۸ مهر ۱۴۰۴

طالبان و فاشیسم

هسته اصلی فاشیسم را چه چیزهای تشکیل میده؟ اصلا فاشیسم یعنی چه؟ هدف یک سیستم فاشیستی چیست؟

این سوال ها را شما می توانید از شیخ گوگل و یا هر ابزار هوشمندانه تری (مثل AI) استفاده می کنید بپرسید. جواب ها همه شبیه همند: حکومت های اقتدارگرا و فاشیستی مثل تالبان یکی از بخشی های ایدیولوژی شان اینه که روی گردش اطلاعات کنترل داشته باشند. آنرا محدود کنند. آنقدر که دیگر دسترسی به آن غیرممکن باشد. تالبان الان دقیقا یک حکومت اقتدارگرا با ایدیولوژی فاشیستی پشتونی است که معجونی از اتنونسیونالیسم پشتونی و اسلام قبیله ای است. کنترل و محدود کردن انترنت هیچ دلیل دیگری ندارد جز آنکه نگه داشتن مردم در تاریکی و قطع رابطه آنها با جهان بیرون.

دلیل آنچه این گروه ترور از این کار شان ارایه می کند اینه که میگه مسیله "اخلاقی" است. مسیله اخلاقی از نظر تالبان برای همه معلومه: ضد زن، ضد اقلیت های مذهبی و قومی، ضد هزاره، ضد درس، هرچه در غارها و کوه ها رایج نیست. این گروه که تازه از کوه ها و غارها پاین شده اند دنیا را از همین لینز می بینند که تجربه کرده اند تا هنوز. 

خوب، وقتی سیستم "اخلاقی" تالبان پیاده بشه، دقیقا همان است که قبلا ذکر شد: جامعه ای ضد زن و دختر و ضد اقلیت های قومی و مذهبی. ولی تالبان چیز شنیع تری ممکن است انجام بدهند و آن مهندسی کردن اجتماعی است. مثلا پیاده کردن "اخلاق تالبانی" که جهان بینی و تعاملات مردم اساسا بر یک ایدیولوژی یک گروه ترور ترسیم، شکل گرفته و به اجراء درآید. 

۷ مهر ۱۴۰۴

افغانستان بدون انترنت

ق. نظرش این بود که اگر انترنت را کاملا قطع کنند ممکن است مردم شورش و علیه تالبان برخیزند. من به یاد صحبت های چند روز پیشی که بایک دوست خردمندی داشتم افتادم. تقریبا حرف های او را به نحوی بازگو کردم. گفتم، ببین، همین حالا چندین تا کشور در دنیا است که انترنت بر روی شهروندان شان کاملا قطع است البته جزء خود حکومت و دستگاه هایش. نمونه اش کره شمالی است. شهروندان این کشور هیچ دسترسی به دنیایی دیجیتال ندارند و چیزی از دنیای بیرون هم نمی دانند. آنچه می دانند فقط چیزهای است که کیم جونگ اون و حکومت او از طریق تلویزیون به خورد مردم میدن. حکومت کردن بر آدم های بی خبر و ناآگاه راحت تر از آن هایی است که بدانند در دنیا چه خبره و در چه جهنمی بسر می برند. مردم کره شمالی عادت کرده اند. ممکن است چنین اتقافی در افغانستان هم بیفتند. مردم عادت خواهند کرد. آنچه که آدمی را از بقیه موجودات متفاوت می سازد اینه که آنها استعداد خارق العاده ای به انطباق پذیری دارند. در ابعاد کوچکتر، پدرها و مادرها شاید نفس راحتی بکشند که ماهانه پول انترنت را برای فرزندانش نمی پردازند.

نوت: به غیر از کره شمالی، کشورهای دیگری هم هستند که تا سر حد کامل قطع انترنت یا برای مدت ممتد و یا مقطعی پیشرفته اند. مثلا ترکمنستان، میانمار، ایران و کشمیر.

۵ مهر ۱۴۰۴

آغاز هر صبح با دالی لاما

چند وقت پیش، بصورت اتفاقی، جلوی یک کتابخانه کوچک در همسایگی ام مکثی کردم. درب کوچک و آفتاب زده و لغزنده اش را باز کردم. کتابها ها را این سو آنسو کشیدم. چشمم به کتاب دالی لاما افتاد. با خودم آوردم. از آن روز تا حال، هر صبح صفحه ای می کشایم تا روزم را با فضیلت و فرزانگی آن مرد بزرگ شروع کنم. از چنین اتفاقی خوشحالم. 

این یادداشت را نوشتم. یک دفعه با یاد شعر "یافت شده" از گوته افتادم که سالها قبل از آلمانی به فارسی برگردانده بودم. 

۳ مهر ۱۴۰۴

نکته ای بر یادداشت اطلاعات روز

یادداشت روز اطلاعات روز را دیدم. همه چیز خوب جز این پاراگرف. 

کنوانسیون منع  و مجازات  جرم نسل‌کشی (در سال ۱۹۴۸) برای این طرح و تصویب نشد که یک رویداد تلخ بشری را پس از وقوع آن توصیف کند. به این معنا که این مفهوم (نسل‌کشی) به این منظور مطرح نشد که اعضای جامعه‌ی جهانی پس از آن که نسل‌کشی رخ داد و از یک گروه قومی یا اجتماعی هیچ کسی باقی نماند، بنشینند و بر آنچه اتفاق افتاده و تمام شده، یک نام بگذارند و آن نام «نسل‌کشی» باشد. برعکس، مفهوم نسل‌کشی برای آن به میان آمد که نسل‌کشی اتفاق نیفتد و در همان ابتدای کار قابل شناسایی باشد تا بتوان آن را متوقف کرد. به بیانی دیگر، تعریف نسل‌کشی یک تعریف پیشگیرانه است و نه یک توصیف بعد از رویداد.
طرح کنوانسیون منع و مجازات جرم نسل کشی دقیقا بر اساس رویدادهای خونین بشری که قبلا اتفاق افتاده بود صورت گرفت دقیقا برعکس آن چیزی که در این پاراگراف ادعا شده است. این نوع توضیح و توصیف درست نیست. عبارت جینوساید توسط رافایل لمکین در سال 1944 دقیقا بر اساس یک سری رویداد خونین و سیستماتیکی که چندین سال علیه یهودی ها جریان داشت خلق شد. در سال 1948 وقتی کنوانسیون منع و مجازات جرم نسل کشی را تدوین می کردند نه تنها هالوکاست مرجع شد بلکه جینوساید ارمنی ها در سال 1915 هم تاثیر گذاشت. بنابراین، جینوساید و جلوگیری از آن بطور اتفاقی (arbitrarily) اتفاق نیفتاده و یک "تعریف پیشگیرانه" هم نیست بلکه یک یک سری قانون مدون و پیوند یافته به نسل کشی های است که قبلا افتاده است و آری، هدف، تعریف و قانون آن این است که در آینده از نسل کشی جلوگیری شود.

۲ مهر ۱۴۰۴

بچه های فوتسال هزاره

تازه خلاصه بازی این بچا ره در یوتیوب دیدم. یک تلویزیون میانمار گذاشته بود. مبارک مان باشد. تنها آبروی افغانستان همین تیم است. ممکن است یک روزی مثل غنی گروه حاکم این تیم را هم سهمیه بندی بکند که البته دست شان نمی رسد و الا می کردند.

یک چیزی که نشنیدن و خواندنش کراهت آمیز است که این است که این بچه ها را مارک "شیر" بزنیم. بگذارید، مارک شیر را پشتون ها و افغان ها و بقیه برای خود استفاده کنند. هزاره ها آدم های معمولی اند مثل بقیه ولی مقاوم. آنهای که مارک های شیر و "باغیرت" را برای خود شان القاء می کنند فقط از خون ریزی چیز دیگری از دست شان ساخته نیست. از اصطلاح بچه های هزاره فوتسال استفاده کنیم بهتره تا مارک های که خشونت پروران استفاده می کنند.

۳۱ شهریور ۱۴۰۴

بیاینه ای مجمع گوسپندان

این عنوان تحقیرکننده است؟  بلی. زننده است؟ بلی. ولی راستش هیچ شیوه دیگری برای بیان این خبر نیست. آدم ها وقتی حقیر می شوند مثل همین مجمع علما می شوند. ادبی ترش همان است که استاد علی امیری نوشته است: پروپاگند رذالت. این دومین باری است که من در خبرگزاری تسنیم چنین خبری را می بینم. اوایل سال 2024، وقتی هزاره ها در دی سی و پایتخت های کشورهای غربی علیه اذیت و آزار سیستماتیک دختران و زنان هزاره در کابل و بقیه شهرها توسط تالبان تظاهرات کردند، واکنش تسنیم دقیقا شبیه همین خبری بود که در اسکرین شات آمده است البته در آن زمان خبری از مجمع علما و این حرفا نبود. هم کار تسنیم و هم کار مجمع علما اگر راست باشد از سر حقارت و رذالت است.

۲۷ شهریور ۱۴۰۴

تعریف "شهروند" چیه؟ چطوری به یک شاگرد کلاس 6 توضیح بدهیم؟

امیر خواهرزاده ام ده ساله است و کلاس ششم. معنی شهروند را ازم می پرسه. میگه معنی اش چه می شه.

گفتم بستگی داره از چه زاویه ای به معنی شهروند نگاه کنی. قبل از اینکه ما شهروند شویم و باشیم ما آدمیم. بعد وقتی دولت ها می خواهد آدم ها را تابع خود بکنه یک سری سیستم های مطیع آمیز و کنترلگر را روی آدم ها تحمیل می کنند تا آنها را مطیع و سربزیر بسازند. به این معنی که نه تنها که مالیاتش را سر وقت بده بلکه اگر دولت خواست دست به خشونت و جنگ علیه یک ملت دیگر بزنه از اون بخواهد برای دولت بجنگه و خلاصه ابزاری دم دستی دولت باشه. این یعنی شهروند خوب از نگاه دولت.

از نگاه بانک ها و دنیای کورپورت شهروند خوب کسی است که بیشترین مصرف را انجام میده.

می پرسه: "چه جوری؟"

مثلا، از منظر بانک ها و شرکت های غول تو وقتی با پاهایت بری مکتب شهروند خوب نیستی. (این مستقیم به درخواست امیر ربط داره چون چند روز پیش از مادرش خواسته بود که برش یک اسکوتر برقی بخرد). چرا؟ چون تو یک آدم صحتمند هستی. وقتی یک اسکوتر می خری، بانک ها و شرکت های که آن اسکوتر را تولید کرده اند خوشحال می شوند. پولی که بابات و یا مامانت بدست می آورند مستقیم به جیب بانک دارها میره. جیب آنها چاق تر میشه و جیب مامان و بابا خالی تر. بعد این هم آخر قضیه نیست. وقتی تو مصافت 15 دقیقه پیاده روی از خانه تا مدرسه را با اسکوتر میری، به مرور زمان چاق می شی، تنبل تر می شی، بی حوصله تر می شی، بعد یک روز ممکن است چون سنگین شدی اسکوتر از کنترلت خارج بشه و یا بشکنه و بیفتی روی زمین. ممکن است دو سه جایی بدنت بشکنه. تو مجوری بری دکتور، یک عالم پول باید بابت جراحی و طبابت بپردازی. اینجا دیگه تنها بانک ها و شرکت ها نیستند که خوشحالی می کنند و تو را بهترین شهروند می پندارند، بلکه شرکت های داروسازی، شرکت های بیمه، شفاخانه ها، و دکتورها و شرکت های که قرار است برای بهبودی تو مواظبت کنند، همه بهره می برند چون تو باید بابت همه این مصارف پول بپردازی که البته به دوش مامان و بابات میفته. در این مرحله، تو میشی بهترین شهروند.

آه راستی، یادم رفت اضافه کنم. تو بعضی وقتا به سودا و نوشیدنی های گازدار و غذاهای جانک و فست فود که همه غیرصحی اند چون پر از شکر و چرب و نمکند علاقه مندی. اینها باعث می شود تو مریض بشی. مشکل قلبی و یا دچار دیابت و ده ها نوع مریضی دیگر بشی. هرچه زیادتر از آنها صرف کنی، نه تنها شرکت ها دوستت دارند بلکه دکتورها، بیمارستان ها، شرکت های داروسازی، خلاصه همه دوستت دارند. چون تو داری به آنها پول میدی و مشتری آنها میشی.

میدانی بدترین شهروند برای این بانک ها و شرکت های غول کیه؟

امیر: "نه. کیه؟"

آدم صحتمند. کسی که نیاز به آنها ندارد. کسی که با پاهاش میره مدرسه. کسی که روزانه حداقل یک دو ساعت فوتبال می کنه. کسی که به جای سودا، آب و یا چای می نوشه. کسی که به جای برگر، پیتزا، چیپس و غذاهای جانک و فست بود، غذای مامانش را نوش جان می کند.

همانطور که در صفحه ام می بینم، آرامشی که نمیدانم از رضایتمندی است یا گیجی روی چهره نقش می بنده. میگم، عزیزم، من باید برم. باهش خداحافظی می کنم.

۲۴ شهریور ۱۴۰۴

دو تصویر از سال 1972

دو عکس، دو زندگی، دو داستان، دو مردم، دو جامعه، دو تاریخ، اما همه همزمان و در کنار هم. چه تلخ!

این دو تصویر هردو در سال 1972 گرفته شده است. اولی توسط کنیت پورتر در بامیان، دومی توسط لارنس برون در یکی از خیابان های کابل. ظلم و جبر تاریخی را می بینید؟ ما زمانی وضعیت هزاره ها  و خصوصا زنان هزاره را درک می کنیم که تصاویر از چندین دهه قبل را در کنار هم بگذاریم.

۲۱ شهریور ۱۴۰۴

خایه مالی فی سبیل الله

ببخشید بابت این زبان نامناسب اما هیچ راه دیگر برای بیان بهتر یافت نمی شود جز آن چیزی که در عنون آمده است: خایه مالی فی سبیل الله و آنهم برای چهرهای ضد مهاجرت، طرفداران سفیدهای برتر، و کسانی که اصلا به غیر از خود شان به کسی دیگر باور ندارند.. خاک بر سر تان!



۲۰ شهریور ۱۴۰۴

داکتران هزاره و با یک بیلر خون به طرف کنر

این تصویر را در شبکه های اجتماعی دیدم وایرال شده بود. یک گروه از داکتران هزاره همراه با یک بیلر خون اهدا شده هزاره های برچی در داخل هیلوکپتر به طرف ولایت کنر در جنوب کشور در حرکت اند. می روند تا جان پشتون ها را نجات دهند. اما بالعکس، خبر ناگواری به گوش می رسد که حاکی از انتقال تجهیزات حیاتی شفاخانه محمد علی جناح در برچی است. من مانده ام، چطور اشتیاق کمک این داکتران هزاره و خون های اهدا شده ای هزاره های برچی برای قربانیان زمین لرزه کنر را با بی رحمی و توحش و جنایات علیه هزاره ها مقایسه کنم؟

۱۸ شهریور ۱۴۰۴

سودازدگی رنگین دادفر سپنتا

یادداشت دور درازی از رنگین دادفر سپنتا در هشت صبح را دیدم. کاش این یادداشت شرح احوال خودش بودی. ولی هنوزم می شود ذهن سپنتا را خواند. سراسر متن گویایی دلتنگی و سودازدگی نویسنده است. می خواهد برگردد اما نمی تواند. می خواهد بماند اما رنج می کشد. دوستان و یاران و تعلق خاطرش در افغانستان است. چشم درد است و رفته دکتور چشم. دکتور دوری از گرد و غبار را به او پیشنهاد می کند. سپنتا آرزو می کند کاش خاک های هرات به چشمش فرو می رفت و او کاملا کور می شد. می نویسد: "گفتم آقای دکتور! در فراق خاکباد‌ها چشم دردم!"

این سودازدگی و اندوه دوری قابل درک است اما همه مثل سپنتا خوشبخت نیستند و نمی توانند تخیل پروری سودازدگی بکنند چون می دانیم که برای جمعیت کثیری از انسانهای آن سرزمین همان حس سودازدگی که سپنتا در سر می پروراند باعث تروما و افسردگی می شود. برای میلیون ها انسان هزاره ای که اکنون کوچی ها با گسفندان و بزهای شان کشتزارها و چراگاه های شان را از بین می برند و در زمستان پیشرو چیزی برای خوردن ندارند فکری ندارند جز فرار. همین اکنون گرد و خاک و گردبادهای که بر اثر هجوم کوچی ها و چهارپایان شان به هوا بلند شده است مردم هزاره کور شده اند. راه شان را گم کرده اند. می خواهند فرار کنند اما نمی توانند. کاش سپنتا آرزوی گرد و خاکی که از لشکریان نابودگران بلند می شود را می کرد.

اکنون، هزاران انسان هزاره ای که در سایه ترس تالب زندگی می کنند گزینه ای ندارند جز فرار به جای امنی که آنهم دست نیافتنی است. علاوه براین، فکر نمی کنم هیچ زنی (50 درصد نفوس کشور) چنین حس سودازدگی ای که سپنتا در آن غوطه می خورد را در سر بپر ورانند. حس سودازدگی خوبه اما برای آدم های غریب رعب آور و باعث تروما می شود.

۱۶ شهریور ۱۴۰۴

جهان پشتونیسم: زنان قربانی چندین بار

من روزم سوم سپتامبر یک یادداشتی نوشتم نسبت به اینکه زنان "افغان"- منظورم زنان پشتون است - در مواقع بحران های طبیعی مثل زمین لرزه، قربانی های چندین بار و مکرر هستند. یک روز بعد، روز چهارم سپتامبر، یک مطلب در نیویورک تایمز توسط فاطمه فیضی نشر شد دقیقا همان نگرانی را که من یک روز قبل ابراز کرده بودم با جزییات ازش سخن گفته است. عنوان مقاله اش اینه که بعد از زلزله امدادگران مرد فقط مردان را نجات دادند نه زنان.

خلاصه مقاله این است که زنان زیر آوار می میرند، مردان نجات داده می شوند. زنان به این دلیل هنوز زیر آوار باقی مانده اند و یا می مانند که مردان محرم شان همه زیر آوار گم شده اند و مرده اند و محرمی باقی نمانده است که زنان شان را نجات دهند. از طرف دیگر، مردان نجات دهنده ای که از قریه و اطراف آمده اند محرم نیستند تا زنانی را که تا حال مرده اند و یا نیمه جان در زیر آوار مانده اند نجات داده شوند. مواردی ازش نقل می کند که می گوید زن زخمی در کنار دیوار منتظر کمک است اما کسی حاضر نیست به او نزدیک شود.

حالا در یک کشور مفلوک مثل افغانستان، همه از گرسنگی می میرند، یک گروه جاهل و کوهی آمده اند سنت پشتونوالی را می خواهد برقرار کنند. از یک طرف گرسنگی و فقر و بدبختی، از طرف دیگر حوادث طبیعی مانند زمین لرزه و و سیلاب، و حالا این سنت پشتون برآن اضافه شد. بحران روی بحران. طالبان خود شان یک بحرانند و سنت پشتون ها و اعمال آن روی مردم بقیه اقوام در افغانستان یک فاجعه و بحران دیگر. بلی، ما در چنین ملکی و با چنین موجوداتی مجبوریم زندگی کنیم.

۱۴ شهریور ۱۴۰۴

عالم کوهکن

شنیدم عالم کوهکن اخیرا از دنیا رفته است. گفته اند که او در آمریکا و در باستون زندگی می کرده. ظاهرا بعد از سقوط در آنجا نقل مکان کرده بود. من کوهکن را از رادیو آزادی می شناختم. همکار بودیم. وقتی دفتر رادیو آزادی به وزیر اکبرخان انتقال کرد، یک اتاق که با تجهیزات ابتدایی که ظاهرا روزی ازش منحیث گدام استفاده می شده و بعد با اندک تغییرات درونی،  به سرویس ازبیکی و ترکمنی داده بودند. رییس رادیو آزادی احمدتکل از آن پشتون های متعصب و کله شقی بود. رییس بخشی اداری جنرال ابراهیم از قوم ترکمن بود.

باری، به من گفتند که اتاقی به کوهکن و همکار بخش ترکمنی اش داده اند. رفتم دیدم در یک گوشه دور افتاده ای در طبقه بالا در جنب شرقی ساختمان قرار دارد. من باید سیم/لاین cat6 برای سرویس انترنت می کشیدم. اتاق تنگ بود و دایم در معرض خورشید. او با مرادقل بخش ترکمنی همکار بود البته بهترش اینه که بگیم هم-دفتر بود.

کوهکن آدم آرامی بود. هرگاه سخن از تبعیض در رادیو به میان می آمد ترجیح می داد خاموشی اختیار کند نه اینکه آدم محافظه کاری بود بلکه آدم خونسرد و کمگویی بود. در آنسال ها، من جوان بودم. 19 سالم بود. بارها به خانه اش در مکروریان دعوتم کرد. خانواده اش غذای ازبیکی می پخت. چند بار با انجینیر عزیز رفتیم. در خانه اش از آن چپن های اصیل و ساخت قریه اش روی شانه هایش می انداخت. با اینکه آدم بسی باسواد و اهل کتاب بود هرگز از کتاب و شعر و داستان و چیزهای که دغدغه فکری و انفرادی اش بود سخن به میان نمی آورد. شاید به این خاطر که ما اهلش نبودیم. کاش می شد او را یک بار قبل از رفتنش می دیدم. بهرحال، یادش گرامی باد. 

۱۳ شهریور ۱۴۰۴

برآورده کردن توقعات آدم های سفید

چند روز پیش، شریف سعیدی در باره کتاب پنجم فیاض دولتزی در سویدن نوشته بود و اینکه چطور مورد استقبال قرار گرفته است. این بریده از صفحه سعیدی است:

فیاض دولتزی از بلخ افغانستان است. ده یازده سال است که در سویدن زندگی می‌کند. در رسانه‌های سویدن حضور دارد. در رادیوها روزنامه و نشست‌های ادبی گپ و گفت و قلم و قدم دارد. رمان پنجم او گوساله، ماجراجویی سه ابلیس نام داشت که با اقبال بزرگ خوانندگان مواجه شد. این رمان را من به یک نفس خواندم و هنوز شخصیت‌هایش گاه پیش چشمم گاه بر زبانم هستند. سه کودکی که نخست با شاشیدن و ریدن روی بستر خود در بلخ نقطه مشترک پیدا می‌کنند بعد با خس‌دزدی رفیق می‌شوند بعد با بُز و گوسفند و حیوانات سکس می‌کنند بعد اسلحه می‌خرند و سرانجام مهاجر می‌شوند و شخصیت اصلی به استکهلم می‌رسد و در تنهایی آنقدر جلق می‌زند که کیرش پوست می‌دهد. بدترین اتفاق برای شخصیت اصلی هم این است که کشف می‌کند برادر بزرگش با مادرش خوابیده و او فرزند برادر بزرگ خود است.

غربی ها، منظورم در کل سفید هاست، یک تصویر وحشتناکی از افغانستان و مردمش دارند. آن تصویر اینه که مردمان آن سرزمین آدم های عجیب و غریبی هستند. آنها سادیست، مازوخیست، پیدوفایل، سگ که هیچ چه به خواهر برادر و مادر و پدر و بلآخره هر سوراخی پیدا کنند داخل می کنند. آدمکشند. جنایتکارند. بی رحمند. در آن سرزمین ارزش های مدرن انسانی اصلا رخنه نکرده. شما هر کار ادبی که از این منظر قالب کنید مورد توجه و عنایت مردمان سفید غربی قرار خواهد گرفت نه به خاطر شاهکار ظرافت های بدیع ادبی بلکه به این خاطر که توقع و پیشفرض های سفیدها را برآورده کرده اید. بلی، من نگرانم. نگران اینکه این نوع کتابها استریوتایپ های آدم های غربی را عمیق تر و تیز تر نکند.

۱۰ شهریور ۱۴۰۴

زلزله و تبعیض

عکس ها و ویدیو ها را دیدم. بچه ها و مردان جوان و پیر از زیر آوار بیرون کشیده می شوند. زخمی ها را در طیاره انتقال می دهند به نزدیک ترین شفاخانه و بعضی های دیگر از طریق وسایل نقیله.

اما یک چیز غایب است: زنان.

آیا کسی آنها را از زیر آوار خاک و سنگ بیرون می کشند یا می گذارند بمیرند؟ اگر بیرون می کشند، چرا در تصاویر دیده نمی شوند؟

من نگرانم غیرت "افغانی" پشتون و ها و طالبان باعث مرگ بیشتر زنان نشود.

contact

نام

ایمیل *

پیام *