چهارشنبه، اسفند ۰۸، ۱۴۰۳

هزاره زدایی از طریق هنر

یاد تان است سال 2020 رادا اکبر یک نمایشگاه بنام ابر زنان افغان در کابل ایجاد کرد؟

رادا اکبر اسم اصلی اش ام البنین حسینی است، دختر یک مهاجر سید هزاره و شیعه ساکن مشهد. فکر می کنم 2004 بود وقتی اسماعیل اکبر در یک سفری به مشهد ایران رفت، او را با خودش به کابل آورد و به فرزندی خود درآورد. بهرصورت، اما چیزی را که اینجا می خواهم  یاد کنم اینه که در آن نمایشگاه اسامی زنان پشتون و تاجیک و حتی دو زن ایرانی آمده بود مگر زن هزاره. زن هزاره نمی توانست ابرزن باشه؟ سیماسمر، شکردخت، عذرا جعفری، سرابی، الهه سرور و ده ها زن دیگر هزاره نمی توانستند در لیست قرار بگیرند؟

چهره هزاره آنقدر تحقیرشده، آنقدر انسان زدایی، و نفرین شده است که حتی هنرمندان هزاره هم نمی خواهند آن را به تصویر بکشند. 

سه‌شنبه، اسفند ۰۷، ۱۴۰۳

بیدل: ای حوصلۀ خیال تنگی نکنی

من این شعر بیدل را سال ها پیش به انگلیسی ترجمه کرده بودم. امروز دوباره مرور کردم، دیدم ترجمه آنقدر روان نیست. یک دست رویش کشیدم و فکر می کنم اکنون خواندنی و فهمیدنی شده است. شرح این رباعی بیدل را در وبلاگ انگلیسی نوشته ام.

دریا نکشی، اگر نهنگی نکنی
بر کوه نتازی، ار پلنگی نکنی
یک جرعۀ تست، قلزم ِ کون و مکان
ای حوصلۀ خیال تنگی نکنی

You cannot quaff the ocean 
if you are not a whale

You cannot prance through mountains
if you don't have the tiger's will

The sea of time and place,
for you, is but one gulp 

Oh, the patience of inspiration
boundlessness is desired

پنجشنبه، اسفند ۰۲، ۱۴۰۳

بیدل

  هرکه رفت از دیده داغی بر دل ما تازه‌ کرد
در زمین نرم نقش پا نمایان می‌ شود

whoever left us 

ailed us, 

like fresh wounds in our heart 

and like the footprints in the sand 


Poem by Mirza Bidel

Translated by Nasim Fekrat


سه‌شنبه، بهمن ۳۰، ۱۴۰۳

pareidolia

امروز در کتاب آرکیالوژی می خواندم که در سال 2004 یک خانم آمریکایی یک ساندویج گریل شده را که یک طرفش سوخته و ظاهرا سیمای مریم باکره را نشان میداده بعد از ده سال به مبلغ 28000 دلار در ای بی فروخته. رفتم در گوگل سرچ کردم و یافتمش. دیدم واقعا سیمای آن بزرگوار در دل تاریکی نقش بسته.ناگهان از درون فریادی برخواست که یا حضرت مریم این چه کاری است که میکنی، در نان نیمه سوخته ظهور میکنی؟ ناگهان‌آن ایده نور در تاریکی یادم آمد. متوجه شدم دلیل ظهور حضرت چه بوده.

یادم است سالها پیش رسانه های غیرهزاره، مثل انیس و خبرگزاری پژواک خبرهای را نشر می کردند که می گفتند نام الله در بادنجان سیاه ظاهر شده است. خلایق کابلی انگشت بر دهان می بردند و شروع می کردند به الله اکبر گویان و الحمدالله و اینطور چیزها و بالآخره بعد از ریختن چند قطره اشک میگفتند: حقانیت خدا را می بینی، فدایش شووم خودشه حتی در بادنجان سیاه در جلال آباد نشان داده. یک نفر دیگر در ننگرها ران های کودکش را خط خطی کرده بود و ازش عکس گرفته بود که نام محمد در آن حک شده. یکی دیگر نام الله را در تربوز و دیگری در خربوزه یافته بود. این کشفیات بعضی هزاره ها را نگران کرده بود که الله چه رقم خداست که در کچالوی بامیان ظاهر نمی شود.

در این بادنجان رومی واضح است که خداوند از طریق الله خودش را نشان داده: 

چهارشنبه، بهمن ۲۴، ۱۴۰۳

زنان هزاره: روایت و هویت از طریق دیجیتال

اگر در منطقه واشنگتن دی سی هستید، حتما باید به این رویداد شگفت‌انگیز توجه کنید: "زنان هزاره افغانستان داستان‌های دیجیتال خود را به اشتراک می‌گذارند." آنچه این رویداد را منحصر به فرد می‌کند این است که برای اولین بار، زنان هزاره  قادرند داستان‌های خود را به اشتراک بگذارند. زنان هزاره مخزن ناشناخته‌ای از استعداد، شجاعت، مقاومت در برابر ظلم، تاب‌آوری و استقامت در برابر فشار مداوم از طرف اقوام حاکم هستند. این یک فرصت خوب است تا کشف کنید که هزاره‌ها کی هستند، به‌ویژه زنان هزاره چه نقشی در ۲۰ سال وضعیت نسبتاً دموکراتیک و صلح‌آمیز که با حضور ایالات متحده و متحدان آن ایجاد شده بود ایفا کردند و چگونه این صلح شکننده یک شبه از هم پاشید. پیامد این خیانت برای زنان به‌ویژه زنان هزاره فاجعه‌بار بود چرا که آنها به عنوان طبقه پایین یا کست فروتر جامعه مورد ظلم قرار گرفته‌اند.

در افغانستان، اگر به گروه قومی هزاره تعلق داشته باشید، بدترین وضعیت را تجربه می‌کنید و به طور کامل از تمام عرصه‌های زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی کنار گذاشته می‌شوید. این وضعیت فعلی مردم هزاره تحت رژیم بالفعل گروه تروریستی طالبان است.

این رویداد فرصتی است برای آگاهی از هویت‌های اجتماعی، سیاسی و شخصی زنان هزاره، چیزی که توسط گروه‌های قومی مسلط در افغانستان و حتی در خارج نادیده گرفته و کم‌ارزش شمرده شده است. رویدادهایی مانند این، پلتفرم‌هایی برای زنان هزاره فراهم می‌آورد تا داستان‌های خود را بیان کنند، داستان‌هایی که منحصر به فرد و متفاوت از زنان سایر گروه‌های قومی، مانند افغان/پشتون، تاجیک‌ها و دیگران است. برای جزئیات بیشتر در مورد رویداد، اینجا کلیک کنید و برای دسترسی مستقیم به صفحه ثبت‌نام، اینجا کلیک کنید.

شنبه، بهمن ۲۰، ۱۴۰۳

اندر باب تعلل و لذت رنج بخش

حالا این وبلاگ جایی شده برای اهمال کاری و تعلل. من باید پایان نامه ام را بنویسم و تمام کنم. اما وقتی می خواهم دست به کار شوم، می بینم که یک چیزی در ته ذهنم به من یادآوری می کند که وبلاگ هم یادت نره، گل پسر! آنجا هم ممکن است یک سری خزعبلات بالفارسی لا انجیلیزی سر هم ببافی، خودت را بفریبی، روزت را سیاه کنی و همینطور خودت را زمین گیر کنی و در آخر روز سه چار جای بدن تو از چیمقو (کلمه هزارگی است به معنی pinch) سیاه کنی و بعد خانه برگردی ببینی هیچ کاری نکردی. بعد یک دفعه چنان فریادی برآری که شش هایت تا سه شبانه روز از تب به ناله بیفتد. وای خاک ده سرمه!

جمعه، بهمن ۱۹، ۱۴۰۳

تروپ های رایج و خفت بار: زن افغانم، بیچاره ام، مظلومم

عکس العمل ترامپ و پاسخ ندادن او به کنار ولی طرح سوال آن خانم چقدر پراکنده، گیج کننده، مشمیزکننده و تحقیرآمیز بود. از متن سوال و کلماتی که به کار برده بود این چیزها به دست می آید: زن افغانم؛ بیچاره ام، رنجیده ام، مظلوم، پرتوقعم، و بعد از اینقدر ابراز خفت و خواری، از یک نارسیسست می پرسد برنامه ات برای زنان افغان چیه. سوال پرسیدن با چنین خفت و خواری آبرو ریزی و مایه شرم است. با آن نخوتی که در افغانستان دیگران را آدم به شمار نمی آرند، اینجا در مقابل سفید ها خودشان را ذلیل و بیچاره ترین انسانها معرفی می کنند. آنهم کاش کمی از حقیقت درش باشد. خود این خانم شهروند آمریکاست، از طبقه مرفه جامعه افغانستان بوده و در کودکی به آمریکا آمده، با یک سفید آمریکایی ازدواج کرده. با رنجی که او ازش یاد می کند کاملا بیگانه است اما جریت میکنه درد و رنج زنان دیگر را برای خودش مصادره بکنه. 

به گفتهء اسد بودا:

سئوال پرسیدن هنر است. هوش و دانایی نیاز دارد. ربطِ خاصی به خبرنگاران ندارد. مکتب‌رفته‌گانِ خود-داناپندار و فرصت‌طلبِ افغانستان، سئوال و ابرازِ نظر را از هم تفکیک نمی‌کنند. اغلب، حتا پیش از طرحِ سئوال، با پرگویی، بزرگ‌نمایی یا مظلوم‌نمایی و خفت‌جویی، به پرسش خود پاسخ می‌دهند.

پنجشنبه، بهمن ۱۸، ۱۴۰۳

تبرئه از یک حقارت و پناه بردن به یک جنایتکار جنگی

چقدر مشمیزکننده است کارهای این خانم. جلوی ترامپ تحقیر میشه و بعد برای تبرئه از آن حقارت میره با یک جنایتکار جنگی عکس میگیره. اکت هم میکنه. اگر این خانم الان در یکی از بنگاه های خبری در آمریکا و یا اروپا بودی اخراج شده بود. کسی می داند این خانم که میگه ژورنالیست است کجا مشغول است؟ 

چهارشنبه، بهمن ۱۷، ۱۴۰۳

!un-freaking-believable

اخبار را مرور کردم. یک جایی نوشته بود ترامپ امروز پیشنهاد کرده که ایالت متحده باید کنترول نوار غزه را در دست بگیره، مردم بومی، همان فلسطینی ها را، از آنجا بیرون بکنه، منطقه را بازسازی بکنه، هزاران شغل ایجاد بکنه و هزاران خانه برای ساکنین منطقه (!؟) ساخته بشه، گفته حتی عرب ها می توانند در آنجا زندگی بکنن، خلاصه غزه با این طرح به یک بهشت ساحلی خاورمیانه تبدیل بشه. نوشته بود، وقتی ترامپ در جلوی خبرنگاران این حرف ها بر زبان آورد، خبرنگاران با کمال ناباوری و بهت به ترامپ نگاه می کردند. 

چند هفته پیش، یک جایی در مورد تعامل انسان با محیط چیزی خوانده بودم. فکر می کنم موضوع بحثش این بود که آدم ها محصول فرهنگ خودشه. این همان نگاه طرفداران تطور فرهنگی (cultural evolutionary) است. بعد، یک کسی دیگر آمده و گفته بود که نه اتفاقا آدمی بیشتر محصول یا زاده و ساخته همان طبیعت یا محیط خودشه. یعنی، آدم ها بصورت فیزیکی از آدم ها و اجتماعی اطرافش تاثیر میگیره. بهرحال، بگذریم. به این می خواستم برسم که خیلی ها فکر میکنن ترامپ از یک سیاره دیگه به زمین آمده. به آمار و ارقام و آدم های که از او حمایت میکنن و مثل او فکر می کنن نگاه کنید.

این روزها از بعضی آدم های با وجدان و آگاه (حداقل در ظاهر) می شنوم که میگن این آمریکای واقعی نیست. چنین آمریکای را ما ندیدیم و نمی نشاسیم. من میگم، خواهش می کنم خانم فلان و آقای فلان، تو را خدا، بیا لحظه ای بپذیریم که همین آمریکای واقعی است. همان آمریکای را که تو میشناسی هم بهتر از این نبوده. بخدا چیزی تغییر نکرده و اگر هم کرده برای رنگین پوست ها وضعیت کما فی السابقه. فقط ما آدم ها دچار فراموشی هستیم. این که چرا فراموشکاریم، خواهش می کنم از من نپرس. 

سه‌شنبه، بهمن ۱۶، ۱۴۰۳

ابراهیم نبوی

بعضی خاطره ها بصورت غیرمنتظره وارد افکار روزانه آدم میشه بدون اینکه شما اندک سعی فعالانه در سپردن و یا یادآوری آن تلاش کرده باشید. خاطره ای از ابراهیم نبوی یکی از اینهاست. باری، من با دوستان دی سی ام در یکی از یکشنبه ها به بازی فوتبال رفتیم. مهدی و یونس و فاطمه هم بودند. وارد بازی زمین شدیم. یونس مرا به ابراهیم نبوی معرفی کرد. دست دادیم. آدمی با جثه کمی کلفت و قد متوسط و موهای خاکستری و خوش برخوردی بود. قول گذاشتیم که باهم ببنیم. اما هرگز اتفاق نیافتاد.

دانشنامهء طنز نوشته بود. تابستان سال گذشته، چند تا از دوستان او را مهمان کردند. من نتوانستم شرکت کنم. از قول دوستان، ابراهیم نبوی در آن ضیافت گفته بود، من وقتی تاریخ طنز در افغانستان را می نوشتم، متوجه شدم که طنزنویسان آن کشور همه هزاره اند و کسانی اند که بعضی های شان را من میشناسم.

یاد و خاطره او گرامی باد.

contact

نام

ایمیل *

پیام *