‏نمایش پست‌ها با برچسب روزانه. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب روزانه. نمایش همه پست‌ها

۲۳ مهر ۱۴۰۴

طرحی که برای صلح نیست

طرح صلح غزه که شامل 20 بند میشه اصلا طرح صلح نیست بلکه یک طرح آتش بسی است که ممکن است زیاد طول نکشد. طرحی که باند ترامپ با نیت گسترش دامنه اقتصادی خانوادگی در خاورمیانه پیشنهاد کرده و جرید کوشنر که حالا سر و کله از همه جاه دوباره پیدا شده و خودش را یک مهره ضروری و بالقوه ارایه می کند، پر از ابهامات است.

جدا از این، در کجا دیدید که اسراییل به طرح صلح متعهد بماند؟ نمونه اش را پیش چشم مان می بینیم که علی رغم موافقت صلح با لبنان، اسراییل بصورت روزانه جنوب لبنان را بمباران می کند. 

۲۱ مهر ۱۴۰۴

موجودی سرافکنده

توضیح این تصویر همان چیزیه که جواد نوشته اما این آدم ها مرد نیستند، موجودی اند که نمی شود عنوان مردی را گذاشت، موجود مذکرند تنها. اینها آدم های پر از نفرتند. نفرت از مادرشان، از خواهر شان، از زنان شان، از دختر شان، خلاصه از انسانیت. موجودات که تازه از کوه ها و غارها بیرون خزیده اند ولی حالا می بینید که لامذب سیاست جیوپالیتیک -- که به قول معروف خواهر و مادر نمی شناسد -- اینها را به کجاها که نکشانده است. 

شما اگر تاریخ افغانستان را مرور کنید موجودات مثل این زیاد بودند: پر از نفرت، خایه مال کشورهای امپریالیستی و کولونیال تا سلطه قومی شان را حفظ کنند و خلاصه پر از نفرت علیه زنان شان. این ها آدم سراپا ذلیل اند، رذیلند، و ضعیفند. اینها از زن ها می ترسند. تنها جایی که اینها ممکن است سرهای شان را بالا بگیرند همان غارها و کوه هاست.

۱۹ مهر ۱۴۰۴

مذاکره برای پایان دادن نسل کشی خویش

در جهانی که اکنون ما می زیم از دنیای ارویلی هم فراتر رفته. فلسطینی ها را مجبور کردند که برای پایان دادن نسل کشی خویش وارد مذاکرده بشن. اگر این را در کتاب 1984 اورویل می خواندیم شاید کمی در باره اش تخیل می کردیم ولی اکنون در جهان واقعی و جلوی چشمان مان اتفاق می افتد تنها چیزی که دستگیری درک قاصر ما میشه اینه که ابراز کنیم گیجیم و از درک آن چیزی که میگذره عاجزیم و اینکه از خود بپرسیم آیا همه این چیزها واقعیت داره؟

۱۵ مهر ۱۴۰۴

pashtuns and imperial intimacy

برای درک بهتر وضعیت معاصر افغانستان باید نگاه مان به یک امر بدیهی بیاندازیم: در طول تاریخ پشتون ها با قدرت های استعماری برای دستیابی به سلطه داخلی همکاری کرده‌اند. روی دیگر قضیه این است که همزمان و هم در مواقع دیگر در برابر نیروهای امپریالیستی خارجی مقاومت کرده‌ اند. برای دانستن وضعیت موجود این معضل متناقض تاریخی باید بررسی شود. ما نمی توانیم فقط یک با یک روایت و یک تصویر وضعیت معاصر افغانستان را توضیح بدهیم فقط زمانی ممکن است که چندین تصویر را کنار هم بگذاریم و کلاژی از آن بسازیم تا بتوانیم درک همه جانبه داشته باشیم. رابطه تنگاتنگ پشتون ها با قدرت های استعماری یک مسیله ای پیچیده است. این پیچیدگی که در آن همزمان مانور داخلی و مقاومت خارجی ریشه دارد را باید در ساختارهای قبیله‌ ای و اهمیت ژئوپلیتیکی مناطق جنوبی - پشتون‌ ها در افغانستان و پاکستان امروزی بررسی کرد.

۱۰ مهر ۱۴۰۴

شعر کاظمی

چکامه ای بسی حماسی، انرژی زا، امیدبخش اما قرین به خشم گستر- ی کاظم کاظمی را خواندم. کیف کردم. داشتم فکر می کردم که بنویسم "عالی بود" اما یک دفعه به این فکر کردم که تو چه کاره ای که در باره شعر هم نظر بدی با یک نخود سواد نداشته ات. به همین خاطر از آن گذشتم. ولی می ماند آن الگو و استعاره های تاریخی شعر که مرا به یاد حرف حامد کرزی، رییس جمهور دمدمی مزاج، برد که گفته بود "شیر استیم شیر." 

بلی، ما منتظیر بنشینیم که آن سرزمین خشک و خشن، روزی دمار از روزگار این عفریت ها درآرد. آن سرزمین شیران ممکن است روزی تغییر کند. تنها چیزی که می توانیم فعلا انجام بدیم گسیل کردن آرزوها و امیدهای مان به دره فراخ "ممکن ها" است. آن سرزمین شیران اگر همه را ندرند و از پا درنیارند و به حیوانات دیگر هم کمی رحم کنند ممکن است روزی ببینیم آن کشور هم تغییر می کند البته به مسیر بهتر.

۹ مهر ۱۴۰۴

خوشحالی دردناک

چیزی دردناکتر و مزحکتر و تلختر از این نیست که در تیتر رسانه های غربی بخوانی "پس از آنکه تالبان انترنت را به شهروندان برگرداندند، هزاران افغانستانی در خیابان های کابل ریختند و شادی کردند." واقعا؟ جدی باشیم؟ خوشحالی کنیم؟ بخندیم به حال مان؟ یک گروه ترور را بعد از 20 سال دوباره به قدرت آوردید و حالا از دور دارید از وحشی گری های این گروه حظ می برید.

وای خدای من. ما چقدر درمانده شدیم. یک گروه ترور و فاشیست قبیله ای همه را گروگان گرفته و خوشی و ناراحتی همه مان وابسته به این داره که خداخدا کنیم که امروز یک روز عادی مثل دیروز باشد و گروه ترور دسته گلی به آب ندهد. عجیب دنیایی است. حالا با این نگرانی ساب لیمینال (subliminal) چه کار کنیم؟

۳۱ شهریور ۱۴۰۴

بیاینه ای مجمع گوسپندان

این عنوان تحقیرکننده است؟  بلی. زننده است؟ بلی. ولی راستش هیچ شیوه دیگری برای بیان این خبر نیست. آدم ها وقتی حقیر می شوند مثل همین مجمع علما می شوند. ادبی ترش همان است که استاد علی امیری نوشته است: پروپاگند رذالت. این دومین باری است که من در خبرگزاری تسنیم چنین خبری را می بینم. اوایل سال 2024، وقتی هزاره ها در دی سی و پایتخت های کشورهای غربی علیه اذیت و آزار سیستماتیک دختران و زنان هزاره در کابل و بقیه شهرها توسط تالبان تظاهرات کردند، واکنش تسنیم دقیقا شبیه همین خبری بود که در اسکرین شات آمده است البته در آن زمان خبری از مجمع علما و این حرفا نبود. هم کار تسنیم و هم کار مجمع علما اگر راست باشد از سر حقارت و رذالت است.

۱۴ شهریور ۱۴۰۴

عالم کوهکن

شنیدم عالم کوهکن اخیرا از دنیا رفته است. گفته اند که او در آمریکا و در باستون زندگی می کرده. ظاهرا بعد از سقوط در آنجا نقل مکان کرده بود. من کوهکن را از رادیو آزادی می شناختم. همکار بودیم. وقتی دفتر رادیو آزادی به وزیر اکبرخان انتقال کرد، یک اتاق که با تجهیزات ابتدایی که ظاهرا روزی ازش منحیث گدام استفاده می شده و بعد با اندک تغییرات درونی،  به سرویس ازبیکی و ترکمنی داده بودند. رییس رادیو آزادی احمدتکل از آن پشتون های متعصب و کله شقی بود. رییس بخشی اداری جنرال ابراهیم از قوم ترکمن بود.

باری، به من گفتند که اتاقی به کوهکن و همکار بخش ترکمنی اش داده اند. رفتم دیدم در یک گوشه دور افتاده ای در طبقه بالا در جنب شرقی ساختمان قرار دارد. من باید سیم/لاین cat6 برای سرویس انترنت می کشیدم. اتاق تنگ بود و دایم در معرض خورشید. او با مرادقل بخش ترکمنی همکار بود البته بهترش اینه که بگیم هم-دفتر بود.

کوهکن آدم آرامی بود. هرگاه سخن از تبعیض در رادیو به میان می آمد ترجیح می داد خاموشی اختیار کند نه اینکه آدم محافظه کاری بود بلکه آدم خونسرد و کمگویی بود. در آنسال ها، من جوان بودم. 19 سالم بود. بارها به خانه اش در مکروریان دعوتم کرد. خانواده اش غذای ازبیکی می پخت. چند بار با انجینیر عزیز رفتیم. در خانه اش از آن چپن های اصیل و ساخت قریه اش روی شانه هایش می انداخت. با اینکه آدم بسی باسواد و اهل کتاب بود هرگز از کتاب و شعر و داستان و چیزهای که دغدغه فکری و انفرادی اش بود سخن به میان نمی آورد. شاید به این خاطر که ما اهلش نبودیم. کاش می شد او را یک بار قبل از رفتنش می دیدم. بهرحال، یادش گرامی باد. 

۱۳ شهریور ۱۴۰۴

برآورده کردن توقعات آدم های سفید

چند روز پیش، شریف سعیدی در باره کتاب پنجم فیاض دولتزی در سویدن نوشته بود و اینکه چطور مورد استقبال قرار گرفته است. این بریده از صفحه سعیدی است:

فیاض دولتزی از بلخ افغانستان است. ده یازده سال است که در سویدن زندگی می‌کند. در رسانه‌های سویدن حضور دارد. در رادیوها روزنامه و نشست‌های ادبی گپ و گفت و قلم و قدم دارد. رمان پنجم او گوساله، ماجراجویی سه ابلیس نام داشت که با اقبال بزرگ خوانندگان مواجه شد. این رمان را من به یک نفس خواندم و هنوز شخصیت‌هایش گاه پیش چشمم گاه بر زبانم هستند. سه کودکی که نخست با شاشیدن و ریدن روی بستر خود در بلخ نقطه مشترک پیدا می‌کنند بعد با خس‌دزدی رفیق می‌شوند بعد با بُز و گوسفند و حیوانات سکس می‌کنند بعد اسلحه می‌خرند و سرانجام مهاجر می‌شوند و شخصیت اصلی به استکهلم می‌رسد و در تنهایی آنقدر جلق می‌زند که کیرش پوست می‌دهد. بدترین اتفاق برای شخصیت اصلی هم این است که کشف می‌کند برادر بزرگش با مادرش خوابیده و او فرزند برادر بزرگ خود است.

غربی ها، منظورم در کل سفید هاست، یک تصویر وحشتناکی از افغانستان و مردمش دارند. آن تصویر اینه که مردمان آن سرزمین آدم های عجیب و غریبی هستند. آنها سادیست، مازوخیست، پیدوفایل، سگ که هیچ چه به خواهر برادر و مادر و پدر و بلآخره هر سوراخی پیدا کنند داخل می کنند. آدمکشند. جنایتکارند. بی رحمند. در آن سرزمین ارزش های مدرن انسانی اصلا رخنه نکرده. شما هر کار ادبی که از این منظر قالب کنید مورد توجه و عنایت مردمان سفید غربی قرار خواهد گرفت نه به خاطر شاهکار ظرافت های بدیع ادبی بلکه به این خاطر که توقع و پیشفرض های سفیدها را برآورده کرده اید. بلی، من نگرانم. نگران اینکه این نوع کتابها استریوتایپ های آدم های غربی را عمیق تر و تیز تر نکند.

۳۰ مرداد ۱۴۰۴

circadian rhythm

این چرخه شبانه روزی خواب هم چیز عجیبیه. فقط نزدیک ظهر، ساعت های 1 و 2 گیجی فرا می رسد. کیبورد را پس می زنم. بازوانم را پایین می برم، روی میز دستانم را حلقه و بعدش خواب می رم. بیدار میشم، امیر پیام داده. اسکرین شاتی از کارخانگی اش را فرستاد که کارش هایش را انجام داده. از خوشحالی چند تا قلب برش می فرستم.

جالبه، وقتی در کتابخانه نیستم این چرخه شبانه روزی هیچگاهی سراغم را نمی گیره. یک چیزی در این اسکرین و شاید در این ساختمان شش طبقه است که باعث خواب نصف روزه من میشه. اوایل از خودم می پرسیدم چرا بعد از ظهر ها خسته ام. تازه به این نتیجه رسیده ام که بهترین بعد از ظهر را فقط میشه بعد از چند دقیقه خواب سبک تجربه کرد.

۲۷ مرداد ۱۴۰۴

in liberal imaginary

می گوید ما کارهای حقوق بشری می کنیم و فلان می کنیم و مدرک حقوق بشری داریم، همه تجربه و مهارت و مدرک ما بیکاره شده اند. 

مدارکی مانند پاسپورت، شناسنامه و مدارک تحصیلی وابسته به شرایط و کانتکست و زمان هستند. به دوستم می‌گویم: "ببین، تو از یک کشور فقیر هستی. تحصیلات و مدارک تو بی‌ ارزش نیستند. اینطور نیست که تحصیلات تو بی‌ فایده باشد، در همان فرهنگ و در میان همان مردم تو خود فیلسوفی، اما در تصور لیبرال‌ ها که با لینز نژاد دنیا را می بینند، فقط جمعیت‌های خاصی مستحق برخورداری از حقوق (آنچه در اسناد آمده) در نظر گرفته می‌ شوند. در نهایت، رنگ پوست، مذهب و پیشینه جغرافیایی توست که تعیین می‌کند چه چیزی مهم است و چه چیزی نیست. بنابراین، مدارک تحصیلی تو تنها یکی از عوامل بسیاری است که جهان‌ بینی لیبرال ها ممکن است آن را بی‌اهمیت بداند."

بلی، همانطور که سهراب گفته بود "چشم ها را باید شست و جور دیگر باید دید" همینه. آن چیزی که بنام دموکراسی و آزادی بیان و حقوق بشر و چیزهای دیگر خواندی و یاد گرفتی در خیالات لیبرال ها محل از اعراب ندارد.

می پرسد، "حالا فرصت unlearning هم نیست چه کار کنم؟" 

"امید را از دست نده،" جواب میدم.

۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴

سوراخ دعا گم کردن

می بینم که یک عده معلم اخلاق شده اند و می گویند کار هادی میران بد است. خیلی خوب بد است. من می خواهم اینها به این سوال پاسخ بدهند که کار او بدتر از توانمند سازی نفرت علیه هزاره ها و ترویج هزاره ستیزی است؟ اصلا فرقی بین این دو تاه می بینند که به قبلی چسپیده اند؟ خوب، کار میران بد، مقابله با توانمندسازی و اشاعه دروغ و نفرت علیه هزاره ها چه کار کنیم؟

کاش این معلم های اخلاق دهن شان را ببندند و بگذارند افراد جامعه هر طوری که می خواهند ابراز نظر کنند حتی با دشنام.

۱۵ تیر ۱۴۰۱

خواجه ظریف چشتی

من خیلی بدشانسم. امروز در بی بی سی دیدم که کسی بنام خواجه ظریف چشتی در این جهان بوده و پیروان زیادی در هندوستان داشته است. خیلی حیف شد او را کشتند. در یوتیوب رفتم دو سه تا ویدیوی او را دیدم. در یک ویدیو از جادوی انگشتر عقیق صحبت می کنم و در ویدیوی دیگر رقص سماع برپا کرده و در یکی دیگرش دست بر سر و صورت مردم می کشد. در قریه ما سادات می آمدند این کارها می کردند، دست بر سر و صورت خرد و کلان می کشیدند، دستمال به کمر دختران و زنان می بستند و به دهان کودکان تف می کردند. آن زمان این چیزها عادی بود.

خواجه ظریف صدای نرم و جذابی داشت. نحوه سخن گفتن او مرا به یاد رفیع جنید در کابل انداخت. او وقتی شعر و داستان می خواند لحن صوفیانه می گرفت.

بهرحال، بودن کسانی مثل خواجه ظریف برای جامعه مفید است. آنها بهانه ای می شود برای کانون های انطباق ناپذیر اجتماع. خواجه ظریف یک پدیده فرهنگی است همانطور که محمد و کسان دیگر بودند. کاش اندک مسامحتی بودی و این آدم از جور جباران خونخوار رهانیده می شد. حیف شد.

۳ تیر ۱۴۰۱

تصویری از دورِ دور

 نگاه کن

می بینی این شب های درازی که پایان ناپذیرند؟

می بینی صداهای پرندگانی که کم کم ناپدید می شوند؟

ببین سپیده دمی را که تار می شود!

و اینجا، بیرون از باغچه خالی

دروازه ای است 

ایستاده در مقابل جنلگزار خاموش

آستانه ای در آنجاست که خاموشانه منتظر است

از خودم می پرسم:

منتظر چه کسی؟

مکث می کنم

صدای خاموشی طنین انداز است

دو باره مکث می کنم

از دور دست ها صدای شکوه مندی طنین انداز است

صدای دوران کودکی خودم

در جنگلزارها هم قد ساقه های بید

در جست و خیزم!

۳۱ فروردین ۱۴۰۱

لودگی گستاخانه

 یک لوده بنام ادرس رحمانی آمده در فسبوک نوشته که هزاره کیست! او آمده هزاره ها را معرفی می کند و اینکه چطور شیعه شدند. وقتی وقعی برای یک آدم بی سواد و لوده دادید او گستاخ می شود، گستاخ بی ادب! 

۱۰ دی ۱۴۰۰

پرنویسی آخر سال

من فقط آخر سال پرنویس می شوم. خیلی دوست دارم هر ساعت یک چیزی بنویسم. شاید دلیل اش این باشد که دانشگاه تعطیل است و من از درس و بحث کمی دورم و فرصت برای نوشتن پیدا می کنم آنهم به فارسی. وقتی درسها شروع می شود، من فرصت کمی به فارسی نویسی پیدا می کنم. فارسی نویسی که هیچ حتی فارسی  فکر کردن و خواندن را هم کم میارم. این یادداشت را می نویسم به این امید که این سال ۲۰۲۲ سال پرنویسی و پرفکری ای برای همه باشد. 

فارسی نوشتن برای من خیلی سخت شده بود. حالا کم کم عادی می شود و یا بهتر است بگویم آن عادت وبلاگ نویسی فارسی دهه اول قرن بیست و یکم را دوباره باز می یابم.

۹ دی ۱۴۰۰

نامه به یک نامعلوم

امروز برای او نامه نوشتم. مقاله اش را خواندم. مرا برد به کور کوچه های کارته سخی و به آن نانوانی لب کوچه. امیدوارم بخواند و جوابی دهاد. سالها پیش وقتی کابل بودم او را یک بار در یک کافی شاپ که توسط مشینیرهای آمریکایی اداره می شد دیدم. قدی بلند، موهایی دراز سیاه و چشمان براق و متنفذی داشت. یک بار نگاه کردم. با خودم فکر کردم حتی نگاه کردن بر او کار اشتباهی بوده است. سخت از نگاهش ترسیده بودم. نمیدانم اصطلاح سره آن چیست ولی به هزاره گی میشود "قبغده،" تقریبا یعنی زیر چشمی نگاه کردن. او به من قبغده کرد. شاید من هم آدم ترسناکی بودم. آن روز از او ترسیدم. بعدها شنیدم در دانشگاه آمریکایی ها رفت و آمد دارد. ببینم، اقبال این نامه تا چه حد خواهد بود.

۱۴ اسفند ۱۳۹۹

برای هیچ

بنده خدا کلان ادعا کرده که تز دکترایش را در هاروارد در مورد وحی قرانی نوشته آنهم 800 صفحه، با تاکید روی این عدد. وقتی خلاصه اش را خواندم، خندیدم و حیف خوردم. آدم چقدر عمری و وقتی داشته باشد که 800 صفحه در مورد چیزی بنویسد که ذره ای به بهتر شدن وضعیت و رنج بشر نمیکند که هیچ، گیچ تر هم می کند.

۱۰ اسفند ۱۳۹۹

این ذوم لاذوم

 خسته شده ام از این ذوم zoom. باید پایانی برای این دوره نکبت باری وجود داشته باشد. دیروز به خودم دروغ گفتم که نه، حال من خیلی خوبه نسبت به دیگران. بلی، نسبت به دیگران! بعد سریع این جمله را با خودم تکرار کردم: "چقدر خود مان را فریب می دهیم." این خودفریبی هم اثر جانبی این دوره نکبتار است.

۲۹ بهمن ۱۳۹۹

زمانِ غیر اکنون

به یاد می آورم
لحظه ای را
نیمکتی را
در خیابان لوتر
در کنار کتابخانه
روبروی کلیسای لوترن

گاهی اسرار میکردی
"بگذار کمی بپاییم"

زمانِ
غیر اکنون
تنها
پیام آور نستالوژی است

contact

نام

ایمیل *

پیام *