یکشنبه، دی ۰۹، ۱۴۰۳

پس از مرگش

روایت این است که مرد جوان هزاره که اخیرا بابت اینکه خانمش او را رها کرده و رفته با یک پیر مرد سفید آمریکایی ازدواج بکند، خودکشی کرده است. ظاهرا، نزدیکانش نیازی به اتوپسی ندیده اند. در طی ۲۴ ساعت آینده دفنش کردند. 

کسی که شاهد دفنش بوده به من گفت: " مراسم دفنش خیلی غم‌انگیز بود." من سرم را بلند کردم و به او نگاه کردم مثل اینکه ازش بپرسم: "خب، مسلماً غم‌انگیز است؛ انتظار دارید که اتفاقی که در آن کسی خودکشی کرده غم‌انگیز نباشد؟"

بعد از مکثی، او ادامه داد: ؛خصوصاً غم‌انگیز بود، خیلی عجیب و مشکوک هم بود، از برای خدا، ۱۷ ساله است، می‌دانی، گریه نکرد. او کنار مادرش ایستاده بود که خودش هم بسیار غمگین و حتی بی‌حس به نظر می‌رسید. هر دو بالای قبر ایستاده بودند. زل می زدند. قبری که دهان باز کرده بود و لحظه ای بعد پدرش را ببلعد. در آن لحظه از خودم پرسیدم، چرا گریه نمی کند؟ این غیرعادی بود و با فرهنگ ما هم‌خوانی ندارد، این را که همه ما می‌دانیم که باید در مرگ عزیزمان گریه کنیم." خانم جوان مکث کرد. بعد  شوهرش در حالی که بچه هایش مشغول آماده کردن کوله‌پشتی‌هایشان بودند و منتظر بودند تا والدین شان بحث را تمام کنند و بروند، ادامه داد: "فکر نمی‌کنم زن از نظر روانی پایدار باشد. شوهرش را من می‌شناختم، آدم درونی و مذهبی بود. مردی ساده که در تلاش بود تا شغل پیدا کند و زبان انگلیسی یاد بگیرد. من قبلاً او را ملاقات کرده بودم و آدم بسیار مهربانی بود."

بعد از مکثی شوهرش، خانم دوباره ادامه داد: "ما او را می‌شناسیم. او آدم شریف و بی غرضی بود. اما زن آدم خوبی نیست. کدام آدم عاقلی تصمیم می‌گیرد که به محض رسیدن به آمریکا شوهرش را رها کند. خانواده اش را فقط به خاطر ازدواج با یک مرد سفید‌پوست پیر و فرتوت از هم بپاشد تا زندگی بهتری داشته باشد؟ چطور می‌توان مطمئن بود که این مرد مسن، شخص درستی است؟ حتی اگر آدم خوبی هم باشد، آیا حاضر است برای آن زن و بچه هایش پول خرج کند؟ غیرقابل تصور است که او با یک مرد مسن که حتی پولدار هم نیست ازدواج کرده باشد. مرد سفید پیر در یک محله فقیر زندگی می کند و پنج بار هم ازدواج کرده است."

شنیدم که بچه ها خسته شده اند و از خاله‌ شان خواستند که آنها را از آن خانه پیرمرد سفید که اکنون مادرش با او زندگی می کند بیرون کنند . خاله قبول نکرده است. بچه‌ها پریشان و نگران هستند. آنها نمی توانند بیرون بروند چون احساس می کنند محله ناامن است..

پنجشنبه، دی ۰۶، ۱۴۰۳

Time of trauma

دیشب شنیدم که آن مرد جوان هزاره خودکشی کرده است. البته بعد از چندین بار اخطار که شاید خانمش تصمیمش عوض شود و برگردد. ظاهرا نه التماس و نه هم اخطار کارگر میفتند. 

اندک اندک فشار زندگی برایش قابل غیرقابل تحمل می شود. مدتی ترس دارد. ترس از اینکه مبادا اطفالش گرسنه بماند. آدم درونی بود. رفت و آمدش هم محدود بود، هم در اینجا و هم در افغانستان. اینجا اما بدتر.

حدود کمتر از یک سال است که با زن و چهار تا فرزند اینجا آمده اند. هر دو  زبان بلد نیستند. فشار اقتصادی دارند. زن و شوهر همیشه با هم درگیرند. این را حداقل فرزندانش بعد از مرگش گفته اند. 

گفتند که خانمش با یک مرد سفید پیر آمریکایی "جور" آمده و شوهرش را رها می کند. با یک دوستم که در رابطه صحبت کردم گفت خانمه elope کرده، یعنی از پیش شوهرش گریخته است. یک ماه پیش در خواست طلاق کرده و اخیرا، بچه ها را هم با خودش به خانه ای آن مرد سفید پیر می برد. مرد جوان در خانه تنها می مامد. مثل اینکه دنیا سرش فرو می ریزد. دچار مشکل روانی می شود. طاقتش طاق می شود. سرانجام، دو شب پیش به زندگی اش پایان می دهد.

حالا، همه دچار شوک اند اما بیشتر از همه آن خانم مطلقه و فرزندانی که نمیدانند بعد از چند ماه زندگی در آمریکا چه شد که به اینجا ختم شد.

سه‌شنبه، آذر ۲۷، ۱۴۰۳

ذاکره حکمت و یک داستان هزاره ستیزی در وزارت تحصیلات عالی

 من در مورد ذاکره حکمت که یک خانم هزاره و از غزنی است (نمیدانم از کجایی غزنی) قبلا خوانده بودم. امروز در صفحه فارسی بی بی سی مطلبی را در باره او خواندم. اول خوشحال شدم که نوشته اند "زنی از افغانستان." این به این معنی است که بی بی سی تازه متوجه حساسیت استفاده از برچسب "افغان" شده است. یعنی اینکه هزاره افغان نیست و هرکس از افغانستان افغان نیست. 
دوم اینکه حرف خانم حکمت در مورد حذف شدنش نسبت به تحصیل در ترکیه، مرا به یاد یک ملاقات با دکتور عسکر موسوی انداخت. فکر می کنم بهار 2007 بود، با یک دوستی که آن زمان در دانشگاه آمریکایی ها در کابل درس می داد، به دیدن دکتور موسوی رفتیم. فکر می کنم آقای موسوی آن زمان مشاور ارشد علمی در وزارت تحصیلات عالی بود. موضوع بورسیه های خارجی پیش آمد، دکتور موسوی گفت اخیرا لیستی از برندگان بورسیه هندوستان و دو سه کشور دیگر به دستش رسیده بود که حدودا 500 دانشجو باید پذیرفته می شدند. می گفت، وقتی به لیست نگاه کردم، دیدم جلوی بعضی شماره ها اسامی خط خورده اند. مثلا نام ها از مقابل  4، 7، 10، 15، 19، 22 و غیره حذف شده اند. گفت، از کسانی که این لیست را برایم تهیه کرده بودند پرسیدم، این اسامی چرا حذف شده اند. در پاسخ گفتند که اینها اجازه فاملی ندارند و به همین دلیل نمی توانند به خارج سفر کنند. گفت تقاضا کردم که آن لیست اصلی را به من بیاورید تا ببینم اینها کیستند. گفت وقتی لیست را نگاه کردم، دیدم که آن نام های که حذف شده اند و ظاهرا به دلایلی فاملی نمی توانند به خارج سفر کنند حسن، غلام عباس، فاطمه، زینب، قاسم و کاظم و غیره هستند. این افراد همه بچه ها و دخترهای هزاره ها بودند که از لیست خط خورده بودند. ظاهرا، همه مشکل فاملی داشتند.

فکر می کنم، داستان ذاکره حکمت هم یکی از این داستان هاست نه اینکه اسم او را به دلیل دختر بودنش حذف کرده بودند چون دختران بقیه اقوام اسامی شان هنوز در لیست بودند و آنها مشکل فاملی نداشتند و می توانستند خارج سفر کنند. این یک نمونه از ابعاد کلانتر هزاره ستیزی است که در طی 20 سال جمهوریت هزاره ها تجربه کردند که البته تازه نیست.

دوشنبه، آذر ۱۹، ۱۴۰۳

نژادپرستی پنهان: هزاره ستیزی به بهانه مچ گیری

من شنیده بودم که فرحناز فروتن هزاره ستیز جدی است اما باور نمی کردم. فرحناز بخشی از نفرت او علیه هزاره ها خانوادگی و ربط به گذشته دارد. در زمان جنگ های داخلی، پدر فرحناز مدت کوتاهی در غرب کابل در بند حزب وحدت بوده است. این داستان سر دراز دارد. بخشی دیگر نفرت فرحناز در دیاسپورا شکل گرفته است. این نفرت ها بعد از مراوده ها و شکست های مکرر نسبت به دلیل ناتوانی در کار (و حتی بدرفتاری) و عدم توانمندی کارهای سازمانی با هزاره ها در واشنگتن دی سی شکل گرفته است. بخشی دیگر آن دلیل قومی و مذهبی دارد.

تاجیک ها که حالا بخش زیادی از گروه داعشی و طالبان را تشکیل می دهند، از همان گروه های که فرحناز از آنها فرار کرده است برای او مسئله نیست ولی فاطمیون مسئله است. اینکه مسئله‌ی فاطمیون اصلا ربطی به او ندارد بسیار روشن است، این مسئله، مشکل مردم هزاره است. اما وقتی کسی مانند فرحناز فروتن با اطلاعات اندک و درک ناچیز از موضوع فقط در یک بازه زمانی مشخص برایش ربط پیدا می کند، نشان‌ دهنده یک نفرت عمیق از هزاره‌ها است. نحوه موضع‌گیری او، آشکار می‌سازد که نفرت و هزاره ستیزی چقدر بر ذهن او مستولی شده است. این نوع  نفرت و ستیزه قومی را نژاد پرستی پنهان covert racism می‌گویند. پست های فسبوکی هیچ چیز را ثابت نمی کند جز هزاره ستیزی و نژاد پرستی پنهان در ذهن او.

در واشنگتن دی سی و حومه یک کمیونیتی قوی و پرجوشی هزاره ها شکل گرفته است. تابستان سال جاری، در «میله قومی هزاره ها»، فرحناز را با لباس هزارگی دیدم. بچه ها و دختران هزاره با گرمی از او استقبال کرده و با او عکس یادگاری می‌گرفتند. اما اکنون که او از زیر پست نفرت قومی اش بیرون شده، فکر نمی کنم بعد از این او نه تنها استقبال شود بلکه طرد و حضور او در جمع هزاره ها ناخوشایند و اذیت کننده باشد.

contact

نام

ایمیل *

پیام *