پنجشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۴۰۰

امر الهیاتی کشتار و عادی سازی شر

امروز به صورت اتفاقی به وبسایت اطلاعات روز رفتم و به مطلب علی کریمی تحت عنوان "چگونه زبان و کلمات، خلق فاجعه را در نظام‌های فاشیسم و بنیادگرا ساده‌سازی می‌کند؟" برخوردم. او به موضوع مهمی اشاره کرده است و آن اینکه کلمات می تواند فاجعه خلق کند. اما من فکر می کنم تصویر کلی اگر از دست نرفته باشد حداقل واضح نیست. آن تصویر کلی این است که زبان به تنهایی نمی تواند آدم ها را به کشتارگاه ببرد. کلمات به تنهایی نمی تواند فاجعه خلق کند. ولی وقتی کلمات و زبان بصورت منظم و ساختارمند در چنبرهء یک ایدیالوژی مخرب و نفرت انگیز به کار برده شود، کشتار یک نفر نه بلکه ده ها هزار نفر هم امکان پذیر بنظر می رسد.

به عنوان نمونه، به کلمات "مرتد"، "کافر"، "رافضی"، "جاسوس" و کلمات دیگر از این قبیل که همیشه علیه هزاره ها استفاده می شود نگاه کنید. این کلمات بار هنگفتی تاریخی دارد. در اسلام وقتی کسی "مرتد" خوانده می شود، خون آن نفر اگر کشته شود مباح است. این واژه ها را من "ابزارهای مرگ" می نامم چون آنقدر مرگ انسانها را عادی کرده است که حتی یک نفر عادی هم وقتی بشنود که فلانی مرتد است دست به قتل می زند. صدها نمونه وجود دارد، یکی از آنها قتل فرخنده ملکزاده در شاه دو شمشیره است که در مارچ 2015 اتفاق افتاد.

بصورت تاریخی، هزاره ها همیشه با ایدیالوژی مرگ آور دینی دست و پنجه نرم کرده اند. وقتی مولوی های پشتون فتوای کافر بودن هزاره ها را برای عبدالرحمن خان (در سالهای بین 1888-1893 که منجر به نابودی %62 از جمعیت هزاره ها شد) صادر کرد، اکثر پشتون ها به پاه خواستند تا با کشتن هزاره ها غازی شوند. واژه کافر برخواسته از یک ایدیالوژی است که زبان تنها وسیله آن است. کلمات مرتد، رافضی و جاسوس هم به همین مقیاس. این ایدیالوژی است که نفرت و شر را عادی سازی یا درونی سازی می کند. هانا آرنت، مورد آیشمن را هم در همین کانتکست بحث می کند.

میدانید که آرنت در دادگاهی که آیشمن محاکمه می شد شرکت کرد. این محاکمه در اسرائیل اتفاق افتاد. سوالی که در برابر هانا آرنت قرار گرفت این بود که چطور شر به یک امر مبتذل و یا پیش پاه افتاده تبدیل می شود. این بیشتر یک سوال فلسفی بود تا جامعه شناختی. او با این سوال می خواست موضوع عادی سازی نفرت و شر را توضیح بدهد اما بیان آن مقدور نبود جزء از طریق مفهوم سازی. بدین خاطر، مفهوم "ابتذال شر" و یا "پیش پاه افتادگی شر" که یکی از دو مفاهم مهم کلیدی است در کنار تاریخ بیشترین بخش از کتابش را که در مورد دادگاهی شدن آیشمن نوشت، دربر میگیرد.

موضوع دیگری که کریمی بحث می کند خلق افراد بدون تفکر توسط نظام های بنیادگرا و ایدیالوژیک است. نظام ها آدم ها را مغزشویی می کند ولی فاقد تفکر خلق نمی کند. کسانی که مغزشویی می شوند، لزوما آدم های دیوانه نیستند، فاقد تفکر نیستند، توانایی درک و فهم این افراد مثل بقیه آدم هاست اما فقط در همان چارچوب تعریف شده ای که نظام و یا سازمان ها ایجاد و تعریف کرده است. ما نمی توانیم بگوییم این آدم ها فاقد تفکرند چون در آنصورت عاملیت و قابلیت (agency) افراد را نادیده گرفته ایم. این موضوع مورد توجه آرنت هم نبود. چیزی که بیشتر مورد نگرانی آرنت بود "فکر نکردن" بود نه ابتذال بنفسه. اما مهمتر از همه سوالی که مطرح می شود این است که چه چیز باعث "فکر نکردن" می شود؟ یا چه روند و یا پروسه فکری، حسی و یا کنشی منجر به "فکر نکردن" می شود؟ محتوای این سوالها تجربی و یا همان آپاستوریوری (a posteriori) است که آرنت بصورت پراکنده به آن اشاره کرده است اما من فکر می کنم کافی نیست. ولی مسئلهء "فکر نکردن" یک روند تاریخی است که آرنت هم به آن بارها اشاره می کند. او با این موضوع درگیر بود که چه پروسه ای طی می شود تا به مرحله ای می رسد که مردم از "فکر کردن" در مورد خاصی باز می ایستند. مرحله ای که قتل افراد مربوط به یک قشر خاص مذهبی و یا نژادی، آنقدر عادی می شود که نیاز برای یک لحظه تأمل هم ندارد. این روند عادی سازی نفرت و شر آرنت را خیلی درگیر کرده بود. برای آرنت، فکر نکردن خودش هم یک امر مبتذل نبود بلکه یک چیز بی سابقه، غیرمعمول و غلط بود.

در همین کانتکست نگاه کنید به وضعیت هزاره ها. کشتار هزاره ها برای گروه های طالبان، داعش، و دیگر گروه های سنی افراطی آنقدرعادی و پیش پاه افتاده شده است که حتی آنها را در مکاتب و زایشگاه ها هدف قرار می دهند. به همین خاطر است که من فکر می کنم، ما باید در برداشت و بررسی های مان نسبت به وضعیت که هزاره ها قرار دارد محتاط باشیم. ما نمی توانیم از چارچوب های تئوری هانا آرنت وضعیت هزاره ها را بررسی و توضیح بدهیم، چرا؟ چون وضعیت که منجر به کشتار هزاره ها می شود پیچیده تر از امر "فکر نکردن" و واژه های نفرت انگیز است. من صورت کلی ادعای کریمی را رد نمی کنم چون بار سنگین کلمات نفرت انگیز را درک میکنم ولی تمرکز روی آنها صورت مسئله را تیره و درک نکردنی می کند.  کشتار هزاره ها در افغانستان (حتی در کویته پاکستان) یک امر الهیاتی است. از نظر سنی های افراطی، قتل هزاره ها ثواب دارد چون آنها شیعه اند و شیعه ها از نظر آنها مسلمان نیستند. ما میدانیم که مولوی های سنی هم در زمان عبدالرحمن خان و هم در زمان طالبان هزاره ها را کافر می پنداشتند. در این سالها، روایت و درک طالبان و دیگر گروه های سنی افراطی چندان تغییر نکرده است.

به همین خاطر، ما نمی توانیم وضعیت هزاره ها را با وضعیت که آرنت در قضیه آیشمن بحث می کند مقایسه کنیم. آرنت بحث عادی سازی شر و نفرت را که باعث قتل میلیون ها یهودی شد در میان میگذارد. از جهاتی، قتل عام هزاره ها شباهت های زیادی با قتل عام یهودی ها دارد اما در مورد هزاره، تنها شر و نفرت نیست که آنها را و حتی کودکان شان را که هنوز در بطن مادر هستند واجد قتل می بینند؛ یک چیز دیگری است و آن همان امر الهیاتی است که در سراسر این مطلب من به آن اشاره کردم. علت کشتار هزاره ها در افغانستان را می شود به مسایل تاریخی و نژادی ارجاع داد اما کانالی که از آن امر قتل عام صورت گرفته است دینی/اسلامی است. بدین خاطر، من فکر می کنم، در نوشته ها و بحث های مان باید به این باریکی ها توجه کنیم. علت قتل و کشتار هزاره ها مضاعف و پیچیده تر از آن چیزی است که آرنت در قضیه آیشمن در مورد کشتار یهودی ها می پردازد. در جهان معاصر، ما به چارچوب و مفاهم بهتر و جدیدتر نیاز داریم که بتوانیم وضعیت هزاره ها را توضیح بدهیم.

---
نکته:
1) دانش من در باره هانا آرنت و کارهای او از جهاتی محدود است. من نوشته های او را در کالج خوانده بودم و آن سالها قبل بود که بسیار کمی به یادم مانده است. بعد از آن، فقط به صورت گلچین چیزهای از او خواندم، خصوصا مقاله اش در مورد مهاجرت را. 
2) چیزهای که من در این نوشته یاد کردم اشاره به این کتاب هانا آرنت است:

Arendt, Hannah. Eichmann in Jerusalem : a Report on the Banality of Evil. Rev. and enl. ed. New York: Penguin Books, 1976. 

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۴۰۰

"خدا" به جایی "الله"

کلمه الله را بیشتر افراطیون مسلمان، سلفی ها، وهابی ها و بنیادگرایان دینی به کار می برند. از به کار بردن این کلمه در فارسی باید پرهیز کنیم. کلمه خوب تر برای آن موجود موهم آسمانی داریم و آن همین واژه "خدا" است. خدای فارسی ها مهربانتر و قابل فهمتر است نسبت به خدای اعراب. خدای فارسی همان خدای مولانای بلخی، بیدل، حافظ و سعدی و شاهنامه است. 

جمعه، اردیبهشت ۰۳، ۱۴۰۰

واکسین فیزر

دو روز پیش دوز دوم واکسین فیزر را دریافت کردم. اولش سه هفته پیش بود. فقط جایی واکسین برای دو روز کمی درد کرد. این دومی مرا کاملا از پاه انداخت. به من گفته بودند که تلنول یا پرستامول بگیر، نادیده گرفتم. به شوخی به یک دوست گفتم من آدم غارم. واکسین کووید را مریض می کنم. برعکس شد. بدنم عکس العمل نشان داد. در طی 24 ساعت گذشته حالم خوب نبود. دیروز به سختی در صنف زوم حاضر شدم. دیشب نصف شب برای یک ساعت در کوچه و حاشیه خیابان های اطراف قدم زدم. خلوت بود جز موترهای که گهگاهی از کنارم تیر می شدند. برگشتم، خوابیدم. صبح دیروقت بیدار شدم. دیدم حالم خیلی خوبه. قهوه درست کردم و حالا فکر می کنم بدنم به حالت عادی برگشته است.

دوشنبه، فروردین ۳۰، ۱۴۰۰

ورتان گریگورین

در نیویورک تایمز خواندم که ورتان گریگورین درگذشته است. همین دو روز پیش. خیلی غمگین شدم. او کتابی در مورد افغانستان زیر دست داشت. البته بازنویسی همان کتاب ظهور افغانستان مدرن بود. سال 2014 برش نامه نوشتم. آن زمان رئیس کارنگی کورپرشن نیویورک بود. خیلی مهربان بود. برایم جواب نوشت که فعلا کار کتاب تکمیل شده اگر نیازی به کمک داشتم برت تماس می گیرم. من منتظر بودم که چه وقت کتابش را چاپ می کند اما دو روز پیش شنیدم که درگذشته است. به فرزندش نامه تسلیت نوشتم. برای دستاوردها و اینکه چقدر به این جامعه کمک کرد این مقاله نیویورک تایمز را بخوانید. چندین کتاب در مورد افغانستان مدرن نوشته شده است ولی کتاب گریگورین بهترین کتابی است که من تا هنوز در باره تاریخ افغانستان در چند سال اخیر خوانده ام. فکر می کنم به فارسی ترجمه شده است.

جمعه، فروردین ۲۷، ۱۴۰۰

کلاب هوس

چند روز پیش اسد فشار آورد بیا بریم کلاب هوس. ایستادگی کردم، نرفتم. امروز کلاب هوس رفتم کلارنت، آپلیشن دالسیمر و فلوت نواختم. نمیدانم کسی خوشش آمد یا نه. هدف رفتن به آنجا هم تنها همین بود. اولین بار بود. اکونتم را غیرفعال کرده بودم ولی یک دوست اصرار کرد. دوباره فعال کردم. رفتم، چند تا از دوستان آنجا بودند. دیدم خیلی جایی وسواس برانگیزی است. مثل ماجد گرم در زمستان می ماند که دو متر برف همه جاه را پوشانیده باشد و تو هیچ جایی دیگر برای وقت تلافی نداری جز به ماجد بری و ماتحت گرامی را روی سنگ گرم قرار بدی و وارد گفتگوی تقریبا بی هوده با دیگران شوی. کلاب هوس جایی خوبی است برای وقت کشی. من حسابم را دوباره غیرفعال کردم. 

سه‌شنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۰

خارج می شوند

آمدند، تار و مار کردند، حالا بر می گردند. بعد می ماند مردم بخت و فلک زده که نه راه فرار دارند و نه هم توان مقابله با دیو توحش. حالا یک عده از اینها شادی می کنند که آهای آمریکا را به زانو نشاندیم. نه، به زانو ننشاندی، اینها خود شان بیرون می شوند. ماموریت شان به پایان رسیده است. سیاست جنگ ها همیشه این طوری است. می آیند، می کشند و بعد بر میگردند از همانجا که آمده بودند. در دنیای جنگ، هیچ چیز پایدار نیست. تنها چیزی که پایدار است و قابل تغییر نیست حماقت مردم افغانستان است. آنها تحمیق تاریخی شدند. به خود می بالند که آمپراطورها را شکست داده اند. نمیدانند که آمپراطورها همیشه جنگ های شان مقطعی است. از یک جایی شروع می کنند و از یک جایی دیگر خارج می شوند.

دوشنبه، فروردین ۲۳، ۱۴۰۰

اندازه مهم است

فکر تان جایی دیگر نرود. منظور اندازه قد است. دیروز یکی از پادکست های بی بی سی را می شنیدم، خانمی که خودش قدپخش تشریف داشت عرض می کرد که همیشه مورد تبعیض قرار گرفته است. یک سری استاتستیک ارایه کرد که در بازار کار افراد قدپاین همیشه به حاشیه رانده شده اند. مثلا، معاش افراد به تناسب قد شان بررسی می شود اما این تصویر تاریکتر می شود وقتی زن ها را در این امر اضافه کنیم. آنها دو برابر مردان قدپخش مورد تبعیض قرار می گیرند. حالا چاقی و این چیزها را به آن بیافزایم، یک دنیای اورویلی به ما ترسیم می شود. بعله، دنیای کاپیتالیزم این طوری است. انسانها تکثیر می شوند در اعداد و کتیگوری های که مثل اقلام در بازار ارزیابی می شوند. 

یکشنبه، فروردین ۲۲، ۱۴۰۰

دیسمورفیا

دیروز از یکی از استادانم شنیدم که حالا زوم دیسمورفیا به یک موضوع جدی اجتماعی تبدیل شده است. دیسمورفیا همان بدبینی و یا بدشکلی است و حالا به یک نوع مریضی روانی تبدیل شده است. ظاهرا خیلی ها از سیمای شان در زوم خوشحال نیستند. حالا بعضی از این افراد زیر تیغ جراحی رفته اند تا سیمای شان را برای زوم درست کنند.

خیلی از این افراد متوجه نمی شوند که شاید بخشی از آن بدشکل ظاهر شدن ربطی به تکنالوژی داشته باشد. خودم بارها متوجه شدم که خیلی از آدم های که در زوم ظاهر می شوند هزار رقم آمادگی می گیرند، جدا از اینکه خوب به سر و صورت شان می رسند، پس زمینه را هم دیکور می کنند. کتاب میچینند، عکس می گذارند و هزار رقم چیزهای دیگر که جلب توجه باشد. بعلی، این دیسمورفیا مسیله ای جدی است حالا. 

شنبه، فروردین ۲۱، ۱۴۰۰

چرا باید از سوشیال میدیا دوری کرد

یکی از خوبی های وبلاگ این است که شما نیاز نمی بینید هر لحظه به آن سر بزنید، مثلا بخواهید ببینید که کی لایک کرده و کی کامنت گذاشته است. نوشتن که نیاز به لایک ندارد. نوشتن یک پروسه ذهنی است نه حسی هرچند حس دلیل ذاتی نوشتن است. سایت های کورپریت مثل فسبوک و تویتر هم آن حس ارگانیک را در آدم خشک می کند و هم بر کندی ذهن می افزاید که در دراز مدت شما نیاز نمی بینید چیزی بنویسید که روحا و قلبا نگران آنید بلکه چیزی می نویسید که میخواهید لایک و کامنت جمع کنید. این پروسه کالایی شدن آدم هاست. در دراز مدت تاثر مخربی خواهد گذاشت به حدی که اگر شخص پست و یا تویتش به حدی کافی لایک و کامنت جذب نکند ممکن است منجر به افسردگی و از دست دادن اعتماد به نفس شود.

جمعه، فروردین ۲۰، ۱۴۰۰

کفتار

امروز صبح زود رفته بودم برای دویدن. تاریک بود. نصف راه بودم یک دفعه از داخل جنگل یک گرگ کفتار از پیشم دوید. اول یکه خوردم. بعد خیلی دلم برش سوخت. شاید آنجا را امن یافته بود تا شب را صبح کند. دو ماه پیش رفته بودم کوهنوردی، دو تا از این کفتارها مرا دنبال کردند. خیلی لطف کردند مرا تنها نگذاشتند. برای احتیاط یک درخت خشک را از ریشه کندم و پشت سرم کشال کردم تا از پشت سر مرا غافلگیر نکنند. 

جمعه، فروردین ۰۶، ۱۴۰۰

از فسبوک به وبلاگ رو بیاورید!

میبینم که این روزها صفحات فسبوک بعضی از فعالین هزاره بسته می شود. این خیلی وحشتناک است و این نشان میدهد که چقدر فسبوک آسیب پذیر است. خطر انبار اطلاعات روی یک شبکه مشکلش همین است. من می خواهم از همه دعوت کنم که برگردید به وبلاگ نویسی. در این فضا اصلا جایی برای کنترول و تهدید وجود ندارد. همان فسبوک را ایلا کنید به فسبوک چلوونکی های افراطی و قبیله گرا. یا از آن پهنه فقط برای پخش لینک مطلب تان استفاده کنید. یا از طریق پیام خانه اش. مثلا من اینجا مطلب می نویسم بعد لینکش را به دوستانم از طریق پیام خانه فسبوک میفرستم تا اذیت شان کنم تا اینجا بیایند.

پنجشنبه، فروردین ۰۵، ۱۴۰۰

مسئلهء "قابل رویت شدن" هزاره ها

مسئله هزاره ها در افغانستان، یک مسئله رویت شدن است. به این معنی که قرن ها مردم این قوم در خفاء زندگی کردند، وجود شان محسوس نبود چون برده بودند. در مله عام قابل دید نبودند اگر بودند هم مطیع و فرمانبر بودند. ولی در قرن بیست و یکم، یک دفعه قابل رویت شدند. من اینجا از کلمه های "رویت" و یا "قابل رویت" استفاده می کنم چون معادل دقیق کلمه visibility را نیافتم.

در قریه ما (و شاید در خیلی از مناطق هزاره ها) وقتی ماه رمضان می شد، مردم با چشم نگران دنبال ماه می گشتند. در آخرین روزهای رمضان این مسئله حادتر می شد. مردم میرفتند در بلندی ها تا ماه را ببینند اما از ماه خبری نبود. سرانجام، بعضی ها که در قله های بالاتری از کوه ها می رفتند با خبر خوش می آمدند: "ماه را دیدیم." در خبرها هم می شنیدیم که میگفتند ماه در فلان کشور و یا فلان جای رویت شده است. همه خوشحال می شدند، از کوه ها پایین می شدند و جشن عید می گرفتند. بعدا وقتی گرد و خاک عید پایین مینشست، مردم به زندگی عادی برمیگشتند.

این استعاره را می توانیم برای رویت شدن تاریخی هزاره ها از دل کوه های هزاره جات استفاده کنیم. بعد از یازده هم سپتامبر و شکست طالبان، در دوره جدید، هزاره ها فرصتی برای نفس کشیدن پیدا کردند. آنها از دل کوه ها بیرون شدند تا آفتاب ببینند. آنها قابل رویت شدند اما کاملا رویت نشدند. این قابل رویت شدن برای هزاره ها دردسر ساز شده است. اقوام غالب با وجود هزاره ها مشکل تاریخی داشتند، اما قابل رویت شدن  این مشکل را چند برابر کرد. به این معنی که از دید اقوام حاکم که باورشان این بود "ما حضور شما را در همان کوه های هزاره جات به سختی قبول داریم ولی حالا شما می خواهید سهم در دولت و ادعاهای برابری هم داشته باشید!"

این مسئله را در فرصتی بیشتر میشکافم ولی حالا به همین کفایت می کند که بدانیم مشکل اصلی هزاره ها در افغانستان چیست. هزاره ها قابل رویت شده اند و این یک امتناع به مطیع و سربزیری تاریخی است که برای اقوام غالب قابل تحمل نیست. بدین صورت، رویت هزاره ها از تحصیلات عالی گرفته تا حضور در دستگاه های دولتی، سکتورهای خصوصی، رسانه و حتی حضور در بزرگ شهرها مشکل آفرین است چون این رویت یک امر آنتی تز و تناقض در حافظه تاریخی جمعی اقوام غالب و قبیله گراست.

اگر ما این امر مهم تاریخی را درنظر بگیریم و خوب درک کنیم، تعصبات و لشکرشی ها و کشتار هزاره های بیگناهی بهسود را بهتر درک میکنیم. مسئله علیپور هم همین مسئله قابل رویت شدن است. به این معنی که "جان" هزاره بصورت تاریخی یک "جسم" مطیع و فرمانبر بوده است. تصویر پشتون ها نسبت به هزاره ها یک تصویر ماستر و برده هگلی است و سرپیچی از این امر تاریخی برای شوونیست های اقوام غالب "تمرد" و "یاغیگری" تلقی می باشد. به همین خاطر است که قتل و کشتار مردم بیگناه افغانستان توسط طالبان/پشتون ها برای دولت اشرف غنی و دارو دسته اش مسئله ساز نیست ولی وقتی یک هزاره اسلحه بر می دارد و از امنیت و جان خود دفاغ می کند مشکل آفرین است چون "جان" انسان هزاره را قابل دفاع نمی بینند.

چهارشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۹

نوروز، آهِ لذت بخش

نوروز دری گشوده در دامان بهار است، دامان عنبرآگین، پر از سنبل ها، لبریز از لاله ها، سیر از بلبل ها. 

این مصرع را خیلی زور زدم تا یک چیزی دراز تر شود. ظاهرا چیزی نشد. خوب، مشخص است که طبع شعر گفتن را ندارم. نزدیک بود بنویسم طبع بیهوده گویی را ندارم. آدم چقدر خودخواه میشود بعضی وقت ها. 

چند روز پیش یک شعر از یک شاعر آسپانیایی را خواندم. این گل و سنبل را در شعر او دیدم که زیاد تکرار شده بود. باید پیدایش کنم.

یکشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۹

بیدل هندی

 چند وقتی است روی بعضی صفحات ویکیپدیای انگلیسی کار می کنم. یکی از آنها صحفه بیدل است. بیدل را فقط می شود در فضا و زمان قلمرو هند تعریف کرد. خارج از آن بیدل بی معنی می شود. رمز و راز شعر او فقط در فرهنگ هندی قابل درک است نه جایی دیگر. این اساس را متاسفانه خیلی ها مد نظر نمی گیرند. فرهنگ و تاریخ بزرگ هند را نادیده می گیرند. بیدل را از بستر تاریخی جدا می کنند و کوشش می کند در قالب اسلام جای بدهند. این یکی از خطاهای نابخشودنی است در حق بیدل. 

جمعه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۹

ناسپاسی بی حد و حصر

یک لحظه به این فکر کنید، یک دختر هزاره از بامیان برای آموزش دختران به اسپین بولدک می رود تا دختران پشتون را سواد بیاموزد اما در کنج دیگر کشور، در سرخرود جلال آباد، مردان پشتون گلوی هفت تا هزاره را می برند. این است عنعنه و رسم پشتون ها نسبت به نیکی و خوبی هزاره ها. ما می رویم تا آنها را از تاریکی نجات بدهیم، آنها در پی نابودی ماست. ما را می کشند. عجیب است. در تنها جایی که عقل آدم از کار می افتد و نمی تواند برای وحشی گری و بربریت انسانها دلیلی پیدا کند افغانستان است.

پنجشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۹

برای هیچ

بنده خدا کلان ادعا کرده که تز دکترایش را در هاروارد در مورد وحی قرانی نوشته آنهم 800 صفحه، با تاکید روی این عدد. وقتی خلاصه اش را خواندم، خندیدم و حیف خوردم. آدم چقدر عمری و وقتی داشته باشد که 800 صفحه در مورد چیزی بنویسد که ذره ای به بهتر شدن وضعیت و رنج بشر نمیکند که هیچ، گیچ تر هم می کند.

یکشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۹

گلدین گلوب

جایزه بهترین اکتور کامیدی گلدین گلوب به ساشا برن کهن رسید. فکر می کنم این یک داوری خوب و بجا بود. هرچند برنامه ملال آوری بود ولی خوب در این وضعیت نکبت بار همین است که هست.

این ذوم لاذوم

 خسته شده ام از این ذوم zoom. باید پایانی برای این دوره نکبت باری وجود داشته باشد. دیروز به خودم دروغ گفتم که نه، حال من خیلی خوبه نسبت به دیگران. بلی، نسبت به دیگران! بعد سریع این جمله را با خودم تکرار کردم: "چقدر خود مان را فریب می دهیم." این خودفریبی هم اثر جانبی این دوره نکبتار است.

پنجشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۹

کالای که کهنه شده است

روزگاری من شامگاهان در سرک های لاهور قدم میزدم تا بصورت اتفاقی به گروه از قوالی خوانان بربخورم. از قوالی پاکستانی خوشم می آمد چون تنها آهنگ در میان نبود، هزار نوع رقص دست و پا و سر بود (که بهتر است برش رقص بسمل گفت) که آدم را به دیدنش به وجد می آورد.  ولی در افغانستان از این ژانر موسیقی خسته شدم. افغانها فقط به همان ادا و اطوار ریاکارانه الاهو الاهو الاهو گیر ماندند، از هنر قوالی خوانی بهره ای نبرده اند. فکر می کنم، در افغانستان تاریخ قول قول قوالی بسر رسیده است. 

شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۹

هزاره ها منحیث "کیسه بوکس"

اصطلاحی است در انگلیسی بنام کیسه بوکس punching bag، به کسانی تعبیر می شود که قربانی اعمال و کردار دیگران می شوند. یک معنی دیگری این اصطلاح جنبه روانی دارد. به این منظور که وقتی دچار عقده، خشم و غصب شدید، روی "کیسه بوکس" خالی کنید. آنقدر بزنید تا از خشم خالی شوید. در افغانستان هزاره ها کیسه بوکس پشتون و بقیه اقوام شده اند. این ستمی است که فقط می شود در بستر هژمونی تاریخی بررسی کرد.

شما در کجا دیده اید و شنیده اید که یک پشتون علیه وحشی گری طالبان اعتراض کرده باشد؟ هیچ جاه. چون چنین امری تقریبا حالا برای پشتون ها غیرممکن شده است. چون وقتی یک پشتون اعتراض بکند، نه تنها خودش را مورد هدف طالبان قرار داده است بلکه خانواده و نزدیکانش را در برابر خشونت های طالبان هم آسیب پذیر کرده است. میدانیم که جامعه پشتون جامعه قبیله ای است. پشتون استقلال ذهنی ندارد چون بیرون از قبیله ذهن فردمحور است و چنین چیزی برای پشتون ها یک تناقض حیاتی است. رسیدن به آن یعنی پشت پا زدن به سنت تاریخی که خانمان برانداز است.

این وضعیت پیچیده را فقط می شود از دیدگاه سایکوانالسیس psychoanalysis تحقیق و بررسی کرد. وقتی پشتون ها به جان هزاره ها میفتند و تهدید به قتل عام می کنند، ما باید موقعیت پشتون ها را موشکافی کنیم. وضعیت دولت پشتونی فعلی را هم در همین قالب باید بررسی کرد. وقتی علیپور، یک آدم بی غرض در بهسود، را دشمن بزرگتر از طالبان طلقی می کند، باید روان این دشمنی را کالبد شکافی کرد. وقتی ما به جبهه گیری وعقده گشایی پشتون ها نگاه کنیم، به یک سر نخ می رسیم و آن یک روان انباشته و آشفته از خشم و عقده چندین ساله است که نیاز حاد به خالی کردن دارد. برای خالی کردن این عقده و خشم، باید فضای وجود داشته باشد. در جامعه پشتون فضای برای اعتراض وجود ندارد. پشتون ها این فضا و فرصت را همیشه در وجود تاریخی هزاره ها میبینند. اصطلاح کیسه بوکس شدن هزاره ها دقیقا در چنین کانتکست معنی پیدا می کند.

به این خاطر است که ما وقتی به مسایل افغانستان نظر می افکنیم، نباید مشکلات را تمپورال ببینیم، بلکه آنرا باید در بستر تاریخ هژمونیک قبیله حاکم نگاه کنیم. از این طریق ما بیشتر به وضعیت جاری وقوف پیدا می کنیم. برای خودگاهی، هزاره ها نیاز به تغییر دیدگاه دارند. این تغییر را فقط می شود در تاریخ جستجو کرد.

چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۹

زمانِ غیر اکنون

به یاد می آورم
لحظه ای را
نیمکتی را
در خیابان لوتر
در کنار کتابخانه
روبروی کلیسای لوترن

گاهی اسرار میکردی
"بگذار کمی بپاییم"

زمانِ
غیر اکنون
تنها
پیام آور نستالوژی است

شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۹

صفحه بیدل

امروز فرصت پیش آمد روی صفحه انگلیسی بیدل کار کردم. در قسمت معرفی، او را بعد از امیر خسرو، بزرگترین شاعر هندی-فارسی معرفی کردم که چنین چیزی واقعیت دارد. یک سری مرجع های که نادرست اضافه شده بود برداشتم، هایپرتکست و انترویکی ها را هم اضافه کردم. بعضی های شان را ایدیت کردم و یک سری مأخذ جدید اضافه کردم. چند تا کتیگوری تازه اضافه کردم. لیست کارهای که تا حال به زبان انگلیسی در باره کارهای بیدل صورت گرفته است اضافه کردم. در فرصت دیگر بعضی چیزهای دیگر را هم اضافه می کنم. باشد تا کسانی که علاقمند این شاعر پیچیده اندیش هستند منابع بیشتری در اختیار داشته باشند.

جمعه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۹

روز جهانی داروین

 امروز، 12 فیبروری، روز جهانی چارلز داروین متولد سال 1809، یکی از بزرگترین نچرالیست ها در تاریخ بشری ماست. نظریه های او در مورد سیر تکامل زندگی دیدگاه ما را نسبت به جهان و خود مان متحول کرد. درود بر این مرد بزرگ. 

پنجشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۹

صدای خراشناک از بطن فرهنگ هژمونی تاریخی

بعضی وقت ها آدم به چیزهای وابستگی پیدا میکند که نیاز به استدلال ندارد. این وابستگی می تواند از روی نیاز باشد یا هوا و هوس ولی وابستگی است. وابستگی به ضمیر ناخودآگاه و خیالاتی که در آنجا شکل می گیرد بخش کلانی از تصوراتی می شود که ما عملا آن را در زندگی روزانه خود می بینیم، تجربه می کنیم اندک اندک به بخش از خودآگاهی جمعی ما تبدیل می شود. صدا یا آواز یکی از این وابستگی هاست.

خیلی وقت هاست که من آهنگ های احمد ظاهر را نشنیدم. چند روز پیش، بصورت اتفاقی، آهنگی از او شنیدم، زمخت و خشن و ناهموار به نظر رسید. به این فکر کردم که او روزگاری شاید لجندی (legend) بوده اما فقط به یک دوره و زمان خاصی که هزاره ها در آن حضور نداشتند. زمانی که او آواز می خواند، فرزندان هزاره حق مکتب رفتن را نداشت. کوچی ها سرزمین های هزاره را اشغال کرده بودند. وجود هزاره یک جرم بود. او آواز خوان معروفی برای آن ستمگرانی بود که به عشق و انسانیت و عدالت باور نداشتند. او آواز خوانی برای یک دوره ای که بود که قدرت هژمونی قبیله ای حاکم پیشه اش همواره ستمگری بود. نمی شود او را یک هژمون تلقی کرد اما می شود او را در بطن این دستگاه هژمونیک تعریف کرد.

احمد ظاهر برای اقوام هژمونیک و افراد ستمگر آهنگ میخواند که فقط فضیلت عشق را در نفرت و سرکوب هزاره می دیدند. ستمگرانی که آواز او را می شنیدند از سرکوب و ظلم بر هزاره ها هم سرمست بودند. او در چنین برهه ای از زمان آواز خواند و هنرمند بود. احمد ظاهر آوازخوان خوبی بود اما فقط برای عده ای محدودی چون هزاره ها از بطن اجتماع کنده شده بودند. صدای احمد ظاهر خراشی است در نهانگاه تاریخ بی عدالتی و ظلم. نازیبنده ای است در فرهنگ و تاریخ هزاره ها.

به این خاطر است که من نمی توانم با احمد ظاهر ارتباط برقرار کنم. این حس برقرار نکردن هم تاریخی است و هم فرهنگی. منی هزاره از بطن آن تاریخ و فرهنگ هژمونی ای که احمد ظاهر را پروراند، کنده شده بودم و هنوز هم کنده شده ام. 

برای هر هزاره، این یک ضرورت تاریخی است تا خودش و هویتش را در تاریخ ترسیم کند. هزاره ای که اگر به خودآگاهی برسد نیاز به چنین تجزیه و کالبد شکافی تاریخی دارد.

پنجشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۹

یک درس از هزاره های پاکستان

هزاره ها در افغانستان باید از هزاره های کویته درس بگیرند. وقتی ده نفر از معدن چیان آنها در بلوچستان به قتل رسیدند، اکثر آنها کارهای شان را رها کردند. طبق گزارش afp حدود 15000 معدن چی هزاره تا حال به کار شان برنگشته اند. این باعث شده است که نزدیک به 200 کارخانه معدن از کار بیفتد، مردم محل و تجارت های شان از کار افتاده است. دولت فدرال پاکستان نگران شده و حالا قول داده که امنیت کارگران را بگیرد. معلوم نیست تا چه اندازه آنها به قول شان وفا می کنند.

ولی چیزی که اینجا مهم است این است که این باید به یک حرک مدنی و اعتراضی تبدیل شود. این برگ برنده که حالا به دست هزاره هاست باید در آینده ازش در برابر بی عدالتی ها استفاده کنند. چیزی که برای هزاره های افغانستان درخور توجه است این است که این باید درسی باشد برای آنها. اگر رهبران و کلانان هزاره تصمیم بگیرند که سربازان شان را از خط مقدم جبهه فرابخوانند چیزی را از دست نخواهند داد که هیچ بلکه بیشتر باعث وحدت آنها می شود. هزاره ها باید کارهای کلانتری بکند که اگر بخواهند به قتل عام و بی عدالتی علیه شان پایان دهند.

contact

نام

ایمیل *

پیام *