دوشنبه، فروردین ۱۴، ۱۴۰۲

درختان نارنج و خاطرات کودکی

آخر هفته رفتم کوه. در راه برگشت از یک دره تنگ، پرعلف و باشکوه آمدم. در مسیر راه، یک عالم درختان نارنج بود. نارنج ها همه ریخته بودند روی زمین. مثل اینکه تا حال کسی حتی نزدیک این باغ ها نیامده بود. من کوله پشتی ام را از پشتم در آوردم و شروع کردم به چیدن نارنج از شاخه های درخت. کوله پشتی ام پر شد. به سختی خانه رسیدم. به یاد روزهای کودکی ام افتادم که به خانه ماماهایم در جلگه می رفتم. در راه برگشت آنها یک عالم سیب می داد با خودم ببرم. خاطرات کودکی را می شود دوباره زنده کرد و زیست. در جایی که من زندگی می کنم تقریبا تمام دره ها و تپه ها را گشتم. میدانم در کجا درختان نارنج است که در تمام روی سال تقریبا دست نخورده می ماند. در همان حوالی درختان انار هم است. یک مقداری از این نارنج ها را به دو همسایه دادم. یک مقدارش را امروز در کلاس سینمار آوردم با استادم و بچای دوره دکترا شریک کردم. سه چهار تای شان گفتند که بعد از خیلی وقت هاست که برای اولین بار مزه اصلی نارنج را می چشند. حالا یکش خواسته که شنبه آینده با هم بریم برای نارنج چیدن. زندگی زیباست. از وقتی کالیفورنیا آمدم، بخشی از خاطرات کودکی ام را احیا کردم.

2 comments:

علی بودا گفت...

فکرت عزیز سلام خوشحالم اینجا پیدایت کردم من از سالها قبل خواننده مطالبت بودم در وبلاگ یادداشتهای از کابل همان سالها که در این پست هم یادشان کردی از خاورمیانه گریخته ای و مارا تنها گذاشتی من عاشق مطالبت بودم بخصوص یکی از پستهایت که بعد از فوت مادر خدا بیامرزت نوشته بودی سخت مرا متاثر ساخت ، زبان گزنده وبلاگت را دوست داشتم و به طبع تو من هم وبلاگ نویس شدم ، امیدوارم موفق باشی و به نوشتن ادامه دهی .

نسیم فکرت گفت...

سلام علی جان! من یادم است آن روزا. خیلی از آن روزها گذشته. ماهم آن آدم دوآتشه نماندیم و افغانستان هم آن سرزمینی نماند که ما رویای مان در آن بپرورانیم. خیلی خوشحال شدم از پیامت. الان رفتم وبلاگت را دیدم. از خواندن چندین پستت لذت بردم. یادش بخیر آن سالها که وبلاگ نویسی یک فرهنگ بود.

ارسال یک نظر

contact

نام

ایمیل *

پیام *