از کلمه های "رویت" و یا "قابل رویت" استفاده می کنم چون معادل دقیق کلمه visibility را نیافتم.

در قریه ما (و شاید در خیلی از مناطق هزاره ها) وقتی ماه رمضان می شد، مردم با چشم نگران دنبال ماه می گشتند. در آخرین روزهای رمضان این مسئله حادتر می شد. مردم میرفتند در بلندی ها تا ماه را ببینند اما از ماه خبری نبود. سرانجام، بعضی ها که در قله های بالاتری از کوه ها می رفتند با خبر خوش می آمدند: "ماه را دیدیم." در خبرها هم می شنیدیم که میگفتند ماه در فلان کشور و یا فلان جای رویت شده است. همه خوشحال می شدند، از کوه ها پایین می شدند و جشن عید می گرفتند. بعدا وقتی گرد و خاک عید پایین مینشست، مردم به زندگی عادی برمیگشتند.

این استعاره را می توانیم برای رویت شدن تاریخی هزاره ها از دل کوه های هزاره جات استفاده کنیم. بعد از یازده هم سپتامبر و شکست طالبان، در دوره جدید، هزاره ها فرصتی برای نفس کشیدن پیدا کردند. آنها از دل کوه ها بیرون شدند تا آفتاب ببینند. آنها قابل رویت شدند اما کاملا رویت نشدند. این قابل رویت شدن برای هزاره ها دردسر ساز شده است. اقوام غالب با وجود هزاره ها مشکل تاریخی داشتند، اما قابل رویت شدن  این مشکل را چند برابر کرد. به این معنی که از دید اقوام حاکم که باورشان این بود "ما حضور شما را در همان کوه های هزاره جات به سختی قبول داریم ولی حالا شما می خواهید سهم در دولت و ادعاهای برابری هم داشته باشید!"

این مسئله را در فرصتی بیشتر میشکافم ولی حالا به همین کفایت می کند که بدانیم مشکل اصلی هزاره ها در افغانستان چیست. هزاره ها قابل رویت شده اند و این یک امتناع به مطیع و سربزیری تاریخی است که برای اقوام غالب قابل تحمل نیست. بدین صورت، رویت هزاره ها از تحصیلات عالی گرفته تا حضور در دستگاه های دولتی، سکتورهای خصوصی، رسانه و حتی حضور در بزرگ شهرها مشکل آفرین است چون این رویت یک امر آنتی تز و تناقض در حافظه تاریخی جمعی اقوام غالب و قبیله گراست.

اگر ما این امر مهم تاریخی را درنظر بگیریم و خوب درک کنیم، تعصبات و لشکرشی ها و کشتار هزاره های بیگناهی بهسود را بهتر درک میکنیم. مسئله علیپور هم همین مسئله قابل رویت شدن است. به این معنی که "جان" هزاره بصورت تاریخی یک "جسم" مطیع و فرمانبر بوده است. تصویر پشتون ها نسبت به هزاره ها یک تصویر ماستر و برده هگلی است و سرپیچی از این امر تاریخی برای شوونیست های اقوام غالب "تمرد" و "یاغیگری" تلقی می باشد. به همین خاطر است که قتل و کشتار مردم بیگناه افغانستان توسط طالبان/پشتون ها برای دولت اشرف غنی و دارو دسته اش مسئله ساز نیست ولی وقتی یک هزاره اسلحه بر می دارد و از امنیت و جان خود دفاغ می کند مشکل آفرین است چون "جان" انسان هزاره را قابل دفاع نمی بینند.

چهارشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۹

نوروز، آهِ لذت بخش

نوروز دری گشوده در دامان بهار است، دامان عنبرآگین، پر از سنبل ها، لبریز از لاله ها، سیر از بلبل ها. 

این مصرع را خیلی زور زدم تا یک چیزی دراز تر شود. ظاهرا چیزی نشد. خوب، مشخص است که طبع شعر گفتن را ندارم. نزدیک بود بنویسم طبع بیهوده گویی را ندارم. آدم چقدر خودخواه میشود بعضی وقت ها. 

چند روز پیش یک شعر از یک شاعر آسپانیایی را خواندم. این گل و سنبل را در شعر او دیدم که زیاد تکرار شده بود. باید پیدایش کنم.

یکشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۹

بیدل هندی

 چند وقتی است روی بعضی صفحات ویکیپدیای انگلیسی کار می کنم. یکی از آنها صحفه بیدل است. بیدل را فقط می شود در فضا و زمان قلمرو هند تعریف کرد. خارج از آن بیدل بی معنی می شود. رمز و راز شعر او فقط در فرهنگ هندی قابل درک است نه جایی دیگر. این اساس را متاسفانه خیلی ها مد نظر نمی گیرند. فرهنگ و تاریخ بزرگ هند را نادیده می گیرند. بیدل را از بستر تاریخی جدا می کنند و کوشش می کند در قالب اسلام جای بدهند. این یکی از خطاهای نابخشودنی است در حق بیدل. 

جمعه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۹

ناسپاسی بی حد و حصر

یک لحظه به این فکر کنید، یک دختر هزاره از بامیان برای آموزش دختران به اسپین بولدک می رود تا دختران پشتون را سواد بیاموزد اما در کنج دیگر کشور، در سرخرود جلال آباد، مردان پشتون گلوی هفت تا هزاره را می برند. این است عنعنه و رسم پشتون ها نسبت به نیکی و خوبی هزاره ها. ما می رویم تا آنها را از تاریکی نجات بدهیم، آنها در پی نابودی ماست. ما را می کشند. عجیب است. در تنها جایی که عقل آدم از کار می افتد و نمی تواند برای وحشی گری و بربریت انسانها دلیلی پیدا کند افغانستان است.

پنجشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۹

برای هیچ

بنده خدا کلان ادعا کرده که تز دکترایش را در هاروارد در مورد وحی قرانی نوشته آنهم 800 صفحه، با تاکید روی این عدد. وقتی خلاصه اش را خواندم، خندیدم و حیف خوردم. آدم چقدر عمری و وقتی داشته باشد که 800 صفحه در مورد چیزی بنویسد که ذره ای به بهتر شدن وضعیت و رنج بشر نمیکند که هیچ، گیچ تر هم می کند.

contact

نام

ایمیل *

پیام *