دوشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۸

The tenacity of prejudice

من خیلی چیزها را به سادگی از یاد می برم، اما بعضی چیزهاست که فراموش کردنش برایم سخت است. چند سال پیش، سال سوم کالج بودم. یک خانم افغان در کافی شاپ کتابخانه کار می کرد. خانمی خوب و خوش اخلاقی بود. اهل شوخی و سر به سر گذاشتن بیهوده بود. گاهی عکس دخترش را به من نشان میداد. میگفت دخترم را میگیری، برت میدم. میدانستم اینها را از شوخی به من میگفت. بعضی وقت ها اگر خوش خلق بود در بدل یک پیاله قهوه کوچک پیاله بزرگ به من میداد. میگفت، نگویی که وطنداری نکردیم.

یک روز، از یکی از همکارانش چیزهای عجیبی در باره اش شنیدم. همکارش به من گفت که من از خانم فلانی پرسیدم که شما هر دوی تان افغان هستید ولی چرا چهره شما فرق دارد. خانم افغان برش گفته که این مردم شهری نیستند، در کوه ها زندگی می کنند و در میان شان آدم خواری رایج است.

 برای چند لحظه گیچ شدم. بعد برش توضیح دادم که نه این طور نیست، شاید او دچار سوء تفاهم شده باشد. در گوگل مپ نشان دادم. گفتم، آری، من از قوم هزاره هستم و اکثر آنها در بلندی ها و کوه های مناطق مرکزی افغانستان زندگی می کنند ولی آدم خواری در میان شان رواج نیست.

امروز این خاطره دوباره به یادم آمد. راستش از پی بردن به عمق و ریشه این نوع تعصب عاجزم. نفرت چقدر در بعضی ها ریشه دوانده که حتی بعد از سالها زندگی در آمریکا هنوز نمی توانند روی آن غلبه کنند. الان کوشش میکنم خودم را راضی کنم که ممکن است این خانم افغان چنین حرفی را نگفته و ممکن است آن خانمی که این حرف را به من گفت دچار سوء تفاهم شده باشد. 

شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۸

دختران پاکستانی که عروس چینی ها می شوند

این خبر را دیروز در بی بی سی انگلیسی خواندم. چینی ها میروند پاکستان و از آنجا خانم می گیرند. در خیلی موارد، دخترهای که در دام آنها میفتند از اقلیت های مسیحی هستند، گاهی هم مسلمان بودند. پدر و مادرها در بدل ۱۲ هزار دلار یا کمتر دختران شان را عروس مردهای می کنند که زبان همدیگر را نمی فهمند. 
براساس این گزارش، وقتی این دختران به چین می رسند پی میبرند که شوهران شان اصلا آدم های مذهبی نیستند. از آنها مثل برده جنسی استفاده می کنند. با دوستان شان شریک می کنند، کتک می زنند. هرچند همین کارها را مسلمانان هم می کنند اما در مقیاس پاین تر. 

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۸

يوغ اسلام

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۸

ذهن متوهم مذهبی

وقتی به سخنان و نوشته های بعضی ها - خصوصا در حوزه زبان فارسی - بر میخورم، می بینم نگاه ها چقدر کج و ناقص است، تاسف می خورم. در عصری که ساینس همه چیز را دگرگون کرده است خیلی ها هنوز باور دارند خدای است که همه چیز در دست اوست. وقتی بدن، این فیزیک بیولوژیکی تحت تاثیر محیط قرار میگیره و ملتهب میشود، دلیلش را به خدا ارجاع میدهند. برایش روح میسازند و بال و پر می دهند. این ذهن مذهبی چقدر زندگی و محیط مان را متوهم ساخته است. 

شنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۸

شب خوبی

امشب در حاشیه واشنگنتن دی سی هستم. شب خوبی است. بهتر از این نمی تواند باشد. 

جمعه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۸

پست عمه سنگری در باره پسر بی تربیت

من از این به بعد وبلاگ های فعال را می خوانم و تا حدی کوشش میکنم اینجا چیزی بنویسم. امروز تازه وبلاگ عمه سنگری را یافتم. چند تا یادداشتش را خواندم. خیلی روان و زیبا مینویسد. لذت بردم.
یادداشت اخیرش را بخوانید. در مورد یک تجربه تلخی نوشته. من ناراحت شدم. متاسفانه بعضی ما افغان اینطوری هستیم. به گفته ایرانی ها ما بی جنبه ایم. من متاثر شدم از اینکه عمه ی ما اینطور برش بی احترامی شده است. من دقیقا درک می کنم او در چه وضعیتی قرار داشته، اگر من می بودم شاید یک بیخ گوشی محکم حواله آن بچه بی ادب می کردم. 

contact

نام

ایمیل *

پیام *