پنجشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۹

صدای خراشناک از بطن فرهنگ هژمونی تاریخی

بعضی وقت ها آدم به چیزهای وابستگی پیدا میکند که نیاز به استدلال ندارد. این وابستگی می تواند از روی نیاز باشد یا هوا و هوس ولی وابستگی است. وابستگی به ضمیر ناخودآگاه و خیالاتی که در آنجا شکل می گیرد بخش کلانی از تصوراتی می شود که ما عملا آن را در زندگی روزانه خود می بینیم، تجربه می کنیم اندک اندک به بخش از خودآگاهی جمعی ما تبدیل می شود. صدا یا آواز یکی از این وابستگی هاست.

خیلی وقت هاست که من آهنگ های احمد ظاهر را نشنیدم. چند روز پیش، بصورت اتفاقی، آهنگی از او شنیدم، زمخت و خشن و ناهموار به نظر رسید. به این فکر کردم که او روزگاری شاید لجندی (legend) بوده اما فقط به یک دوره و زمان خاصی که هزاره ها در آن حضور نداشتند. زمانی که او آواز می خواند، فرزندان هزاره حق مکتب رفتن را نداشت. کوچی ها سرزمین های هزاره را اشغال کرده بودند. وجود هزاره یک جرم بود. او آواز خوان معروفی برای آن ستمگرانی بود که به عشق و انسانیت و عدالت باور نداشتند. او آواز خوانی برای یک دوره ای که بود که قدرت هژمونی قبیله ای حاکم پیشه اش همواره ستمگری بود. نمی شود او را یک هژمون تلقی کرد اما می شود او را در بطن این دستگاه هژمونیک تعریف کرد.

احمد ظاهر برای اقوام هژمونیک و افراد ستمگر آهنگ میخواند که فقط فضیلت عشق را در نفرت و سرکوب هزاره می دیدند. ستمگرانی که آواز او را می شنیدند از سرکوب و ظلم بر هزاره ها هم سرمست بودند. او در چنین برهه ای از زمان آواز خواند و هنرمند بود. احمد ظاهر آوازخوان خوبی بود اما فقط برای عده ای محدودی چون هزاره ها از بطن اجتماع کنده شده بودند. صدای احمد ظاهر خراشی است در نهانگاه تاریخ بی عدالتی و ظلم. نازیبنده ای است در فرهنگ و تاریخ هزاره ها.

به این خاطر است که من نمی توانم با احمد ظاهر ارتباط برقرار کنم. این حس برقرار نکردن هم تاریخی است و هم فرهنگی. منی هزاره از بطن آن تاریخ و فرهنگ هژمونی ای که احمد ظاهر را پروراند، کنده شده بودم و هنوز هم کنده شده ام. 

برای هر هزاره، این یک ضرورت تاریخی است تا خودش و هویتش را در تاریخ ترسیم کند. هزاره ای که اگر به خودآگاهی برسد نیاز به چنین تجزیه و کالبد شکافی تاریخی دارد.

0 comments:

ارسال یک نظر

contact

نام

ایمیل *

پیام *