شنبه، بهمن ۰۱، ۱۴۰۱

ای کاش وقت!

من تصمیم گرفته ام از تویتر کمی فاصله بگیرم برای مدتی. بعد از چند هفته امروز برگشتم، دیدم یک عالم اتفاق های جالبی افتاده. من از خواندن تویت های کوتاه چند تا دخترهای هزاره با مایه فیمینستی لذت می برم. ایکاش وقت بیشتری بود و روزانه نوشته های آنها را خواند. نه تنها خوب و پخته می نویسند بلکه دقیق و رک و راست می نویسند. چقدر اینها پخته اند. ایکاش وقت کافی بود و همه نوشته های آنها را خواند. 

شنبه، دی ۱۷، ۱۴۰۱

فکر کردن و معضل اخلاقی آن

در روزهای گذشته اخبار زیادی در مورد کتاب خاطرت پرنس هری خواندم. به یک معضل استدلالی-اخلاقی بر خوردم. چطوری می شود روی این قضیه فکر کرد و نوشت که همزمان از مغالطه فلسفی "شیب لغزنده" یا همان slippery slope جلوگیری کرد؟ از کتاب خاطرات شاهزاده هری، چندین سطر در مورد خدمتش در ارتش انگلستان در افغانستان نقل قول شده است. در جایی کشتن افراد تالبان را به حذف مهره‌های شطرنج از تخته تشبیه کرده است. بعضی ها شاهزاده را سرزنش کرده اند. اما از نگاه یک قربانی و هزاره، این موضوع یک بعد پیچیده اخلاقی جلوی مان باز می کند. این بعد همان معضل اخلاقی قضیه است. سختی کار اینجاست وقتی آدم خودش را در متن اجتماع بگذارد، متوجه یک سری جانبداری های می شود که تقریبا تابع هوش عاطفی و اجتماعی افراد است. به این معنی که افراد محصول فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، تاریخی و محیطی خود می باشند. مثلا من وقتی خودم را در کانتکست افغانستان می گذارم، من یک هزاره ام که بصورت تاریخی مورد تبعیض قرار گرفته و از چندین قتل عام ها که پشتون ها و دیگر اقوام مدام بر هزاره ها انجام داده اند نجات یافته ام.

تجربه تاریخی و وضعیت اجتماعی و سیاسی من حکم می کند که از عملکرد شاهزاده هری طرفداری کنم چون ممکن بود آن ۲۵ نفر به من و افراد نظیر من آسیب می رساند. به غیر از این کانتکست، در هر کانتکست دیگر من یک منتقد خواهم بود. یک جنبه ای این منتقد بودن به امر اجتناب ناپذیری "شیب لغزنده" منجر می شود. سوالی که من باید برایش پاسخ پیدا کنم این است که چرا من از تروریست های که ممکن است مرا و افراد از قوم مرا که بکشند دفاع و یا حس همدردی داشته باشم؟ چرا نباید آدم های شریر مثل مهره های شطرنج حذف نشوند؟ این نوع استدلال مشکلات اخلاقی در پی دارد. ممکن است همان آدم های بد و شریر (بستگی دارد کی آنها را بد و شریر بدانند) حذف مرا هم همینطور استدلال کنند که حقیقتا می کنند. مثلا، از نگاه تالبان و گروه های افراطی سنی - پشتون من هزاره مرتد و کافرم. قتل من و افراد مثل من از نظر آنها نه تنها یک امر الهیاتی است بلکه یک امر قومی و قبیله ای و سیاسی هم هست.

بعضی سران تالبان، چندین بار اعلام کرده اند که هزاره ها مسلمان نیستند، برای اینکه در افغانستان زندگی کنند یا باید مسلمان شوند یا افغانستان را ترک کنند، در حالت سوم، منتظر مرگ باشند. حالا، من از کجا بدانم که این افراد واقعا چنین ذهنیتی نسبت به من ندارند یا تغییر کرده اند؟ شواهد بی شماری وجود دارد که نشان می دهد تالبان و گروه های همزیست شان ذهنیت نابودی هزاره ها را سرمشق شان قرار داده اند. در طی بیشتر از یک سال گذشته، هزاران نفر از هزاره ها را از خانه و قریه های شان کوچ دسته جمعی داده اند و خیلی های دیگر را قتل عام کردند و بعضی های دیگر یا ناپدید شدند و یا در زندان های تالبان بسر می برند.

با چنین وضعیت، چطور می شود هزاره بود و این بعد انسانی و فلسفی را هم در نظر نگرفت؟ چطوری من از عملکرد شاهزاده هری انتقاد کنم و همزمان از گام های ناخواسته استدلال و موضع گیری ام هم جلوگیری کنم؟ امکان اینکه من حد وسط (middle-ground) را در نظر بگیرم چیست؟ آیا من باید همزمان که از عملکرد شاهزاده هری انتقاد می کنم از ظلم و کشتار بی رحمانه هزاره ها توسط تالبان هم انتقاد کنم؟ سوال ساده ترش این است که چطور ممکن است یک قربانی از نقض و تخطی ارزش انسانی دفاع کند اما همزمان مواظب باشد مرتکب اشتباهی هم نشود که به نحوی ابراز همدردی تعبیر شود نسبت به کسی و یا کسانی که دست به نابودی جان، مال و آزادی اش زده است  و همزمان از استکهلم سندرم (stockholm syndrome) هم جلوگیری کرده باشد؟  فکر نمی کنم حد وسطی وجود داشته باشد. این معضل، یکی از همان معضل های است که آدمی برایش حد وسط در می ماند و شاید هم حد وسطی وجود نداشته باشد. 

سوال آخر اینکه چطوری از موضع یک قربانی و یا یک هزاره به ارزشها انسانی و اخلاقی نگاه کرد و قضاوت کرد اما همزمان دچار خطای نشد که متجاوزان و متخلفان مرتکب شده اند؟

جمعه، دی ۱۶، ۱۴۰۱

روی آوردن دوباره به آی تی

همان که می گوید کفش کهنه در بیابان نعمت است چندان بیجا نگفته است. البته این چیزی که من اینجا می خواهم بنویسم فکر نمیکنم استعاره خوبی باشد. ولی خوب چه کار کرد وقتی آدم هیچ کتابی به زبان فارسی نخواند و صحبت نکند شاید فارسی این طوری از یاد برود.

قضیه این است که من اخیرا دوباره به آی تی روی آوردم. در افغانستان سر و کارم با آی تی و امنیت شبکه بود. من با سخت افزارهای مدرن سیسکو و سیستم های لینوکس کار می کردم و در همان ابتدا در باره لینوکس وبلاگ می نوشتم.

 خوب وقتی بعد از 2 سال متوجه شدم هیچ تغییری در دانش و مهارتم نیامده کم کم ازش فاصله گرفتم. ولی یک چیز را مدام دنبال کردم البته نه بصورت تخصصی. و آن برنامه نویسی تحت وب بود. من کم و بیش با html, css, xml, php و راه اندازی سرور مجازی و اینها آشنا بودم. وقتی آمریکا آمدم، رفتم کالج. رشته ام را کامپیوتر انتخاب کردم. یک هفته در کلاس جاوا نشستم. بعد از یک هفته تغییر رشته دادم. رفتم علوم سیاسی. از آن روز به بعد جز اینکه بعضی دوستان آمریکایی ام و روزنامه نگاران از من خواستند یا وب سایت درست کنم و یا از وب سایت شان مواظبت کنم و یا توصیه های امنیتی ارایه کنم هیچ کار دیگری انجام ندادم. حقیقتا نمی خواستم انجام بدم. من از کد نویسی خسته شده بودم. 

در این اواخر که دیدم حضرت جیب دارد خالی می شود و از آن طرف نیازهای اعضای خانواده و دوستانم بیشتر شده اند و توقع دارند من کمک کنم، تصمیم گرفتم دوباره به این حیطه سری بزنم، ببینم میشود از طریق آن مهارت ها پولی در آورد. به اصطلاح، می خواستم ببینم که آن کفش کهنه هنوز در بیابان نعمت است یا نه. بهرحال، من دو ماه می شود که آخر هفته شغل web development گرفتم. یک شغل جانبی و آخر هفته ای که بتوانم مصارف خرد و ریز را از این طریق جبران کنم. خوشحالم، که آن مهارت ها هنوز هم قابل استفاده است البته در بعضی جاه ها باید آپدیتش می کردم. 

سه‌شنبه، دی ۱۳، ۱۴۰۱

تیوری پردازان اشرف غنی

 یاد تان است که اشرف غنی را دومین متفکر جهان به مردم قالب کرده بودند؟ او یک عالم پروپاگندیست داشت. آدم های زیادی مثل خود اشرف بودند که حرف های کلان کلان می زدند. یکی از آنها یک آدم درس خوانده افغانستانی بود. او در فارن پالیسی نشریه پروپاگندای وزارت خارجه آمریکا مقاله ای نوشته بود که عنوانش بود Ghaninomics ترکیب شده از Ghani و Economy. زیر عنوان اصلی مقاله این بود که اشرف غنی چشم اندازی داره که آسیای میانه و جنوبی را بهم وصل و به یک معجزه آسیایی دیگر تبدیل میکند. 

بعد از سقوط حکومت جمهوری، او دشمن غنی شد. این روزها هم می بینم علیه سران جبهه مقاومت و بعضی های دیگر تویت می کند. یکی این مقاله را به یادش بیاورد.

دوشنبه، دی ۱۲، ۱۴۰۱

سوال های پیش پاه افتاده

زیر عکس احمد مسعود تویتی را دیدم که این سوال ها را پرسیده بود:

Does this NRF believe in the following 

1- The Flag of Afghanistan?

2- The National Anthem 

3- Territorial integrity?

4- What is Khorasan?

من اگر جایی احمد مسعود و کسانی دیگر از همقطارانش بودم جواب به تمام این سوالها نه بود. چون حکومتی که وجود ندارد بیرقش هم وجود نخواهد داشت، سرود ملی اش همینطور، تمامیت ارزی اش هم به آن معنی که پشتون و طالبان درک می کنند وجود نخواهد داشت و بلی، خراسان نام جامع تر و عادلانه تر از تاریخ معاصر.

یکشنبه، دی ۱۱، ۱۴۰۱

"بازی با بچه: یک نگاه تاریخی" مقاله از علی عبدی

 سه روز است مریضم. کووید نیست چون یک بار مرا گرفته بود و دقیقا میدانم نشانه هایش چیست. پارسال دقیقا همین موقع سراغم آمد بود. در آن موقع تنها تاثیر که در من گذاشت از دست دادن حس بویایی و چشایی بود. هیچ تاثیر و خللی در روال عادی زندگی من نگذاشت. این یکی سردردی داشت و اسهال. بهرحال، امروز حالم کاملا خوب است و فرصتی شد که دو سه تا مقاله ای خوب بخوانم. یکی از آنها مقاله تحت نام The Afghan Bachah and its Discontents: An IntroductoryHistory از علی عبدی کاندیدای دکترای انتروپولوژی در دانشگاه یل است. هرچند عنوان مقاله اش عجیب و غریب است. در فارسی اگر ترجمه اش کنیم میشه "پسر افغان و نارضایتی هایش: یک مقدمه تاریخی." بگذریم از اینکه عنوان مقاله کمی گیچ کننده است ولی محتوای آن عمیقا عالی است. کسی تا حال روی این پدیده بچه بازی درست کار نکرده تا این حد، اگر چیزی نوشته شده بود هم نگاه ها کاملا ملامت کننده و بیشتر استفاده خبری داشتند. این مقاله به جنبه های مختلف اجتماعی، تاریخی و سیاسی بچه بازی می پردازد و آن را در یک بستر بزرگتر تاریخی قرار داده و نگاه انسانی تر به آن دارد. منظورم از نگاه انسانی همان نگاه انتروپولوژیک است. 

چیزهای که در این مقاله ذکر شده خیلی معاصر و مرتبط به وضعیت کنونی افغانستان است. خواندن این مقاله خیلی مهم است چون وضعیتی که فعلا افغانستان و مردم در آن گیر افتاده است سوال های بیشتری در ذهن آدم خلق می کند. سوالهای نسبت به امنیت پسرهای جوان در خیابان ها و کوچه ها در نبود حضور زنان و دختران در این مکان ها. دقیقا مثل دهه نود که نویسنده به خوبی به آن اشاره می کند. آیا پسران جوان بیشتر از گذشته مورد تهاجم جنسی قرار خواهند گرفت؟ آیا غیبت زنان و دختران در فضای عمومی باعث بروز بیشتر ناامنی برای مردان جوان خواهد شد؟ بهرحال، این مقاله کاستی های هم دارد که کلانترش تعمیم دادن بچه بازی و فرهنگ بچه بازی به تمام مردم افغانستان است. میدانیم که هزاره ها به بچه بازی به یک امر شنیع نگاه می کنند. اشکال کار خیلی از محققین این است که افغانستان را یک امر واحد در نظر می گیرند در صورتیکه افغانستان هیچ وقت پیوستکی و یگانگی سیاسی، فرهنگی و تاریخی را تجربه نکرده است. تعمیم دادن یک پدیده فرهنگی به کل مردم افغانستان ناعادلانه است. بهرحال، من از بحث بیشتر روی این قضیه می گذرم. مقاله را اینجا پیدا کنید و بخوانید. دست نویسنده اش درد نکند.

جمعه، دی ۰۲، ۱۴۰۱

تعبیض قومی و دلیل بستن دانشگاه ها بر روی دختران

برای طالبان دلیل بستن دانشگاه ها جدا از اینکه یک مسیلهء عقیدتی است یک مسيله ای دیگر هم است که خیلی ها می دانند اما حاضر نیستند در تلویزیون و مطبوعات در موردش صحبت کنند. آن این است که بستن در دانشگاه ها بر روی زنان ربطی به تبعیض قومی و قبیله ای دارد. تعداد دختران پشتون در دانشگاه ها کشور خیلی کم است. اکثر دخترانی که به دانشگاه ها می روند از میان خانواده های هزاره ها و تاجیک هاست. دختران آنها بیشتر مکتب و مدرسه می روند. به یاد داریم که سال گذشته عمران خان گفته بود "پشتون های افغانستان نمی خواهند دختران شان مدرسه بروند. این فرهنگ آنهاست و ما باید به آن احترام بگذاریم. ما همین مشکل را در مناطق قبایلی پاکستان داریم." این شاید تا حدی دقیق باشد. چیزی که گرداننده صفحه ۲ بی بی سی در این برنامه به آن اشاره کرد. اما مهمانان برنامه درست موفق نشدند به آن پاسخ بدهند.

حرف شکریه بارکزی تا حدی درست است اما دقیق نیست چون درست است زنان پشتون دوشادوش مردان در مزارع کار می کنند اما این کارکردن بر اساس اهمیت دادن و یا احترام گذاشتن به زنان و حقون آنها نیست بلکه از روی نیاز اقتصادی، بهره کشی و کنترول است. میدانیم که مسیله روی آوردن هزاره ها به آموزش به یک موضوع سیاسی و حیثیتی در میان پشتون ها تبدیل شده بود که باعث شد دست به تبعیض سیستماتیک بزنند. ورود به دانشگاه ها را سهمیه بندی کردند. دختران هزاره ها را از خوابگاه ها اخراج کردند، و خیلی محدودیت های دیگر بر آنها اعمال کردند. بهرحال، من فکر می کنم، موضوع بستن دانشگاه ها بر روی دختران باید از نگاه تبعیض قومی و قبیله ای بررسی شود نه عقیدتی و سیاسی هرچند ممکن است مهم باشد اما نقشش کمرنگ است.

یکشنبه، آذر ۲۷، ۱۴۰۱

فوتبال و استعمار

من خوشحال شدم که تیم ملی فوتبال آرژانتین با پیروزی مقابل فرانسه قهرمان جام جهانی ۲۰۲۲ قطر شد. من از شایستگی و از بهترین بازیکن ها و ستاره های آرژانتین می گذرم، یک چیز دیگر برای من حايز اهمیت است. اتفاقا این اصل همیشه در پس ذهنم است. و آن اینکه فوتبال جدا از اینکه یک سرگرمی است سیاسی و تاریخی هم است. آرژانتین یک کشوره مستعمره بوده است. من آرزو می کردم مراکش بالا می آمد و مقابل فرانسه استعمارگر می ایستاد ولی خوب بدی آرزو این است که فقط آرزو باقی می ماند. امیدوارم روزی مراکش به مرحله نهایی برسد. 

پنجشنبه، آذر ۱۷، ۱۴۰۱

دقیق و جامع

میدانید، گاهی وقت از بسکه ما زیاد می دانیم در باره چیزی و کسانی، نمی توانیم آنرا موجز و جامع ارایه کنیم. مثلا وقتی در باره طالبان صحبت می کنیم، نمی توانیم آنرا خلاصه تر و دقیق تر ارایه کنیم که هم خود مان راحت شویم و هم طرف چیزی دستگیرش شود. حالا آن جزییات به کنار. گاهی وقت خوب است ما به دیگران نگاه کنیم، ببینیم آنها در باره ماه و آن کشور مفلوک چه می گویند. من اخیرا اخبار در مورد هک خبرگزاری فارس را دنبال می کردم و از قضاء گذرم به مقاله ای در وب سایت افغانستان انترنشنال افتاد که فکر می کنم همه باید بخوانند. جدا از اینکه خیلی چیزهای دیگر که در این مقاله ذکر شده است دستگیر آدم می شود، یک پاراگراف حایز اهمیت است چون این پاراگراف بصورت دقیق و جامع صورت ذاتی طالبان را توضیح می دهد. شما کافی است همین پاراگراف را حفظ کنید و به دیگران بگویید و بعدش والسلام.

بهادر امینیان معتقد است که گروه طالبان یک فاجعه و باعث شرمساری افغانستان و مسلمانان است. او می‌گوید: «طالبان برای شیعیان افغانستان فاجعه اندوه‌بار بوده است. برای زنان یک کابوسی دامنه‌دار است. (آن‌ها) اصلاً زنان انسان نمی‌دانند... طالبان برای زبان فارسی مصیبت غیرقابل جبران است. طالبان برای جوانان ناامیدی مطلق است. برای فرهنگ و تمدنی ایرانی خانمان برانداز است. برای اقوام افغانستانی به ویژه تاجیک و ازبک فلاکتی ادامه دار است. برای اسلام و مسلمانان می تواند یک شرم باشد، باعث سرشکستگی باشد؛ برای پاکستان عموما یک فاجعه و (باعث) تجزیه است. برای آمریکا میراثی شرمسارانه است. یعنی طالبان یک موجود غیرقابل تحمل است. برای اقتصاد ایران رکود کسادی است».

سه‌شنبه، آذر ۱۵، ۱۴۰۱

بازبینی و اصلاح

ما باید به همه دانستنی های مان نسبت به افغانستان و تاریخ آن شک کنیم، بازبینی کنیم و سرانجام اصلاح. یک نمونه آن همین سرود "وطن عشق تو افتخارم" هست. ما می دانیم که در راه وطن جان نمی دهیم. منظورم اینجا هزاره هاست. برای هزاره ها، افغانستان هیچ وقت وطن نبوده و وطن نخواهد شد. ادعای جان نثاری برای آن وطن معنی نمی دهد وقتی تو شهروند درجه چندم باشی و محکوم به نسل زدایی/نسل کشی باشی. ما باید این آهنگ را از یاد ببریم و هیچ آن را نشنویم. ما را دچار تضاد تاریخی و سیاسی می سازد. ما باید در برابر پروپاگندایی فرهنگی که ساخته قوم و اقوام غالب هست ایستادگی کنیم. افغانستان هیچ وقت برای هزاره ها افتخار نخواهد بود و ادعای جان دان در راهش چیزی نیست جز فریب و ساده لوحی. برای رسیدن به حق، به آنچه که یک انسان هزاره منحیث یک شهروند نیاز دارد رسیدن به این خودآگاهی است که اول باید به دانستن و درک خود نسبت به افغانستان و تاریخش شک کند. این فرصت راه را برای بازبینی و اصلاح دیدگاه و درک خود نسبت به جامعه و تاریخ باز خواهد کرد. این چیزی است که ما هزاره ها در این مرحله از تاریخ نیاز داریم.

پنجشنبه، آذر ۰۳، ۱۴۰۱

با رفری گردنکش چه کنیم؟

امروز بازی فوتبال جام جهانی بین غنا و پرتغال را می دیدم. تیم غنا تیم قدرتمندی است. شاید بهترین تیم در قاره آفریقا باشد. در بازی امروز مقابل پرتغال رفری بنام اسماعیل الفتح که تابعیت آمریکا را دارد یک پنالتی ناحقی را صادر کرد بدون اینکه به var مراجعه کند. خیلی از این نوع داوری ها با یک نوع تعصب خفته ای همراه است. نیاز نیست تعصب نژادیی، فرهنگی و اجتماعی باشد، اینکه فرض کنیم فلان تیم و فلان بازی کن بهترین است و اعتراض اش بیشتر قابل اعتماد است تا یک تیم ضعیف. مثلا نمونه دیگرش شوت آزادی بود که رونالدو وسط دو حریف غنا قرار گرفت و بعد از اینکه توپ را از دست داد دست هایش را بالا انداخت به نشانه اعتراض. رفری که تقریبا چندین متر دور بود بدون معطل خطا گرفت. یعنی رونالدو چون بهترین بازیکن هست اعتراض او متمایز از دیگران است. حتی اگر او ابتکارانه روی زمین بیفتد باید خطا محسوب شود.

چهارشنبه، مهر ۱۳، ۱۴۰۱

افراد قبیله ای و شیوه های تحقیر آنها

در کابل، یک پسر پشتون با ما همکار بود. آدم خوبی بود. خوبی به این منظور که نمی خواست ضررش مستقیم به کسی برسد. اما یک رقم می خواست نشان بدهد که او با منی هزاره که در آن اداره کار می کردم فرق دارد. یک روز آمد به من گفت دیشب با یک دختر هزاره خوابیدم. من گفتم. خوب، منظورت چیه؟ گفت منظوری نداشتم فقط خواستم بگویم دیشب یک دختر هزاره را کردم. 

همکاران پشتون و تاجیکم بارها، به زعم خود شان، می خواستند آزارم بدهند می آمدند از این نوع داستان ها به من روایت می کردند. لابد از این راه ها می خواستند چیزهای دیگر به من تفهیم کنند. شاید می خواستند ببینند من احساساتی می شود یا می شکنم، یا احساس حقارت می کنم. پاسخ من به آنها این بود که حتما او هم خوشحال است که یک پشتون یا تاجیک دهن گشاد را گاییده. 

یک دختر هزاره را میشناختم که نامزاد پشتون داشت. یک بار به من گفت هزاره هزاره گفتن زیاد خوب نیست. بعدا متوجه شدم او می ترسد هزاره گفتن روی رابطه اش تاثیر بگذارد. به همین خاطر هیچ وقت علاقمند نبود در مورد نسل کشی هزاره ها و قتل عام هزاره ها صحبت کند. در بهترین حالت، می گفت خوب همه افغانها کشته می شود. به گفته اسد بودا دقیقا همان حرفی را می زد که لشکرانکار می گوید.

جمعه، مهر ۰۸، ۱۴۰۱

درماندگی به این حد!

در باره حادثه امروز در مرکز آموزشی کاج چند بار چیزی نوشتم، پاک کردم، دوباره نوشتم پاک کردم. پر از خشم، پر از انزجار و پر از دردم. ما را می کشند، فرزندان مان را می کشند، در آموزشگاه ها، شفاخانه ها، و در خیابان ها. این قدر درماندگی را کجا ببریم. درماندگی به این حد! 

سه‌شنبه، مهر ۰۵، ۱۴۰۱

سفر کردن و حس غریب شدن

چند روز پیش واشنگتن را ترک کردم. حس غمگینی روی سینه ام نشسته بود. نمی خواستم برگردم. گوش و قلبم مثل اینکه آنجا عادت کرده بود، حالا احساس می کنم خودم را آنجا جاه گذاشتم. همینطور که پشت فرمان نشسته ام و دارم به جلو می روم، حس می کنم یک چیزی در این امتداد پخش می شود: خودم. یک چیزی دارد مرا به عقب می کشد اما میدانم گذشته ای نیست، اکنون که در آن پخش می شوم، به آینده می نگرم که منتظر من است. با خود می گویم، وقتی ۵۰۰ مایل دور شوم، در دشت ها و کوه برسم، شاید این حس دیگر ازش خبری نباشد.

سه‌شنبه، شهریور ۱۵، ۱۴۰۱

اندرزی از شیخ سعدی در مورد نابودی شریر

مرتبط با پست قبلی من نسبت به مرگ مجیب الرحمن انصاری، دوستی که مرا هم نامی است پیام وصلت کرده بود که افق نظر من با شیخ سعدی در مورد از بین رفتن و یا دفع آفت کسانی مثل انصاری و آدم های شریر مثل او تقریبا مشابه از آب درآمده است. حرف آن دوست را غنیمت شمرده یادداشت کردم و امروز صبح  در خیابان وسکانسن در محله ای کهنه شهر بنام جورجتون در واشتنگن دی سی راه افتادم تا قهوه خانه ای پیدا کنم و با یک پیاله قهوه تلخ نفس تازه کنم و کمینه ای در این باب به ثبت برسانم. حالا نشسته ام در کافی شاپ و با کمک قهوه ای تلخ مرا قوتی است فکر کردن و انگشتانم را توانی است تایپ کردن. همین اکنون در پهنه انترنت سر نهادم و به کمک شیخ گوگل آن اندرز شیخ سعدی را جویا شدم تا باشد تجارب و سیرت متقدمان را سر لوح روزگار خویش گردانیده و عمر در محنت نگذاریم. و اینک اندرز شیخ سعدی چنین است:

ظالمی را خفته دیدم نیم روز
گفتم این فتنه است خوابش برده به

وآنکه خوابش بهتر از بیداری است
آن چنان بد زندگانی مرده به

یکشنبه، شهریور ۱۳، ۱۴۰۱

کم کردن خشونت تا ریشه کن کردن آن

ادعای که می گویند از بین بردن مجیب الرحمن انصاری به هیچ صورت پایان خشونت نیست تا حدی درست است اما مشکل این نوع اظهار نظرها در این است که خشونت را انتزاعی جلوه می دهد. بگذارید یک مثال بزنم. شما نمی توانید جلو سیلاب را بگیرید ولی می توانید با طرح ریزی دقیق از خطر سیلاب در امان بمانید. مثلا در مسیر سیلاب خانه نمی سازید و خیلی چیزهای دیگر. 

می گویند ایده انصاری تکثیر شده است و حالا اگر یک انصاری کشته شده است انصاری های دیگری سبز خواهند کرد. گیریم که این ادعا درست باشد اما یک نکته را باید در نظر گرفت. آن اینکه اگر انصاری را درختی مضری که در حال ریشه دواندن و تکثیر شدن تصور کنیم، حالا از بین رفته است. همین نابودی خودش یک پیروزی است چون ممکن است کسی به آن حد شرارت و بدبختی به پای او نرسد و اگر برسد هم به این زودی ها نخواهد بود. افراطیت و خشونت دینی را نمی توان از ریشه خشک کرد، اما  قلع و قمع آن برای کند تر کردن و کمتر سرایت کردن خشونت ای بسا سودمند خواهد بود. دقیقا مثل وایروس کرونا. ما نمی توانیم این مریضی را ریشه کن کنیم ولی می توانیم درجه تاثیر آن را کم کنیم. با نبود یک آدم خبیث شاید آدم ها برای مدتی کمی احساس آرامش کنند.

جمعه، شهریور ۱۱، ۱۴۰۱

شاد شدن از مرگ یک شریر

 در سال ۲۰۱۳، وقتی مارگرت تاچر مرد، برخی ها جشن شادی برپا کردند. برای آنها این کار نه تنها مشمیزکننده و خلاف عرف و قواعد اخلاقی نبود بلکه مایه شادی و نشاط هم بود. آنهای که در خیابان ها برای شادی ریخته بودند می گفتند یک شریری که روزگاری در قدرت بود و با پالیسی های مخربش باعث از بین رفتن ساختارهای امنیتی کارگران و لایه های امنیتی زیرین جامعه شده بود، دیگر زنده نیست و شاید از نبودش جهان هم راحت شده باشد، مرگش باید مایه شادی باشد.

امروز در سایت های اجتماعی دیدم خیلی ها از مرگ مجیب الرحمن انصاری شاد شده اند و شادی کرده اند. آیا اخلاقا این کار خوبی است؟ این سوال درستی نیست. سوالی درست تر و دقیق‌ تر این است که آیا کسی که باعث ایجاد نفرت و انزجار و مایه بدبختی و رنج بود نبودنش برای ما آرامش می آورد؟ اگر پاسخ این سوال مثبت است، شادی بر مرگ یک شریر نه تنها یک امر طبیعی است بلکه اخلاقی هم است. ما انسان ها طبیعتا از وضعیتی شاد می شویم وقتی ببینیم رنج ما پایان یافته است. وقتی پای موضوع بقا در میان می آید و اینکه چطور از درد و رنج نجات پیدا کنیم و به زندگی ادامه بدهیم، طبیعتا اخلاق در اینجا هیچ کاربردی ندارد.

نوت: باری من گفته بودم که اخلاقا شاید درست نباشد به مرگ کسی خوشحال بود. اخیرا اما دیگر بر آن باور نیستم. 

سه‌شنبه، شهریور ۰۸، ۱۴۰۱

پرسه ای تمام شب

 دیشب خوابم نبرد، رفتم خیابان ویسکانسن. همینطوری قدم می زدم. بی هیچ دلیلی. سالها قبل در این خیابان کافی شاپی بود که در طبقه ای دومش یک مغازه انتیک فروشی بود. پشت بامی داشت که از آنجا برج های کلیسای اپسکوپل ها را می شد دید. خاطرات زیادی دارم از آن کافی شاپ. دیشب دیدم نشانی از آن باقی نمانده است. یک چیزی دیگر جایش را گرفته بود. عوضش یکی از آن مغازه های زنجیره ای آنجا بود که دیکورش هم تغییر داده بود.

در همسایگی آن، کتابخانه کوچکی بود. یک سری کتاب های کهنه و فرسوده آنجا بود که من ندیدم کسی آن کتابها را ورق بزند مگر اینکه از روی اتفاق نه کنجکاوی دستی رویش کشیده باشد. از یک وجب خاک روی جلدهای کتانی اش می شد این را حدس زد.

دیشب خیابان کاملا آرام و خالی بود. تا آخرش رفتم تا به محله جورجتون رسیدم. آنجا دو نفر در کنار خیابان سیگار می کشیدند. من را که دیدند، دست تکان دادند. منم به نشانه پاسخ دستم را بالا بردم. رفتم نزدیک گفتم این بارها همه بسته اند مثل اینکه نمی دانند آدم های مثل ما اینجا تشنه و سرگردانند. یکش خندید. بعد از چند دقیقه دریافتم آنها منتظر کسی اند. دیروقت به خانه من برگشتم. وقتی خانه رسیدم، کم کم صبح می شد.

جمعه، مرداد ۲۸، ۱۴۰۱

یک آهنگ مزخرف و زن ستیز

یک آهنگ مزخرف بنام "ای وطن" تازه در یوتیوب پخش شده است. متن آهنگ با این شروع می شود "ای وطن مادر مرد آفرین." یعنی اینکه این لامذب مادر این کشور فقط مرد به دنیا می آورد. کسانی که این بازخوانی را کرده متوجه حساسیت سکسیستی و زن ستیزی متن این آهنگ نشده اند حتی زنانی که آنجا سهم گرفته اند. به همان ایده مردسالاری و زن ستیزی آگاهانه و ناآگانه ادامه می دهند چه هنرمند شان است و چه دانشمند شان. محبت همراه با تعصب جنون آمیز نسبت به وطن شان حتی نمی گذارند یک لحظه به این نکته توجه کنند که در آن مملکت نکبت بار کسانی به نام زن و دختر هم زندگی می کنند. در روزگارهای دور یک کسی آمده شعر ملی گرایانه سروده و حالا آن شده سر لوحه حس نستالوژیک وطن دوستی شان.  

جدا از این، این آهنگ بوی نشنالیسم می دهد اما جالب اینجاست که در آن کسانی آهنگ خوانده اند که از افغانستان نیستند یا حتی زندگی نکرده اند (مثلا میگن و مشعل). نکته ای دیگر اینکه هیچ هزاره ای در این آهنگ که همصدا شود دیده نمی شود. معمولا چنین آهنگ ها با طعم نشنالیسم پروژه های دولتی است اما جالب اینجاست که کار دولت را یک شرکت موسیقی خصوصی انجام می دهد. خیلی جالب خواهد که بدانیم کسانی که در باربد هستند و مدیریت می کنند چه کسانی و چه مرامی دارند.

جمعه، مرداد ۰۷، ۱۴۰۱

زباله کردن فرهنگ

من مشکل دارم با استدلال سفیدهای که می گویند باید به فرهنگ های مردم حتی اگر بدترین هم باشد احترام گذاشت. بگذارید یک نمونه بیارم. یک مرد افغانستانی که پشتون است بعد از سقوط دولت افغانستان همراه خیلی های دیگر به خارج از کشور انتقال داده شد. او فعلا در یکی از کمپ های مهاجرین در یکی از کشورهای خلیج فارس نگهداری می شود. او دو زن دارد. زن دوم و جوانش را منحیث خواهرش ثبت کرده است. توقع نمی رفت که بیشتر از ۹ ماه در کمپ بماند. بعد از مدتی همسایگانش متوجه شدند که زن جوان دارد شکمش بالا می آید. مردم گمانه زنی را شروع کردند. آیا این مرد با خواهرش می خوابد و حالا حامله اش کرده است!؟ من این قضیه را از نزدیک دنبال کردم.

در طی این مدت، مردکه از شرم، خانم یا خواهرش را حتی از در اطاق نمی گذاشت بیرون شود. مقامات کمپ متوجه شدند اما نمی دانستند چه کار کنند. از خانم اولش شش فرزند دارد. زن دوم/خواهرش چند هفته پیش یک بچه به دنیا آورد. دیروز شنیدم که در هفته آینده قرار است این مرد با دو زن و بچه هایش به آمریکا انتقال داده شوند.

من این مورد و چندین تا از این نوع را با دوستان سفید آمریکایی ام در میان گذاشتم. می گویند این فرهنگ شان است و احترام باید گذاشت. من عمیقا با این نوع دیدگاه مشکل دارم. این نگاه نگاه خطرناک و نابرابر و ناانسانی است. بخشی این نوع نگاه اورینتالیست است. به این معنی که می گویند آخر این آدم ها با ما فرق دارند. این ها عقب مانده و وحشی اند. ما پیشرفته و مدرن هستیم. نمی شود آنها را با ارزش ها و استاندارد انسانی خود مان قرار بدهیم. آنها نقطه تضاد است برای اینکه بدانیم که بین ما و آنها چه فاصله های است که باید طی شود و هرگز هم شاید طی نخواهد شد. بلی، وقتی کسی به شما می گویند فلان چیز فرهنگ فلان مردم است به عمق این نگاه غیرانسانی و نابرابر توجه کنید که چقدر آزار دهنده است. این موضوع مرا عمیقا آزار می دهد. بعضی از فرهنگ ها را باید زباله کرد، از جمله سنت ها و رفتارهای غیرانسانی و مزخرف که در افغانستان رایج است. بخشی این دینی است. آیا دین را هم زباله کرد؟ بلی، دینی که با ارزش های مدرن انسانی مغایرت داشته باشد باید زباله کرد.

پنجشنبه، مرداد ۰۶، ۱۴۰۱

قرن تاریک

قرن ۲۱، قرن تاریکی خواهد بود نه تنهای برای انسان افغانستانی بلکه برای همه مردم در اقصاء نقاط جهان. بخشی از این تاریکی مربوط به تشدید وضعیت اقلیمی خواهد بود اما قربانیان این حوادث یکسان نخواهد بود. کشورهای فقیر و مردمش زیان های بیشتری متحمل خواهند شد. نمونه اش را در افغانستان می بینیم. در طی یک ماه گذشته چندین بار سیلاب آمده و زمین های مردم را زیر آوار خاک و ریگ گم کرده است. در قریه ما دیروز سیلاب آمده، همه چیز را با خودش برده، درخت ها و جویبارها همه و همه زیر آوار سیلاب رفته است. چندین تا ویدیو از ولسوالی جاغوری دیدم. آنها هم همین وضعیت را تجربه کرده اند. این وضعیت ادامه خواهد یافت. مردم فقیرتر و گرسنه تر خواهد شد. در نتیجه امنیت در شهرها بدتر خواهد شد. مردم برای دسترسی به حداقل زندگی دست به جنایت های بی شماری خواهند زد. طالبان یکی از نمونه هاست. آنها تنها برای خدا و اسلام نمی جنگند و اگر جنگیده اند هم از این به بعد اهداف منازعه تغییر خواهد کرد. ما در قرن تاریکی فرو خواهیم رفت. جهان بدی خواهد بود. جنگ اوکراین، تهدیدهای آمریکا و ناتو به امنیت جهانی و گازهای گلخانه ای، همه و همه ما را به نابودی خواهد برد. بدتر اینکه رهبران کشورهای صنعتی غربی گستاختر و خونخوارتر می شوند. نمونه آن را ما در آمریکا و کشورهای غربی علیه چین، کشورهای آسیایی شرقی، ایران و روسیه می بینیم. 

دوشنبه، تیر ۲۰، ۱۴۰۱

کاری از مصطفی کیا

آدمی در پیرامونش چقدر بی توجه و فراموشکار است. من تازه کارهای ناتمام و یا تمام شده یادش بخیر مصطفی کیا را کشف می کنم، آنهم به کمک انترنت و یوتیوب. دلیل اش این است که من وقتی برای درس های دانشگاهی به آمریکا آمدم رابطه ام با دوستانم محدود شد. برای مدتی نمیدانستم که کی کجاست و چه کار می کند. در کانال یوتیوب Mustafa Kia که در سال 2010 ایجاد شده است چندین تا ویدیو دیده می شود که ظاهرا بخشی از پروژه های زیردست مصطفی بوده اند. یکی از آنها تریلر مستندی در مورد وبلاگ نویسی در افغانستان است. کسانی که در ویدیوی زیر دیده می شوند دوستان منند. شرایط نابسامان مملکت، هر کدام اینها را به اکناف دنیا پراکنده کرده است به شمول خالق این ویدیو که دیگر زنده نیست.

جمعه، تیر ۱۷، ۱۴۰۱

عکس های مصطفی کیا

این چند تا عکس مصطفی کیا را من از آرشیف عکس هایم پیدا کردم. این عکس ها در سال های 2005 و 2006 گرفته شده اند.




 

مصطفی کیا

این فیلم کوتاه از مصطفی کیا است.

شنیدم مصطفی کیا دوست دیرینه من درگذشته است. در اخبار خواندم که از ارتفاع 1400 متری به تهیگاه پریده به امید اینکه خودش را به طناب که از دو طرف صخره وصل بوده معلق بکند. جزییات اینکه چطوری این کار را کرده روشن نیست ولی در منابع ایتالیایی ذکر شده که ظاهرا با صخره برخورده و جان داده است. معلوم نیست چطوری با صخره برخورد کرده، شاید طناب ناگهان قطع شده، شاید هم (حدث میزنم) آویزان از طناب به صخره برخورد کرده است. من این خبر را که خواندم، مغزم سوت کشید. می خواستم بگویم، مصفطی! بچه عاقل! آخر این چه کاری بود که تو کردی!

خیلی دلم سوخت. من عکس های زیادی از روزها و شب های که هر دوی مان در کوچه و پس کوچه های کارته سخی پرسه می زدیم دارم. من و مصطفی باهم همکار هم بودیم. چه روزهای خوبی بود! خیلی متواضع و با جنبه بود. موسیقی بلد بود و عکاس خوبی هم بود.

چهارشنبه، تیر ۱۵، ۱۴۰۱

خواجه ظریف چشتی

من خیلی بدشانسم. امروز در بی بی سی دیدم که کسی بنام خواجه ظریف چشتی در این جهان بوده و پیروان زیادی در هندوستان داشته است. خیلی حیف شد او را کشتند. در یوتیوب رفتم دو سه تا ویدیوی او را دیدم. در یک ویدیو از جادوی انگشتر عقیق صحبت می کنم و در ویدیوی دیگر رقص سماع برپا کرده و در یکی دیگرش دست بر سر و صورت مردم می کشد. در قریه ما سادات می آمدند این کارها می کردند، دست بر سر و صورت خرد و کلان می کشیدند، دستمال به کمر دختران و زنان می بستند و به دهان کودکان تف می کردند. آن زمان این چیزها عادی بود.

خواجه ظریف صدای نرم و جذابی داشت. نحوه سخن گفتن او مرا به یاد رفیع جنید در کابل انداخت. او وقتی شعر و داستان می خواند لحن صوفیانه می گرفت.

بهرحال، بودن کسانی مثل خواجه ظریف برای جامعه مفید است. آنها بهانه ای می شود برای کانون های انطباق ناپذیر اجتماع. خواجه ظریف یک پدیده فرهنگی است همانطور که محمد و کسان دیگر بودند. کاش اندک مسامحتی بودی و این آدم از جور جباران خونخوار رهانیده می شد. حیف شد.

contact

نام

ایمیل *

پیام *