سه‌شنبه، مهر ۰۵، ۱۴۰۱

سفر کردن و حس غریب شدن

چند روز پیش واشنگتن را ترک کردم. حس غمگینی روی سینه ام نشسته بود. نمی خواستم برگردم. گوش و قلبم مثل اینکه آنجا عادت کرده بود، حالا احساس می کنم خودم را آنجا جاه گذاشتم. همینطور که پشت فرمان نشسته ام و دارم به جلو می روم، حس می کنم یک چیزی در این امتداد پخش می شود: خودم. یک چیزی دارد مرا به عقب می کشد اما میدانم گذشته ای نیست، اکنون که در آن پخش می شوم، به آینده می نگرم که منتظر من است. با خود می گویم، وقتی ۵۰۰ مایل دور شوم، در دشت ها و کوه برسم، شاید این حس دیگر ازش خبری نباشد.

0 comments:

ارسال یک نظر

contact

نام

ایمیل *

پیام *