پایه های تیوری حقوق بشر بر فرضیه یونیورسالیزم حقوق ذاتی و طبیعی انسانها استوار است. به این منظور که خارج از رنگ و پوست، فرق نمی کند انسان در هر کجا باشد انسان است. این عالی و دقیق است اما مشکل کار در کجاست.
وقتی ما این فرضیه ها را در تاریخ، فرهنگ و اجتماع پیاده کنیم چیزی نیست جز ابسترکت. یعنی تقریبا نامفهوم. شنیده ام که بعضی ها می گویند هویت های مثل هزاره، شیعه، افغانستانی و فلان و فلان اهمیت نداره، ما همه انسانیم. شعارهای شان در فسبوک این است: "بیایید انسان باشیم نه هزاره." خیلی خوب و قبول، ما میتوانیم انسان باشیم، اما انسان هزاره قبل از اینکه هرچیز دیگری باشد هزاره است. خصوصیات فرهنگی و تاریخی انسان هزاره مقدم بر دیگر هویت هاست. در افغانستان، مردم بقیه اقوام، هزاره ها را اول هزاره می بینند بعد انسان. چون هویت اتنیکی هزاره ها اول می آید، هویت های دیگر موخر است. به هزاره منحیث ساکنین بومی نمی بینند. به همین خاطر است که همیشه برای بیگانه سازی هزاره ها از نام های تحقیرآمیز نژادی مثل "هزاره موشخور،" "خدا سگم را هزاره نکنه،" "قلفک چپات" و ده ها نوع تحقیر نژادی دیگر.
حتما تجربه کرده اید که شئونیست های فرقه غالب یا حاکم، یکی از استراتیژی شان برای محو تاریخ هزاره ها در افغانستان از همین اسلوب فرضیه های یونیورسالیزم استفاده می کنند. یادم است وقتی با برادران تاجیک و پشتون از قتل عام هزاره ها توسط عبدالرحمن خان و طالبان سخن به میان می آمد، خیلی زود برافروخته می شدند و عجولانه می گفتند، این حرف ها را نگویید چون به وحدت ملی صدمه وارد می کند. ما باید گذشته را فراموش کنیم. این جمله خیلی خطرناک است: "بیایید گذشته را فراموش کنیم." آنها علاقمند نبودند که درد تاریخی هزاره را بشنوند. تحمل شنیدن داستان قتل عام هزاره ها را نداشتند.
چطور می شود به آنها باور و اعتماد کرد وقتی تحمل شنیدن تاریخ رنج و ستمی که بر منی هزاره رفته است را ندارند اما می خواهند ما باهم بسوی آینده مبهم حرکت کنیم که گذشته آنرا تعیین می کند؟
وقتی کسی می گوید، فراموش کنیم، یاد تان باشد که او بخشی از تاریخ و هستی شما را میخواهند انکار کند. انکار تاریخ، یعنی انکار حضور تو در حال و آینده. وقتی تو در گذشته نفی شدی، نفی و انکار وجود تو هم در حال ممکن پذیر است و هم در آینده.
سالها پیش، دو تا مستند در مورد جراحی بینی در افغانستان دیدم. از داکتران می پرسند، "اکثر مشتری شما کیهایند؟" داکتران در پاسخ میگویند، "زنان هزاره." می پرستند، "چرا زنان هزاره؟" می گویند، "چون قیافه آنها غیرعادی است، آنها می خواهند عادی شوند، مثل دیگران." به این دقت کنید. زن هزاره، وجود فزیکی او درحالت عادی غیرنرمال است. با جراحی آنها می خواهند مثل بقیه مردم شوند. این ایدیولوژیک هژمونیک است که بستر چنین فکری را رونق می دهند. این نظریه داکتران بود.
ولی وقتی از دختران هزاره سوال می کردند، جواب آنها متمرکز به زیبایی بود نه عادی شدن چهره شان مثل تاجیک و پشتون. این ایده برتربینی فقط در ایدیولوژی هژموننیک قومی رشد می کند و ما باید نگران این پدیده هژمونیک باشیم چون ایدهء غیرعادی جلوه دادن انسان هزاره را عادی سازی می کند. این دقیقا همان چیزی است که گرامشی (Gramsci) در یادداشت های از زندانش بنام کامون سینس (common sense) یاد می کند. یعنی وقتی یک پدیده تبدیل به شعور اجتماع می شود، آنوقت هر نوع نگاه انتقادی در باره آن غیرمنطقی بنظر می رسد. این در دراز مدت برای هزاره ها بنیان برافکن است.
شاید زنان هزاره این را نپذیرند که نمی پذیرند و خودشان را کمتر از دیگران نمی بینند، اما دیگران آن طوری قضاوت نمی کنند. آنها با پدیده بنام هزاره مشکل دارد که هویت جزء آن است. به همین خاطر است که من فکر می کنم برای زنان هزاره در افغانستان، هویت قومی/نژادی مقدم بر جنسیت است چون وقتی کسی به پدیده ی بنام "هزاره" هویت قایل نباشد، تاریخ او را انکار کند، او را سلب صلاحیت و خصوصیت های انسانی کرده است. برای هر نوع مبارزه مدنی باید این اصل مهم را به یادداشت که هویت هزاره بودن مقدم بر جنسیت است. یک زن هزاره بیرون از خویش، یعنی وقتی با اقوام دیگر در جامعه افغانستان وارد معامله می شود، اول هزاره است بعد زن. همین استدلا ل برای مردها صدق می کند.
رسیدن به چنین خودآگاهی ضروری است و این نه تنها کمک می کند تا هزاره ها (زن و مرد) در عین حالیکه از حقوق مدنی و طبیعی خود آگاهی پیدا می کنند تا بتواند من حیث یک هویت مستقل در معاملات سیاسی و اجتماعی مشارکت فعال داشته باشند، بلکه از متاع و کالایی شدن در بازارهای حقوق بشر، حقوق زن، و فیمینسم هم امتناع یا جلوگیری کنند.