سه‌شنبه، شهریور ۰۸، ۱۴۰۱

پرسه ای تمام شب

 دیشب خوابم نبرد، رفتم خیابان ویسکانسن. همینطوری قدم می زدم. بی هیچ دلیلی. سالها قبل در این خیابان کافی شاپی بود که در طبقه ای دومش یک مغازه انتیک فروشی بود. پشت بامی داشت که از آنجا برج های کلیسای اپسکوپل ها را می شد دید. خاطرات زیادی دارم از آن کافی شاپ. دیشب دیدم نشانی از آن باقی نمانده است. یک چیزی دیگر جایش را گرفته بود. عوضش یکی از آن مغازه های زنجیره ای آنجا بود که دیکورش هم تغییر داده بود.

در همسایگی آن، کتابخانه کوچکی بود. یک سری کتاب های کهنه و فرسوده آنجا بود که من ندیدم کسی آن کتابها را ورق بزند مگر اینکه از روی اتفاق نه کنجکاوی دستی رویش کشیده باشد. از یک وجب خاک روی جلدهای کتانی اش می شد این را حدس زد.

دیشب خیابان کاملا آرام و خالی بود. تا آخرش رفتم تا به محله جورجتون رسیدم. آنجا دو نفر در کنار خیابان سیگار می کشیدند. من را که دیدند، دست تکان دادند. منم به نشانه پاسخ دستم را بالا بردم. رفتم نزدیک گفتم این بارها همه بسته اند مثل اینکه نمی دانند آدم های مثل ما اینجا تشنه و سرگردانند. یکش خندید. بعد از چند دقیقه دریافتم آنها منتظر کسی اند. دیروقت به خانه من برگشتم. وقتی خانه رسیدم، کم کم صبح می شد.

جمعه، مرداد ۲۸، ۱۴۰۱

یک آهنگ مزخرف و زن ستیز

یک آهنگ مزخرف بنام "ای وطن" تازه در یوتیوب پخش شده است. متن آهنگ با این شروع می شود "ای وطن مادر مرد آفرین." یعنی اینکه این لامذب مادر این کشور فقط مرد به دنیا می آورد. کسانی که این بازخوانی را کرده متوجه حساسیت سکسیستی و زن ستیزی متن این آهنگ نشده اند حتی زنانی که آنجا سهم گرفته اند. به همان ایده مردسالاری و زن ستیزی آگاهانه و ناآگانه ادامه می دهند چه هنرمند شان است و چه دانشمند شان. محبت همراه با تعصب جنون آمیز نسبت به وطن شان حتی نمی گذارند یک لحظه به این نکته توجه کنند که در آن مملکت نکبت بار کسانی به نام زن و دختر هم زندگی می کنند. در روزگارهای دور یک کسی آمده شعر ملی گرایانه سروده و حالا آن شده سر لوحه حس نستالوژیک وطن دوستی شان.  

جدا از این، این آهنگ بوی نشنالیسم می دهد اما جالب اینجاست که در آن کسانی آهنگ خوانده اند که از افغانستان نیستند یا حتی زندگی نکرده اند (مثلا میگن و مشعل). نکته ای دیگر اینکه هیچ هزاره ای در این آهنگ که همصدا شود دیده نمی شود. معمولا چنین آهنگ ها با طعم نشنالیسم پروژه های دولتی است اما جالب اینجاست که کار دولت را یک شرکت موسیقی خصوصی انجام می دهد. خیلی جالب خواهد که بدانیم کسانی که در باربد هستند و مدیریت می کنند چه کسانی و چه مرامی دارند.

جمعه، مرداد ۰۷، ۱۴۰۱

زباله کردن فرهنگ

من مشکل دارم با استدلال سفیدهای که می گویند باید به فرهنگ های مردم حتی اگر بدترین هم باشد احترام گذاشت. بگذارید یک نمونه بیارم. یک مرد افغانستانی که پشتون است بعد از سقوط دولت افغانستان همراه خیلی های دیگر به خارج از کشور انتقال داده شد. او فعلا در یکی از کمپ های مهاجرین در یکی از کشورهای خلیج فارس نگهداری می شود. او دو زن دارد. زن دوم و جوانش را منحیث خواهرش ثبت کرده است. توقع نمی رفت که بیشتر از ۹ ماه در کمپ بماند. بعد از مدتی همسایگانش متوجه شدند که زن جوان دارد شکمش بالا می آید. مردم گمانه زنی را شروع کردند. آیا این مرد با خواهرش می خوابد و حالا حامله اش کرده است!؟ من این قضیه را از نزدیک دنبال کردم.

در طی این مدت، مردکه از شرم، خانم یا خواهرش را حتی از در اطاق نمی گذاشت بیرون شود. مقامات کمپ متوجه شدند اما نمی دانستند چه کار کنند. از خانم اولش شش فرزند دارد. زن دوم/خواهرش چند هفته پیش یک بچه به دنیا آورد. دیروز شنیدم که در هفته آینده قرار است این مرد با دو زن و بچه هایش به آمریکا انتقال داده شوند.

من این مورد و چندین تا از این نوع را با دوستان سفید آمریکایی ام در میان گذاشتم. می گویند این فرهنگ شان است و احترام باید گذاشت. من عمیقا با این نوع دیدگاه مشکل دارم. این نگاه نگاه خطرناک و نابرابر و ناانسانی است. بخشی این نوع نگاه اورینتالیست است. به این معنی که می گویند آخر این آدم ها با ما فرق دارند. این ها عقب مانده و وحشی اند. ما پیشرفته و مدرن هستیم. نمی شود آنها را با ارزش ها و استاندارد انسانی خود مان قرار بدهیم. آنها نقطه تضاد است برای اینکه بدانیم که بین ما و آنها چه فاصله های است که باید طی شود و هرگز هم شاید طی نخواهد شد. بلی، وقتی کسی به شما می گویند فلان چیز فرهنگ فلان مردم است به عمق این نگاه غیرانسانی و نابرابر توجه کنید که چقدر آزار دهنده است. این موضوع مرا عمیقا آزار می دهد. بعضی از فرهنگ ها را باید زباله کرد، از جمله سنت ها و رفتارهای غیرانسانی و مزخرف که در افغانستان رایج است. بخشی این دینی است. آیا دین را هم زباله کرد؟ بلی، دینی که با ارزش های مدرن انسانی مغایرت داشته باشد باید زباله کرد.

پنجشنبه، مرداد ۰۶، ۱۴۰۱

قرن تاریک

قرن ۲۱، قرن تاریکی خواهد بود نه تنهای برای انسان افغانستانی بلکه برای همه مردم در اقصاء نقاط جهان. بخشی از این تاریکی مربوط به تشدید وضعیت اقلیمی خواهد بود اما قربانیان این حوادث یکسان نخواهد بود. کشورهای فقیر و مردمش زیان های بیشتری متحمل خواهند شد. نمونه اش را در افغانستان می بینیم. در طی یک ماه گذشته چندین بار سیلاب آمده و زمین های مردم را زیر آوار خاک و ریگ گم کرده است. در قریه ما دیروز سیلاب آمده، همه چیز را با خودش برده، درخت ها و جویبارها همه و همه زیر آوار سیلاب رفته است. چندین تا ویدیو از ولسوالی جاغوری دیدم. آنها هم همین وضعیت را تجربه کرده اند. این وضعیت ادامه خواهد یافت. مردم فقیرتر و گرسنه تر خواهد شد. در نتیجه امنیت در شهرها بدتر خواهد شد. مردم برای دسترسی به حداقل زندگی دست به جنایت های بی شماری خواهند زد. طالبان یکی از نمونه هاست. آنها تنها برای خدا و اسلام نمی جنگند و اگر جنگیده اند هم از این به بعد اهداف منازعه تغییر خواهد کرد. ما در قرن تاریکی فرو خواهیم رفت. جهان بدی خواهد بود. جنگ اوکراین، تهدیدهای آمریکا و ناتو به امنیت جهانی و گازهای گلخانه ای، همه و همه ما را به نابودی خواهد برد. بدتر اینکه رهبران کشورهای صنعتی غربی گستاختر و خونخوارتر می شوند. نمونه آن را ما در آمریکا و کشورهای غربی علیه چین، کشورهای آسیایی شرقی، ایران و روسیه می بینیم. 

دوشنبه، تیر ۲۰، ۱۴۰۱

کاری از مصطفی کیا

آدمی در پیرامونش چقدر بی توجه و فراموشکار است. من تازه کارهای ناتمام و یا تمام شده یادش بخیر مصطفی کیا را کشف می کنم، آنهم به کمک انترنت و یوتیوب. دلیل اش این است که من وقتی برای درس های دانشگاهی به آمریکا آمدم رابطه ام با دوستانم محدود شد. برای مدتی نمیدانستم که کی کجاست و چه کار می کند. در کانال یوتیوب Mustafa Kia که در سال 2010 ایجاد شده است چندین تا ویدیو دیده می شود که ظاهرا بخشی از پروژه های زیردست مصطفی بوده اند. یکی از آنها تریلر مستندی در مورد وبلاگ نویسی در افغانستان است. کسانی که در ویدیوی زیر دیده می شوند دوستان منند. شرایط نابسامان مملکت، هر کدام اینها را به اکناف دنیا پراکنده کرده است به شمول خالق این ویدیو که دیگر زنده نیست.

جمعه، تیر ۱۷، ۱۴۰۱

عکس های مصطفی کیا

این چند تا عکس مصطفی کیا را من از آرشیف عکس هایم پیدا کردم. این عکس ها در سال های 2005 و 2006 گرفته شده اند.




 

مصطفی کیا

این فیلم کوتاه از مصطفی کیا است.

شنیدم مصطفی کیا دوست دیرینه من درگذشته است. در اخبار خواندم که از ارتفاع 1400 متری به تهیگاه پریده به امید اینکه خودش را به طناب که از دو طرف صخره وصل بوده معلق بکند. جزییات اینکه چطوری این کار را کرده روشن نیست ولی در منابع ایتالیایی ذکر شده که ظاهرا با صخره برخورده و جان داده است. معلوم نیست چطوری با صخره برخورد کرده، شاید طناب ناگهان قطع شده، شاید هم (حدث میزنم) آویزان از طناب به صخره برخورد کرده است. من این خبر را که خواندم، مغزم سوت کشید. می خواستم بگویم، مصفطی! بچه عاقل! آخر این چه کاری بود که تو کردی!

خیلی دلم سوخت. من عکس های زیادی از روزها و شب های که هر دوی مان در کوچه و پس کوچه های کارته سخی پرسه می زدیم دارم. من و مصطفی باهم همکار هم بودیم. چه روزهای خوبی بود! خیلی متواضع و با جنبه بود. موسیقی بلد بود و عکاس خوبی هم بود.

چهارشنبه، تیر ۱۵، ۱۴۰۱

خواجه ظریف چشتی

من خیلی بدشانسم. امروز در بی بی سی دیدم که کسی بنام خواجه ظریف چشتی در این جهان بوده و پیروان زیادی در هندوستان داشته است. خیلی حیف شد او را کشتند. در یوتیوب رفتم دو سه تا ویدیوی او را دیدم. در یک ویدیو از جادوی انگشتر عقیق صحبت می کنم و در ویدیوی دیگر رقص سماع برپا کرده و در یکی دیگرش دست بر سر و صورت مردم می کشد. در قریه ما سادات می آمدند این کارها می کردند، دست بر سر و صورت خرد و کلان می کشیدند، دستمال به کمر دختران و زنان می بستند و به دهان کودکان تف می کردند. آن زمان این چیزها عادی بود.

خواجه ظریف صدای نرم و جذابی داشت. نحوه سخن گفتن او مرا به یاد رفیع جنید در کابل انداخت. او وقتی شعر و داستان می خواند لحن صوفیانه می گرفت.

بهرحال، بودن کسانی مثل خواجه ظریف برای جامعه مفید است. آنها بهانه ای می شود برای کانون های انطباق ناپذیر اجتماع. خواجه ظریف یک پدیده فرهنگی است همانطور که محمد و کسان دیگر بودند. کاش اندک مسامحتی بودی و این آدم از جور جباران خونخوار رهانیده می شد. حیف شد.

شنبه، تیر ۱۱، ۱۴۰۱

سازشگری: هنر زنده ماندن

از لحاظ سیاسی، هزاره ها گزینه های محدودی پیش رو دارند و داشته اند. تنها گزینه ای که فعلا هزاره ها را می تواند از نابودی جمعی نجات دهد کنار آمدن با طالبان است. مقاومت و جنگ راه معقولی نیستند.

حالا ممکن است کسی این سوال را از من بپرسه: آقای محترم، منظورت اینه که با طالبان همکاری کنیم؟ ضرورتا نه ولی اگر فایده ای در آن باشد، چرا نه. 

زیر ساخت های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی افغانستان که در طی ۲۰ شکل گرفته بود کاملا فرو ریخته است. اگر همین گروه برای ۱۰ سال و یا بیشتر در قدرت بمانند و امنیت نسبی را دست و پا کنند که در آن زیر ساخت های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دو باره شکل بگیرد، به نفع همه است. هزاره ها باید در این نفع سهم بگیرد. این خودش مبارزه و مقاومت است. و مهم تر از همه، هزاره ها به یک اصل ذاتی که همانا سازگاری و انطباق با وضعیت سیاسی، اجتماعی، و محیطی است عمل کرده است. این همان اصل هنر زنده ماندن برای بقا است که ما انسان ها در طول تاریخ تحول و تکامل مان آن را آموختیم. اگر چنین اصل را هزاره ها در نظر نگیرتد و به آن عمل نکنند، ممکن است تاوان سختی متحمل شوند. 

چهارشنبه، تیر ۰۸، ۱۴۰۱

پایان دادن به مقاومت در بلخاب

برای هزاره ها این مقاومت هزینه بر خواهد بود. در چنین شرایطی احمقانه است که جنبشی و یا مقاومتی علیه طالبان از هزاره جات شکل بگیرد. چنین چیزی خودویرانی است. هزاره ها فعلا در وضعیتی نیستند که دست به مقاومت بزنند. وضعیت هزاره ها اسف بار است. سراسر هزاره جات با خشکسالی و قحطی روبرو است. میدانیم که زندگی مردم وابسته به زمین و حاصلات زراعتی است. علاوه براین، چند روز پیش در خیلی از مناطق هزاره جات برف ناگهانی بارید. مزارع گندم و حبوباب زیر آوار برف گم شدند. در خزان امسال هیچ حاصلی برای گرفتن نخواهد بود. علاوه بر این، کشتزارهای هزاره ها توسط کوچی ها و رمه های شان از بین رفته است. 

برای هزاره ها فعلا مسأله مسأله ای بقا است. اگر هزاره ها از این دوره تار زنده بماند موفقیت بزرگی است. 

برای جلوگیری از قتل عام بیشتر هزاره ها، بهترین راه این است که ریش سفیدان و بزرگان بامیان جمع شوند و مداخله بکنند. مهدی را بگویند که یا تسلیم شود و یا منطقه را ترک کند. در غیر آنصورت مردم منطقه علیه مهدی به پا خیزند. هیچ راه دیگری نیست. 

سه‌شنبه، تیر ۰۷، ۱۴۰۱

وضعیت در بلخاب

خبرهای وحشتناکی از بلخاب می رسد. کشتار مردم بی گناه و سربریدن ها و تار و مار کردن ها. آدم نمی داند چه بگوید. ما میدانیم که بایک گروه جانور و بی رحمی روبرو هستیم. سوال اینجاست که چنین حادثه ای قابل جلوگیری بود یا نه. مطمئنا جواب مثبت خواهد بود. خوب چرا مولوی مهدی نتوانست تصمیم بگیرد از این قتل عام جلوگیری شود؟ این کار ممکن بود. فقط کافی بود، کنار می رفت یا شاید کوتاه می آمد، با طالبان مصالحه می کرد. این فاجعه به وجود نمی آمد. ما دیدیم مردم پنجشیر چه تاوانی پرداختند. برای هزاره ها این تاوان گرانتر خواهد بود. بهتر است راه برای پایان این فاجعه سنجید شود. 

جمعه، تیر ۰۳، ۱۴۰۱

تصویری از دورِ دور

 نگاه کن

می بینی این شب های درازی که پایان ناپذیرند؟

می بینی صداهای پرندگانی که کم کم ناپدید می شوند؟

ببین سپیده دمی را که تار می شود!

و اینجا، بیرون از باغچه خالی

دروازه ای است 

ایستاده در مقابل جنلگزار خاموش

آستانه ای در آنجاست که خاموشانه منتظر است

از خودم می پرسم:

منتظر چه کسی؟

مکث می کنم

صدای خاموشی طنین انداز است

دو باره مکث می کنم

از دور دست ها صدای شکوه مندی طنین انداز است

صدای دوران کودکی خودم

در جنگلزارها هم قد ساقه های بید

در جست و خیزم!

شنبه، خرداد ۲۸، ۱۴۰۱

رو به نیهیلیسم

چند روز پیش، احساس عجیبی به من دست داد. آن اینکه بعد از یک مدتی حس می کنم دیگر آن سنسیبلیتیز (sensibilities) که سالها در من مصرانه زنده بود در حال کاستن است. من دیگر در برابر کشتار آدم های بیگناه نمی لرزم و حتی فکر هم نمی کنم. فکر میکنم این چیزی است که روزانه اتفاق میفتد، هر جایی باشی، شاید داستان همین باشد. دارم فکر میکنم اگر آدم ها یک دیگر را نکشند، شاید این خشک سالی و قحطی همه را نابود کنند. به تغییرات اقلیمی نگاه کنید. به تاثیرات جنگ اوکراین بر اقتصاد و مواد غذایی نگاه کنید. به تکثیر تسلیحات و به تهدیدهای اتمی که فعلا دست کم گرفته می شود  نگاه کنید. همه ما با مرگ معدوم روبرو هستیم.

چهارشنبه، خرداد ۲۵، ۱۴۰۱

روایت فانتزی گونه

فانتزی ابزار قدرتمندی است. زیاد جزییات و شواهد تاریخی نمی خواهد. اگر کسی بتواند در ذهن خود فانتزی باب روز تولید کند موفق است و ای بسا که خوب هم است. در سالهای اخیر، بعضی از هنرمندان زنان افغانستانی از این ژانر استفاده کردند. یکی از آنها ام البنین ارزگانی است مشهور به رادا اکبر. او یک نمایشگاه از پیراهن های باب روز یا عصری (تقریبا ناپوشا) بر قامت زنان مرده و زنده افغان دوخت و آن ها را به نمایش گذاشت. هدف او مشخص بود. می خواست تصویر دیگری از زنان افغان که تحت ستم بوده اند اما ایستادگی کرده اند به نمایش بگذارد. مهم نیست که حالا همه آنها ابرزن بودند یا نبودند مهم این است که روایت ابرزنان ایجاد شود.

عکاسی فاطمه حسینی هم یک کار فوق العاده هنری است. قرار هم نیست همه چیز آنچه هست منحیث حقیقت برهنه ارایه شود. زندگی ما پر است از حقایق برهنه ولی وقتی بتوانیم آنرا به شیوه که دل مان بخواهد ارایه کنیم، چرا نکنیم. این همه خلایق رفته اند از زنان افغان تصویر و روایت ارايه کردند تا وضعیت زنان افغانستان قابل درک شود، حالا با کار یک عکاس و هنرمند فکر نمی کنم چیزی تغییر کند. نقدهای که بر کارهای او کردند هم تا حدی منصفانه و بجا است. خوب نقد نقد است هرچند غیرمنصفانه به نظر برسد. 

دوشنبه، خرداد ۲۳، ۱۴۰۱

فرد و اجتماع

این کتیگوری فرد و اجتماع ظاهرا یکی از آن مقوله های تاریخی است که در هر زمینه و هر بابی بحثش مطرح شده است. چند روز پیش مقاله ای خواندم در همین باب. نتیجه گیری اش این بود که انسان عصر حاضر دارد تنها می شود و این پایان نابودی تدریجی اوست. بعد من از قسمت مأخذ رفتم سراغ یکی از مقاله های دیگر. مقاله در مورد رشد و نموی مغز بود و سرانجام کوچک شدن آن. یافته های مقاله بر اساس یک سری کارهای تجربی روی حافظه کسانی بودند که به انزوا می رفتند. حافظه ای کسانی که رابطه ای محدودی با انسان های دیگر داشتند به مرور زمان کوچکتر شده بود برعکس کسانی که رابطه محکم با خانواده و اطرافیان شان داشتند. خلاصه کلام اینکه تنها نباشیم، ما انسان ها حیوان های اجتماعی هستیم. تنها پرایمتی (primate) هستیم که بقای مان بسته به اجتماع و افراد اطراف ماست.

سه‌شنبه، خرداد ۰۳، ۱۴۰۱

نگرانی اصلی چیست؟

من شخصا کمتر نگران پوشیدن صورت زنان و حتی وضع کردن محدودیت های دیگر بر آنها هستم. آنچه که ما باید نگران آن باشیم و عمیقا به آن بیانشیم کشتار بی رحمانه هزاره هاست که حالا به یک اتفاق روزانه تبدیل شده است. هزاره ها تنها قربانی قتل های هدفهمند نیستند بلکه حالا با تهدیدهای بیشتری مواجه هستند. این روزها کوچی ها با مواشی شان به کشتزارهای آنها هجوم برده اند، رمه های شان علفزارها را می چرند، درخت ها را قلع و قمع می کنند، مردم را می کشند و زور می گویند، و ده ها بی رحمی دیگر. وقتی خزان فرا برسد، مردم هزاره چیزی برای حاصل برداشتن از کشتزارهای شان را ندارند. آنها با قحطی جدی مواجه اند. این مایه نگرانی است نه صورت زنانی که در تلویزیون و در خیابان ها ظاهر می شوند. حقیقت این است که اگر اسلام واقعی را در نظر بگیریم، همینی است که طالبان، داعش و بقیه گروه های اسلام گرا خواهان آنند.

دوشنبه، خرداد ۰۲، ۱۴۰۱

ابهامات کارشناسان غربی نسبت به قضیه اوکراین

اسلاوی ژیژک امروز مقاله ای در گاردین بخش آمریکا نشر کرده و در آن به سردرگمی و نبود دیدگاه روشن بین کارشناسان کشورهای غربی نسبت به قضیه اوکراین اشاره کرده است. و مهمتر اینکه کارشناسان ( به شمول رهبران) غربی خود شان را غرق در این ایده ساخته اند که "در ذهن پوتین می چه گذرد، آیا او بیمار است یا دیوانه می شود، آیا اطرافیان او حقیقت را به او می گویند." ژیژک درست می گوید اما مشکل رهبران غربی به این ختم نمی شود. حقایق عریان دیگری است که این روزها بر افکار نه تنها کارشناسان بلکه رهبرانی که به خواست های آمریکا علیه روسیه سرخم کردند سایه افکنده است. نیولیبرال ها که حالا جنگ اوکراین را حمایت می کند و گویا می خواهند روسیه را شکست بدهند با مشکلات جدی تری مواجه اند که دو ماه پیش انتظار آن را نداشتند. فعلا اروپا دچار بحران اقتصادی جدی است و همینطور بقیه کشورها. هر روزی برجنگ روسیه در اوکراین افزوده می شود، بحران اقتصادی عمیق تر می شود و ترس بیشتر بر رهبرانی عضوی ناتو افزوده می شود. چه آنها تازه به این حقیقت پی برده اند که این جنگ به این زودی ها پایان نخواهد یافت. بسته ششم تحریم های اتحادیه اروپا که قرار بود سه هفته پیش به اجرا درآید به بنبست رسید. تقریبا چندین هفته است که از تحریم های تازه خبری نیست و تازه بعضی ها در درون اتحادیه اروپا مسیله آزادسازی بعضی تحریم های علیه روسیه را بحث می کنند تا جلو تورم بیشتر را بگیرند. در دراز مدت، این به این معنی است که پوتین برنده جنگ خواهد بود و در این میان تنها بازنده اصلی مردم اوکراین خواهند بود که هر روز کشته می دهند تا جاه طلبی های آمریکا و ناتو را عملی سازند.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۴۰۱

پایان یک امید برای بازگشت

دیروز نشسته بودیم روی تخته سنگی در محوطه دانشگاه. تازه اینجا رسیده. بیجاه شده است. گفت آرزو می کنم روزی برگردم وطن. بعد از کمی سکوت، سرش را بلند کرد، نگاهش در دور دست ها بخیه خورده بود. شاید آنجا که تصوراتش در پرواز بود. دو سه تا ریگ ریزی را از زمین برداشت. مشتش را محکم فشرد، مثل اینکه می خواست جلوی بغضش را بگیرد. گفت ممکن است سال آینده افغانستان باشم.  بعد از کمی سکوت، من گفتم، دیگر امیدی برای بازگشت نیست. همان روزنه ای کوچکی که در دور دست ها برای من و تو و خیلی های دیگر باز بود، برای مدت نامعلومی بسته شده است. وقتی این را برایش گفتم، اشک در چشمان سیاهش حلقه زد. صورتش را میان کف دستانش پنهان کرد. شروع کرد به زار زار گریستن. من هم با او همراه شدم.

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۴۰۱

نسل کشی تاجیک

بعضی ها برای اعتراض علیه کشتار بیرحمانه ‌ای مردم تاجیک در پنجشیر و اندراب توسط طالبان هشتگ StopTajikGenocide# را راه اندازی کرده اند . من هیچ مشکل با این هشتک ندارم اما فکر می کنم استفاده از این هشتک شاید دقیق نباشد، چون طالبان قطعا تاجیک ها را به دلیل مذهب و هویت اتنیکی نمی کشند. کسانی که در این شب و روزها کشته می شود دلایل سیاسی دارد. حالا اینکه آن را تحت چه هشتگی درآورد نمیدانم ولی قطعا نسل کشی نیست. برعکس هزاره ها که در مساجد، شفاخانه ها، مدرسه ها، خیابان، و هرجا که ممکن باشد بصورت سیستماتیک مورد حمله قرار می گیرند. حملات سیستماتیک علیه هزاره بیشتر به دلایل هویتی، نژادی، فرهنگی، مذهبی و خیلی چیزهای دیگر است. خوب است که صداهای اعتراض رسا و قوی باشد اما نه گزاف. این بخش از اعتراض را باید همیشه در نظر بگیریم ورنه شاید دیگران صدای مان را درست نشنوند و اگر بشنوند جدی نگیرند.

دوشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۴۰۱

ویکی پدیا

آخر هفته یک مقاله نوشتم برای ویکیپدیا. 28 تا مرجع دادم. پذیرفته نشد. دلیلش را آورده بودند که موضوعی را که من در مقاله بحث می کنم در جایی دیگر قبلا ذکر شده و مقاله من باید زیر آن مجموعه برود. من دوباره به مدیر نوشتم که نه خیر. اصلا قرار دادن این مقاله در زیر آن مجموعه و آنچه قبلا در آنجا بحث شده اشتباه است. این موضوع نمی تواند زیر مجموعه باشد بلکه باید اصل موضوع تبدیل شود چون در زیر مجموعه قرار گرفتن آن بی معنی است. ببینم چه خواهد شد.

یکشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۴۰۱

گل پی بنفش

امروز گل پی  بنفش پختم. یک مزرعه جاپانی است در این نزدیکی ها که گاهی ازش سر می زنم. اخیرا میرم در بازار دهقان ها، روزهای شنبه البته. یاد گرفتم آخر وقت برم، آن زمانی که قیمت ها پاین میره چون دهقان ها می خواهند جمع کنن و برن. نصف قیمت میگیرم.


چهارشنبه، فروردین ۳۱، ۱۴۰۱

لودگی گستاخانه

 یک لوده بنام ادرس رحمانی آمده در فسبوک نوشته که هزاره کیست! او آمده هزاره ها را معرفی می کند و اینکه چطور شیعه شدند. وقتی وقعی برای یک آدم بی سواد و لوده دادید او گستاخ می شود، گستاخ بی ادب! 

شنبه، فروردین ۲۷، ۱۴۰۱

اشکال در تعریف مهاجرت

امروز از سر همدردی خواستم  با یک مهاجر اوکرانی نگرانی ها و دشواری ها و لذت های مهاجرت و مهاجر بودن را در میان بگذارم. ناگاه متوجه شدم، من، مهاجر افغانستانی، با چندین لایهء زمخت تروپ و کلیشه ها کاملا با یک مهاجر چشم آبی، بلوند و سفید و مهمتر از همه مسیحی زمین تا آسمان فرق دارم. اینجا بود که من متوجه شدم کلمه مهاجر شاید ما را نتواند درست تعریف کند. آنکه می گوید مهاجر داریم تا مهاجر، به این امر منسوب است.

سه‌شنبه، فروردین ۲۳، ۱۴۰۱

چرا باید مخالف انتقال ذخایر ارزی بود؟

 من حقیقا مخالف انتقال و یا آزاد سازی ذخایر ارزی و یا دارایی های دولت قبلی افغانستان به طالبان هستم. به دو دلیل:

1) دولت طالبان قادر به استفاده از این ذخایر نیست و اگر هم باشد آنرا برای مردم عادلانه مصرف نمی کند. تا حالا هزاران تن کمک های سازمان ملل به افغانستان سرازیر شده است اما اکثر مناطق هزاره نشین حتی یک بار هم از آن کمک ها برخوردار نشده است. مثلا، خانواده ها در مناطق جنوبی و شرقی افغنستان مانند جلال آبد و هلمند، 38 تا 42 بار کمک دریافت کردند اما در مناطق مرکزی و شمال حتی یک بوجی برنج و یا یک قوتی روغن دریافت نکرده اند.

2) این پول طالبان نیست و حقیقا از افغانستان هم نیست. اینها کمک های بلاعوض کشورهای کمک کننده غربی است که طالبان حق ندارند از آن برخوردار شود. حتی حق دادخواست به آنها نباید داده شود.

و مخالف این هم هستم که بازماندگان قربانیان یازده سپتامبر از این پول برخوردار شوند چون کسانی که حمله یازده سپتامبر را مرتکب شدند اهل سعودی بودند نه افغانستان.

این ذخایر باید روزی به افغانستان واگذار شود اما نه حالا. میدانیم حکومت طالبان هم پایدار نخواهد بود و این متاسفانه یکی از ویژه گی های آن کشور مفلوک است که باید اذعان کرد.

یکشنبه، فروردین ۲۱، ۱۴۰۱

بزرگترین فقر

 چند روز پیش کتابی توسط جودیت باتلر را ورق می زدم. در مقدمه آن، شعری از والس استیفنس آورده بود. برای چندین دقیقه من فقط به شعر خیره شدم و به فکر فرو رفتم. همان لحظه ازش اسکرین شات گرفتم به چند تا از دوستانم فرستادم. میخواستم بدانم درک آنها از این شعر چیست. سه نفر از آنها زنگ زدند. صحبت ما به درازا کشید. بهرصورت، آن شعر کوتاه این است:

The greatest poverty is not to live In a physical world

to feel that one's desire 

Is too difficult to tell from despair
by: Wallace Stevens

بزرگترین فقر این است که در دنیای واقعی (فزیکی) زندگی نکنیم

اینکه احساس کنیم خواست های ما

از ناامیدی قابل تشخیص نیست

---

چند روز است ذهن من درگیر این شعر است.

contact

نام

ایمیل *

پیام *