حادثه ای که دیروز در پیشاور رخداد دردناک است. هیچ توجیهی برای چنین حمله وحشیانه به مدرسه ای که در آن بیش از 140 تن – اکثرا کودکان - کشته شدند وجود ندارد. اما بیایید این قضیه و قضایای مرتبط به این گونه حملات را یکسویه ننگریم. از دیروز تا حال من به مطبوعات غرب سر زدم تا یک تحلیل پرجانبه و بی طرفانه بخوانم اما دریغ از یک تحلیل همه جانبه در این باره. سوال اینجاست که چرا تنها با قربانیان این حادثه همدردی کنیم؟ سوال بعدی این است که دلیل ریشه ای این نوع حملات توسط طالبان بر افراد بیگناه چیست؟ برای اینکه به این پرسش ها پاسخ پیدا کنیم به پیام سخنگوی طالبان پاکستان در قبال این حمله توجه کنیم که گفت:"ارتش دست به اذیت و آزار خانواده های مان زده اند و ما با این حمله خواستیم به ارتش پاکستان بفهمانیم که از دست دادن عزیزان شان چقدر دردناک است."
برای اینکه بتوانیم جوابی برای اینکه چرا طالبان کودکان را و خصوصا فرزندان نیروهای ارتش پاکستان را هدف قرار می دهند باید اندکی به گذشته نه چندان دور برگریدم. اما قبل از آن، بیاید نفرت و انزجار مان را برای چند دقیقه کنار بگذاریم و این مسئله را بی طرفانه و انسان دوستانه قضاوت کنیم.
در سال 2007 ، بعد از یک ماه جنگ میان سربازان ارتش پاکستان و جنگ جویان طالبان، سرانجام در اوایل ماه نوامبر، دره سوات به دست طالبان افتاد. تقریبا دو هفته بعد، ارتش پاکستان دست به عملیات وسیعی موسوم به "عملیات راه حق" علیه جنگ جویان طالبان که دره را تحت کنترول داشتند راه انداخت. در این عملیات نزدیک به 5000 هزار نیرو شرکت کردند و عملیات طالبان از آسمان و زمین مورد آغاز شد. بعد از یک ماه، جنگ با امضای قرارداد صلح بین ارتش پاکستان و جنگ جویان طالبان خاتمه یافت اما طالبان که از دره بیرون رانده شده بودند، با گذشت زمان اندک اندک به سوات برگشتند و دوباره بر دره مسلط شدند.
دو سال بعد، در 2009، دولت و ارتش پاکستان دوباره تصمیم گرفت تا برای بار دوم عملیاتی را علیه جنگ جویان طالبان راه اندازند. در ماه اپریل، عملیاتی موسوم به "عملیات راه راست" این بار با نیروی درهم شکننده ای که تخمین زده می شود تا 45 هزار نیرو همراه با پشتیبانی هوایی آغاز شد. عملیات سرانجام بعد از چهار هفته خاتمه یافت. اما حجم مخربی که این دو جنگ بر جای گذاشتند کمتر از میزان تاثیرات جنگ های داخلی افغانستان و خصوصا کابل نبوده است.
در سال 2010، سازمان ملل اعلام کرد که بحران بیجاشدگان و مهاجران دره سوات پاکستان شاید بدترین موردی بعد از واقعه قتل عام رواندا باشد. طبق تخمین سازمان ملل، حدود 2.2 میلیون نفر از ساکنان دره سوات بیجا شدند. اکثر آنان در مناطق قبایلی گیر ماندند اما بعضی از آنان حتی در افغانستان، مناطق مرزی پناه گزین شدند. علاوه بر این آوارگی، در طی شش هفت سال گذشته، مناطق قبایلی گاها شاهد عملیات نیروهای دولت پاکستان بوده است. بگذریم از اینکه هواپیماهای بی سرنشین که الان جز زندگی روز مره آن مردم شده است.
ذکر این چند مورد را نه به این دلیل که با طالبان دلسوزی بشود، بل به این خاطر که حداقل بتوانیم قضیه حمله طالبان به مدرسه را یک طرفه نبینیم. یعنی وقتی دل مان به این اطفال می سوزانیم، نگویم تنها این کودکان بی گناه بودند، بلکه همه کودکان و افرادی که قربانی حملات ارتش پاکستان و یا طالبان بودند بی گناه بودند. آن دو میلیون مهاجر را فراموش نکنیم، و از کسانی که در طی این سالها در مناطق قبایلی و خصوصا دره سوات تحت هر شرایطی کشته شدند چشم نپوشیم. حملات از این قبیل، زاده ای شرایطی است که ارتش پاکستان و خود طالبان به وجود آورده اند. آنچه از این حمله و حملات قبلی طالبان و عکس العمل های دولت پاکستان بر می آید این است که نطقه پایانی برای این رشته از خشونت ها به این زودی امکان پذیر نیست. دولت پاکستان، تا حال، چندین بار دست به پاکسازی و از بین بردن طالبان و شبه نظامیان طالبان زده است. هر باری پر هزینه تر از گذشته اما خشونت و افراطیت عمیق تر و وسیعتر شده است.
از بین بردن خشونت در پاکستان یعنی از بین بردن طالبان. اما از بین بردن طالبان به این زودی ها ممکن نیست. طالبان محصول سیاست های جنرالان ارتش و سازمان استخبارات پاکستان در قبال افغانستان هستند. امروز، نواز شریف، نخست وزیز پاکستان قول پاکسازی کشورش از تروریسم را داده است. این جدیت در نفس خود خوب است اما یک ادعای بلند پروازانه ای بیش نیست. پاکسازی طالبان، یعنی چیدن علف های هرزه در گندم زار وسیعی که حد و مرز ندارد. اگر واقعا نواز شریف همراه با جنرالان به تصمیم قطعی ای رسیده باشند، ممکن است به آرمان شان برسند اما شاید سالها طول بکشد. تا آن زمان، قربانی حملات طالبان مردم بیگناه پاکستان و افغانستان خواهند بود که باز هم وقتی قضیه را ریشه ای بنگریم این پاکستان خواهد بود که مقصر اصلی شناخته خواهد شد.
0 comments:
ارسال یک نظر