‏نمایش پست‌ها با برچسب zahra-mousawi. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب zahra-mousawi. نمایش همه پست‌ها

چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۹

Zahra Mousawi زهرا موسوی و داستان هزاره موشخور


نوت: این یادداشت فقط یک خاطره است نه چیز دیگر. برای من شخصا نژاد (سید و هزاره و نژادهای دیگر) یک برساخت اجتماعی و فرهنگی است نه بیولوژیکی. انسانها همه شبیه همند و اجداد همه ما به آفریقا برمیگردد. 


امروز در آرشیو عکس های از رادیو آزادی به عکس زهرا موسوی برخوردم. من از آگست سال ۲۰۰۲ تا آگست ۲۰۰۳ در رادیو آزادی منحیث مدیر فنی کار کردم و بعد از کار اخراج شدم.

این عکس مرا به یک لحظه تلخی از زندگی ام برد. من تازه در رادیو استخدام شده بودم، شاید ماه اولم بود. یک روز ريس اداری جنرال ابراهیم به من گفت، این دختر را میشناسی؟ اشاره کرد به بیرون. رویم را چرخاندم، دیدم جلوی دفتر رئیس رادیو، احمد تکل، دختر باریک اندامی از کتاره های آهنی گرفته و به پاین نگاه می کند.

ما در منزل چهارم مصطفی هوتل در چهار راه صدارت بودیم بعدا رفتیم وزیر اکبرخان. من گفتم "نه، نمیشناسم." گفت "این میخوایه وظیفه بگیره ولی از راه دیگر." پرسیدم "از چه راهی؟" دستش را زیر میز برد، پس و پیش تکان داد، گفت "این طوری؟" بعد گفت "از هزاره شماس." من گفتم "خوب به من چه؟" گفت "از قوم تان اس." بهرحال، من آنروز مصروف شدم ولی همان روز وقتی از کنارش تیر شدم برش سلام دادم. روسری سیاه، شلوار سیا و بالاتنه سفید به تن داشت. دختر خوشتیپی بود.

هزاره ها تازه از یک دوره قتل عام بیرون شده بود. دیدن یک هزاره دیگر برای من خیلی هیجان انگیز بود.

دو روز بعد دیدم دوباره پیش دفتر احمد تکل از کتاره گرفته پاین را سیل می کرد. رفتم که خودم را معرفی کنم. وقتی به او رسیدم، گفتم "سلام"، به لحجهء غلیظ ایرانی جواب داد "سلام." من خودم را معرفی کردم، گفتم "هزاره ام از غزنی. در این رادیو هزاره ها کم است. فقط سه نفریم. بعد ازش پرسیدم، "شما هم هزاره استید." گفت "نه، خدا سگم را هزاره نکنه، هزاره موشخور!"

برای لحظه ای پیش چشمم تاریک شد. سرم را خم گرفته رفتم دفتر. پاهایم سنگین بود. نمیدانم چطوری به دفتر برگشتم. جنرال ابراهیم از دفتر مرا دیده بود. وقتی برگشتم ازم پرسید "گپ دادیش؟ چرا چهره تو گشته او بچه؟ کدام گپ بد برت گفت؟" من گفتم " نه، او هزاره نیست." خنده کرد، گفت "ایلای ما بتی، قیافه اش که مثل شماست" فوزیه معاون اداره به من تیز سیل کرد گفت، "کدام گپ خو شده او بچه." من چیزی نگفتم.

بهرحال، آن روز خیلی سخت گذشت. حداقل تا آن لحظه به کسی اجازه نداده بودم مرا تحقیر نژادی بکند. خیلی سنگین تمام شد برایم. تا یک سالی که من در رادیو بودم زهرا کارمند رسمی نبود ولی کارش را بصورت داوطلب و کانترکت از طریق احمد تکل و بعد از طریق رزاق مامون در برنامه های اطفال شروع کرد و تا زمانی که من بودم ادامه داد. آوازه بود که در این مدت احمد تکل و رزاق مامون از او استفاده جنسی می کردند. البته بعدا، رسمی استخدام شده بود، نمیدانم قضیه به کجا رسید. ولی در طی آن مدتی که در رادیو کار کردم، هر روز که او را در دفتر میدیدم، گویی کسی نیشتری در من فرو می کند. هر روز یک راسیست را میدیم که از هزاره ها نفرت داشت.

این حادثه را من با احمد بهزاد و بصیر بگزاد در میان گذشتم. آنها تنها هزاره های بودند که پیش از من در رادیو آزادی استخدام شده بودند. هر دوی شان ناراحت شدند. گفتتند او بی بی است. باید از ما می پرسیدی. بصیر بگزاد را بعدا به بهانه ای از کار برکنار کردند. رادیو آزادی در دست پشتون ها بود و به هر بهانه ای هزاره ها اخراج می کردند.

امروز وقتی به این عکس برخوردم، رفتم در انترنت زهرا موسوی را سرچ کردم. دیدم آدم کلانی شده، حرف های کلانی در مورد حقوق بشر، آزادی و برابری جنسیتی می زند. موهایش را کوتاه کرده است، فیمینیست شده است.

نوت: این عکس را من در دسامبر 2002 در دفتر رادیو آزادی در سرک 15 ویز اکبرخان ازش گرفتم.

*****

در پیوند به این موضوع و پاسخ بعضی ها من این یادداشت را نوشتم. در صحفه اصلی بروید آخرین مطلب است.

contact

نام

ایمیل *

پیام *