مسئله هزاره ها در افغانستان، یک مسئله رویت شدن است. به این معنی که قرن ها مردم این قوم در خفاء زندگی کردند، وجود شان محسوس نبود چون برده بودند. در مله عام قابل دید نبودند اگر بودند هم مطیع و فرمانبر بودند. ولی در قرن بیست و یکم، یک دفعه قابل رویت شدند. من اینجا از کلمه های "رویت" و یا "قابل رویت" استفاده می کنم چون معادل دقیق کلمه visibility را نیافتم.
در قریه ما (و شاید در خیلی از مناطق هزاره ها) وقتی ماه رمضان می شد، مردم با چشم نگران دنبال ماه می گشتند. در آخرین روزهای رمضان این مسئله حادتر می شد. مردم میرفتند در بلندی ها تا ماه را ببینند اما از ماه خبری نبود. سرانجام، بعضی ها که در قله های بالاتری از کوه ها می رفتند با خبر خوش می آمدند: "ماه را دیدیم." در خبرها هم می شنیدیم که میگفتند ماه در فلان کشور و یا فلان جای رویت شده است. همه خوشحال می شدند، از کوه ها پایین می شدند و جشن عید می گرفتند. بعدا وقتی گرد و خاک عید پایین مینشست، مردم به زندگی عادی برمیگشتند.
این استعاره را می توانیم برای رویت شدن تاریخی هزاره ها از دل کوه های هزاره جات استفاده کنیم. بعد از یازده هم سپتامبر و شکست طالبان، در دوره جدید، هزاره ها فرصتی برای نفس کشیدن پیدا کردند. آنها از دل کوه ها بیرون شدند تا آفتاب ببینند. آنها قابل رویت شدند اما کاملا رویت نشدند. این قابل رویت شدن برای هزاره ها دردسر ساز شده است. اقوام غالب با وجود هزاره ها مشکل تاریخی داشتند، اما قابل رویت شدن این مشکل را چند برابر کرد. به این معنی که از دید اقوام حاکم که باورشان این بود "ما حضور شما را در همان کوه های هزاره جات به سختی قبول داریم ولی حالا شما می خواهید سهم در دولت و ادعاهای برابری هم داشته باشید!"
این مسئله را در فرصتی بیشتر میشکافم ولی حالا به همین کفایت می کند که بدانیم مشکل اصلی هزاره ها در افغانستان چیست. هزاره ها قابل رویت شده اند و این یک امتناع به مطیع و سربزیری تاریخی است که برای اقوام غالب قابل تحمل نیست. بدین صورت، رویت هزاره ها از تحصیلات عالی گرفته تا حضور در دستگاه های دولتی، سکتورهای خصوصی، رسانه و حتی حضور در بزرگ شهرها مشکل آفرین است چون این رویت یک امر آنتی تز و تناقض در حافظه تاریخی جمعی اقوام غالب و قبیله گراست.
اگر ما این امر مهم تاریخی را درنظر بگیریم و خوب درک کنیم، تعصبات و لشکرشی ها و کشتار هزاره های بیگناهی بهسود را بهتر درک میکنیم. مسئله علیپور هم همین مسئله قابل رویت شدن است. به این معنی که "جان" هزاره بصورت تاریخی یک "جسم" مطیع و فرمانبر بوده است. تصویر پشتون ها نسبت به هزاره ها یک تصویر ماستر و برده هگلی است و سرپیچی از این امر تاریخی برای شوونیست های اقوام غالب "تمرد" و "یاغیگری" تلقی می باشد. به همین خاطر است که قتل و کشتار مردم بیگناه افغانستان توسط طالبان/پشتون ها برای دولت اشرف غنی و دارو دسته اش مسئله ساز نیست ولی وقتی یک هزاره اسلحه بر می دارد و از امنیت و جان خود دفاغ می کند مشکل آفرین است چون "جان" انسان هزاره را قابل دفاع نمی بینند.