جمعه، دی ۱۰، ۱۴۰۰

پرنویسی آخر سال

من فقط آخر سال پرنویس می شوم. خیلی دوست دارم هر ساعت یک چیزی بنویسم. شاید دلیل اش این باشد که دانشگاه تعطیل است و من از درس و بحث کمی دورم و فرصت برای نوشتن پیدا می کنم آنهم به فارسی. وقتی درسها شروع می شود، من فرصت کمی به فارسی نویسی پیدا می کنم. فارسی نویسی که هیچ حتی فارسی  فکر کردن و خواندن را هم کم میارم. این یادداشت را می نویسم به این امید که این سال ۲۰۲۲ سال پرنویسی و پرفکری ای برای همه باشد. 

فارسی نوشتن برای من خیلی سخت شده بود. حالا کم کم عادی می شود و یا بهتر است بگویم آن عادت وبلاگ نویسی فارسی دهه اول قرن بیست و یکم را دوباره باز می یابم.

پنجشنبه، دی ۰۹، ۱۴۰۰

نامه به یک نامعلوم

امروز برای او نامه نوشتم. مقاله اش را خواندم. مرا برد به کور کوچه های کارته سخی و به آن نانوانی لب کوچه. امیدوارم بخواند و جوابی دهاد. سالها پیش وقتی کابل بودم او را یک بار در یک کافی شاپ که توسط مشینیرهای آمریکایی اداره می شد دیدم. قدی بلند، موهایی دراز سیاه و چشمان براق و متنفذی داشت. یک بار نگاه کردم. با خودم فکر کردم حتی نگاه کردن بر او کار اشتباهی بوده است. سخت از نگاهش ترسیده بودم. نمیدانم اصطلاح سره آن چیست ولی به هزاره گی میشود "قبغده،" تقریبا یعنی زیر چشمی نگاه کردن. او به من قبغده کرد. شاید من هم آدم ترسناکی بودم. آن روز از او ترسیدم. بعدها شنیدم در دانشگاه آمریکایی ها رفت و آمد دارد. ببینم، اقبال این نامه تا چه حد خواهد بود.

چهارشنبه، دی ۰۸، ۱۴۰۰

سقوط یک سوشالایت

امروز بعد از ظهر وقتی شنیدم گیلین مکسویل (Ghislaine Maxwell) منحیث دلال سکس دختران نابالغ مجرم شناخته شده است رفتم سراغ انترنت دیدم یک عالم در موردش نوشته شده است. سخنرانی تدتاک او را دیدم، مصاحبه هایش را شنیدم و خواندم. بعد رفتم جریان دادگاهی و مصاحبه های جیفری اپ اشتین را دیدم، متوجه شدم که یک جایی کار از همان آغاز مشکل داشته است.

گلین کودکی سختی داشته است، حداقل این چیزی است که تا حال بهش اشاره شده است اما در این مورد که او منحیث یک زن در میان مردان قدرتمند چقدر آسیب پذیر بوده و اینکه در دام یک ابله مستبد میفتد، چیزی ننوشته اند.  زندگی او پر از رمز و رازی است که فقط اینجا و آنجا در موردش صحبت شده است. فقط اطلاعات کمی در مورد کودکی و جوانی او میدانیم اما این را نمیدانیم واقعا از دهه نود به بعد وقتی پدرش در یک حادثه رمزآلود غرق شد و بعدا با جفری اپ اشتین معرفی شد دقیقا بر او چه گذشت.  یک نکته ای ظریفی در مقاله ای در سایت بی بی سی ذکر رفته است و آن اینکه گلین در جوانی تمام کوشش را کرد تا خدمت پدر مستبدش را بکند و بعد هم با اپ اشتین معرفی شد دقیقا در خدمت یک مستبد دیگر اما دلال و سوء استفاده جو از دختران نابالغ قرار گرفت.

حالا او که 60 سال سن دارد قرار است بقیه عمرش را در زندان بسر ببرد. ورجینیا گیوفری به مجله نیورک گفته است که کار گیلین شنیع تر از پریدیتورهای سکسی دختران نابالغ بوده است. حالا او با خودش بنشیند و با جزییات شرح این ماجرا را بیان کند که کجایی کار مشکل داشت تا ما حداقل بفهمیمم این خانم جذاب چطور در دام چنین بلای افتاد که انجامش به زندان منتهی شد.

به ادامه توهم "خانه"

خانه یک توهم است. خانه می تواند هر کجا باشد. ما خانه ابدی نداریم جزء گور. همانجا هم ابدی نیست. میهن که ما برش خانه میگویم یک مفهوم انتزاعی ملی گرایانه و سیاسی است. این ها برساخت مرزبندی های فرهنگی و سیاسی جهان مدرن است. یک نگاهی به این مرد مراکشی، ابن بتوته، بیاندازید، ببینید این آدم از کجا به کجاها سفر نمی کند. در طی بیشتر از سه دهه، هرجاه می رود آنجا را خانه اش انتخاب می کند. در خاطره اش فقط در یک جایی می نویسد که دوری از پدر و مادر سخت بود. جز آن چیزی از فرهنگ و دیار و چیزهای لوکسی که ما امروز می نویسم او سخن به میان نمی آورد. ما هم می توانیم ابن بتوته مدرن باشیم. آنچه در افغانستان بود از دست رفت. دیگر فکرش را نکنیم. افغانستان برای مان وطن نخواهد شد. در طی ۱۰۰ سال آینده، اگر طالبان و پشتون های انتحصارگر افغانستان را جایی غیرقابل سکونت نکنند، تغییرات محیطی آنرا فراهم خواهد کرد. در طی ده سال آینده اگر در هزاره جات خشکسالی به همین منوال ادامه پیدا کند، شاید همه از قریه های شان کوچ کنند.

سه‌شنبه، دی ۰۷، ۱۴۰۰

توهم "خانه" و "وطن"

 حقیقتا چیزی بنام "خانه" و "میهن" و یا "وطن" وجود ندارد و بصورت تاریخی وجود نداشته است. این ها توهمات مرزبندی های سیاسی جهان مدرن است که در دو صد سال اخیر توسط اروپایی ها ایجاد شده است. آنها از هر طریقی برای جوامع شان جامه دوختند برای انحصار فرهنگ، زبان و مهمتر از همه مردم. تا همین اوایل قرن بیستم، کشورهای در خاورمیانه و آسیا و خیلی از این مرزهای که امروز است وجود نداشت. 

این را به این خاطر نوشتم که بگویم ما انسانها همیشه مهاجر بودیم و مهاجر خواهیم بود. اجداد مان از آفریقا سفر کردند، رفتند آسیا، خاور میانه و بعضی رفتند طرف اروپا. بهر دلیلی امروز و فردا مهاجر خواهیم بود، یا به دلیل جنگ و یا دلیل کمبود منابع و تحولات محیطی. 

بدینسان، بهتر است اندک اندک توهم "میهن" و "وطن" پرستی را از ذهن مان دور کنیم. اینها برساخت سیاست های ملی گرایانه و انسان ستیزانه است که ما را به اقلیمی منحصر می کند که دیگر بصورت فزیکی در آن قرار نداریم. مشخصا، اینجا منظورم مردم هزاره است. ما از سرزمین های مان خیلی وقت هاست راند شده ایم. افغانستان برای مان فقط یک تعلق فزیکی است. بقیه تعلقات و احساسات مان را با خود می بریم هر جا باشیم. به همین خاطر است که من شخصا سالهاست از افغانستان بریده ام. جز صورت فرهنگی، چیز دیگری از آن سرزمین در من وجود ندارد. تا حال، هر جایی بودم، آنجا را خانه برگزیده ام.

شنبه، آذر ۰۶، ۱۴۰۰

باز

 امروز به این شعر حافظ برخوردم، این نوع تصویر سازی فقط در توان حافظ است:

بردوخته‌ام دیده چو باز از همه عالم

 تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است

چهارشنبه، شهریور ۱۰، ۱۴۰۰

باور کردنش سخته

 آمدند، بلی، آمدند سرانجام، لشکر خون آشام و غارتگر و تباهگر. این را می شد حدث زد از همان وضعیت رو به وخامت در ماه مه و جون، ماه جولای که به اوج خود رسید. حالا می گویند ارتش کشور جنگ نکرد. با دست بسته چطور می شود جنگ کرد؟ این پیر خرفت و اطرافیان فاشیستش نمی گذاشتند جنگ صورت بگیرد. اکثر کسانی که می خواستند جنگ کنند و علیه هجوم طالبان بیاستند کنار گذاشته شدند. آنها را قبل از اینکه به سن بازنشستگی برسند بازنشسته کردند و بعضی های دیگر را تغییر و تبدیل کردند و بعضی ها هم از کار برکنار شدند.

حالا می شینند دنبال تیوری پردازی می گردند. سقود دولت حتمی بود فقط این نارسیسیست مریض دو پا را در یک موزه کرده بود. نمی گذاشت اردو جنگ کند. خیزش های مردمی را سرکوب کردند. اصلحه ندادند مبادا که فردا روز بلای جان شان شوند ولی همین آدم ها ظاهرا از سقود دولت به دست طالبان راضی بودند. این است زمانه ما و خلاصه داستان.

پنجشنبه، مرداد ۰۷، ۱۴۰۰

اکبر خراسانی

سال ۲۰۱۱ در کالج برای اولین بار با کارهای اکبر خراسانی آشنا شدم. مصاحبه ای او را در یوتیوب به زبانی اوکراینی/روسی دیدم. این شعری پاین از اوست. داستان مهاجرین در کل اما داستان مهاجر انسان هزاره بخصوص داستان این شعر اکبر است. این شعر را باید با صدای خود اکبر شنید، چند بار، تا به عمق معنی که لحن و نوا آنرا برای فهم قابل دسترس می کند، پی برد. من را خیلی تحت تاثیر قرار داد. همان حس را امروز داشتم که بعد از ۱۰ سال دوباره این مصاحبه اش را دیدم و این شعر را چند بار شنیدم.
 
خوار شدم،
 زار شدم
در روز روشن تار شدم

زهری چکید در گوش من
ربود عقل و هوش من

سنگ ها فتاد،
کوه ها فتاد بالای من
ریزه ریزه گشت جانم،
استخوانم

سیلی آمد،
 مرا برد،
غرق آن دریا شدم
ناگاه به خود آمدم،
دیوانه و رسوا بودم.

امروز در تویتر دیدم که اکبر عکس بصیر را نقاشی کرده. به یادش افتادم. نمیدانم کجاست اما میدانم رنج مهاجرت او رها نکرده، همینطور که ما را رها نکرده. رفتم سراغ مصاحبه او و این شعر را چند بار شنیدم.

جمعه، خرداد ۲۸، ۱۴۰۰

یادی از مامای از دست رفته ام

امروز، از روی اتفاق، قطعهء سوزناکی Poemas De Bar, Op.12 از جولین دی له چیکه (Julien de la Chica) و بعد قطعه ای "عبور از ماسه ها" (crossing the sands) از آلبوم "ریشه های جنبش" (the roots of the movement) ساخته پالین آلیویروس (Pauline Oliveros) را میشنیدم. تلفنم را برداشتم، دیدم پیامی از عقیله خواهرم رسیده است: "رمضان مامای از دنیا رفته." همانطور که به این پیام کوتاه نگاه می کردم، تصورات و خاطرات کودکی ام هجوم آوردند، بردند مرا به کوه ها و دره های هزاره جات؛ بردند مرا به خانه مامایم، خانه ای گِلی، در "پقیرو" در پایجلگه، خانهء محقری با دیوارهای سنگی با بنیه چوب و سقف گلی، طرف شمال غرب آن، مزارع گندم قرار داشت که در حاشیه آن چندتا باغ میوه بود.

آن زمان که امنیت بود و زمین مثل امروز گرم نشده بود، همه جا سبز بود، آب از هرجای سرازیر بود، همه سیر بودند چه انسان و چه حیوان. نمیدانم از آن همه سرسبزی چیزی باقی مانده است یا نه اما در خاطرات من جلگه، جایی بود که ماماهایم زندگی می کردند، جایی که مزارع و سبزه زارهایش همه جاه را پوشانیده بود، آب از هر جایش سرازیر بود، جویبارهایش هنوز از غرش و قلقل آب پر بود، در چمن زارها و جلگه هایش دختران زیباروی قدم میزدند. همه چیز خوش بود و طربناک. من هر جایی که مادرم میرفت او را دنبال می کردم. او چندین برادر داشت. آنها تکیه گاه کلانی بود برای مادرم. احساس تنهایی نمی کرد. هرگاه با پدرم دعوا می کرد، سراغ برادرانش را میگرفت. آنها پشتیبان مادرم بودند. رمضان که ما برش "ربضان" می گفتیم، پسر برادر مادرم بود. او دیروز بر اثر حمله قلبی در قریه از دنیا رفت. ما او را مامای می گفتیم. مادرم او را "چِم اَمَّیْ" می گفت. اگر زنده بودی قلبش می شکست چون ربضان را زیاد دوست داشت. همیشه میگفت "ربضان چم امی یه، نشانی برار مه یه." آن نشانه برار "اَمَّیْ" دیروز رخت بربست.

ربضان قدی بلند، ابروهای پرپشت، صورت کشیده و جذابی داشت. به گفته ایرانی ها او آدم با ریش و بروت حسابی بود. یک دانه دو دانه تار نبود، صم صحی ریش و بروت داشت. به همین خاطر، او را "ربضان بلوچ" هم می گفتند. آدم مهربانی بود. در کودکی یک بار کسی مرا در بازار دیبه اذیت کرد. رفتم به او گفتم که مامای مره فلانی زد. مرا گرفته برد پیش مادر و پدر آن بچه، گفت اگه امدفه نسیم را غرض بگری از خود بوگی از مه نه. از آن روز به بعد کسی مرا اذیت نکرد. سیب جمع می کرد به مادرم می داد که ببر برای بچایت. روابطش با پدرم خوب نبود. البته پدرم با هیچکس روابطش خوب نبود. همه ما از این جهت رنج می بردیم. ربضان آدم مهربان و خوش برخوردی بود. از او سه بچه و دو دختر به جا مانده اند. آرزو می کردم او را روزی از نزدیک ببینم و در بغل بگیرم. چه افسوس شد آرزوهای که هرگز تحقق نیافت! چه افسوس دنیایی که آدم ها در آرزوها می زیند و می میرند!

من باید برگردم آن قطعه سوزناک و غمگین "عبور از ماسه ها" را به یاد "چِم اَمَّیْ" مادرم حوا چندین بار بشنوم تا روح و روانم را از ماسه ها عبور دهم.

دوشنبه، خرداد ۲۴، ۱۴۰۰

آیا تظاهرات در آخر هفته در آمریکا بی فایده است؟

فکر میکنم بعضی ها فهم و درک درستی از جامعه و فرهنگ آمریکا ندارند. چیزهای ادعا میکنند و می نویسند که درست نیست، فقط برای خود شان جذاب است اما واقعیت ندارد. من جرئت و اعتماد به نفس این دسته از مردم را می ستایم اما فهم و شعور شان را نکوهش میکنم به این خاطر که دیگران را مسخره می کنند که روز آخر هفته تظاهرات کرده و وقت شان را هدر داده اند. می خواهم بگویم که نه خیر، غلط می فرمایید. چرا؟ بگذارید با استناد و چند سوال توضیح بدهم.

آیا تظاهرات در آخر هفته در آمریکا بی فایده است؟

نه خیر. خیلی هم تاثیرآور است. بزرگترین تظاهرات در واشنتگتن دی سی و سراسر آمریکا در روزهای آخر هفته صورت گرفته است و می گیرد. به این دلیل که آخر هفته روزهای تعطیلی است و جمعیت تظاهرات انبوه تر می شود. رسانه های تصویری و چاپی روزهای آخر هفته را گوش به زنگ هستند و حتی بعضی وقت ها گزارشگران در اطراف کاخ سفید و مقابل کانگرس پرسه می زنند. کلان ترین تظاهرات در روزهای آخر هفته صورت گرفته است. از آن جمله می شود به چند تای آنها اشاره کرد:

۱) "تظاهرات سرتاسری زنان" شنبه، ۲۱ جنوری ۲۰۱۷ - تعداد شرکت کننده: پنج و نیم میلیون نفر
۲) "تظاهرات سرتاسری زنان" شنبه، ۲۰ جنوری ۲۰۱۸ - تعداد شرکت کننده حدود ۲ میلیون نفر
۳) "تظاهرات سرتاسری برای زندگی ما" شنبه، ۲۴ مارچ ۲۰۱۸ - تعداد شرکت کننده حدود دو میلیون
۴) "تظاهرات سرتاسری برای علم" شنبه، ۲۲ اپریل ۲۰۱۷ - تعداد شرکت کننده: حدود ۱ میلیون نفر
۵) "تظاهرات فلسطینها" شنبه، تاریخ ۲۹ می ۲۰۲۱ - تعدا شرکت کننده: تقریبا ۱۰۰۰ نفر.

این ها فقط چند نمونه است، خود شما لیست تظاهرات در آخر هفته را در اینترنت بگردید. حتی می توانید روزهای آخر هفته اطراف کاخ سفید بروید ببینید در روز چندین گروه برای راهپیمایی صف می کشند. به این لیست نگاه کنید، اکثر راهپیمایی های هفته های آینده در روزهای شنبه و یکشنبه تنظیم شده است.

آیا کاخ سفید و کانگرس در روزهای آخر هفته تعطیل است؟
نه خیر! بر اساس روزنامه واشنگتن پست، رئیس جمهوران آمریکا چیزی بنام روز تعطیلی ندارند. برای آنها، همه روزهای هفته روزهای کاری اند. حتی روزهای که در سفر یا بیرون از کاخ سفید به هر دلیلی حضور دارند کارمندان کاخ سفید کار می کنند، گزارش لحظه به لحظه (از رویدادهای داخلی و خارجی و حتی از ماحول کاخ سفید) تهیه می کنند و به رئیس جمهور تلگراف می کنند.

هم چنین، برای قانون گذاران، روزهای آخر هفته، شلوغ ترین روزهای کاری است چون موکلین (constituents) اکثرا روزهای آخر هفته از وکیلان و نمایندگان شان دیدن می کنند. من خودم دو سال در واشنگتن دی سی کار کردم و عملا گروه های کوچکی از این موکلین را به دفاتر اعضای کانگرس هدایت کردم. اتفاقا، آخر هفته تنها روزهای است که اعضای کانگرس تماس مستقیم با مردم و موکلین شان پیدا میکنند در حالیکه در وسط هفته مشغول جنگ و جدل و سیاست بازی های درون حزبی اند. اینکه صدای اعتراض هزاره ها را کسی شنید یا نه یک موضوع جداگانه است.

پیشنهاد من این است که بهتر است یک مقدار حساس باشیم، به اطلاعات و احساس درونی (gut feelings) زیاد اعتماد نکنیم. این نوع اطلاعات و برخوردها سبب سوء تفاهم می شود و ما را از همدیگر دور می کند. به امید آنروزی که جرئت و اعتماد بنفس همراه شود با فهم و شعور جمعی.

سه‌شنبه، خرداد ۱۸، ۱۴۰۰

به گلوله بستن مردم چرا؟

آخر شلیک کردن بر مردم ملکی و بیگناه بدخشان چرا؟  معترضان حتی اگر با سنگ و چوب شیشه های ساختمان دولتی را شکستانیده باشند و حتی آتش بر ساختمان شعله ور کرده باشند نیروهای دولت حق شلیک را ندارند. هیچ دلیل نمی تواند خشونت دولت اشرف غنی را توجیه کند. حادثه بدخشان نشانه استیصال حکومت غنی است که در واپسین روزهایش رسیده است. جگر آدم خون می شود از اینکه نه دولت به مردم بیگناه رحم می کند و نه هم تروریستانش. دولت که وظیفه اش مصئونیت جان مردم است حالا مردم را سلاخی می کند.

دوشنبه، خرداد ۱۷، ۱۴۰۰

نسل کشی علمی

فهم بعضی از قومگرایان و راسیست ها آنقدر پیچیده و تلطیف ناپذیر است که قتل عام هزاره ها را نمی خواهند بپذیرند. به گفتهء خود شان می خواهند نسل کشی هزاره ها را علمی درک کنند. شما با این تیپ از آدم ها با هر نوع منطقی وارد بحث شوید عبث است. چون نه آنها قانع می شوند و نه به حرف کسانی دیگر جز خود گوش می دهند. 

شنبه، خرداد ۱۵، ۱۴۰۰

مادران مردمان هزاره، سوگوارترین مادران تاریخ

امروز این تویت را دیدم. گاهی وقت است تنها تصویر نمی تواند گویای احوال ما باشد. به گفته سوزن زانتاک، تصویر برشی از یک لحظه ای است که نمی تواند ما را با رویداد نزدیک کند، برای پرکردن آن خلاء متن لازم است. در این تویت دقیقا آنچیزی که زانتاک مد نظرش بود اتفاق افتاده است.

بلی، درست گفتید! مادران مردمان هزاره، سوگوارترین مادران تاریخ اند. کافی است به ادبیات و آهنگ های که مادران هزاره سروده اند گوش کنید آنگاه به عمق دردی که سالهاست مادران هزاره از آن به خود می پیچد آگاه خواهی شد. با دیدن این تصویر و متن موجز قلبم درد گرفت.

یکشنبه، خرداد ۰۹، ۱۴۰۰

استاد سرآهنگ: راگ اَزرَه

 دوست خوبم بصیر، امروز در مورد راگ ازره که یکی از ساخته های استاد سرآهنگ است پرسید. من اصلا تا هنوز نشنیده بودم که استاد چنین راگی ساخته است و آنهم نامش را "ازره" گذاشته باشد. در این ویدیو که معلوم نیست در چه زمانی در رادیو تلویزیون دولتی ثبت شده است، استاد سرآهنگ به سوال های عبدالوهاب مددی پاسخ می دهد. یکی از سوال ها این است که استاد شما هم راگ های اختراع کردید؟ استاد سرآهنگ در جواب میگوید، یک روز از جایی تیر می شدم. یکی از برادران هزاره آهنگی را زمزمه می کرد که "مره بسیار خوشم آمد و مه امی ره نوت کردم. سرگم. و او ره یک راگ ساختم بنام ازره."
این راگ تا حال از رادیو تلویزیون افغانستان نشر نشده است. تنها همان بخش مصاحبه از سانسور در امان مانده است. کسی گفت که ظاهرا رادیو تلویزیون از نشر این راگ  تا حال جلوگیری کرده است.

     


راگ ازره ساخته استاد سرآهنگ با شعر بیدل:

 

ز من عمریست و می گردد جدا دل
ندانم با که گردید آشنا دل
جمالت منزل چشم است و کو چشم
غمت باب دل است اما کجا دل
ز خاک ما قدم فهمیده بردار
 مبادا بشکنی در زیر پا دل
مزن ای بی خبر لاف محبت
مبادا آب‌ گردد از حیا دل
گرفتارم گرفتارم گرفتار
نمی‌دانم نفس دام است یا دل
درین محفل ‌کسی محتاج‌ کس نیست
 همین کار دل افتاده‌ ست با دل

جمعه، خرداد ۰۷، ۱۴۰۰

شیعه و سنی: مبنای جهانی شدن

شما بفرمایید فرق بین ایدیالوژی های دینی داعشیان به رهبری ابوبکر بغدادی در عراق-سوریه و این جمع هزاره شیعی در افغانستان چیست؟ آرزوهای دیرینه داعشیان هم گسترده شدن دامن اسلام با حکومت جهانی این دین بود. داعشیان با خشونت و کشتار سنت محمدی می خواستند جهان را فتح کنند ولی شیعیان با این تفاوت که خشونت نمی کنند، دقیقا همان آرزو و ایدیالوژی را بیان می کنند. آیرونی آرزوی تشکیل حکومت جهانی مهدی در اینجاست که خود هزاره ها قربانی کشتارهای سیستماتیک همین نوع دیدگاه جهانی شدن دین محمدی است. کسی که این آیرونی را درک نکند، مانند این است که علاقمند نیست از عقل سلیم استفاده کند.

وقتی به ایدیالوژی شیعیان دقت کنیم تقریبا فرق چندانی با سنی های افراطی ندارد. فرقش این است که به جایی محمد، نام مهدی را گذاشتند ورنه دیدگاه "جهانی شدن" مبنای هر دو مذهب است. حقیقت این است که دین شیعه همانقدر داعشی است که دین سنی است. اگر می خواهید شباهت های این دو را ببینید، وضعیت جامعه ایران بعد از انقلاب ایران را مطالعه کنید که پس لرزه اش حتی به هزاره جات رسید. ملایان مساجد، آلات موسیقی مانند چنگ و دمبوره یا دنبوره ها را شکستند. شادی و خوشی را قدغن کردند و به جایی آن ماتم و اندوه را جانشین کردند. روحیه دل زنده بودن و شادمانی را از هزاره ها ستاندند. تا دهه 1970 میلادی، مردم هزاره، مرد و زن، با هم رقص و پایکوبی می کردند. سنت های شاد و طربناک شمنیسم (shamanism) داشتند. حالا از آنها خبری نیست. جایی آن را حزن و اندوه داستان ساختگی کربلا گرفته است.

طالبان را محکوم می کنند که مخالف موسیقی است. تازه شنیدم که شورای علمای بامیان جشنواره دنبوره را منع کرده است و یا می کند. البته چندین سال است که بیانیه صادر می کند. وقتی یک انگشت انتقاد به طرف دیگران نشان می گیرید، سه انگشت به سمت خود تان هم بگیرید! اسکرین شات را از اینجا برداشتم.

پنجشنبه، خرداد ۰۶، ۱۴۰۰

بیرحمی و لودگی انسانی

آمریکا می گوید اسرائیل حق دارد بر سر فلسطینی ها بم ببارد. بعد از یک دوره کشتار و تخریب و دربدری هزاران انسان بیگناه دیگر، راه های برای تطمیع و آرام نگاه داشتن مردم هم در نظر می گیرد. حالا آمریکا 75 میلیون دالر برای بازسازی غزه به فلسطینی ها قول داده است. در گزارش ها خواندم که بازسازی مناطق تخریب شده در غزه از یک دهه قبل هنوز تکمیل نشده است. در طی حملات بیرحمانه اسرائیل که 11 روز دوام داشت، حدود دو هزار خانه به کلی ویران شد و بیشتر از 15 هزار خانه دیگر صدمه دید. یک دهه دیگر وقت میگیرد تا دوباره بازسازی شود ولی ممکن است قبل از آن چندین هزار خانه دیگر دوباره ویران شود چون حمایت بی قید و شرط آمریکا از دولت ستمگر اسرائیل بی پایان است. 

آیرونی این نوع کمک های خیرخوانه آمریکا را می بینید؟ معنی اش این است که ما از اسرائیل حمایت می کنیم که هر کاری از دستش براید در حق شما بکند ولی ما شما را هم در بازسازی کمک می کنیم. یعنی هم در ویرانی شما شریکیم و هم در بازسازی. بیعدالتی بی حد و حصر را می بینید!

دوشنبه، خرداد ۰۳، ۱۴۰۰

روایت رنج انسان هزاره

من اندک اندک بدبین می شوم به دیدگاه های افراد نسبت به مرگ و زندگی. به این بدبین می شوم که می گویند هرچقدر هم که ما را از بین ببرید دوباره بلند می شویم و قویتر از گذشته. این نوع نگاه شاعرانه و رمانتیک به مرگ، ما را از واقعیت امر (که مرگ پایان زندگی است) دور می کند. این نوع دیدگاه به زندگی، مرگ را یک امر انتزاعی و غیرحسی جلوه می دهد دقیقا شبیه تصویری که مذهب  از زندگی ترسیم می کند: یک موجودیت موقتی و تا حدی خیالی. این نوع نگاه ما را از این دور می سازد که مرگ پایان همه چیز و نابودی کل است.

به این بدبین می شوم که ظاهرا هیچ گزینهء دیگری وجود ندارد برای بیان رنج انسان هزاره. شاعرانه ساختن مرگ و نابودی انسان ما را از حقایق روزگاری که در آن میزییم دور می سازد. کشتار دختران جوان را با استعاره بیان می کنند. انسان هزاره درخت نیست که بریده شود و دوباره از نو سبز کند. بلی، درخت ها را می برند، تنه های بزرگ و پوسیده آن به زمین میفتد و سالها بعد جایی آن نهالهء دیگر سبز می کند، آنهم اگر پایمال نشود. مشکل اینجاست که دختران مکتب سیدالشهدا درخت نبودند، آنها نهال های بودند که نیاز به مراقبت و پرورش داشتند. آنها رفتند و دوباره سبز نخواهند کرد. در بستری که آنها رسته بودند خراش و زخم عمیقی ایجاد شده است که هر نهالی سر برآورد نیرومند نخواهد بود.

برای بیان کشتار و خشونتی که نمی شود آن را به زبان گویا بیان کرد نباید از استعاره های شاعرانه و بدیهی سازی کار گرفت. همانطور که کلمه "شهادت" برای نابودی حیات خوب نیست استعاره های شاعرانه هم برای ترسیم فجایع انسانی درست نیست. فجایع باید با زبان عریان و ساده بیان شود. 

من از این نگران و بدبینم که رمانتیزه سازی و شاعرانه جلوه دادن مرگ و نابودی انسان هزاره ممکن است منجر به هنجارسازی بیشتر خشونت و مرگ شود. به این نگرانم که به مرور زمان فجایع هولناکی که امروز انسان هزاره متحمل می شود عادی سازی می شود و جایی شوکه و خشم در برابر جنایت را بی حسی و بی تفاوتی می گیرد. میترسم از آن روزی که قتل و کشتار هزاره دیگر هیچ کسی را تکان ندهد. 

جمعه، اردیبهشت ۳۱، ۱۴۰۰

از استیصال

امروز به ان پی آر گوش می دادم، گزارشی پخش کرد در مورد صلح بین فلسطینی ها و دولت اسرائیل. صدای دهل و آواز می آمد. گویا همه خوشحال بودند که دیگر دولت بیرحم و ستمگر اسرائیل سرانجام تصمیم گرفته است تا بم بر سر شان نبارند. چه روزگار نکبت باری! چه روزگار خفت انگیزی! حالا برای زنده ماندن خود باید جشن بگیرند. خوشحال باشند از اینکه دولت سراپا تبعیض و تعصب دست از سر شان برداشته است. بیخیال حقوق بشر و احترام به انسانیت که برای دولت اسرائیل و حامی شان فقط یک جوک است. 

دیگران را به هزار حیله و مکر به گروه های تروریسم و متخاصم به منافع شان تعریف و طبقه بندی می کنند تا راه بیشتری برای حمله و خشونت (فقط از دیدگاه خود شان) قانونی پیدا کنند. وقتی خود بصورت سیستماتیک ترور می کنند و جنایت آپارتاید مرتکب می شوند نه تنها اغماض می شود بلکه تمام جنایت و قصاوت قلبی ها روایت دفاع از خود پیدا می کند. سوال اینجاست که این وضعیت تا چه وقت ادامه پیدا خواهد کرد؟ 

شنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۴۰۰

وقاحت فاجعه و ناتوانی بیان آن

با موتر انتحار می کنند و شاگردان مکتب را می کشند و بعد با هاوان و خمپاره منطقه را هدف قرار می دهند. قلبم خونین است. جنایت تا به این حد! وقاحت این فاجعه آنقدر کلان است که نمی شود به زبان آورد. فقط می شود خشمگین شد و از ناتوانی پی هم گریست. 

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۴۰۰

امر الهیاتی کشتار و عادی سازی شر

امروز به صورت اتفاقی به وبسایت اطلاعات روز رفتم و به مطلب علی کریمی تحت عنوان "چگونه زبان و کلمات، خلق فاجعه را در نظام‌های فاشیسم و بنیادگرا ساده‌سازی می‌کند؟" برخوردم. او به موضوع مهمی اشاره کرده است و آن اینکه کلمات می تواند فاجعه خلق کند. اما من فکر می کنم تصویر کلی اگر از دست نرفته باشد حداقل واضح نیست. آن تصویر کلی این است که زبان به تنهایی نمی تواند آدم ها را به کشتارگاه ببرد. کلمات به تنهایی نمی تواند فاجعه خلق کند. ولی وقتی کلمات و زبان بصورت منظم و ساختارمند در چنبرهء یک ایدیالوژی مخرب و نفرت انگیز به کار برده شود، کشتار یک نفر نه بلکه ده ها هزار نفر هم امکان پذیر بنظر می رسد.

به عنوان نمونه، به کلمات "مرتد"، "کافر"، "رافضی"، "جاسوس" و کلمات دیگر از این قبیل که همیشه علیه هزاره ها استفاده می شود نگاه کنید. این کلمات بار هنگفتی تاریخی دارد. در اسلام وقتی کسی "مرتد" خوانده می شود، خون آن نفر اگر کشته شود مباح است. این واژه ها را من "ابزارهای مرگ" می نامم چون آنقدر مرگ انسانها را عادی کرده است که حتی یک نفر عادی هم وقتی بشنود که فلانی مرتد است دست به قتل می زند. صدها نمونه وجود دارد، یکی از آنها قتل فرخنده ملکزاده در شاه دو شمشیره است که در مارچ 2015 اتفاق افتاد.

بصورت تاریخی، هزاره ها همیشه با ایدیالوژی مرگ آور دینی دست و پنجه نرم کرده اند. وقتی مولوی های پشتون فتوای کافر بودن هزاره ها را برای عبدالرحمن خان (در سالهای بین 1888-1893 که منجر به نابودی %62 از جمعیت هزاره ها شد) صادر کرد، اکثر پشتون ها به پاه خواستند تا با کشتن هزاره ها غازی شوند. واژه کافر برخواسته از یک ایدیالوژی است که زبان تنها وسیله آن است. کلمات مرتد، رافضی و جاسوس هم به همین مقیاس. این ایدیالوژی است که نفرت و شر را عادی سازی یا درونی سازی می کند. هانا آرنت، مورد آیشمن را هم در همین کانتکست بحث می کند.

میدانید که آرنت در دادگاهی که آیشمن محاکمه می شد شرکت کرد. این محاکمه در اسرائیل اتفاق افتاد. سوالی که در برابر هانا آرنت قرار گرفت این بود که چطور شر به یک امر مبتذل و یا پیش پاه افتاده تبدیل می شود. این بیشتر یک سوال فلسفی بود تا جامعه شناختی. او با این سوال می خواست موضوع عادی سازی نفرت و شر را توضیح بدهد اما بیان آن مقدور نبود جزء از طریق مفهوم سازی. بدین خاطر، مفهوم "ابتذال شر" و یا "پیش پاه افتادگی شر" که یکی از دو مفاهم مهم کلیدی است در کنار تاریخ بیشترین بخش از کتابش را که در مورد دادگاهی شدن آیشمن نوشت، دربر میگیرد.

موضوع دیگری که کریمی بحث می کند خلق افراد بدون تفکر توسط نظام های بنیادگرا و ایدیالوژیک است. نظام ها آدم ها را مغزشویی می کند ولی فاقد تفکر خلق نمی کند. کسانی که مغزشویی می شوند، لزوما آدم های دیوانه نیستند، فاقد تفکر نیستند، توانایی درک و فهم این افراد مثل بقیه آدم هاست اما فقط در همان چارچوب تعریف شده ای که نظام و یا سازمان ها ایجاد و تعریف کرده است. ما نمی توانیم بگوییم این آدم ها فاقد تفکرند چون در آنصورت عاملیت و قابلیت (agency) افراد را نادیده گرفته ایم. این موضوع مورد توجه آرنت هم نبود. چیزی که بیشتر مورد نگرانی آرنت بود "فکر نکردن" بود نه ابتذال بنفسه. اما مهمتر از همه سوالی که مطرح می شود این است که چه چیز باعث "فکر نکردن" می شود؟ یا چه روند و یا پروسه فکری، حسی و یا کنشی منجر به "فکر نکردن" می شود؟ محتوای این سوالها تجربی و یا همان آپاستوریوری (a posteriori) است که آرنت بصورت پراکنده به آن اشاره کرده است اما من فکر می کنم کافی نیست. ولی مسئلهء "فکر نکردن" یک روند تاریخی است که آرنت هم به آن بارها اشاره می کند. او با این موضوع درگیر بود که چه پروسه ای طی می شود تا به مرحله ای می رسد که مردم از "فکر کردن" در مورد خاصی باز می ایستند. مرحله ای که قتل افراد مربوط به یک قشر خاص مذهبی و یا نژادی، آنقدر عادی می شود که نیاز برای یک لحظه تأمل هم ندارد. این روند عادی سازی نفرت و شر آرنت را خیلی درگیر کرده بود. برای آرنت، فکر نکردن خودش هم یک امر مبتذل نبود بلکه یک چیز بی سابقه، غیرمعمول و غلط بود.

در همین کانتکست نگاه کنید به وضعیت هزاره ها. کشتار هزاره ها برای گروه های طالبان، داعش، و دیگر گروه های سنی افراطی آنقدرعادی و پیش پاه افتاده شده است که حتی آنها را در مکاتب و زایشگاه ها هدف قرار می دهند. به همین خاطر است که من فکر می کنم، ما باید در برداشت و بررسی های مان نسبت به وضعیت که هزاره ها قرار دارد محتاط باشیم. ما نمی توانیم از چارچوب های تئوری هانا آرنت وضعیت هزاره ها را بررسی و توضیح بدهیم، چرا؟ چون وضعیت که منجر به کشتار هزاره ها می شود پیچیده تر از امر "فکر نکردن" و واژه های نفرت انگیز است. من صورت کلی ادعای کریمی را رد نمی کنم چون بار سنگین کلمات نفرت انگیز را درک میکنم ولی تمرکز روی آنها صورت مسئله را تیره و درک نکردنی می کند.  کشتار هزاره ها در افغانستان (حتی در کویته پاکستان) یک امر الهیاتی است. از نظر سنی های افراطی، قتل هزاره ها ثواب دارد چون آنها شیعه اند و شیعه ها از نظر آنها مسلمان نیستند. ما میدانیم که مولوی های سنی هم در زمان عبدالرحمن خان و هم در زمان طالبان هزاره ها را کافر می پنداشتند. در این سالها، روایت و درک طالبان و دیگر گروه های سنی افراطی چندان تغییر نکرده است.

به همین خاطر، ما نمی توانیم وضعیت هزاره ها را با وضعیت که آرنت در قضیه آیشمن بحث می کند مقایسه کنیم. آرنت بحث عادی سازی شر و نفرت را که باعث قتل میلیون ها یهودی شد در میان میگذارد. از جهاتی، قتل عام هزاره ها شباهت های زیادی با قتل عام یهودی ها دارد اما در مورد هزاره، تنها شر و نفرت نیست که آنها را و حتی کودکان شان را که هنوز در بطن مادر هستند واجد قتل می بینند؛ یک چیز دیگری است و آن همان امر الهیاتی است که در سراسر این مطلب من به آن اشاره کردم. علت کشتار هزاره ها در افغانستان را می شود به مسایل تاریخی و نژادی ارجاع داد اما کانالی که از آن امر قتل عام صورت گرفته است دینی/اسلامی است. بدین خاطر، من فکر می کنم، در نوشته ها و بحث های مان باید به این باریکی ها توجه کنیم. علت قتل و کشتار هزاره ها مضاعف و پیچیده تر از آن چیزی است که آرنت در قضیه آیشمن در مورد کشتار یهودی ها می پردازد. در جهان معاصر، ما به چارچوب و مفاهم بهتر و جدیدتر نیاز داریم که بتوانیم وضعیت هزاره ها را توضیح بدهیم.

---
نکته:
1) دانش من در باره هانا آرنت و کارهای او از جهاتی محدود است. من نوشته های او را در کالج خوانده بودم و آن سالها قبل بود که بسیار کمی به یادم مانده است. بعد از آن، فقط به صورت گلچین چیزهای از او خواندم، خصوصا مقاله اش در مورد مهاجرت را. 
2) چیزهای که من در این نوشته یاد کردم اشاره به این کتاب هانا آرنت است:

Arendt, Hannah. Eichmann in Jerusalem : a Report on the Banality of Evil. Rev. and enl. ed. New York: Penguin Books, 1976. 

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۴۰۰

"خدا" به جایی "الله"

کلمه الله را بیشتر افراطیون مسلمان، سلفی ها، وهابی ها و بنیادگرایان دینی به کار می برند. از به کار بردن این کلمه در فارسی باید پرهیز کنیم. کلمه خوب تر برای آن موجود موهم آسمانی داریم و آن همین واژه "خدا" است. خدای فارسی ها مهربانتر و قابل فهمتر است نسبت به خدای اعراب. خدای فارسی همان خدای مولانای بلخی، بیدل، حافظ و سعدی و شاهنامه است. 

جمعه، اردیبهشت ۰۳، ۱۴۰۰

واکسین فیزر

دو روز پیش دوز دوم واکسین فیزر را دریافت کردم. اولش سه هفته پیش بود. فقط جایی واکسین برای دو روز کمی درد کرد. این دومی مرا کاملا از پاه انداخت. به من گفته بودند که تلنول یا پرستامول بگیر، نادیده گرفتم. به شوخی به یک دوست گفتم من آدم غارم. واکسین کووید را مریض می کنم. برعکس شد. بدنم عکس العمل نشان داد. در طی 24 ساعت گذشته حالم خوب نبود. دیروز به سختی در صنف زوم حاضر شدم. دیشب نصف شب برای یک ساعت در کوچه و حاشیه خیابان های اطراف قدم زدم. خلوت بود جز موترهای که گهگاهی از کنارم تیر می شدند. برگشتم، خوابیدم. صبح دیروقت بیدار شدم. دیدم حالم خیلی خوبه. قهوه درست کردم و حالا فکر می کنم بدنم به حالت عادی برگشته است.

دوشنبه، فروردین ۳۰، ۱۴۰۰

ورتان گریگورین

در نیویورک تایمز خواندم که ورتان گریگورین درگذشته است. همین دو روز پیش. خیلی غمگین شدم. او کتابی در مورد افغانستان زیر دست داشت. البته بازنویسی همان کتاب ظهور افغانستان مدرن بود. سال 2014 برش نامه نوشتم. آن زمان رئیس کارنگی کورپرشن نیویورک بود. خیلی مهربان بود. برایم جواب نوشت که فعلا کار کتاب تکمیل شده اگر نیازی به کمک داشتم برت تماس می گیرم. من منتظر بودم که چه وقت کتابش را چاپ می کند اما دو روز پیش شنیدم که درگذشته است. به فرزندش نامه تسلیت نوشتم. برای دستاوردها و اینکه چقدر به این جامعه کمک کرد این مقاله نیویورک تایمز را بخوانید. چندین کتاب در مورد افغانستان مدرن نوشته شده است ولی کتاب گریگورین بهترین کتابی است که من تا هنوز در باره تاریخ افغانستان در چند سال اخیر خوانده ام. فکر می کنم به فارسی ترجمه شده است.

جمعه، فروردین ۲۷، ۱۴۰۰

کلاب هوس

چند روز پیش اسد فشار آورد بیا بریم کلاب هوس. ایستادگی کردم، نرفتم. امروز کلاب هوس رفتم کلارنت، آپلیشن دالسیمر و فلوت نواختم. نمیدانم کسی خوشش آمد یا نه. هدف رفتن به آنجا هم تنها همین بود. اولین بار بود. اکونتم را غیرفعال کرده بودم ولی یک دوست اصرار کرد. دوباره فعال کردم. رفتم، چند تا از دوستان آنجا بودند. دیدم خیلی جایی وسواس برانگیزی است. مثل ماجد گرم در زمستان می ماند که دو متر برف همه جاه را پوشانیده باشد و تو هیچ جایی دیگر برای وقت تلافی نداری جز به ماجد بری و ماتحت گرامی را روی سنگ گرم قرار بدی و وارد گفتگوی تقریبا بی هوده با دیگران شوی. کلاب هوس جایی خوبی است برای وقت کشی. من حسابم را دوباره غیرفعال کردم. 

سه‌شنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۰

خارج می شوند

آمدند، تار و مار کردند، حالا بر می گردند. بعد می ماند مردم بخت و فلک زده که نه راه فرار دارند و نه هم توان مقابله با دیو توحش. حالا یک عده از اینها شادی می کنند که آهای آمریکا را به زانو نشاندیم. نه، به زانو ننشاندی، اینها خود شان بیرون می شوند. ماموریت شان به پایان رسیده است. سیاست جنگ ها همیشه این طوری است. می آیند، می کشند و بعد بر میگردند از همانجا که آمده بودند. در دنیای جنگ، هیچ چیز پایدار نیست. تنها چیزی که پایدار است و قابل تغییر نیست حماقت مردم افغانستان است. آنها تحمیق تاریخی شدند. به خود می بالند که آمپراطورها را شکست داده اند. نمیدانند که آمپراطورها همیشه جنگ های شان مقطعی است. از یک جایی شروع می کنند و از یک جایی دیگر خارج می شوند.

contact

نام

ایمیل *

پیام *