سه‌شنبه، فروردین ۲۳، ۱۴۰۱

چرا باید مخالف انتقال ذخایر ارزی بود؟

 من حقیقا مخالف انتقال و یا آزاد سازی ذخایر ارزی و یا دارایی های دولت قبلی افغانستان به طالبان هستم. به دو دلیل:

1) دولت طالبان قادر به استفاده از این ذخایر نیست و اگر هم باشد آنرا برای مردم عادلانه مصرف نمی کند. تا حالا هزاران تن کمک های سازمان ملل به افغانستان سرازیر شده است اما اکثر مناطق هزاره نشین حتی یک بار هم از آن کمک ها برخوردار نشده است. مثلا، خانواده ها در مناطق جنوبی و شرقی افغنستان مانند جلال آبد و هلمند، 38 تا 42 بار کمک دریافت کردند اما در مناطق مرکزی و شمال حتی یک بوجی برنج و یا یک قوتی روغن دریافت نکرده اند.

2) این پول طالبان نیست و حقیقا از افغانستان هم نیست. اینها کمک های بلاعوض کشورهای کمک کننده غربی است که طالبان حق ندارند از آن برخوردار شود. حتی حق دادخواست به آنها نباید داده شود.

و مخالف این هم هستم که بازماندگان قربانیان یازده سپتامبر از این پول برخوردار شوند چون کسانی که حمله یازده سپتامبر را مرتکب شدند اهل سعودی بودند نه افغانستان.

این ذخایر باید روزی به افغانستان واگذار شود اما نه حالا. میدانیم حکومت طالبان هم پایدار نخواهد بود و این متاسفانه یکی از ویژه گی های آن کشور مفلوک است که باید اذعان کرد.

یکشنبه، فروردین ۲۱، ۱۴۰۱

بزرگترین فقر

 چند روز پیش کتابی توسط جودیت باتلر را ورق می زدم. در مقدمه آن، شعری از والس استیفنس آورده بود. برای چندین دقیقه من فقط به شعر خیره شدم و به فکر فرو رفتم. همان لحظه ازش اسکرین شات گرفتم به چند تا از دوستانم فرستادم. میخواستم بدانم درک آنها از این شعر چیست. سه نفر از آنها زنگ زدند. صحبت ما به درازا کشید. بهرصورت، آن شعر کوتاه این است:

The greatest poverty is not to live In a physical world

to feel that one's desire 

Is too difficult to tell from despair
by: Wallace Stevens

بزرگترین فقر این است که در دنیای واقعی (فزیکی) زندگی نکنیم

اینکه احساس کنیم خواست های ما

از ناامیدی قابل تشخیص نیست

---

چند روز است ذهن من درگیر این شعر است.

یکشنبه، فروردین ۱۴، ۱۴۰۱

ژورنالیسم احمقانه

این عنوان مقاله امروز تاریخ ۳ اپریل توماس فریدمن در روزنامه نیویارک تایمز است: "اوکراین یک جنگ واقعی جهانی است."  این آدم حدود ۳۰۰ هزار دالر سالانه معاش دارد. به من ۳۰۰ دالر بدهد بهتر از این می نویسم. این مقاله  مرا به یاد یک کتاب (؟) یا مقاله‌ای که توسط یک روزنامه نگار افغانستانی نوشته بود انداخت: "افغانستان در کنار آتش." من نخواندم ولی شنیدم سخیداد هاتف رویش طنز نوشته است که خوب است افغانستان داخل آتش نیست، کنارش پروا ندارد. این زمانی بود که افغانستان در جنگ های داخلی می سوخت. حالا به عنوان مقاله آقای فریدمن نگاه کنید. مثل اینکه جنگ واقعی تا هنوز وجود نداشته است. 

شنبه، فروردین ۱۳، ۱۴۰۱

کابل: شهری با رودخانه از گه

پرسید، کابل را چطوری به یاد داری؟

پاسخ داد: شهری با رودخانه ای* پر از گه. کسانی که هم در آن حاشیه آن زندگی می کردند گه در ریه فرو می کردند. حالا هم کسانی آنجا آمدند و بر گردهء مردم سوارند کمتر از گه نیستند. منظورش از دریای کابل بود که تبدیل به دریایی از فاضلاب شده بود که از هر گوشه ای کابل به آن سرازیر می شد.

این را که شنیدم خاطرات خودم را مرور کردم. من هرگز نتوانستم با کابل انسی بر قرار کنم. برای من همان بامیان و کوه های هزاره جات هنوز هم زیبایی های دلپذیر اما غیر قابل دستری است. 

*کابلی ها رودخانه را دریا گفته اند. اشتباهی که حالا جاه افتاده است.

شنبه، فروردین ۰۶، ۱۴۰۱

برنده جنگ روسیه و اکراین

 برنده جنگ روسیه و اکراین آمریکاست. دیروز بایدن مهمترین معامله صادرات گاز آمریکا به اروپا را امضاء کرد. آمریکا از خیلی وقت ها این را می خواست. با جنگ اکراین خیلی چیزها دستگیرش شد از جمه بازار انرژی اروپا.

یکشنبه، اسفند ۲۹، ۱۴۰۰

ترامای زمانهء ما

امروز در واشنگتن پست خواندم که وزیر اقتصاد دولت قبلی افغانستان اوبر کار می کند تا مخارج خود و خانواده اش را فراهم کند. دیر یا زود باید این کار را می کرد. خیلی های دیگر هم مجبور خواهند شد راه او را دنبال کنند. مهاجرت و برکندن از جایی به جایی دیگر این تاوان را دارد.

شاید اینکه می گویند پول در آوردن را عیب نیست حتی اگر از نازلترین راه (کار) ممکن پذیر باشد فقط یک کلیشه است. حقیقت امر این است که در دنیای مدرن رو آوردن به هر کاری همراست با هزار عیب و طعنه. ممکن است برای مدتی آدمی با خودش کنار بیاید که هر کاری پیش آمد خوش آمد و هیچ عیبی نیست اما راست مطلب این است که در درون این تصمیم گیری و قناعت ساختن روح سرشار، انباری از اما و اگرها نهفته است که در گذر زمان به شیوه های مختلف مشکل روانی آشکار خواهد شد. جنبهء حقارت و ترامای آن نه تنها در یک نسل بلکه نسلها باقی خواهد ماند.

جمعه، اسفند ۰۶، ۱۴۰۰

آمریکا و ناتو مسئول مداخله نظامی روسیه به اوکراین

 من قبلا اینجا به انگلیسی قضیه ریتوریک آمریکا نسبت به مداخله نظامی روسیه به اوکراین توضیح داده ام.

اما در مورد مداخله نظامی روسیه به اوکراین، خلاصه مسئله این است که تا حدی آمریکا و ناتو وضعیت اوکراین را به اینجا کشاند. اوکراین بیشتر از افغانستان متشتت و غیرمتحد است. شرق اوکران که اکثرا روس زبانند همیشه طرفدار روسیه بودند و غرب اوکراین که اوکراینی زبان هستند طرفدار غرب. جنگ از سالها قبل شروع شده بود اما با کمک آمریکا و اعضایی ناتو حالا به یک جنگ تمام عیار تبدیل شده است. در این میان تنها مردم اوکراین هستند که متضرر می شوند. بازی فرامنطقه ای آمریکا و ناتو ادامه خواهد داشت حتی به خون مردم بیگناه. ابعاد این بازی خطرناک خواهد بود هم برای روسیه و هم برای آمریکا و اعضای ناتو. 

پوتین در سخنرانی دیروزش اخطار داد که اگر کسی و یا کشوری به مسایل اوکراین مداخله کند نابود خواهد شد. روسیه یکی از بزرگترین انبار کلاهک های هسته ای به شمار می رود. اگر پوتین منافع روسیه را در خطر ببینید، هیچ شکی نیست دست به سلاح هسته ای ببرد. 

دنیا در دست چند تا احمقی است که نزدیک ترین دکمه برای شان همان دکمه سلاح هسته ای است. یاد تان است که ترامپ کره شمالی را تهدید می کرد که های دکمه را فشار می دهم؟ برای یک لحظه یک وضعیت خارق العاده ای را تصور کنید که ترامپ و پوتین با آن مواجه باشند، فکر نمی کنید این احمق ها دست به دکمه نبرند؟ هر فرد واقعگرا وقتی هر روز از خواب بلند می شود، مدیون این باشد که آنروز زنده است و هنوز کسی زمین را نیوک (nuke) نکرده است. در وضعیت بسا خطرناکی بسر می بریم.

پنجشنبه، اسفند ۰۵، ۱۴۰۰

دختران رباتیک

در باره این دختران رباتیک تعریف و تمجید زیادی صورت گرفته است اما کسی تا هنوز به این مسیله دقت نکرده است که آیا واقعا دختران رباتیک افغانستانی قادر به ساخت ربات هستند؟ برای ساخت و برنامه ریزی ربات تسلط بر ++C/C و برنامه python که جزء machine learning هستند نیاز است. بنا بر سن و سال این دختران، فکر نمی کنم آنها با این برنامه ها آشنا باشند و حتی اگر بلد باشند هم تنها یک برنامه قادر به راه اندازی یک سیستم نیست. شما نیاز به یک سری ابزارهای دیگری دارید که بتوانید کنترول بورد آنرا برنامه ریزی کنید. من هر وقت دیدم این دختران فقط با قطعات بازی می کنند، حتی یکی شان هم لپ تاپی در دست ندارند که نشان بدهند برای ایرور و یا تست از برنامه استفاده می کنند. از قطعاتی که اینها استفاده می کنند بخشی از اسباب بازی های بچه های زیر سن ۶ سال است.

من کمی در باره توانایی این دختران بدبین بودم. در این واخر به ابزارهای که آنها در مسابقات و نمایشگاه ها استفاده کرده اند دقت کردم، خصوصا به پارت های بهم وصل شده اند. دریافتم که تمام قطعات ساخته چین است و این دخترها تنها کاری کردند فقط آنها را باهم دیگر وصل کردند و با یک ریموت کنترول دستی که معمولا در بازی های کامپیوتری استفاده می شود آنرا کنترول می کنند. 

حالا سوال اینجاست که چرا این دختران این قدر زبان زد خاص و عام در غرب شده است؟

جواب این است که وقتی شما از یک کشور مفلوکی مثل افغانستان باشید که به زن ها اجازه نمی دهد از خانه بیرون شوند هر کاری که شما را قابل رويت بکند سزاوار ستایش است حتی با یک جعبه از پیش ساختهء چینی.

سه‌شنبه، بهمن ۱۹، ۱۴۰۰

دچار اوهام تاریخی

در افغانستان، مردم بصورت تاریخی دچار اوهام بودند و هنوز هستند. همه به این فکر بودند که افغانستان از لحاظ ژئوپولیتیکی جایگاه منحصر به فردی دارد که قدرت های مثل آمریکا می خواهد آنجا را به پایگاه شان تبدیل کند. سرمنشا این اوهام به قرن نزده و رویا روی روسیه و انگلیس برمیگردد که معروف به "بازی بزرگ" است. کتابی در این زمینه نوشته شده است توسط Peter Hopkirk که بسا قابل خواندن است. 

در سراسر قرن بیستم، مردم افغانستان خود و کشور شان را تقریبا از این نگرش دیدند و درک کردند. حتی در قرن بیست و یکم، هنوز خیلی ها بر اهمیت نگرش "بازی بزرگ" پافشاری کردند و اهمیت تاریخی افغانستان را بصورت تاریخی توجیه کردند. نمونه این نوع نگاه نادرست را می توان در مصاحبه حمدالله محب دید که گفته است تا آخرین لحظه او و غنی و حلقه ای خاص قدرت، باور نداشتند آمریکا افغانستان را ترک می کند. فکر می کردند افغانستان جایگاه مهمی در بازی های منطقه خواهد داشت. 

حقیقت این است که افغانستان هیچ اهمیتی برای قدرت های غربی ندارد جزء ترس از تبدیل شدن کشور به پایگاه های گروه های تروریسی. حتی همان را هم تصمیم گرفتند از طریق درون (drone) از خلیج فارس کنترول کنند. موضوع زن و حقوق اقلیت ها فقط یک جوک است. نه جو بایدن و نه سیاستمداران دیگر به این چیزها باور دارند و نه هم روی این هزینه خواهند کرد. آنها فقط اسباب مهمی خواهد بود برای روزی که اگر نیاز ببینند دوباره مداخله بکنند.

شنبه، بهمن ۱۶، ۱۴۰۰

زباله های آمپراطور

عزیز هزاره با یک ایده نابی می خواهد با آمپراطور طرف شود. او قرار است ۲۰ تن زباله های بازمانده از سربازان آمریکایی را از اطراف میدان هوایی بگرام جمع و به طرف آمریکا بفرستد. این محموله سنگین ممکن است یک سال یا بیشتر طول بکشد و قرار است از افغانستان به بندر کراچی و بعد به طرف خلیج فارس، اقیانوس هند و سرانجام مسیر آنلانتیک را طی کرده تا به آمریکا برسد. فکر می کنم ایدهء قشنگی است. این زباله ها بازمانده های پروژه "جنگ با ترور" است که توسط جورج بوش ایجاد شد و تا حال ادامه دارد هرچند از افغانستان خارج شده است اما طالبان دامنه گسترش یافتهء از این جنگ است. در خیلی موارد این جنگ با ترور خشونت را دو برابر کرد و حتی به بعضی از گروه های تروریسی امکانات بیشتری میسر کرد. نمونه اش همین طالبان. تمام تجهیزات و امکانات را به آنها سپردند. 

سه‌شنبه، بهمن ۰۵، ۱۴۰۰

عسکر موسوی

امروز ویدیوی آقای عسکر موسوی را جایی دیدم. چشمم روشن شد. نمیدانم در کجاست و در چه حالی است. امیدوارم خوب  باشد.

یکشنبه، دی ۱۹، ۱۴۰۰

افغانستان مادر تناقض ها

مسخره گی روزگار را می بینید؟ طالبان گفته است که فیض الله جلال را به این خاطر بازداشت کرده که مردم را علیه نظام تحریک می کرده. به این کلمه "نظام" کمی درنک کنید، لطفا. یک گروه جنایتکار و تروریست ادعای نظام می کند و از مردم هم می ترسد که مبادا علیه استبداد شان بایستند. آدم می ماند واقعا چه بر سر مردم آمده است. شما در هر کجایی دنیا وقتی دیدید همه چیز روبراه است و اگر خواستید کمی خود را گیچ و منگ کنید، آنگاه به افغانستان فکر کنید. افغانستان مادر تناقض هاست. جایی که عقل آدم از کار میفتد.

شنبه، دی ۱۸، ۱۴۰۰

لذت بودن در کوه

من عاشق کوه ام. در کوه زاده شده ام. من فرزند کوه ام و وقتی در کوه می روم دوباره زنده می شوم. فکر می کنم به طبیعتی که من با آن آشنا بودم برگشتم، نه اینکه آرام بگیرم، طوفانی می شوم، منظورم هیجان است (اصلا). وقتی فرصت پیدا می کنم به کوه می روم. فکر می کنم آنجاست که خودم را خوبتر می شناسم وقتی به بزرگی و ابهت کوه ها و دره های عمیق نگاه می کنم. خودم را یک موجود ریز در میان انبوه از موجودات دیگر می بینم. حس تاسف آوری به من دست میدهد وقتی به پشت سر نگاه می کنم و میبینم که خیلی از سالهای را اینجا در شهرهای آلوده زندگی کردم. 
این ویدیو از سفرم در تابستان 2020 به شمال آمریکا در گلشر نشنال پارک است. 
at Hidden Lake trail

جمعه، دی ۱۷، ۱۴۰۰

از اومیکرون

این گونه تازه وایروس را که اسمش گذاشته اند "امیکرون" یا omicron خیلی گسترده است. من دیروز تست آنتیجن دادم. امروز نتیجه اش آمد منفی. بعد سه ایمیل پشت سر هم گرفتم که نوشته بود نتیجه تست مثبت است. ایمیل های که از دیپارتمنت صحت رسیده به من تاکیده کرده که کووید دارم باید برای 5 روز قرنطین کنم. امروز صبح رفته بودم چند جایی از جمله ورزشگاه. خیلی بد شد. فکر می کنم نباید داشته باشم چون هیچ نوع علایمی کووید را ندارم جز از دست دادن مزه و بو. البته آنها هم بر می گردد. فردا باید دوباره بروم تست بدم. شاید یک جایی اشتباه شده.

سه‌شنبه، دی ۱۴، ۱۴۰۰

زندگی زیر سلطه طالبان

به پشتو صحبت می کند، با موهای دراز و کلاه بر سر و قیچی بر دست می خواهد اسلام محمدی به سبک قبیله ای خودش را پیاده کند. در این پاین توضیح داده که این آدم دزد بوده. قیافه این آدم به دزد می خورد؟ ممکن است ولی این توضیح از طریق تویت تلویزیون ملی فقط ماستمالی خشونت های طالبان است نه چیزی دیگر چون این کانال اکنون به یک پایگاه پروپاگاندی طالبان تبدیل شده است.

یکشنبه، دی ۱۲، ۱۴۰۰

ضرورت استفاده از وی پی ان (vpn)

حالا که طالبان بر همه چیز مسلط شده است، فکر می کنم داشتن امنیت در انترنت ضروری تر از قبل است. این موضوع خصوصا برای آنهایی که فعال مدنی، ژورنالیست و نویسنده هستند و می خواهند از سانسور و ردیابی در امان بمانند حیاتی است. وی پی ان های زیادی است که مجانی نیستند اما بعضی از آنها مجانی است. من در یک پست دیگر، آنها را معرفی می کنم ولی فعلا یکی از مرورگرهای قدرمندی را اینجا معرفی می کنم که هم مرورگر هست و هم وی پی ان.

Tor یک مرورگر قدرتمند است اما همزمان یک وی پی ان هم است. شما باید این را اول در مبایل یا کامپیوتر تان دانلود کنید و بعد وصل بشوید. هرچیزی که شما در تور بنویسید یا جستجو کنید آی اس پی محلی را دور می زند. مثلا شما در کابل هستید و از طریق روشن و افغان بیسیم و یا هر تلکام دیگر به انترنت وصل می شوید، این شرکت ها به شما یک ip مشخص می دهد. این آی پی آدرس کامپیوتر و یا مبایل شماست که آی اس پی ها می داند شما در کجا قرار دارید و چه دارید در انترنت می بینید. وی پی ان شما را در یک منطقه دیگری از جهان می برد و ip دیگری به شما اختصاص می دهد. حالا از طریق آی پی تمام اطلاعات شما انکریپت و یا رمزگزاری می شود که تنها همان سرورها قادر هستند بدانند شما از کجا وصل شدید نه آی اس پی های محلی.

تور شما را مستقیم به سرورهای خودش وصل می کند که تقریبا حکم ویرچوال ورلد را دارد. بعد شما مستقیم به انترنت وصل می شوید. می توانید از گوگل، ایمیل و سایت های اجتماعی استفاده کنید. آی اس پی های محلی در این میان نمیداند شما از طریق آنها به انترنت وصل شده اید چون شما از third party به انترنت وصل شدید. 

مزایای استفاده از این مرورگر و وی پی ان های دیگر این است که آی اس پی های محلی که ممکن است حکومت های جبار  بخواهد آنرا کنترول و رد پای شهروندان شان را پیدا کند، این مرورگر آنرا خنثی می کند.

معایب این مرورگر و وی پی ان در کل این است که جستجو در انترنت را آهسته می کند چون آی اس پی محلی را دور می زند و از طریق third party انترنت وصل می شود.

در هر دو صورت، من فکر می کنم استفاده از تور برای کسانی که می خواهند اطلاعات رد و بدل کنند ضروری است.

شنبه، دی ۱۱، ۱۴۰۰

عمران خان تا حدی درست گفته

مردم به حرف های عمران خان واکنش نشان دادند. پاکستان یا ایران هرچیزی بگویند واکنش برانگیز خواهد بود. اما از حقیقت نگذریم، حرفهای عمران خان و مقایسه بین کابل و پیشاور تقریبا درست است. او گفته است که لطفا احترام بگذارید، پشتون ها نمی خواهند فرزندان شان مکتب  بروند. مثلا گفته است پیشاور با مناطق مرزی که همه ساکنان آن پشتونهاست فرق دارد. کابل هم همینطور. راست است. اگر دقیق نگاه کنیم، تنها در پیشاور است که زنان را در خیابان ها می بینیم. در افغانستان فقط در کابل و بزرگ شهرها و آنهم جاهایی که تراکم جمعیت غیرپشتونی است زن دیده می شود. در مناطق و شهرهای کوچک مثل گردیز، جلال آباد، قندهار و لوگر زنان در انظار عمومی ظاهر نمی شوند. قریه ها و جاهایی دور افتاده مناطق پشتون را که نمی شود حتی رویش فکر کرد. از این جهت، عمران خان درست فرموده است. بگذارید پشتون همانطور که می خواهند زندگی کنند ولی خوب عمران خان اشتباه هم می فرماید. افغانستان تنها پشتونها نیستند که زندگی می کنند. تاجیک و هزاره و بقیه اقوام هم هستند و می خواهند فرزندان شان درس بخوانند و زنان شان را بگذارند کار کنند. مشکل این است که یک عده پشتون متعصب می خواهند افکار قبیله ای شان را بر اقوام دیگر تحمیل کنند. حداقل، پشتون ها با خود شان کنار بیایند و بخواهند برای خود زندگی کنند. بگذارند بقیه زندگی عادی داشته باشند.

جمعه، دی ۱۰، ۱۴۰۰

پرنویسی آخر سال

من فقط آخر سال پرنویس می شوم. خیلی دوست دارم هر ساعت یک چیزی بنویسم. شاید دلیل اش این باشد که دانشگاه تعطیل است و من از درس و بحث کمی دورم و فرصت برای نوشتن پیدا می کنم آنهم به فارسی. وقتی درسها شروع می شود، من فرصت کمی به فارسی نویسی پیدا می کنم. فارسی نویسی که هیچ حتی فارسی  فکر کردن و خواندن را هم کم میارم. این یادداشت را می نویسم به این امید که این سال ۲۰۲۲ سال پرنویسی و پرفکری ای برای همه باشد. 

فارسی نوشتن برای من خیلی سخت شده بود. حالا کم کم عادی می شود و یا بهتر است بگویم آن عادت وبلاگ نویسی فارسی دهه اول قرن بیست و یکم را دوباره باز می یابم.

پنجشنبه، دی ۰۹، ۱۴۰۰

نامه به یک نامعلوم

امروز برای او نامه نوشتم. مقاله اش را خواندم. مرا برد به کور کوچه های کارته سخی و به آن نانوانی لب کوچه. امیدوارم بخواند و جوابی دهاد. سالها پیش وقتی کابل بودم او را یک بار در یک کافی شاپ که توسط مشینیرهای آمریکایی اداره می شد دیدم. قدی بلند، موهایی دراز سیاه و چشمان براق و متنفذی داشت. یک بار نگاه کردم. با خودم فکر کردم حتی نگاه کردن بر او کار اشتباهی بوده است. سخت از نگاهش ترسیده بودم. نمیدانم اصطلاح سره آن چیست ولی به هزاره گی میشود "قبغده،" تقریبا یعنی زیر چشمی نگاه کردن. او به من قبغده کرد. شاید من هم آدم ترسناکی بودم. آن روز از او ترسیدم. بعدها شنیدم در دانشگاه آمریکایی ها رفت و آمد دارد. ببینم، اقبال این نامه تا چه حد خواهد بود.

چهارشنبه، دی ۰۸، ۱۴۰۰

سقوط یک سوشالایت

امروز بعد از ظهر وقتی شنیدم گیلین مکسویل (Ghislaine Maxwell) منحیث دلال سکس دختران نابالغ مجرم شناخته شده است رفتم سراغ انترنت دیدم یک عالم در موردش نوشته شده است. سخنرانی تدتاک او را دیدم، مصاحبه هایش را شنیدم و خواندم. بعد رفتم جریان دادگاهی و مصاحبه های جیفری اپ اشتین را دیدم، متوجه شدم که یک جایی کار از همان آغاز مشکل داشته است.

گلین کودکی سختی داشته است، حداقل این چیزی است که تا حال بهش اشاره شده است اما در این مورد که او منحیث یک زن در میان مردان قدرتمند چقدر آسیب پذیر بوده و اینکه در دام یک ابله مستبد میفتد، چیزی ننوشته اند.  زندگی او پر از رمز و رازی است که فقط اینجا و آنجا در موردش صحبت شده است. فقط اطلاعات کمی در مورد کودکی و جوانی او میدانیم اما این را نمیدانیم واقعا از دهه نود به بعد وقتی پدرش در یک حادثه رمزآلود غرق شد و بعدا با جفری اپ اشتین معرفی شد دقیقا بر او چه گذشت.  یک نکته ای ظریفی در مقاله ای در سایت بی بی سی ذکر رفته است و آن اینکه گلین در جوانی تمام کوشش را کرد تا خدمت پدر مستبدش را بکند و بعد هم با اپ اشتین معرفی شد دقیقا در خدمت یک مستبد دیگر اما دلال و سوء استفاده جو از دختران نابالغ قرار گرفت.

حالا او که 60 سال سن دارد قرار است بقیه عمرش را در زندان بسر ببرد. ورجینیا گیوفری به مجله نیورک گفته است که کار گیلین شنیع تر از پریدیتورهای سکسی دختران نابالغ بوده است. حالا او با خودش بنشیند و با جزییات شرح این ماجرا را بیان کند که کجایی کار مشکل داشت تا ما حداقل بفهمیمم این خانم جذاب چطور در دام چنین بلای افتاد که انجامش به زندان منتهی شد.

به ادامه توهم "خانه"

خانه یک توهم است. خانه می تواند هر کجا باشد. ما خانه ابدی نداریم جزء گور. همانجا هم ابدی نیست. میهن که ما برش خانه میگویم یک مفهوم انتزاعی ملی گرایانه و سیاسی است. این ها برساخت مرزبندی های فرهنگی و سیاسی جهان مدرن است. یک نگاهی به این مرد مراکشی، ابن بتوته، بیاندازید، ببینید این آدم از کجا به کجاها سفر نمی کند. در طی بیشتر از سه دهه، هرجاه می رود آنجا را خانه اش انتخاب می کند. در خاطره اش فقط در یک جایی می نویسد که دوری از پدر و مادر سخت بود. جز آن چیزی از فرهنگ و دیار و چیزهای لوکسی که ما امروز می نویسم او سخن به میان نمی آورد. ما هم می توانیم ابن بتوته مدرن باشیم. آنچه در افغانستان بود از دست رفت. دیگر فکرش را نکنیم. افغانستان برای مان وطن نخواهد شد. در طی ۱۰۰ سال آینده، اگر طالبان و پشتون های انتحصارگر افغانستان را جایی غیرقابل سکونت نکنند، تغییرات محیطی آنرا فراهم خواهد کرد. در طی ده سال آینده اگر در هزاره جات خشکسالی به همین منوال ادامه پیدا کند، شاید همه از قریه های شان کوچ کنند.

سه‌شنبه، دی ۰۷، ۱۴۰۰

توهم "خانه" و "وطن"

 حقیقتا چیزی بنام "خانه" و "میهن" و یا "وطن" وجود ندارد و بصورت تاریخی وجود نداشته است. این ها توهمات مرزبندی های سیاسی جهان مدرن است که در دو صد سال اخیر توسط اروپایی ها ایجاد شده است. آنها از هر طریقی برای جوامع شان جامه دوختند برای انحصار فرهنگ، زبان و مهمتر از همه مردم. تا همین اوایل قرن بیستم، کشورهای در خاورمیانه و آسیا و خیلی از این مرزهای که امروز است وجود نداشت. 

این را به این خاطر نوشتم که بگویم ما انسانها همیشه مهاجر بودیم و مهاجر خواهیم بود. اجداد مان از آفریقا سفر کردند، رفتند آسیا، خاور میانه و بعضی رفتند طرف اروپا. بهر دلیلی امروز و فردا مهاجر خواهیم بود، یا به دلیل جنگ و یا دلیل کمبود منابع و تحولات محیطی. 

بدینسان، بهتر است اندک اندک توهم "میهن" و "وطن" پرستی را از ذهن مان دور کنیم. اینها برساخت سیاست های ملی گرایانه و انسان ستیزانه است که ما را به اقلیمی منحصر می کند که دیگر بصورت فزیکی در آن قرار نداریم. مشخصا، اینجا منظورم مردم هزاره است. ما از سرزمین های مان خیلی وقت هاست راند شده ایم. افغانستان برای مان فقط یک تعلق فزیکی است. بقیه تعلقات و احساسات مان را با خود می بریم هر جا باشیم. به همین خاطر است که من شخصا سالهاست از افغانستان بریده ام. جز صورت فرهنگی، چیز دیگری از آن سرزمین در من وجود ندارد. تا حال، هر جایی بودم، آنجا را خانه برگزیده ام.

شنبه، آذر ۰۶، ۱۴۰۰

باز

 امروز به این شعر حافظ برخوردم، این نوع تصویر سازی فقط در توان حافظ است:

بردوخته‌ام دیده چو باز از همه عالم

 تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است

چهارشنبه، شهریور ۱۰، ۱۴۰۰

باور کردنش سخته

 آمدند، بلی، آمدند سرانجام، لشکر خون آشام و غارتگر و تباهگر. این را می شد حدث زد از همان وضعیت رو به وخامت در ماه مه و جون، ماه جولای که به اوج خود رسید. حالا می گویند ارتش کشور جنگ نکرد. با دست بسته چطور می شود جنگ کرد؟ این پیر خرفت و اطرافیان فاشیستش نمی گذاشتند جنگ صورت بگیرد. اکثر کسانی که می خواستند جنگ کنند و علیه هجوم طالبان بیاستند کنار گذاشته شدند. آنها را قبل از اینکه به سن بازنشستگی برسند بازنشسته کردند و بعضی های دیگر را تغییر و تبدیل کردند و بعضی ها هم از کار برکنار شدند.

حالا می شینند دنبال تیوری پردازی می گردند. سقود دولت حتمی بود فقط این نارسیسیست مریض دو پا را در یک موزه کرده بود. نمی گذاشت اردو جنگ کند. خیزش های مردمی را سرکوب کردند. اصلحه ندادند مبادا که فردا روز بلای جان شان شوند ولی همین آدم ها ظاهرا از سقود دولت به دست طالبان راضی بودند. این است زمانه ما و خلاصه داستان.

پنجشنبه، مرداد ۰۷، ۱۴۰۰

اکبر خراسانی

سال ۲۰۱۱ در کالج برای اولین بار با کارهای اکبر خراسانی آشنا شدم. مصاحبه ای او را در یوتیوب به زبانی اوکراینی/روسی دیدم. این شعری پاین از اوست. داستان مهاجرین در کل اما داستان مهاجر انسان هزاره بخصوص داستان این شعر اکبر است. این شعر را باید با صدای خود اکبر شنید، چند بار، تا به عمق معنی که لحن و نوا آنرا برای فهم قابل دسترس می کند، پی برد. من را خیلی تحت تاثیر قرار داد. همان حس را امروز داشتم که بعد از ۱۰ سال دوباره این مصاحبه اش را دیدم و این شعر را چند بار شنیدم.
 
خوار شدم،
 زار شدم
در روز روشن تار شدم

زهری چکید در گوش من
ربود عقل و هوش من

سنگ ها فتاد،
کوه ها فتاد بالای من
ریزه ریزه گشت جانم،
استخوانم

سیلی آمد،
 مرا برد،
غرق آن دریا شدم
ناگاه به خود آمدم،
دیوانه و رسوا بودم.

امروز در تویتر دیدم که اکبر عکس بصیر را نقاشی کرده. به یادش افتادم. نمیدانم کجاست اما میدانم رنج مهاجرت او رها نکرده، همینطور که ما را رها نکرده. رفتم سراغ مصاحبه او و این شعر را چند بار شنیدم.

contact

نام

ایمیل *

پیام *