شنبه، بهمن ۰۱، ۱۴۰۱

ای کاش وقت!

من تصمیم گرفته ام از تویتر کمی فاصله بگیرم برای مدتی. بعد از چند هفته امروز برگشتم، دیدم یک عالم اتفاق های جالبی افتاده. من از خواندن تویت های کوتاه چند تا دخترهای هزاره با مایه فیمینستی لذت می برم. ایکاش وقت بیشتری بود و روزانه نوشته های آنها را خواند. نه تنها خوب و پخته می نویسند بلکه دقیق و رک و راست می نویسند. چقدر اینها پخته اند. ایکاش وقت کافی بود و همه نوشته های آنها را خواند. 

شنبه، دی ۱۷، ۱۴۰۱

فکر کردن و معضل اخلاقی آن

در روزهای گذشته اخبار زیادی در مورد کتاب خاطرت پرنس هری خواندم. به یک معضل استدلالی-اخلاقی بر خوردم. چطوری می شود روی این قضیه فکر کرد و نوشت که همزمان از مغالطه فلسفی "شیب لغزنده" یا همان slippery slope جلوگیری کرد؟ از کتاب خاطرات شاهزاده هری، چندین سطر در مورد خدمتش در ارتش انگلستان در افغانستان نقل قول شده است. در جایی کشتن افراد تالبان را به حذف مهره‌های شطرنج از تخته تشبیه کرده است. بعضی ها شاهزاده را سرزنش کرده اند. اما از نگاه یک قربانی و هزاره، این موضوع یک بعد پیچیده اخلاقی جلوی مان باز می کند. این بعد همان معضل اخلاقی قضیه است. سختی کار اینجاست وقتی آدم خودش را در متن اجتماع بگذارد، متوجه یک سری جانبداری های می شود که تقریبا تابع هوش عاطفی و اجتماعی افراد است. به این معنی که افراد محصول فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، تاریخی و محیطی خود می باشند. مثلا من وقتی خودم را در کانتکست افغانستان می گذارم، من یک هزاره ام که بصورت تاریخی مورد تبعیض قرار گرفته و از چندین قتل عام ها که پشتون ها و دیگر اقوام مدام بر هزاره ها انجام داده اند نجات یافته ام.

تجربه تاریخی و وضعیت اجتماعی و سیاسی من حکم می کند که از عملکرد شاهزاده هری طرفداری کنم چون ممکن بود آن ۲۵ نفر به من و افراد نظیر من آسیب می رساند. به غیر از این کانتکست، در هر کانتکست دیگر من یک منتقد خواهم بود. یک جنبه ای این منتقد بودن به امر اجتناب ناپذیری "شیب لغزنده" منجر می شود. سوالی که من باید برایش پاسخ پیدا کنم این است که چرا من از تروریست های که ممکن است مرا و افراد از قوم مرا که بکشند دفاع و یا حس همدردی داشته باشم؟ چرا نباید آدم های شریر مثل مهره های شطرنج حذف نشوند؟ این نوع استدلال مشکلات اخلاقی در پی دارد. ممکن است همان آدم های بد و شریر (بستگی دارد کی آنها را بد و شریر بدانند) حذف مرا هم همینطور استدلال کنند که حقیقتا می کنند. مثلا، از نگاه تالبان و گروه های افراطی سنی - پشتون من هزاره مرتد و کافرم. قتل من و افراد مثل من از نظر آنها نه تنها یک امر الهیاتی است بلکه یک امر قومی و قبیله ای و سیاسی هم هست.

بعضی سران تالبان، چندین بار اعلام کرده اند که هزاره ها مسلمان نیستند، برای اینکه در افغانستان زندگی کنند یا باید مسلمان شوند یا افغانستان را ترک کنند، در حالت سوم، منتظر مرگ باشند. حالا، من از کجا بدانم که این افراد واقعا چنین ذهنیتی نسبت به من ندارند یا تغییر کرده اند؟ شواهد بی شماری وجود دارد که نشان می دهد تالبان و گروه های همزیست شان ذهنیت نابودی هزاره ها را سرمشق شان قرار داده اند. در طی بیشتر از یک سال گذشته، هزاران نفر از هزاره ها را از خانه و قریه های شان کوچ دسته جمعی داده اند و خیلی های دیگر را قتل عام کردند و بعضی های دیگر یا ناپدید شدند و یا در زندان های تالبان بسر می برند.

با چنین وضعیت، چطور می شود هزاره بود و این بعد انسانی و فلسفی را هم در نظر نگرفت؟ چطوری من از عملکرد شاهزاده هری انتقاد کنم و همزمان از گام های ناخواسته استدلال و موضع گیری ام هم جلوگیری کنم؟ امکان اینکه من حد وسط (middle-ground) را در نظر بگیرم چیست؟ آیا من باید همزمان که از عملکرد شاهزاده هری انتقاد می کنم از ظلم و کشتار بی رحمانه هزاره ها توسط تالبان هم انتقاد کنم؟ سوال ساده ترش این است که چطور ممکن است یک قربانی از نقض و تخطی ارزش انسانی دفاع کند اما همزمان مواظب باشد مرتکب اشتباهی هم نشود که به نحوی ابراز همدردی تعبیر شود نسبت به کسی و یا کسانی که دست به نابودی جان، مال و آزادی اش زده است  و همزمان از استکهلم سندرم (stockholm syndrome) هم جلوگیری کرده باشد؟  فکر نمی کنم حد وسطی وجود داشته باشد. این معضل، یکی از همان معضل های است که آدمی برایش حد وسط در می ماند و شاید هم حد وسطی وجود نداشته باشد. 

سوال آخر اینکه چطوری از موضع یک قربانی و یا یک هزاره به ارزشها انسانی و اخلاقی نگاه کرد و قضاوت کرد اما همزمان دچار خطای نشد که متجاوزان و متخلفان مرتکب شده اند؟

جمعه، دی ۱۶، ۱۴۰۱

روی آوردن دوباره به آی تی

همان که می گوید کفش کهنه در بیابان نعمت است چندان بیجا نگفته است. البته این چیزی که من اینجا می خواهم بنویسم فکر نمیکنم استعاره خوبی باشد. ولی خوب چه کار کرد وقتی آدم هیچ کتابی به زبان فارسی نخواند و صحبت نکند شاید فارسی این طوری از یاد برود.

قضیه این است که من اخیرا دوباره به آی تی روی آوردم. در افغانستان سر و کارم با آی تی و امنیت شبکه بود. من با سخت افزارهای مدرن سیسکو و سیستم های لینوکس کار می کردم و در همان ابتدا در باره لینوکس وبلاگ می نوشتم.

 خوب وقتی بعد از 2 سال متوجه شدم هیچ تغییری در دانش و مهارتم نیامده کم کم ازش فاصله گرفتم. ولی یک چیز را مدام دنبال کردم البته نه بصورت تخصصی. و آن برنامه نویسی تحت وب بود. من کم و بیش با html, css, xml, php و راه اندازی سرور مجازی و اینها آشنا بودم. وقتی آمریکا آمدم، رفتم کالج. رشته ام را کامپیوتر انتخاب کردم. یک هفته در کلاس جاوا نشستم. بعد از یک هفته تغییر رشته دادم. رفتم علوم سیاسی. از آن روز به بعد جز اینکه بعضی دوستان آمریکایی ام و روزنامه نگاران از من خواستند یا وب سایت درست کنم و یا از وب سایت شان مواظبت کنم و یا توصیه های امنیتی ارایه کنم هیچ کار دیگری انجام ندادم. حقیقتا نمی خواستم انجام بدم. من از کد نویسی خسته شده بودم. 

در این اواخر که دیدم حضرت جیب دارد خالی می شود و از آن طرف نیازهای اعضای خانواده و دوستانم بیشتر شده اند و توقع دارند من کمک کنم، تصمیم گرفتم دوباره به این حیطه سری بزنم، ببینم میشود از طریق آن مهارت ها پولی در آورد. به اصطلاح، می خواستم ببینم که آن کفش کهنه هنوز در بیابان نعمت است یا نه. بهرحال، من دو ماه می شود که آخر هفته شغل web development گرفتم. یک شغل جانبی و آخر هفته ای که بتوانم مصارف خرد و ریز را از این طریق جبران کنم. خوشحالم، که آن مهارت ها هنوز هم قابل استفاده است البته در بعضی جاه ها باید آپدیتش می کردم. 

سه‌شنبه، دی ۱۳، ۱۴۰۱

تیوری پردازان اشرف غنی

 یاد تان است که اشرف غنی را دومین متفکر جهان به مردم قالب کرده بودند؟ او یک عالم پروپاگندیست داشت. آدم های زیادی مثل خود اشرف بودند که حرف های کلان کلان می زدند. یکی از آنها یک آدم درس خوانده افغانستانی بود. او در فارن پالیسی نشریه پروپاگندای وزارت خارجه آمریکا مقاله ای نوشته بود که عنوانش بود Ghaninomics ترکیب شده از Ghani و Economy. زیر عنوان اصلی مقاله این بود که اشرف غنی چشم اندازی داره که آسیای میانه و جنوبی را بهم وصل و به یک معجزه آسیایی دیگر تبدیل میکند. 

بعد از سقوط حکومت جمهوری، او دشمن غنی شد. این روزها هم می بینم علیه سران جبهه مقاومت و بعضی های دیگر تویت می کند. یکی این مقاله را به یادش بیاورد.

دوشنبه، دی ۱۲، ۱۴۰۱

سوال های پیش پاه افتاده

زیر عکس احمد مسعود تویتی را دیدم که این سوال ها را پرسیده بود:

Does this NRF believe in the following 

1- The Flag of Afghanistan?

2- The National Anthem 

3- Territorial integrity?

4- What is Khorasan?

من اگر جایی احمد مسعود و کسانی دیگر از همقطارانش بودم جواب به تمام این سوالها نه بود. چون حکومتی که وجود ندارد بیرقش هم وجود نخواهد داشت، سرود ملی اش همینطور، تمامیت ارزی اش هم به آن معنی که پشتون و طالبان درک می کنند وجود نخواهد داشت و بلی، خراسان نام جامع تر و عادلانه تر از تاریخ معاصر.

یکشنبه، دی ۱۱، ۱۴۰۱

"بازی با بچه: یک نگاه تاریخی" مقاله از علی عبدی

 سه روز است مریضم. کووید نیست چون یک بار مرا گرفته بود و دقیقا میدانم نشانه هایش چیست. پارسال دقیقا همین موقع سراغم آمد بود. در آن موقع تنها تاثیر که در من گذاشت از دست دادن حس بویایی و چشایی بود. هیچ تاثیر و خللی در روال عادی زندگی من نگذاشت. این یکی سردردی داشت و اسهال. بهرحال، امروز حالم کاملا خوب است و فرصتی شد که دو سه تا مقاله ای خوب بخوانم. یکی از آنها مقاله تحت نام The Afghan Bachah and its Discontents: An IntroductoryHistory از علی عبدی کاندیدای دکترای انتروپولوژی در دانشگاه یل است. هرچند عنوان مقاله اش عجیب و غریب است. در فارسی اگر ترجمه اش کنیم میشه "پسر افغان و نارضایتی هایش: یک مقدمه تاریخی." بگذریم از اینکه عنوان مقاله کمی گیچ کننده است ولی محتوای آن عمیقا عالی است. کسی تا حال روی این پدیده بچه بازی درست کار نکرده تا این حد، اگر چیزی نوشته شده بود هم نگاه ها کاملا ملامت کننده و بیشتر استفاده خبری داشتند. این مقاله به جنبه های مختلف اجتماعی، تاریخی و سیاسی بچه بازی می پردازد و آن را در یک بستر بزرگتر تاریخی قرار داده و نگاه انسانی تر به آن دارد. منظورم از نگاه انسانی همان نگاه انتروپولوژیک است. 

چیزهای که در این مقاله ذکر شده خیلی معاصر و مرتبط به وضعیت کنونی افغانستان است. خواندن این مقاله خیلی مهم است چون وضعیتی که فعلا افغانستان و مردم در آن گیر افتاده است سوال های بیشتری در ذهن آدم خلق می کند. سوالهای نسبت به امنیت پسرهای جوان در خیابان ها و کوچه ها در نبود حضور زنان و دختران در این مکان ها. دقیقا مثل دهه نود که نویسنده به خوبی به آن اشاره می کند. آیا پسران جوان بیشتر از گذشته مورد تهاجم جنسی قرار خواهند گرفت؟ آیا غیبت زنان و دختران در فضای عمومی باعث بروز بیشتر ناامنی برای مردان جوان خواهد شد؟ بهرحال، این مقاله کاستی های هم دارد که کلانترش تعمیم دادن بچه بازی و فرهنگ بچه بازی به تمام مردم افغانستان است. میدانیم که هزاره ها به بچه بازی به یک امر شنیع نگاه می کنند. اشکال کار خیلی از محققین این است که افغانستان را یک امر واحد در نظر می گیرند در صورتیکه افغانستان هیچ وقت پیوستکی و یگانگی سیاسی، فرهنگی و تاریخی را تجربه نکرده است. تعمیم دادن یک پدیده فرهنگی به کل مردم افغانستان ناعادلانه است. بهرحال، من از بحث بیشتر روی این قضیه می گذرم. مقاله را اینجا پیدا کنید و بخوانید. دست نویسنده اش درد نکند.

contact

نام

ایمیل *

پیام *