شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۹

بقا در برابر هژمونی تاریخی

 هزاره ها همیشه با یک هژمونی تاریخی مقابل بوده و هست. این تهدید را همیشه باید به عنوان یک پدیده ذاتی نگریست. هژمونی در برابر هزاره ها در هر شرایط ممکن سر برمی آورد. این را همیشه باید منحیث طبیعت دوم (second nature) در نظر گرفت. به این معنی که هزاره ها همانطور که از باد و بوران سرد زمستانی در کوهستان های هزاره جات در امان نیستند از هژمونی تاریخی هم در امان نیستند. حمله سربازان حکومتی بر مردم بیگناه و عادی بهسود چنین امری را برای ما تداعی می کند. برای حکومتی که حالا طالبان بر گلویش زانو زده است و آخرین نفس هایش را می کشد، هیچ دلیل نمی تواند مبنای حمله به مردم بیگناه هزاره در بهسود باشد جزء تحمیل هژمونی تاریخی که همیشه توسط حکمرانان قبایل حاکم برای سلطهء بیشتر و رانده شدن مردم هزاره از بطن جامعه به اجراء در آمده است. هزاره ها چیزی از دست نخواهند داد که اگر سربازان شان را از جبهه های جنگ در اردو فرا بخوانند. بگذارند این دولت زودتر سقوط کند تا اینکه منتظر بنشینند و روز شماری کنند.

دوشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۹۹

و این خیابان پایان ناپذیر

 یک روز دیگر
یک سرنوشت دیگر
و این خیابان پایان ناپذیر

نمیدانستم تا وقتی از هم دور شدیم

چهارشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۹

the Orwellian world

من تازه متوجه شدم که تاثیر وبسایت های اجتماعی، خصوصا فسبوک چقدر عمیق بوده تا اندازه ای که معیار برای درک حقیقت از بین رفته است و دیگر از حقانیت خبری نیست. به همان اندازه که این سایت های غول ما را به هم نزدیک می کند، دو برابر ما را از همدیگر دور نیز می کند. این دوری و فاصله گرفتن از همدیگر هم ادراکی است و هم مفهومی. این تاثیر را فقط می شود در ادراک های مان از محیط و افراد جستجو کرد و از طریقی که ما آنرا دریافت می کنیم: "تاثیر فرد سوم" (third person effect). فضای که در چنین وضعیتی خلق می شود کلا یک فضای ناپایدار و بی اعتمادی است. کاملا یک جهانی اورلی. اشباع شده در خود و خودبینی. انکار حقیقت و سرانجام فرو رفته در کام مولتی فرنیا (multiphrenia)، یعنی متلاشی شده و تجزیه شده از خود به هزار نسخه دیگری از خود. این است وضعیت جهان ما اکنون. به همان اندازه که ما از هم دور می شویم و تجزیه می شویم، از خود هم بیگانه می شویم. این بیگانگی نه تنها حسی است بلکه ادراکی و مفهومی است. 

سه‌شنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۹

یافت شده: شعری از گوته

این شعر گوته را من چهار سال پیش از آلمانی به فارسی ترجمه کردم. امروز دوباره خواندم، لذتش چند برابر بود. قدرت تخیل گوته تحسین برانگیز است. تصویری که او می سازد خیلی نزدیک به واقعیت است. در خیلی مواقع میشه او را با بیدل مقایسه کرد.

دوستانی هستند که بهتر از من به هر دو زبان تسلط دارند، اگر این متن را خواندید، لطف کنید نظر تان را بنویسید.
Gefunden

Ich ging im Walde
so für mich hin,
und nichts zu suchen,
das war mein Sinn.

Im Schatten sah ich
ein Blümchen stehn,
wie Sterne leuchtend,
wie Äuglein schön.

Ich wollt es brechen,
da sagt' es fein:
Soll ich zum Welken
Gebrochen sein?

Ich grub's mit allen
den Würzlein aus,
zum Garten trug ich's
am hübschen Haus.
یافت شده

در جنگلزاری قدم گذاشتم
 نه اینکه دنبال چیزی باشم
 همینطوری
 برای دل خودم
 .نیتم چیزی جز این نبود

ناگاه
 دیدم
  در سایه ای گل کوچکی ایستاده است
  درخشان بسان ستاره ها
 .براق همچون چشمان ریز زیبا

 هوای چیدنش به سرم زد
 :ناگه، با ظرافت و نرمی، گفت
 من پژمرده میشوم
 .اگر چیده شوم

 با ریشه اش
 از دل خاک بیرون کشیدم
 بردم اش به باغچه ای
 در مجاورت
 .خانه ای که دوستش دارم

 در گوشهء دنجی
 نشاندمش
 از آن روز تا حال
 از شکوفه هایش
 .در وجدم
Poet: Johann Wolfgang von Goethe - Source
(Trans. Nasim Fekrat, July 13, 2016)

دوشنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۹

خرده هویت ها و مشکلات نظریه جهانی حقوق بشر

پایه های  تیوری حقوق بشر بر فرضیه یونیورسالیزم حقوق ذاتی و طبیعی انسانها استوار است. به این منظور که خارج از رنگ و پوست، فرق نمی کند انسان در هر کجا باشد انسان است. این عالی و دقیق است اما مشکل کار در کجاست.

وقتی ما این فرضیه ها را در تاریخ، فرهنگ و اجتماع پیاده کنیم چیزی نیست جز ابسترکت. یعنی تقریبا نامفهوم. شنیده ام که بعضی ها می گویند هویت های مثل هزاره، شیعه، افغانستانی و فلان و فلان اهمیت نداره، ما همه انسانیم. شعارهای شان در فسبوک این است: "بیایید انسان باشیم نه هزاره." خیلی خوب و قبول، ما میتوانیم انسان باشیم، اما انسان هزاره قبل از اینکه هرچیز دیگری باشد هزاره است. خصوصیات فرهنگی و تاریخی انسان هزاره مقدم بر دیگر هویت هاست. در افغانستان، مردم بقیه اقوام، هزاره ها را اول هزاره می بینند بعد انسان.  چون هویت اتنیکی هزاره ها اول می آید، هویت های دیگر موخر است. به هزاره منحیث ساکنین بومی نمی بینند. به همین خاطر است که همیشه برای بیگانه سازی هزاره ها از نام های تحقیرآمیز نژادی مثل "هزاره موشخور،" "خدا سگم را هزاره نکنه،" "قلفک چپات" و ده ها نوع تحقیر نژادی دیگر.

حتما تجربه کرده اید که شئونیست های فرقه‌ غالب یا حاکم، یکی از استراتیژی شان برای محو تاریخ هزاره ها در افغانستان از همین اسلوب فرضیه های یونیورسالیزم استفاده می کنند. یادم است وقتی با برادران تاجیک و پشتون از قتل عام هزاره ها توسط عبدالرحمن خان و طالبان سخن به میان می آمد، خیلی زود برافروخته می شدند و عجولانه می گفتند، این حرف ها را نگویید چون به وحدت ملی صدمه وارد می کند. ما باید گذشته را فراموش کنیم. این جمله خیلی خطرناک است: "بیایید گذشته را فراموش کنیم." آنها علاقمند نبودند که درد تاریخی هزاره را بشنوند. تحمل شنیدن داستان قتل عام هزاره ها را نداشتند.

چطور می شود به آنها باور و اعتماد کرد وقتی تحمل شنیدن تاریخ رنج و ستمی که بر منی هزاره رفته است را  ندارند اما می خواهند ما باهم بسوی آینده مبهم حرکت کنیم که گذشته آنرا تعیین می کند؟

وقتی کسی می گوید، فراموش کنیم، یاد تان باشد که او بخشی از تاریخ و هستی شما را میخواهند انکار کند. انکار تاریخ، یعنی انکار حضور تو در حال و آینده. وقتی تو در گذشته نفی شدی، نفی و انکار وجود تو هم در حال ممکن پذیر است و هم در آینده.

سالها پیش، دو تا مستند در مورد جراحی بینی در افغانستان دیدم. از داکتران می پرسند، "اکثر مشتری شما کیهایند؟" داکتران در پاسخ میگویند، "زنان هزاره." می پرستند، "چرا زنان هزاره؟" می گویند، "چون قیافه آنها غیرعادی است، آنها می خواهند عادی شوند، مثل دیگران." به این دقت کنید. زن هزاره، وجود فزیکی او درحالت عادی غیرنرمال است. با جراحی آنها می خواهند مثل بقیه مردم شوند. این ایدیولوژیک هژمونیک است که بستر چنین فکری را رونق می دهند. این نظریه داکتران بود.

ولی وقتی از دختران هزاره سوال می کردند، جواب آنها متمرکز به زیبایی بود نه عادی شدن چهره شان مثل تاجیک و پشتون. این ایده برتربینی فقط در ایدیولوژی هژموننیک قومی رشد می کند و ما باید نگران این پدیده هژمونیک باشیم چون ایدهء غیرعادی جلوه دادن انسان هزاره را عادی سازی می کند. این دقیقا همان چیزی است که گرامشی (Gramsci) در یادداشت های از زندانش بنام کامون سینس (common sense) یاد می کند. یعنی وقتی یک پدیده تبدیل به شعور اجتماع می شود، آنوقت هر نوع نگاه انتقادی در باره آن غیرمنطقی بنظر می رسد. این در دراز مدت برای هزاره ها بنیان برافکن است.

شاید زنان هزاره این را نپذیرند که نمی پذیرند و خودشان را کمتر از دیگران نمی بینند، اما دیگران آن طوری قضاوت نمی کنند. آنها با پدیده بنام هزاره مشکل دارد که هویت جزء آن است. به همین خاطر است که من فکر می کنم برای زنان هزاره در افغانستان، هویت قومی/نژادی مقدم بر جنسیت است چون وقتی کسی به پدیده ی بنام "هزاره" هویت قایل نباشد، تاریخ او را انکار کند، او را سلب صلاحیت و خصوصیت های انسانی کرده است. برای هر نوع مبارزه مدنی باید این اصل مهم را به یادداشت که هویت هزاره بودن مقدم بر جنسیت است. یک زن هزاره بیرون از خویش، یعنی وقتی با اقوام دیگر در جامعه افغانستان وارد معامله می شود، اول هزاره است بعد زن. همین استدلا ل برای مردها صدق می کند.

رسیدن به چنین خودآگاهی ضروری است و این نه تنها کمک می کند تا هزاره ها (زن و مرد) در عین حالیکه از حقوق مدنی و طبیعی خود آگاهی پیدا می کنند تا بتواند من حیث یک هویت مستقل در معاملات سیاسی و اجتماعی مشارکت فعال داشته باشند، بلکه از متاع و کالایی شدن در بازارهای حقوق بشر، حقوق زن، و فیمینسم هم امتناع یا جلوگیری کنند. 

یکشنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۹

سیستم مقصر است نه افراد

 وقتی به قضایای رادیو آزادی نگاه می کنیم نباید توجه مان به افراد شود. افراد افکار شان عوض می شود، رشد می کنند، بردبار می شوند، و با مردم دیگر عادت می کنند ولی از یاد نبریم که این سیستم است که افراد را به جهتی سوق می دهد. کسانی مثل غفور لیوال، احمد تکل، زهرا موسوی و دیگران ممکن است همان آدم های نباشند که 18 سال پیش بودند. آنها تغییر کرده اند. در طی این 18 سال پیش، به همان اندازه که افغانستان تغییر کرده است مردم و افکار شان تغییر کرده است. پس ما نباید شخصا به جان یک نفر بیفتیم، در عوض توجه مان را به رادیو آزادی و ایدیولوژی هژمونی قومی که علیه هزاره ها تا حال پیاده کرده است تمرکز کنیم. ما این سوال را از خود بپرسیم که چطور ایدیولوژی هژمونی قومی وارد سیستم می شود و چگونه افراد تحت تاثیر آن قرار می گیرد.

شنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۹

استدلال معیوب که منجر به بی عدالتی می شود

 شنیده ام بعضی های که نسبت فرهنگی شان به سیدها می رسد منت گذاشته اند که برای هزاره ها کار کرده اند و به همین خاطر هزاره ها نباید علیه نفرت های نژادیی که سیدها مرتکب می شوند زیاد حرف بزنند. این استدلال به همان اندازه که معیوب است خطرناک است. هر سید، هر تاجیک و هر پشتونی که روی اقلیت هزاره ها کار می کنند باید در کنار شان بایستند. زیرا به همان اندازه که آنها برای هزاره ها از طریق حرفه ای شان کار کرده اند به همان اندازه نفع برده اند، سفر رفته اند، به اجتماع وارد شده اند، جاه و منزلت پیدا کرده اند. به اصطلاح دیگر، فرهنگ و تاریخ مردم هزاره متاع یا کالای بوده است که آنان ازش استفاده کرده اند و می کنند. تاریخ و فرهنگ هزاره ها بسیار غنی است و آنها فقط از این بستر استفاده کرده اند و رشد کرده اند. نباید منت بگذارند. این خودش بیعدالتی می آورد. موضوع زهرا موسوی را هم در همین بستر بیعدالتی باید بررسی کرد. فرهنگ، تاریخ و حتی درد و رنج زنان موشخور هزاره (به قول زهرا) متاع و کالای شده است که در بازار حقوق زنان و فیمینسم رد و بدل می شود و برای عده ای جاه طلب، تبدیل به سرمایه (اجتماعی) می شود.

در غرب، محققین و کسانی که با مردم بومی و اقلیت های تحت ظلم کار می کنند در روزهای "پلده تنگی" در کنار شان میاستند و از آنها حمایت می کنند. در کجا دیدیم که حرکت های اعتراضی اقلیت ها علیه بیدادگری سفیدها و گروه های فاشیست باعث رنجش آن افراد شده است؟ این تنها در افغانستان و آن فرهنگ معیوب ممکن است. سیدها به جای اینکه ناراحت شوند، باید بیایند بر علیه نفرت هژمونیک قومی علیه هزاره ها (که خود بخشی از آنهاست ) اعتراض بکنند. باید از خود بپرسند که چطور یک نفر که روزی خودش پاسدار ومروج خشونت و نفرت هژمونیک نژادی علیه هزاره ها بوده، حالا آماده از همان مردم و زنانش دفاع می کند؟ مثل این می ماند که یک راسیست را جلودار حقوق بشر هزاره ها قرار بدهیم و او بیاید کارش را اینطوری آغاز کند: "خوب! دختر هزاره موشخور! خیلی ازت بدم میایه، میدانم که تو هزاره ی! آلی بگوی که درد و رنج تو چیست که مه از لحاظ حقوق بشری برت راه حل تجویز کنم."

پنجشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۹

به ایدیولوژی تمرکز کنیم نه فرد

وقتی موضوع تحقیر نژادی در میان می آید شخص نباید مورد توجه قرار بگیرد بلکه بیشتر باید روی آن تروپ های تحقیر آمیز نژادی تمرکز شود. به این معنی که ما نباید زیاد روی یک شخص تمرکز کنیم. فرد تغییر می کند و همینطور باور ها و دیدگاهایش. ولی من نمی فهمم آدم در چه شرایطی قرار می گیرد که آن تروپ های تحقیرآمیز نژادی را به زبان می آورد؟

 مهم اینجاست که بستر و وضعیت آن لحظه ای که فرد چنین امر شنیعی را مرتکب می شود بررسی و شکافته شود. مثلا زهرا باید توضیح بدهد که در آن لحظه چه شرایطی و چه چیزی او را تحت تاثیر قرار داده بود که در برابر یک آدم بی غرض به تروپ های تحقیرآمیز نژادی پناه ببرد. این به ما کمک می کند که به بستر این نوع تروپ های تحقیرآمیز فکر کنیم نه به خود زهرا. خود او تنها انتقال دهنده آن است نه پرورنده آن. این تروپ ها بخشی از یک ایدیولوژی نژادی است که بصورت تاریخی توسط اقوام حاکم برای سلب هویت انسانی هزاره ها و نهایتا به انزوا بردن آنها از اجتماع، رشد کرده است. ما باید این ایدیولوژی را هدف قرار بدهیم نه فرد را. افراد سریع تغییر می کنند اما ایدیولوژی نه تنها نمی میرد بلکه سرسختانه برای ماندگاری اش تقلا می کند. ما باید گوشه های پنهان این ماندگاری را کشف کنیم به جایی اینکه به جان یک فرد بچسپیم.

سه‌شنبه، دی ۲۳، ۱۳۹۹

چیزی بنام "نژاد" وجود ندارد

 باری، دوستی از من در مورد دی ان ای پرسیده بود و اینکه داده ها را برایش تحلیل کنم. رشته من بیولوژی نیست ولی ما بارها در مورد دی ان ای و ساختار آن درس داشتیم و صحبت کردیم. من به این دوست توضیح می دادم که نژادی بنام "هزاره" از لحاظ بیولوژیکی وجود نداره، این فقط یک بناء یا برساخت/محصول اجتماعی و فرهنگی است. مردمی که خود را هزاره می پندارند وجود دارند همانطور که مردم پشتون، تاجیک و بقیه اقوام وجود دارند ولی اینکه خونی یا دی ان ای مشخصی که آنان را از همدیگر شناسایی بکند وجود ندارد.  اینکه آن دوست پذیرفت یا خیر، باشد. 

وقتی در مورد افراد صحبت می کنم نباید قوم و نژاد آنان را دخیل کنیم مگر اینکه آن فرد و عملکردش در آن بستر گره خورده باشد و از آن نماینده گی بکند. ولی هنوزم، من فکر میکنم این افراد است که در برابر اعمال شان مسئولند نه کسی دیگر. به همین خاطر وقتی ما از کسی انتقاد میکنیم این را باید به یاد داشته باشیم. هدف من از آن خاطره تلخ فقط تا همین حد بود. فرد باید مسئولیت بپذیرد، عذرخواهی بکند، فرقی نمی کند که واقعه ای 20 سال پیش باشد یا 20 روز پیش. یک چیزی اتفاق افتاده است در تاریخ.

در باره موضوع زهرا موسوی

ما انسانها چیزی نیستیم جز خاطره تاریخی و بعضی از آنها ما را رها نمی کند هر جا برویم و هرچه که باشیم. دلیل اینکه من آن حادثه را یاد کردم این بود که ممکن است زهرا بیاید و بگوید آری، من چنین چیزی گفتم، معذرت می خواهم. من آن لحظه آدم خوبی نبودم. همه خطا می کند. با معذرت خواهی چیزی اتفاق نمی افتد جز التیام.

اتفاقا این موضوع را من قبلا به انگلیسی نوشته بودم ولی خواستم به فارسی نشر کنم. انگلیسی آن بخشی کلانتری است که من در باره رادیو آزادی وفضای تعبیض جنسیتی و نژادی آنجا نوشته ام. آن را به وبلاگ انگلیسی ام نشر می کنم. این نوشته قسمتی از پروژه ای بود که من در کلاس انجام دادم. این بخشی از یک پروژه روانکاویی بود در باره تبعیض و نژاد پرستیی که من تجربه کرده بودم.

شنیده ام که بعضی ها گفته اند که هنوز فلانی تغییر نکرده و این نوع نوشته ها ضد زن است. خیلی از این زنانی که واکنش نشان داده اند هزاره اند. من واکنش آنها را درک می کنم. ولی این را به یاد داشته باشیم که رنج زنان هزاره چند لایه است، زن بودن فقط یکی از آنهاست. زنان هزاره هم به خاطر اینکه هزاره است تاوان می پردازند و هم به خاطر زن بودنش. این امری مواخر یک مشکل عمومی است برای همه زنان افغانستان. زهرا عضوی از آن جامعه است و اگر او بیشتر از همه درد تبعیض علیه زن بودنش و نژادپرستی را تجربه نکرده باشد که کمتر نکرده است. کسانی که علیه زهرا کامپاین راه اندازی کرده اند و علیه او تبلیغات سوء می کنند داستان آن ها جداست. آنها از هر فرصتی از آب گل آلود ماهی می گیرند ولی مهم این است که ما همه باید علیه تبعیض مبارزه کنیم چه از نوع نژادی باشد یا از جنسیتی، همان کاری که زهرا و زنان آزادی خواه دیگر می کنند ولی زهرا یک عذرخواهی بدهکار است. او می تواند از طریق ایمیل یا تماس اینجا به من پیام بفرسته  و عذرخوانی بکند. من آن مطلب را پاک می کنم و عکسش را (ورژن اصلی) منحیث تحفه برش میفرستم. 

و کسانی که لکنت دارند

بسیاری اند که از لنکت stammer رنج می برند، برای شان مایه افسردگی شده است، از اجتماع دوری می کنند. در همه جوامع لکنت را یک عیب می پندارند اما در جوامع غیرپیشرفته ای مثل افغانستان این امر نه تنها یک عیب ذاتی بلکه اجتماعی است و ای بسا که مذهبی است. مثلا شنیده ایم که می گویند بچه فلانی اینطور نبود اگر پدرش و خانواده اش فلان رقم بود. خدا آنها را شرمانده است. گناه پدر و مادرش فرزندانش را گرفته است.

جو بایدن لکنت داره و بارها آن را در مله عام اذعان کرده است. این ویدیوی کوتاه را ببنید، آدم های که فکر می کردند لکنت مانعی باشد تبدیل به یک موضوع الهامبخشی شده است. از پسر بچه ای که نمی تواند نامش را بگوید تا خبرنگار بی بی سی، تا عضوی پارلمان انگلستان و رئیس جمهور آمریکا، همه لکنت داشته اند اما نگذاشته اند مانع رسیدن به اهداف شان شود.

شنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۹

پناپتیکان اسلامی

ایده پناپتیکان (Panopticon) را به به جرمی بنتام نسبت داده اند. طرح ایده پناپتیکان اجازه میده به تمام زندانیان که همزمان توسط یک زندانبان نظارت بشوند بدون اینکه پی ببرند تحت نظارت هستند. این امر در علوم اجتماعی کاربرد زیادی پیدا کرده. چیزی که برای من جالب است اینه وقتی به اسلام نگاه کنیم، مفهوم پناپتیکان کاربردتر می شود. شما به همین احکام امر به معروف و نهی از منکر توجه کنید، نیاز نیست پلیسی شما را نظارت کند، خود اسلام امر نظارت را درونی می سازد. یعنی وقتی شما در یک جامعه اسلامی زندگی می کنید، نیازی نیست به خاطر فعالیت های تان پلیسی و حکومتی همیشه شما را نظارت کند، اسلام این را درونی سازی کرده است و این یک درونی سازی تاریخی است. شما عملا در درون یک پناپتیکان زندگی می کنید که نه تنها فعالیت های همدیگر را نظارت می کنید بلکه خود از این امر ناآگاهید که نظارت می شوید. 

چهارشنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۹

وقتی دموکراسی می میرد

امروز جلسه کانگرس در باره تصویب آرای الکترال کالج ها نسبت به برنده شدن بایدن را زنده می دیدم که یک دفعه جلسه بهم خورد. قانون گذاران از جای شان بلند شدند، بعضی های شان طرف درهای خروجی هجوم بردند و بعضی های دیگر زیر میز خم شدند. ویدیو سریع قطع شد. من رفتم پی کارم. وقتی برگشتم رفتم سراغ انترنت. دیدم وضعیت خیلی تغییر کرده. جمعتی از حامیان ترامپ را دیدم که از دیوارهای کانگرس بالامیروند و بعضی های دیگر وارد ساختمان شدند. دیدن این صحنه برای من شوک آور بود. به این فکر کردم که خیلی زیاد اعتماد مان نسبت به دموکراسی نباید خیلی زیاد راسخ باشد و دیگر اینکنه آنچیزی را که ما در کشورهای جهان سوم می بینیم، ممکن است در پیشرفته ترین دموکراسی های دنیا اتفاق نیفتند. نمونه آن را امروز در واشنگتن دی سی دیدیم. این مایه شرمساری همه آمریکایی هاست و خصوصا آنهایی که وجدا بیدار دارند. 

سه‌شنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۹

سیر قهقرایی

 همه چیز در همه جا در حال تغییر مثبت است به جزء افغانستان. در آن ویرانه قومی شب ها خواب ویرانی و قتل عام اقلیت های را می بینند و روزها دقیقا آن را اعمال می کنند. مردمی که از سرزمین های شان رانده شدند، برده شدند و حالا در سنگلاخ های دور و دره های بی آب و علفی زندگی می کنند که اگر از گرسنگی نمیرند زنده بودن شان نه تنها به کسی ضرری نمی رساند بلکه موهبتی است. 

پی بردن به روان اجتماعی مردم جنوب دشوار نیست. کافی است به حال و گذشته ها نگاه کنیم. به عملکرد پادشاهان و حکمرانان شان و نیز به همین وضعیت موجودی که آنها قبضه کرده اند. خوشی و نشاط، غم و اندوه تمام مردم در دست آنهاست. تصور کنید که پشتون ها روزی از جنگ خسته شوند و بخواهند در صلح زندگی کنند. تصور کنید آنها تصمیم بگیرند به زندگی عادی برگردند و بخواهند فرزندان شان مکتب بروند. چه نشاطی خواهد داشت. مردم از شادی در سرک ها خواهند ریخت و جشن و شادی برپا خواهند کرد. در سالهای گذشته نمونه های آن را دیدیم. وقتی صلح چند روزه اعلام شد، مردم به سرک ها ریختند و طالبان را در آغوش گرفتند، عکس  یادگاری گرفتند، اما همه چیز گذرا بود. اهریمن هیچ گاه از ذات خود بیگانه نشد و نخواهد شد.

دوشنبه، دی ۱۵، ۱۳۹۹

وبلاگ عزیز!

 من نمی توانم با وبلاگ وداع کنم. حالا بیشتر از گذشته این انگیزه در من شدت گرفته که به وبلاگ نویسی ادامه بدهم. مهم نیست که کسی اینجا را میخواند یا نه، مهم این است که من این وبلاگ را برای خودم زنده نگهدارم. به جایی اینکه در کتابچه بنویسم و بگذارم زیر بالشت، اینجا مینویسم هرچند هم نوشته ها خصوصی باشد. من از لایک و قلبک گذاشتن خوشم نمی آید. میدانم، این سمبول ها جای کلمات را کم کم گرفته اند یا میگیرند ولی من هنوز نمی پذیرم با سمبول حرف بزنم. دوست دارم بنویسم هرچند بی معنی ولی در قالب کلمات. 

من نویسنده خوبی نیستم و هرگز نبوده ام. ولی حرف برای گفتن داشته ام و دارم. پس خیلی زیاد مهم نیست که در چه قالبی بیان کرد، مهم این است که ما بیاندیشیم و بنویسیم هرچند هم دیگران توجه نکنند. نوشتن یک امر شخصی است.

یکشنبه، دی ۱۴، ۱۳۹۹

کشف مارکس

 در طی هفته های گذشته مارکس خواندم. برای اینکه بعضی تیوری های ماتریالیسم تاریخی اش را بهتر بفهمم سراغ فویر باخ و هگل رفتم. چقدر خوشحالم از این کشفم و چقدر غبطه میخورم به کسانی که زودتر مارکس را کشف کردند، خوانده اند و فهمیده اند. امروز به این میاندیشیدم که اگر مارکس را 15 یا 20 سال پیش خوانده بودم، درک من از جهان و وضعیت موجود بهتر بود و ای بسا که موقعیت شخصی ام. برای این چند روز، یک حس خیلی سنگینی مملو از فقدان و از دست رفتن زمان بر من غلبه کرد. چه چیزهای را که ما از دست ندادیم! چه فرصت های که تبدیل به قدرت و توانایی بود بی توجه از کنارش رد نشدیم! چقدر بدیهی پنداشتیم چیزهای که مهیا بود ولی حالا به آن می چسپیم. بهرحال، خوشحالم از اینکه مارکس را کشف کردم هرچند دیر. چقدر فکر بکری داشته، چقدر فهم درستی از اجتماع و تاریخ فهم بشر داشته و چقدر خوش فکر بوده! 

شنبه، دی ۱۳، ۱۳۹۹

فهم مخدوش از وقایع

 چند روز پیش با دوستی در مورد حملات زنجیره ای علیه روزنامه نگاران و فعالان حقوق بشر و یا هم کسانی که سرشان در تن شان میارزد، صحبت می کردم. استدلال این دوست این بود که بعد از شش ماه مردم خسته می شوند و علیه طالبان به پاه می خیزند. این دوستم سالهاست در مطبوعات کار می کند. نگاه اینقدر ساده انگارانه به وضعیت موجود نه تنها اشتباه است بلکه خطرناک است. این وضعیت نامعلوم که همه بسر می برند، معلوم نیست پایانش به کجا خواهد انجامید. هنوز سازمان های امنیتی و اطلاعاتی به این مسئله نتوانسته اند پی ببرند که پشت این نوع حملات اسرارآمیز کیهایند. 

contact

نام

ایمیل *

پیام *