یکشنبه، دی ۰۹، ۱۴۰۳

پس از مرگش

روایت این است که مرد جوان هزاره که اخیرا بابت اینکه خانمش او را رها کرده و رفته با یک پیر مرد سفید آمریکایی ازدواج بکند، خودکشی کرده است. ظاهرا، نزدیکانش نیازی به اتوپسی ندیده اند. در طی ۲۴ ساعت آینده دفنش کردند. 

کسی که شاهد دفنش بوده به من گفت: " مراسم دفنش خیلی غم‌انگیز بود." من سرم را بلند کردم و به او نگاه کردم مثل اینکه ازش بپرسم: "خب، مسلماً غم‌انگیز است؛ انتظار دارید که اتفاقی که در آن کسی خودکشی کرده غم‌انگیز نباشد؟"

بعد از مکثی، او ادامه داد: ؛خصوصاً غم‌انگیز بود، خیلی عجیب و مشکوک هم بود، از برای خدا، ۱۷ ساله است، می‌دانی، گریه نکرد. او کنار مادرش ایستاده بود که خودش هم بسیار غمگین و حتی بی‌حس به نظر می‌رسید. هر دو بالای قبر ایستاده بودند. زل می زدند. قبری که دهان باز کرده بود و لحظه ای بعد پدرش را ببلعد. در آن لحظه از خودم پرسیدم، چرا گریه نمی کند؟ این غیرعادی بود و با فرهنگ ما هم‌خوانی ندارد، این را که همه ما می‌دانیم که باید در مرگ عزیزمان گریه کنیم." خانم جوان مکث کرد. بعد  شوهرش در حالی که بچه هایش مشغول آماده کردن کوله‌پشتی‌هایشان بودند و منتظر بودند تا والدین شان بحث را تمام کنند و بروند، ادامه داد: "فکر نمی‌کنم زن از نظر روانی پایدار باشد. شوهرش را من می‌شناختم، آدم درونی و مذهبی بود. مردی ساده که در تلاش بود تا شغل پیدا کند و زبان انگلیسی یاد بگیرد. من قبلاً او را ملاقات کرده بودم و آدم بسیار مهربانی بود."

بعد از مکثی شوهرش، خانم دوباره ادامه داد: "ما او را می‌شناسیم. او آدم شریف و بی غرضی بود. اما زن آدم خوبی نیست. کدام آدم عاقلی تصمیم می‌گیرد که به محض رسیدن به آمریکا شوهرش را رها کند. خانواده اش را فقط به خاطر ازدواج با یک مرد سفید‌پوست پیر و فرتوت از هم بپاشد تا زندگی بهتری داشته باشد؟ چطور می‌توان مطمئن بود که این مرد مسن، شخص درستی است؟ حتی اگر آدم خوبی هم باشد، آیا حاضر است برای آن زن و بچه هایش پول خرج کند؟ غیرقابل تصور است که او با یک مرد مسن که حتی پولدار هم نیست ازدواج کرده باشد. مرد سفید پیر در یک محله فقیر زندگی می کند و پنج بار هم ازدواج کرده است."

شنیدم که بچه ها خسته شده اند و از خاله‌ شان خواستند که آنها را از آن خانه پیرمرد سفید که اکنون مادرش با او زندگی می کند بیرون کنند . خاله قبول نکرده است. بچه‌ها پریشان و نگران هستند. آنها نمی توانند بیرون بروند چون احساس می کنند محله ناامن است..

پنجشنبه، دی ۰۶، ۱۴۰۳

Time of trauma

دیشب شنیدم که آن مرد جوان هزاره خودکشی کرده است. البته بعد از چندین بار اخطار که شاید خانمش تصمیمش عوض شود و برگردد. ظاهرا نه التماس و نه هم اخطار کارگر میفتند. 

اندک اندک فشار زندگی برایش قابل غیرقابل تحمل می شود. مدتی ترس دارد. ترس از اینکه مبادا اطفالش گرسنه بماند. آدم درونی بود. رفت و آمدش هم محدود بود، هم در اینجا و هم در افغانستان. اینجا اما بدتر.

حدود کمتر از یک سال است که با زن و چهار تا فرزند اینجا آمده اند. هر دو  زبان بلد نیستند. فشار اقتصادی دارند. زن و شوهر همیشه با هم درگیرند. این را حداقل فرزندانش بعد از مرگش گفته اند. 

گفتند که خانمش با یک مرد سفید پیر آمریکایی "جور" آمده و شوهرش را رها می کند. با یک دوستم که در رابطه صحبت کردم گفت خانمه elope کرده، یعنی از پیش شوهرش گریخته است. یک ماه پیش در خواست طلاق کرده و اخیرا، بچه ها را هم با خودش به خانه ای آن مرد سفید پیر می برد. مرد جوان در خانه تنها می مامد. مثل اینکه دنیا سرش فرو می ریزد. دچار مشکل روانی می شود. طاقتش طاق می شود. سرانجام، دو شب پیش به زندگی اش پایان می دهد.

حالا، همه دچار شوک اند اما بیشتر از همه آن خانم مطلقه و فرزندانی که نمیدانند بعد از چند ماه زندگی در آمریکا چه شد که به اینجا ختم شد.

سه‌شنبه، آذر ۲۷، ۱۴۰۳

ذاکره حکمت و یک داستان هزاره ستیزی در وزارت تحصیلات عالی

 من در مورد ذاکره حکمت که یک خانم هزاره و از غزنی است (نمیدانم از کجایی غزنی) قبلا خوانده بودم. امروز در صفحه فارسی بی بی سی مطلبی را در باره او خواندم. اول خوشحال شدم که نوشته اند "زنی از افغانستان." این به این معنی است که بی بی سی تازه متوجه حساسیت استفاده از برچسب "افغان" شده است. یعنی اینکه هزاره افغان نیست و هرکس از افغانستان افغان نیست. 
دوم اینکه حرف خانم حکمت در مورد حذف شدنش نسبت به تحصیل در ترکیه، مرا به یاد یک ملاقات با دکتور عسکر موسوی انداخت. فکر می کنم بهار 2007 بود، با یک دوستی که آن زمان در دانشگاه آمریکایی ها در کابل درس می داد، به دیدن دکتور موسوی رفتیم. فکر می کنم آقای موسوی آن زمان مشاور ارشد علمی در وزارت تحصیلات عالی بود. موضوع بورسیه های خارجی پیش آمد، دکتور موسوی گفت اخیرا لیستی از برندگان بورسیه هندوستان و دو سه کشور دیگر به دستش رسیده بود که حدودا 500 دانشجو باید پذیرفته می شدند. می گفت، وقتی به لیست نگاه کردم، دیدم جلوی بعضی شماره ها اسامی خط خورده اند. مثلا نام ها از مقابل  4، 7، 10، 15، 19، 22 و غیره حذف شده اند. گفت، از کسانی که این لیست را برایم تهیه کرده بودند پرسیدم، این اسامی چرا حذف شده اند. در پاسخ گفتند که اینها اجازه فاملی ندارند و به همین دلیل نمی توانند به خارج سفر کنند. گفت تقاضا کردم که آن لیست اصلی را به من بیاورید تا ببینم اینها کیستند. گفت وقتی لیست را نگاه کردم، دیدم که آن نام های که حذف شده اند و ظاهرا به دلایلی فاملی نمی توانند به خارج سفر کنند حسن، غلام عباس، فاطمه، زینب، قاسم و کاظم و غیره هستند. این افراد همه بچه ها و دخترهای هزاره ها بودند که از لیست خط خورده بودند. ظاهرا، همه مشکل فاملی داشتند.

فکر می کنم، داستان ذاکره حکمت هم یکی از این داستان هاست نه اینکه اسم او را به دلیل دختر بودنش حذف کرده بودند چون دختران بقیه اقوام اسامی شان هنوز در لیست بودند و آنها مشکل فاملی نداشتند و می توانستند خارج سفر کنند. این یک نمونه از ابعاد کلانتر هزاره ستیزی است که در طی 20 سال جمهوریت هزاره ها تجربه کردند که البته تازه نیست.

دوشنبه، آذر ۱۹، ۱۴۰۳

نژادپرستی پنهان: هزاره ستیزی به بهانه مچ گیری

من شنیده بودم که فرحناز فروتن هزاره ستیز جدی است اما باور نمی کردم. فرحناز بخشی از نفرت او علیه هزاره ها خانوادگی و ربط به گذشته دارد. در زمان جنگ های داخلی، پدر فرحناز مدت کوتاهی در غرب کابل در بند حزب وحدت بوده است. این داستان سر دراز دارد. بخشی دیگر نفرت فرحناز در دیاسپورا شکل گرفته است. این نفرت ها بعد از مراوده ها و شکست های مکرر نسبت به دلیل ناتوانی در کار (و حتی بدرفتاری) و عدم توانمندی کارهای سازمانی با هزاره ها در واشنگتن دی سی شکل گرفته است. بخشی دیگر آن دلیل قومی و مذهبی دارد.

تاجیک ها که حالا بخش زیادی از گروه داعشی و طالبان را تشکیل می دهند، از همان گروه های که فرحناز از آنها فرار کرده است برای او مسئله نیست ولی فاطمیون مسئله است. اینکه مسئله‌ی فاطمیون اصلا ربطی به او ندارد بسیار روشن است، این مسئله، مشکل مردم هزاره است. اما وقتی کسی مانند فرحناز فروتن با اطلاعات اندک و درک ناچیز از موضوع فقط در یک بازه زمانی مشخص برایش ربط پیدا می کند، نشان‌ دهنده یک نفرت عمیق از هزاره‌ها است. نحوه موضع‌گیری او، آشکار می‌سازد که نفرت و هزاره ستیزی چقدر بر ذهن او مستولی شده است. این نوع  نفرت و ستیزه قومی را نژاد پرستی پنهان covert racism می‌گویند. پست های فسبوکی هیچ چیز را ثابت نمی کند جز هزاره ستیزی و نژاد پرستی پنهان در ذهن او.

در واشنگتن دی سی و حومه یک کمیونیتی قوی و پرجوشی هزاره ها شکل گرفته است. تابستان سال جاری، در «میله قومی هزاره ها»، فرحناز را با لباس هزارگی دیدم. بچه ها و دختران هزاره با گرمی از او استقبال کرده و با او عکس یادگاری می‌گرفتند. اما اکنون که او از زیر پست نفرت قومی اش بیرون شده، فکر نمی کنم بعد از این او نه تنها استقبال شود بلکه طرد و حضور او در جمع هزاره ها ناخوشایند و اذیت کننده باشد.

جمعه، فروردین ۱۰، ۱۴۰۳

جدال بر سر دانشنامه هزاره و بحث هویتی هزاره

دانشنامه هزاره
در اوج بحث ها روی دانشنامه هزاره در فضای مجازی، چند روز پیش، محفلی زیر عنوان نقد و بررسی این اثر در واشنگتن دی سی برگزار شد. من نیز در این محفل دعوت شده بودم. اما به دلیل کمبود وقت، نتوانستم همه ای حرف های را که در نظر داشتم در آن محفل مطرح کنم. در این نوشته تلاش می کنم به بعض نکاتی بپردازم که آن محفل نتوانستم به شکل مفصل بیان کنم. فکر می کنم این بحث ها تاثیر مستقیم بر شکل گیری هویت افراد و جامعه هزاره در عالم دیاسپورا دارد. 

فعلا در افغانستان، هزاره به حاشیه رانده شده اند. به عبارت دیگر، بی ربط (irrelevant) شده اند. سوالی که باید پرسیده شود این است که وقتی آدم ها و گروه های قومی از لحاظ سیاسی بی ربط می شوند، چه می کنند؟ چرا هویت آنهم در عالم دیاسپورا به یک دسکورس تبدیل می شود؟ آیا دسکورس هویتی یک نوع مقاومت در برابری بی ربطی سیاسی و حاشیه رانده شدن و به نحوی ابراز ربط بودن و موجودیت است؟ هرچند من در این نوشته بصورت مستقیم به این سوالات نمی پردازم ولی وقتی ما از هویت هزاره ها در وضعیت موجود سخن به میان می آوریم، می شود روی این سوال ها در کانتکست کلانتر و فراگیرتر فکر کرد.

تمام جر و بحث ها حول محور دانشنامه هزاره هم ارتباط تنگاتنگی با بحث هویت قومی هزاره ها در عالم دیاسپورا دارد. مهمترین سوال این جر و بحث ها هم این بوده است: آیا این دانشنامه توانسته است به سوالات هویتی هزاره ها پاسخ دهد؟ آیا این دانشنامه دانشنامه هزاره است؟

آنچه من از بحث ها دریافتم این است که منتقدان می گویند این کتاب (دانشنامه هزاره) مبرا از دو موضوع مهم است.

اول کانتکست: منظوراز کانتکست شرایطی و وضعیتی است که یک رویداد، ایده و یا حرکت را شکل می دهد و یا این رویدادها در آن شکل می گیرد. خیلی مدخل ها اصلا کانتکست مشخصی ندارند. مثلا، در مدخل "ائتلاف چهارگانه" (صفحه ۲۱۹) کانتکست بوجود آمدن این گروه ائتلافی مشخص نیست. معلوم نیست به چه هدفی و چرا این ائتلاف ها شکل گرفت. همینطور مدخل های دیگر، مثل ابن سینا، و افردای دیگر و مدخل های در مورد گیاهان. بصورت کوتاه، در نبود کانتکست، دامنه درک از رویداد برای خواننده محدود است.

دوم روایت: روایت عبارت بازگویی باورپذیر وقایع انسانی است. روایت یعنی روش و راهی برای ارایه مجموعه ای رویدادها که منعکس کننده ای دیگاه و ارزشها است، می باشد. روایت به رویدادها ساختار و فرم می بخشد و در نهایت به مردم دلایل فکر و عمل می دهد. در نبود کانتکست، روایت گم و ناپدید است. به همین خاطر است که مدخل های آدم ها، گیاه ها و رویدادها در کنار هم آمده اند اما مشخص نیست اینها چه رابطه اجتماعی، سیاسی و تاریخی با همدیگر دارند. البته نیاز هم نیست که با همدیگر ربط داشته باشند. حالا، ممکن است خود همین روایت نداشتن عمدی باشد که این خود می تواند به نحوی روایت تلقی شود. حرف اصلی کسانی که تا حال در مورد دانشنامه نقد نوشته اند این است که این دانشنامه روایت هزارگی ندارد. به بیان دیگر، این دانشنامه برای قوم هزاره نیست چون کانتکست که هویت هزاره معاصر در آن شکل گرفته است و روایتی که بر مبنای آن استوار باشد نادیده گرفته شده است. 

بستر شکل گیری هویت قومی هزاره

هویت یک امر سیاسی است. وقتی ما از هویت صحبت می کنیم از ابزاری نام می بریم که برای چارچوب بندی ادعاهای سیاسی و ترویج طرز فکری با در نظرداشت تحریک و جهت دهی کنش های اجتماعی و سیاسی در یک کانتکست کلانتر نابری ها و بی عدالتی ها و به منظور تمایز و تعلق پذیری گروهی و نهایتا به رسمیت شناختن و کسب قدرت استفاده می شود. وقتی ما از هویت هزاره صحبت می کنیم در حقیقت منظور ما هویت سیاسی و اجتماعی این قوم است. هویت قومی هزاره در یک بستر و زمان مشخصی شکل گیری و بازسازی شده است. تا دهه ۱۹۹۰، هزاره بودن و هزاره زیستن جرم بود. به نازلترین طبقه اجتماعی قرار گرفته بودند. در طول تاریخ از حضور اجتماعی و سیاسی به دلایل مختلف مستثنی و از حقوق برابر محروم بودند. طعنه نژادی خدا سگم را هزاره نکند گویایی این نگاه و برخوردها علیه هزاره ها بوده است. یعنی هزاره آنقدر پست است که حتی سگ شده نمی تواند چون به سگ می شود اعتماد و احترام کرد اما به هزاره نه. اما به مرور زمان جایگاه اجتماعی و سیاسی هزاره ها تغییر می کند. این تغییر از دهه ۱۹۸۰ شروع و نهایتا در دهه ۱۹۹۰ به اوج خود می رسد. برای اولین بار مزاری علنا می گوید که ما می خواهیم هزاره بودن جرم نباشد. بستر شکل گیری و بازسازی هویت سیاسی و اجتماعی هزاره ها در این دوره و با مقاومت جریان عدالت خواهی مزاری شکل گرفت. هر دانشنامه ای و تاریخی اگر برای هزاره ها و در مورد هزاره ها نگاشته شود، این کانتکست و بستر هویتی معاصر هزاره را نادیده بگیرد، تقریبا دست به انکار تاریخ هویت سیاسی و اجتماعی هزاره ها زده است. من اینجا به دو دلیل از بعد فرهنگی هویت قومی نام نمی برم چون بعد فرهنگی بصورت پیش فرض در نظر گرفته شده و دلیل دوم اینکه هویت های فرهنگی قابل تکثیر و تغییر اند. همین حالا پشتون های در خاک ایران/خاک افغان همجوار ولسوالی جاغوری زندگی می کنند که به زبان هزارگی صحبت می کنند. رسم و رواج شان هزارگی است. صنایع دستی زنان شان و دیزاین درون و بیرون خانه های شان هزارگی است اما پشتونند. این ویدیو را ببینید.

هویت قومی هزاره چیست و چگونه شکل گرفته است؟

تعریف معاصر از هویت قومی چه بصورت انفرادی و چه بصورت گروهی، این است که بنیاد آن را حس تعلق پذیری (sense of belonging) شکل می دهد و این حس تعلق پذیری بیشتر اجتماعی و سیاسی است. اگر بخواهیم از قومیت یک تعریف واضح ارائه کنیم چند چیز اصلی را به صورت عمومی در نظر بگیرم. و ان اینکه آگاهی و بیداری (awareness) و احساس افراد و اعضای یک گروه "ما" و اعمال رفتار آنها در پرتو این احساس و آگاهی نسبت به خود و دیگران. اگر بیشتر توضیح بدهم به این معنی است که یک فرد هزاره در قدم اول، حداقل درک و آگاهی از تاریخ جنوساید، قتل عام ها، بردگی، ظلم و حقارت هزاره ها داشته باشد. در قدم دوم، با برخورداری از این آگاهی و بیداری از تاریخ خود احساس و حساسیت (sensibilities) به افراد و اعضای جامعه "ما" را داشته باشد. باید احساس کند که کسانی دیگری هم هستند که مثل او تجربه مشابهی دارد. در قدم سوم، رفتار و کردار (attitudes and behaviors) این افراد مطابق با آن آگاهی و احساسش نسبت به گروه "ما" باشد. یعنی برای پایان بخشیدن رنج خود و اعضای جامعه خود اهتمام بورزد. البته توقع نداشته باشیم که هر فردی در جامع هزاره شامل این تعریف شود. ممکن است بعضی ها ظلم و تحقیر را تجربه نکرده باشد اما درک کافی از تاریخ و رنج هزاره داشته باشد. البته این را می خواهم بیان کنم که با اینگونه تعریف از هویت قومی نباید خطوط مرزی تعیین کنیم.

ممکن است با چنین تعریفی از قوم و قومیت هزاره می شود بستری برای هم پذیری ایجاد کرد و این خود می تواند حس تعلق پذیری در افرادی که تجربه مشابهی دارند ایجاد کند. فارغ از اینکه آنها را به گروه های مختلف قومی و مذهبی نسبت بدهیم.  مثلا هزاره های اسماعیلی ممکن است تجربه های هزاره های شیعی را داشته باشند. وقتی طالبان، در دوره اول، در آخر سال ۱۹۹۹ به دره کیان دست به کشتار زدند نپرسیدند شما کیستید و مذهب شما چیست. چون برای طالبان یک چیز مشخص بود: اینها چهره هزارگی دارند و بعلاوه سنی هم نیستند. گفتند هزاره اند و کافرند. بکشید. ممکن است این تعریف  شامل حال همهء هزاره های سنی نشود ولی ممکن است بعضی از آنها تجربه شبیه تجربه های هزاره های شیعی و اسماعیلی داشته باشند. بگذارید یک مثال بیاورم. من در این اواخر با خانمی مصاحبه کردم که میگفت وقتی جنگ های داخلی در کابل شروع شده بود، شاهراه همه بر روی هزاره ها بسته شده بودند. آنها یک هزاره سنی سرخ پارسا را با موترش کرایه کردند تا آنها را به طرف شمال انتقال بدهند. او می گفت وقتی در سرای شمالی رسیدیم، سربازان شورای نظار آمدند و جیغ زدند که اوه هزاره فلان و بهمان، تو هزاره آوردی؟ پایین شو! میگفت، سربازان شروع کردن به سیلی کاری راننده، در میانه سیلی های که بر صورت راننده فرو می آمد، راننده جیغ میزد که من هزاره نیستم، من سنی هستم. سرباز شورای نظار، دوباره فحش می داد که اوه هزاره فلان و بهمان به بینی و چشمانت نگاه کن که هزاره استی. ما شاهدیم که در این اواخر بعضی روشنفکران هزاره های سنی به مرور زمان حس تعلق پذیری نسبت به هزاره بودن و هزاره شدن پیدا کرده اند. من به این خاطر از روشنفکران هزاره های سنی نام می برم که برای اکثر هزاره های سنی هویت مذهبی شان اولیت دارد. نگاه آنها نسبت به هزاره های شیعی همان نگاه غالب سنی های پشتون و تاجیک است ک هزاره ها را رافضی می پندارند. در خیلی از جنگ ها (و در برخی مواقع شاید هم کشتار) علیه هزاره های شیعی، هزاره های سنی پیش قدم بوده اند.* ولی در میان آنها، هستند کسانی با افتخار می گویند که ما هم هزاره ایم و این "هزاره شدن" (becoming Hazara) یک چنین پروسه ای طولانی و وحشتناکی را طی کرده است. (من از کلمه هزاره شدن استفاده می کنم چون هزاره هنوزم هم در حال شدن است). بستر و کانتکست هزاره شدن دهه نود میلادی است و با جریان عدالت خواهی بابه مزاری رقم خورده است. الان گروه های کوچک و بزرگی در بدخشان و کسانی که در میان تاجیک ها ساکن هستند ترسی از بردن کلمه هزاره ندارند، با افتخار می گویند ما هم هزاره ایم. چنین چیزی ۲۰ یا ۳۰ سال پیش امکان پذیر نبود.

براساس آنچه گفته آمد، وقتی ما اگر چنین تعریف جامعی از هویت قومی هزاره داشته باشیم، نیازی نیست خط و نشانی تعریف کنیم. افراد و گروه های اجتماعی با تجربه مشابه و با آگاهی از تاریخ و با اعمال و برخوردهای مطابق با آن تجربه، یا بصورت انفرادی و یا گروهی، احساس تعلق پذیری کنند. وادار کردن دیگران و یا هزاره پنداشتن دیگران، ممکن است با مخالفت و پایداری افراد این گروه ها ختم شود. یاد مان نرود که خیلی از افرادی که برای هزاره ها کار کرده اند و می کنند مسلما هزاره نبوده اند اما آنها حس و درک هزاره بودن دارند. 

بازسازی هویت قومی:

نکته مهمی را که در باره شکل گیری و بازسازی هویت هزاره و پروسه هزاره شدن در دهه نود میلادی درنظر گرفت بعدی روشنفکری آن است. من تعجب کردم که دست اندرکاران دانشنامه چطور حجم بزرگ نشریاتی که باعث تولید دانشی که بنیانهای فکری-هویتی هزاره شدن را شکل داد نادیده گرفته اند. چه خوش مان بیاید یا نیاید، نشریه های امروز ما و عصر برای عدالت، بنیان های فکری و فرایند شکل گیری مفاهیم هویت قومی هزاره شدن و هزاره بودن را در جوانان آگاه هزاره آن زمان شکل داد. در کنار آن خیلی از نشریه های دیگری بودند که در این پروسه سهم گرفتند مثلا فصلنامه سراج که اکثر افرادی که در دانشنامه دخیل هستند نویسندگان و گردانندگان این نشریه بودند. جایی تعجب است که این قدر منابع که خود دانشنامه اند و منابع مهمی برای شناخت قوم هزاره در این دهه تولید شده اند نادیده گرفته شده است. 

از دانشنامه چه توقعی می رود؟

برای آنعده از هزاره های که تاریخ، هویت و روایت قومی مهم است دانشنامه نویسی را برابر با تاریخ نویسی می دانند. هر ملت و قومی تاریخش را برای خودش و به شیوه خود و دیگاه و درک از خود و تاریخ خود می نویسد. مثلا تاریخ آمریکا به شیوه های مختلفی روایت شده است. در کتاب های درسی، تاریخ آمریکا از دید آمریکایی های سفید، کریستوفر کلمبوس یک قهرمان است که قاره آمریکا که از آن بنام "جهان نو" یاد می کنند، را کشف کرد و اروپای های سفید که آمریکا را اشغال کردند از آنها منحیث نجات دهندگان بشریت و پیامبران مدنیت تعریف شده است. یک روز هم بنام کریستوفر کلومبس نامگذاری شده است که تعطیل عمومی است. این در حالیست که تاریخی که توسط بومی های آمریکا نوشته است کریستوفر کلمبوس را یک آدم ستمگر و گمراه و مهاجرین سفید اروپایی را قاتلان و غاصبان سرزمین های شان می پندارند که میلیون ها بومی را قتل عام کردند. تاریخ آمریکا از دید سیاهان آمریکایی، تاریخ بردگی، ظلم و بیدادگری است. یکی از دست اندرکاران دانشنامه در جلسه عرض کرد که ما دانشنامه را برای مخاطب جهانی تهیه کرده ایم. این ادعا مانند این میماند که توقع کنیم آمریکا تاریخش را نه برای آمریکایی ها و نسل های بعدی اش بلکه برای اروپایی ها، چینی ها و عرب ها بنویسد. منتقدین وقتی می بینند دانشنامه هزاره نه تنها به سوال های هویتی آنها پاسخ نداده است بلکه در پی اصلاح روایت های نادرست درباره مردم هزاره هم نپرداخته، دچار ناامیدی شده اند. از سوی دیگر، موافقین دانشنامه برای پاسخ دادن به ناامیدی خلق شده تلاش کرده اند طفره بروند. مثلا به دفاعیه هایی برمی خوریم که گفته اند “مخاطب ما جهانی است”. و گفته اند “ما کار ارزشی نمی کنیم.”

یکی از انتقادها نحوه روایت قتل عام ها از ارزگان گرفته تا قتل عام افشار است. نهادهای حقوق بشری بین المللی کشتار مردم بیگناه افشار را قتل عام تعریف می کند اما در دانشنامه، قتل عام افشار یک جنگ معرفی شده است که می تواند خیلی ساده گذری از آنچه در افشار رخداده است باشد. عنصر ذهنی و اراده افرادی که در افشار دست به قتل عام زده اند و با خون هزاره بر دیوار یادگاری نوشتند، نادیده گرفته شده است. تصور کنید که ما از یهودی ها بخواهیم که هولوکاست را برجسته نکنند، چون کلمه هولوکاست "ارزشی" است، به جایی اینکه بگویند هولوکاستی اتفاق افتاد، بگویند جنگ بود، یهودی ها هم در جنگ کشته شده اند. دلیلی ندارد که کشتار سیستماتیک یهودی ها را برجسته کنیم وقتی میبینیم ۷۵ میلیون انسان در جنگ جهانی دوم کشته شدند. بصورت مختصر، تاریخ یعنی روایت و روایت از حال خود و از آن خود کردن. امروزه، در میان دانشمندان علوم اجتماعی این امر بسی جا افتاده است که تاریخ همیشه سابجکتیو (subjective) نوشته شده است و می شود. متاسفانه دانشنامه نه تنها نتوانسته است تاریخ رنج انسان هزاره را آنطور که هزاره ها می خواهد روایت کند بلکه آن را مخدوش کرده است. 

پاورقی:

* در جنگ های کابل، هزاره های سنی در خط اول جبهات شورای نظار قرار داشتند و علیه حزب وحدت در غرب کابل و بعدا در دره غربند جنگیدند. اخیرا، یکی از فعالین اجتماعی هزاره های سنی در ۲۹همین سالگرد مزاری در حومه واشنگتن دی سی صحبت می کرد که از برادران هزاره سنی اش بارها شنیده است که گفته اند در خط اول جبهه علیه حزب وحدت جنگیده اند. او خاطره ای از آنها قصه کرد که گفته بودند، یک وقت بین شورای نظار و حزب وحدت آتش بس صورت می گیرد. هزاره های سنی در خط اول به دمبوره و آوازخوانی صفدرتوکی گوش میدهند. یک دفعه از جبهه مقابل که جبهه حزب وحدت بود صدای می شنوند که می پرسند، آهای شما هم هزاره هستید؟ می گوید، ما در جواب گفتیم، بلی. ما هزاره های دره پنجشیر هستیم. روایت است که دور اول سقوط بامیان، در صف اول گروه طالبان، افرادی از هزاره های سنی حضور داشتند. همینطور در دور دوم که خود شاهد بودیم. و نیز ادعا می شود که بعضی از آن انتحاری ها که در مرکزهای آموزشی هزاره ها در غرب کابل حمله کردند از هزاره های سنی بوده اند.

چهارشنبه، خرداد ۱۷، ۱۴۰۲

بازی سنگرگ

امروز چیزی می خواستم در باره سنگرگ بنویسم. گفتم بگذار به انگلیسی به دست حضرت گوگل بسپارم، ببینم عکسی چیزی می شود پیدا کرد. مرا به یک وبسایت آسترالیایی برد. آنجا نوشته بود که اخیرا مقامات محلی متوجه شده اند مهاجرین هزاره های استرالیا از این طرف به آن طرف و برگشت به طرف هدف خاصی سنگ پرتاب می کنند و بعد یک عالم آدم به تماشا می آیند و گروه های مختلف ساعت ها باهم رقابت می کنند. دولت محلی تصمیم می گیرد که میدان خاصی برای سنگرگ ایجاد کند. و این شد که برای اولین بار، هزاره های استرالیا واقع در منطقله شیپارتون کلان در شمال وکتوریا صاحب میدان سنگرگ شدند. خبرش را اینجا و اینجا بخوانید.

جمعه، اردیبهشت ۲۲، ۱۴۰۲

ترویج کلیشه

جالب اینجاست که کلیشه های مانند "سرزمین تسخیرناپذیر،" "گورستان آمپراطورها" و ده ها کلیشه ای این چنینی که بارها نقد شده اند حتی در سرحد مسخره و کنایه اما هنوز که هنوز است بعضی ها از این کلیشه ها عبور نمی کنند. اینها بخشی از حافظهء جمعی یک عده شده است که اگر این کلیشه ها را در کار نیاندازند مثل اینکه حرف شان قابل فهم نخواهد بود.

نمونه اش این کتاب است که در سال 2011 چاپ و نشر شده است.

پنجشنبه، فروردین ۳۱، ۱۴۰۲

مغلوب هژمونی پشتونیسم

حقیقت این است که هیچ پشتونی حتی اگر تمام اعضای خانواده اش توسط خود پشتون های افراطی به قتل رسیده باشد نمی تواند حکومت فدرالی و غیرمترکز شدن قدرت را قبول کند حتی تا سر حد نابودی. به این خاطر هرگز نمی شود به اینها حتی اگر حرف های قشنگ و مدرن بزنند اعتماد کرد. هزاران مثال بی ربط می آورند تا بگویند ما این را نمی خواهیم. از روی جهل نیست چون با یک کلیک می توانند به حقیقت نزدیک شوند ولی نمی خواهند. درگیری در سودان بین دو جنرال است. آنها هر دو یک حکومت مردمی را کنار زدند و خود شان را بر اریکه قدرت قرار دادند. حالا این دو تا با همدیگر سر مخالفت دارد. همین. این هیچ ربطی به نظام سیاسی و رفراندوم و منابع ندارد. با دروغ می خواهند هم خود و هم پشتون هایش را در تاریکی نگه دارند و هم به دیگر ستیزی و هزاره ستیزی دامن بزنند.

چهارشنبه، فروردین ۳۰، ۱۴۰۲

لوده گی رضا پهلوی

به اسرائیل سفر می کند و با یکی از خونخوارترین آدم های دنیا ملاقات می کند به خاطر برقراری دموکراسی در ایران. این دقیقا مثل این می ماند که یک نفر از یک کشوری غربی به ملاقات رهبر تالبان برای به قندهار برود در مورد برقراری دموکراسی و حقوق بشر در کشورش گفتگو کند. افراط گری در مخالفت با دولت جمهوری اسلامی ایران تا این حد که نمی تواند درک کند یا ببیند بیشتر از دو میلیون نفر در نوار غزه بیشتر از یک دهه است که زندانی اند. حق ندارند بیرون شوند. اجازه ندارند کمک دریافت کنند. 58 درصد فلسطینی ها در نوار غزه گرسنه اند. 75 درصد جمعیت به کمک های بیرونی وابسته اند. تقریبا به 85 درصد ملکیت خود برای ماهیگیری دسترسی ندارند. ارتش اسرائیل نمی گذارند آنها از دیواری که اطراف نوار غزه توسط دولت اسرائیل ساخته شده است پاه بیرون بگذارند. 

لوده گی رضا پهلوی مرا به یاد یک خانم ایرانی انداخت که سال پیش در تویتش نوشته بود: در مسیر راه فرودگاه مهرآباد از تاکسی پیاده شدم، یک مشت خاک از زمین برداشتم تا با خودم آمریکا بیاورم و هر روز بر آن تٌف کنم. منی هزاره که هیچ حق ابتدایی برای من در افغانستان قایل نیستند نمی توانم تا به این حد به افغانستان نفرت داشته باشم. حالا رضا پهلوی آنقدر دور رفته است که حاضر است هر نوع زیان را بر کشور و هموطنانش وارد کند تا به قدرت برسد.

دوشنبه، فروردین ۱۴، ۱۴۰۲

درختان نارنج و خاطرات کودکی

آخر هفته رفتم کوه. در راه برگشت از یک دره تنگ، پرعلف و باشکوه آمدم. در مسیر راه، یک عالم درختان نارنج بود. نارنج ها همه ریخته بودند روی زمین. مثل اینکه تا حال کسی حتی نزدیک این باغ ها نیامده بود. من کوله پشتی ام را از پشتم در آوردم و شروع کردم به چیدن نارنج از شاخه های درخت. کوله پشتی ام پر شد. به سختی خانه رسیدم. به یاد روزهای کودکی ام افتادم که به خانه ماماهایم در جلگه می رفتم. در راه برگشت آنها یک عالم سیب می داد با خودم ببرم. خاطرات کودکی را می شود دوباره زنده کرد و زیست. در جایی که من زندگی می کنم تقریبا تمام دره ها و تپه ها را گشتم. میدانم در کجا درختان نارنج است که در تمام روی سال تقریبا دست نخورده می ماند. در همان حوالی درختان انار هم است. یک مقداری از این نارنج ها را به دو همسایه دادم. یک مقدارش را امروز در کلاس سینمار آوردم با استادم و بچای دوره دکترا شریک کردم. سه چهار تای شان گفتند که بعد از خیلی وقت هاست که برای اولین بار مزه اصلی نارنج را می چشند. حالا یکش خواسته که شنبه آینده با هم بریم برای نارنج چیدن. زندگی زیباست. از وقتی کالیفورنیا آمدم، بخشی از خاطرات کودکی ام را احیا کردم.

شنبه، فروردین ۱۲، ۱۴۰۲

نبود مجریان هزاره در کانال های تلویزیونی

یک چیزی که در طی این ۲۰ سال گذشته اتفاق افتاد یا بهتر است گفت اتفاق نیافتاد، نبود حضور مجری یا مجریان با چهره هزارگی در کانال های تلویزیونی افغانستان و حتی بین المللی بود. چند تا از این کانال ها را نام ببرید اگر مجری خبری آنان چهره هزارگی دارد؟ همین افغانستان انترنشنل را ببینید. مدیران و کسانی که این کانال را پیش می برند اکثرا هزاره ها هستند اما مجریان همه چهره غیرهزارگی دارند. یعنی اینها اینقدر نامطمین و غیر قابل اعتماد بنفسند که نمی توانند مجری ای با چهره ای هزارگی داشته باشند؟

شاید دلایل زیادی داشته باشد اما یک دلیلش درونی شدن و عادی شدن تبعیض است. طوری که حالا خود هزاره ها که در راس قرار گرفته اند هم نمی توانند و یا نمی خواهند تصمیم بگیرند که یک چهره ای هزاره مجری خبر باشد.  یکی از تاثیرات ممتد راسیسم و نژاد پرستی این است که تبعیض را سیستماتیک و عادی سازی می کند. طوری که شما اصلا فکر نکنید نبود هزاره قابل محسوس باشد. این را ما امروز در کانال های تلویزیونی می بینیم. جالب اینجاست که تاحال این کانال ها اگر هزاره ای را هم استخدام کرده اند هم کوشش کردند چهره ای خالص هزاره را نداشته باشند. 

سه‌شنبه، فروردین ۰۸، ۱۴۰۲

مطیع وسا و استاندارد دوگانه

امیدواروم حالا متوجه استاندارد دوگانه شده باشیم. مطیع الله وسا دیروز توسط تالبان بازداشت شد، چون پشتون هست سر و صدای همه بلند شد ولی شما می بینید که فعالین حقوق بشر و ژورنالیستان هزاره هنوز هم در بند تالبان اند اما به غیر از فعالین مدنی فعال هزاره در سوشال میدیا کسی دیگر صدا بلند نمی کند. مگر فعالیت و کارهای مدنی فعالین هزاره کمتر از کاری است که مطیع انجام می دهد؟ نه. فرقش این است که هزاره ها شهروند درجه دوم می بینند. به همین خاطر است که من پیشنهاد می کنم در شرایط حاضر هزاره ها نباید در صف اول مبارزه حقوق زن و حقوق مدنی قرار بگیرند. فعلا مناسب نیست که دختران هزاره در خیابان های کابل بریزند. ماشین ظلم تالبان در برابر هزاره ها بطور وحشتناک ظالم است اما وقتی به زن هزاره می رسد، این رژیم ظلم رنگ ستم و سرکوب جنسیتی به خود می گیرد.

دوشنبه، فروردین ۰۷، ۱۴۰۲

دختران هزاره خوراک دم توپ

این ویدیوی زیر را در تویتر دیدم. در شرایط فعلی، من مخالف قرار گرفتن زنان هزاره ها در صف اول مبارزات مدنی هستم. حتی به نزدیکانم گفته ام که دختران شان را نگذارند در تجمعات زیر هر نامی در خیابان های کابل بپیوندند. دلیلش مشخص است. تالبان حق زندگی به هزاره ها قایل نیستند چه رسد به اینکه زنان هزاره در خیابان ها بریزند و مایه دردسر شوند. بگذارند این کارها را بقیه انجام دهند. به شکنجه روحی و روانی آن نمی ارزد. گزارش های دقیقی وجود دارد که دختران و زنان هزاره در زندان ها توسط تالبان مورد تجاوز قرار می گیرند. بهتر این است که یک کامپاین برای خودآگاهی زنان هزاره شکل بگیرد. همه میدانیم که با زن هزاره منحیث یک هزاره برخورد می شود نه زن. جنسیت او غیر محسوس است. بدین معنی که او قبل از اینکه به خاطر زن بودن احترامی شود به هزاره بودن محکوم بنابودی شده است.  (من قبلا در این مورد اشاره کرده ام). لایه های زمخت و برهم افتاده ای راسیسم و تبعیض علیه هزاره ها، زنان و دختران هزاره را بیشتر در معرض خطر و شکنندگی قرار داده است. آنهای که در غرب پناهنده شده اند و زندگی راحتی دست و پا کرده اند فقط به عکس ها و ویدیوهای این چنینی دل خوش می کنند و شاید هم ضرورت دارند تا به علاوه اینکه روحیه ای گذرای بگیرند، پروژه های شان را بیشتر تقویت کنند و پول های بیشتری بگیرند. دختران هزاره فقط خوراک دم توپ اند نه چیز دیگر. مبارزهء مدنی تحت حاکمیت تالبان معنی ندارد. بهترین مبارزه راه و چاره برای زنده ماندن است فعلا.

دوشنبه، اسفند ۲۹، ۱۴۰۱

زنان افغانستانی و روایت "زن قربانی"

من امروز به مقاله ای لیما حلیمه احمد در فارن پالیسی بر خوردم. او تا حدی درست می گوید که کشورهای غربی و انجی او هایش زنان افغانستانی را به قربانی شدن دایمی سوق دادند. اما این فقط یک بخش مسیله  است. چیزهای دیگر را که باید ببینیم. چیزهای که پیش پای خود زنان افغانستانی است: همان فرهنگ مرسالار استوار بر "افغانیت" و "اسلامیت". انگشت اتهام و انتقاد نشان دادن به غربی ها و دونرهای غربی تازه در آکادمی رواج شده است. یک دلیلش این است که نمی خواهند آن فرهنگ و جامعه ای را که زنان در آن رنج می برند نقد کنند. می ترسند برچسپ های ناجور بخورند. راحت تر این است که انگشت انتقاد را به طرف کشورهای استعماری دراز کنند.

ما نباید تصویری که دیگران برای ما رسم می کند خود مان را در آن ببینیم. روایت های خلاق تری وجود دارد که وضعیت زنان افغانستانی را بررسی کنیم. وقتی با اطمینان گفته می شود که زنان افغانستان آن چیزی نیستند که شما فکر می کنید، باید ببینیم چنین ادعا در کانتکست معنی پیدا می کند. ممکن است زنان افغانستانی چنین چیزی نباشند اما فعلا که معلوم است این تالبان کرام دارند آن چیزی که "بودند" و "هستند" را برمیگردانند و نشان می دهند. فریم "زن قربانی" را بگذاریم برای مردان و زنان غربی که وجدان شان را راحت کنند. برای افغانستانی ها چنین فریم نه تنها به دردبخور نیست بلکه بی مزه و بی روح است.

دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۴۰۱

زبان تحقیرآمیز امین صیقل

من در توییتر دیدم که کاربران کوشش کرده بودند نکات اصلی را توییت کنند، چیزهای که آنها برجسته کرده بودند،پیش فرض ها یا مقدمات هستند، نه استدلال، و آنها نکات اصلی را از دست داده اند. هنگام خواندن یک مقاله، توجه باید به مقدمات ضمنی/صرحی که استدلال و نتیجه گیری بر آن استوار می باشد، معطوف شود. این یک شکل تثبیت شده قیاسی است که در نوشته های آکادمیک رایج است، به این ترتیب است که شما به طور قیاسی به نتیجه می رسید که حرف اصلی چیست. بعد نگاه کنید به زبان و کلمات.

در میان خیلی چیزهای دیگر، لحن تحقیر آمیزی صیقل بارزتر است. 

به اولین جمله که در فشرده ای از مقاله آمده است نگاه کنید:" The predominantly Shi’ite Hazara minority in Afghanistan has historically been a deprived and poorly treated cluster." کلمه کلاستر در دسته بندی های حیوانات و چیزهای بی جان به کار برده می شود نه انسان ها. استفاده از "کلاستر" برای انسان ها بی احترامی و تحقیرآمیز است. شما عاملیت آنها را ازش می گیرید. تعصب را می بینید. صیقل حتی نمی تواند خشم و تعصبش را کنترل کند. هزاره ها را به یک "کلاستر" یک دسته چیزهای بی جان و غیرعاملیت تقلیل می دهد.

صیقل فعلا در دانشگاه وسترن آسترالیا در دیپارتمت علوم اجتماعی استاد کمکی است. اگر در آسترالیا زندگی می کنید، نامه بنویسید به رئیس دانشگاه و دیپارتمنت که او در آنجا مشغول است. این ایمیل آدرس دیپارتمنی است که در او در آنجا درست می دهد: schoolops-hass@uwa.edu.au. او عضوی بورد مرکز برای دولت و جامعه مسلمانان نیز است. به این صفحه بروید و دست اندرکاران نامه بنویسید تا این آدم را اخرج کنند. اگر دیدید او در جایی برای سخنرانی دعوت شده است بروید در جلسه ازش در مورد نژادپرستی و هزاره هراسی او ازش بپرسید. انتقاد کنید. او را به چالش بکشید. کنسلش کنید. اگر در دانشگاهی هستید که قرار است او را دعوت کنند اعتراض کنید و نامه بنویسید. اگر دانشجو هستید و یا کارهای تحقیقی انجام می دهید، از کارهای او استفاده یا مآخذ نگیرید اگر کردید اذعان کنید که در عین حال این نویسنده یک راسیست و ضد هزاره است. این تنها شیوه مبارزه علیه آدم های راسیست است.

شنبه، اسفند ۱۳، ۱۴۰۱

محمود صیقل و امین صیقل: دو برادر هزاره ستیز

حالا یک سری سرنخ های پیدا شده که چرا امین صیقل دست به هزاره ستیزی زده بوده. این یک کامنت را در فسبوک دیدم. محمود صیقل هزاره های را که وارد آسترالیا می شدند "متقلب" یا "دغل باز" می نامیده که به ظاهر هزاره اما همه پاکستانی بودند. ظاهرا منبع اطلاعات امین صیقل برادرش محمود صیقل بوده که در سفارت افغانستان کار میکرده. اینکه امین صیقل می گوید هزاره بودن تبدیل به یک صنعت شده است ربطی به پروپاگندای داره که برادرش به خوردش می داده. می بینید نقطه های اتصال را؟

Abdul Yosufi

[امین صیقل] برادرش محمود صیقل در سالهای 2003 تا 2005 (سالش دقیق یادم نيست) که در کنبرا سفیر یا کاردار سفارت افغانستان بود، هزاره ها را imposter گفته بود که این ها همه پاکستانی اند و مشکلی ندارند
من که در آن زمان migration agent بودم برای دفاعیه های مشتریانم این نقل قول را برجسته می کردم و از آن ضربه ای که او می خواست به هزاره ها بزند، به نفع کیس شان استفاده می کردم و آن جفیدن ایشان بر علیه هزاره ها، برای قوما، بسیار مفید تمام شد

جمعه، اسفند ۱۲، ۱۴۰۱

امین صیقل: یک ضدهزاره به تمام معنا

من تویت های و واکنشی های فعالین هزاره نسبت به مصاحبه و مقاله ای امین صیقل دیدم. آنها خوبند اما کافی نیستند چون فقط یک مقاله و یا یک مصاحبه را نمی شود تنها و در بطن خودش بررسی کرد. (مطلب قبلی من را اگر نخوانده اید، اینجا بخوانید، بعد این پست را بخوانید چون این ادامه مطلب قبلی است). ایده های راسیسی و ضدهزاره بستر کلانتر و تاریخی دارد. به این خاطر، باید در نظر بگیریم که ایده های هزاره ستیزی یک شبه در صیقل شکل نگرفته است. امین صیقل یک راسیست است. این را باید اذعان کرد. طبق تعریف دکنشری معتبر مریم، یکی از معنی های راسیسم اینه: "راسیسم یعنی برخورد و یا نگرش های که منعکس کننده و یا پرورش دهنده باورها بر پایه تعصب و تبعیض نژادی باشه."

"behavior or attitudes that reflect and foster this belief: racial discrimination or prejudice"

مقاله ای او را باید همراه بایک سری چیزهای دیگر بررسی کرد. 

۱) او در سال ۲۰۱۰ در مصاحبه با ABC طرح اخراج هزاره ها را از استرالیا پیشنهاد می کند. بعد همان ایده ها را در سال ۲۰۱۲ به شکل به ظاهر مقاله تحقیقی در می آورد و نشر می کند.

۲) در سال ۲۰۱۳، در کانفراسی در مورد افغانستان، در نیویورک، خانم ملیسا کوویندا یک مقاله در باره هزاره ها ارایه کرد. او در حال ارایه مقاله اش بود که امین صیقل از میان جمعیت بلند می شود و شروع به داد زدن می کند که این هزاره هزاره گفتن یعنی چه. چه پلان در سر دارید. بس کنید! هزاره ها در افغانستان هیچ مشکل ندارد. ملیسا را نگذاشت مقاله اش را تمام کند. او در همان استچ گریست.

۳) در سال ۲۰۱۴، در کانفرانسی در واشنگتن دی سی دقیقا همین حرف های ضد هزاره اش را تکرار کرده بود. در این کانفرانس تیمور شاران هم دعوت شده بود. این حرف ها را تیمور به من گفت. من و تیمور و یک دانشجوی فولبرایت در استارباکس با هم ملاقات کردیم. من از تیمور پرسیدم چرا اعتراض نکردی. گفت کردم.

شما با این افراد جداگانه در ارتباط شوید و تاریخی از راسیسم و هزاره ستیزی این مرد متعصب را جویا شوید. در موردش تحقیق کنید و بیشتر بدانید که این آدم چقدر متعصب خطرناک است. 

سوالی که از این آدم پرسیده شود این است که هدفش از نوشتن این مقاله چه بوده؟ او تخصصش در مورد هزاره ها و شیعیان افغانستان نیست، چرا باید یک شبه یک مقاله در مورد وضعیت هزاره ها بنویسه؟ دلیلش چه بوده؟  آنهم مقاله ای که اصلا ارزش علمی و تحقیقی ندارد.

خلاصه کلام: این آدم متعصب باید عذرخواهی بکند و بگوید که غلط کردم آنچه گفتم و دیگر تکرار نمی کنم.

مطلب مرتبط
طرح امین صیقل برای اخراج هزاره ها از آسترالیا

دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۴۰۱

طرح امین صیقل برای اخراج هزاره ها از آسترالیا

امین صیقل یا سیکل (Amin Saikal) را میشناسید؟ او استاد دانشگاه در استرالیاست و کتاب های زیادی نوشته در باره افغانستان و حتی ایران.

Amin Saikal: Afghanistan's racist scholar
در سال ۲۰۱۰ در یک مصاحبه با ABC گفته بود که هزاره در افغانستان هیچ مشکلی نداره، آنها را برگردانید. این زمانی بود حزب اپوزیسیون ضد مهاجرت تونی ابت مشغول طرح ریزی برنامه های ضد مهاجرت و  پناهندگی بود. مهاجرین هزاره یک بخش قابل ملاحظه ای از کسانی بودند که از طریق آب ها به آسترالیا وارد می شدند. خیلی های آنها از ستم و خشونت های سیستماتیک فرار می کردند. اکثر کسانی جان شان به خطر انداختند هزاره های بودند که در کویته زیست می کردند. در سالهای 2010، 2011 و 2012، قتل های هدفمند و زنجیره ای علیه هزاره های کویته بیداد می کرد. گزارش فارسی دیدبان حقوق بشر از آن سالها را ببینید. خیلی ها از همین خشونت های سیستماتیک فرار کردند. همان سالی که این آدم ادعا می کند افغانستان برای هزاره ها امن است. در افغانستان در همان سالها کوچی ها بر سرزمین های هزاره ها هجوم بردند. صدها نفر کشته شدند. هزاران نفر آواره شدند. در دره مرگ جلریز مردم هزاره سربریده می شدند. صیقل می گوید افغانستان برای هزاره ها بهشت است. همه تهدیدها و قتل عام ها را نادیده می گیرد.

متن مصاحبه را بخوانید یا گوش بدهید. امین صیقل در یک بخش مصاحبه میگه، هزاره ها در افغانستان هرگز مشکل نداره و آنها را میشود به افغانستان بر گرداند، مثلا در مناطقی برد که اکثرا هزاره زندگی می کنند. مثلا هزاره جات. جالب اینجاست که او از یک طرف می گوید تهدیدی علیه هزاره در افغانستان نیست و از طرف دیگر می گوید این هزاره ها را به جاهایی باید برگرداند که تجمع هزاره ها بیشتر است، جاهایی که بنظر او امن است. این تقریبا به یک طرح اخراج می ماند چون او جزییات بازاسکان هزاره ها را در افغانستان با کمی جزییات شرح می دهد.

معلوم است که این آدم این ها را از شکمش درآورده که در انگلیسی برش میگه gut reaction که هیچ ربطی به تفکر و تحقیق ندارد. ولی میدانید چرا حرف های این آدم خطرناک است؟ شما وقت در آکادمیک چند تا کتاب بنویسید و پست مهمی آکادمیک را اشغال کنید و نام "استاد متشخص" distinguished professor را حمل کنید، می توانید هر گهی را بخورید، کسی نمی گوید اشتباه می گویید. مثل این امین صیقل. چرا؟ چون آن وزن حرفه و تحقیق و مقام به شما چنین کالای امتیازی را مهیا می کند. شاید بپرسید چرا چنین عنوانی به این آدم داده است. خوب، در غرب یک استاندارد یا کد اخلاقی نانوشته ای وجود دارد که وقتی انسان ها به چنین درجه ای از علمیت می رسند از تبعیض، حسودی و راسیسم فارغ می شوند ولی خوب کسی نمیداند که انسان "افغان" با رسیدن به چنین درجات علمی، بر دیوار ذهن قبیله ای و راسیسم حتی خراشی نمی اندازد چه به برسد که آنرا فرو بریزد.

متاسفانه آدم های (افغان ها) که ضد هزاره اند زیادند. حتی آنهای در آکادمیک رفته اند آدم نشده اند. هنوز راسیست مانده اند. مثل صیقل که در سال ۲۰۱۰ طرح برگشت/اخراج هزاره ها را از آسترالیا پیشنهاد می کرد.

مصاحبه را اینجا بشنوید یا بخوانید.

امین صیقل در سال 2012 یک مقاله سراپا مزخرف و جانبدارانه در باره هزاره ها در ژورنال Journal of Muslim Minority Affairs نشر کرد که همه اش کلی گویی است. مأخذها از انگشتان دست فراتر نمی رود و آنهم اکثرا ارجاع به کارهای خودش است. ظاهرا می خواهد در مورد توسعه یا پیشرفت هزاره ها بحث کند اما لایه های زیرین و ایده های نهفته ای این مقاله پر از نفرت، کینه، و تبعیض است که راسیسم تلقی می شود. من در این نوشته به این لایه های نفرت و خشم که در ته ذهن نویسنده است می پردازم. 

کل حرف صیقل در آن مقاله رسمی کردن دروغ ها و ادعاهای است که در مصاحبه با ABC دو سال پیش گفته بود. در این مقاله بصورت سیستماتیک و ظاهرا علمی می خواهد آن ادعاها را به کرسی بنشاند که افغانستان برای هزاره ها بهشت است و آنها حاکمان بالفعل اند و نیازی نیست نگران آنها باشیم. مزخرف تر از همه اینکه در این مقاله می گوید حالا کیس "هزاره بودن" تبدیل به یک صنعت شده است. این یعنی چه؟ مخاطب او دولت آسترالیا و مردم غربی است. می گوید کسانی که پرونده پناهندگی به نام هزاره می اندازند، باور نکنید چون آنها دروغ می گویند. این یک تجارت است. اصلا رنج و ستم بر هزاره دروغ است. افغانستان برای آنها گل و گلزار است. یک بعد دیگر حرف های او بی اهمیت و دروغ جلوه دادن کیس های پناهندگی مهاجرین هزاره است. ابعاد خطرناک ادعاهای راسیستی این آدم را می بینید؟ این مقاله دقیقا حرف های است که او در مصاحبه ای دو سال پیشش در سال 2010 گفته بود. نکته های خطرناک و تبعیض آمیز زیادند. حتی تلویحا می گوید حرف های مدافعان حقوق بشر و فعالین را باور نکنید. مثلا بصورت برملا می نویسد که افراد و اشخاص آکادمیک و سازمان های که در مورد رنج و ستم هزاره ها سر و صدا می کنند بیشتر به خاطر این است که می خواهند از این طریق صاحب آب و نان شوند. این یعنی که آنها هم دروغ می گویند. او ادامه می دهد که حالا وقتش رسیده که ما به کیس "هزاره بودن" بازبینی کنیم و به این موضوع فکر کنیم که هزاره بودن زیاد امتیازی نداره و نباید به آنها بیشتر از اقوام دیگر امتیاز داد چون آنها تنها کسانی نیستند که رنج می برند. معنی ساده حرف صیقل این است که دروغ های هزاره ها را من افشاء می کنم و شما از این به بعد به به ادعاهای آنها توجه نکنید.

بعد میگه اگر از رنج بگویم هزاره ها تنها نیستند دیگران هم رنج می برند. رنج هزاره نباید متفاوت از دیگران باشد و برای آنها امتیاز داده شود. اذعان می کند که طالبان بر هزاره ها ستم کرده است اما برای اینکه مسیله را معکوس نشان بدهد می گوید تنها هزاره ها نبودند که طالبان ستم راندند اما او نمی گوید کیها به جزء هزاره ها بصورت سیستماتیک قتل عام شدند. این یعنی انکار قتل عام هزاره. در قسمت تجارت، می گوید، هزاره ها امروز در تجارت خیلی رشد کرده به حدی که آنها امروز با چین، ایران، هندوستان و امارات عربی شراکت تجاری دارند و در افغانستان صاحبان بزرگترین سوپرمارکت هاست. این یعنی که افغانستان آنقدر جایی خوب است که به هزاره ها اجازه داده است تجارت کنند و صاحب مغازه شوند. یعنی اینکه نگران نباشید، وضعیت اقتصادی آنها هم خوب است.

در یک جایی دیگر با کنایه در باره زبان هزارگی می نویسد. میگوید هزاره ها حتی قصد دارند لهجه ای شان را به نام زبان جاه بزنند. می افزاید، هزارگی یک لهجه است نه زبان اما هزاره ها می کوشند لهجهء شان به عنوان یک زبان بین المللی شناخته شود. آخر، مگر کار یک محقق و استاد دانشگاه قضاوت کردن است؟ آخر به تو و دیگر متعصب ها چه ضرری می رسد اگر هزارگی به عنوان یک زبان شناخته شود، آنهم در دنیای دایسپورا؟ اگر فارسی را دری بنامیم چرا نمی شود لهجه ای را که خود هزاره ها به آن صحبت می کند هزارگی ثبت کرد؟ مشکل شما چیست؟

 آدم شاخ در می آورد با چه دیده درآیی و جرئتی این آدم ایده های راسیستی اش را در یک جورنال به نشر رسانده است!

پیشنهاد من این است که این مقاله را زمانی مرجع دهید که از راسیسم و تبعیض علیه هزاره ها حرف میزنید و این مقاله را نمونه آشکار راسیسم یک آکادمیک "افغان" یاد کنید نه مرجع برای تایید و یا ملاک بر ادعا. افراد مانند صیقل خیلی خطرناکند چون آنها عمدا برای سفید کردن حقایق ناخوشایند و تبعیض سیستماتیک علیه هزاره ها کار می کنند. جلو این نوع کارها باید اعتراض کرد. این مقاله ارزش تحقیق را ندارد. همانطور که گفتم حرفای است که این آدم از شکمش درآورده یا همان gut reaction. سراسر مقاله پر از کلی گویی و حدس و گمان. پایان مقاله را ببینید، چند تا مأخذ این آدم ذکر کرده است؟ اکثر مرجع ها کارهای خود این آدم راسیست است به جز دو یا سه مورد. همین خودش کافی است که به این مقاله بدگمان شویم و استفاده نکنیم و علیه آن اعتراض کنیم.

چطوری می شود با این راسیست و افراد نظیر او مقابله کرد؟

صیقل فعلا در دانشگاه وسترن آسترالیا در دیپارتمت علوم اجتماعی استاد کمکی است. اگر در آسترالیا زندگی می کنید، نامه بنویسید به رئیس دانشگاه و دیپارتمنت که او در آنجا مشغول است. این ایمیل آدرس دیپارتمنی است که در او در آنجا درست می دهد: schoolops-hass@uwa.edu.au. او عضوی بورد مرکز برای دولت و جامعه مسلمانان نیز است. به این صفحه بروید و دست اندرکاران نامه بنویسید تا این آدم را اخرج کنند. اگر دیدید او در جایی برای سخنرانی دعوت شده است بروید در جلسه ازش در مورد نژادپرستی و هزاره هراسی او ازش بپرسید. انتقاد کنید. او را به چالش بکشید. کنسلش کنید. اگر در دانشگاهی هستید که قرار است او را دعوت کنند اعتراض کنید و نامه بنویسید. اگر دانشجو هستید و یا کارهای تحقیقی انجام می دهید، از کارهای او استفاده یا مآخذ نگیرید اگر کردید اذعان کنید که در عین حال این نویسنده یک راسیست و ضد هزاره است. این تنها شیوه مبارزه علیه آدم های راسیست است.

نکته پایانی: خیلی مایوس شدم که نعمت الله ابراهیمی در کتابش "هزاره ها و دولت افغان" یک عالم به کارهای این آدم حتی مقاله ای راسیستی او ارجاع داده است اما دریغ از یک اشاره به بعد راسیسم امین صیقل. تعجب کردم.

یکشنبه، بهمن ۲۳، ۱۴۰۱

مادرکلان های که به زور تجاوز شدند

رواج شده که بعضی پشتون ها بساط فخر را پهن کرده که ما یک رگ ما به هزاره ها ربط داره. یک چندتای را من میشناسم که هر بار می دیدم به خاطر بهتر شدن حال من این ادعا را بارها تکرار کردند. یک روز به یکش فهماندم که آن مادرکلانی که تو ازش با افتخار یاد میکنی، ممکن است دختر یک دهقان هزاره بوده که توسط یک پشتون به زور مورد تجاوز قرار گرفته. من میدانم که هیچ هزاره ای حاضر نبوده که دخترش را به پشتون بده. زیاد فخر ندارد این کار. منم ناراحت میشم اگر بار بار تکرار کنی. یکه خورد. از آن به بعد چیزی از مادرکلان هزاره اش که شاید توسط یک پشتون به زور مورد تجاوز قرار گرفته بوده سخن به میان نیاورد.

شنبه، بهمن ۰۱، ۱۴۰۱

ای کاش وقت!

من تصمیم گرفته ام از تویتر کمی فاصله بگیرم برای مدتی. بعد از چند هفته امروز برگشتم، دیدم یک عالم اتفاق های جالبی افتاده. من از خواندن تویت های کوتاه چند تا دخترهای هزاره با مایه فیمینستی لذت می برم. ایکاش وقت بیشتری بود و روزانه نوشته های آنها را خواند. نه تنها خوب و پخته می نویسند بلکه دقیق و رک و راست می نویسند. چقدر اینها پخته اند. ایکاش وقت کافی بود و همه نوشته های آنها را خواند. 

شنبه، دی ۱۷، ۱۴۰۱

فکر کردن و معضل اخلاقی آن

در روزهای گذشته اخبار زیادی در مورد کتاب خاطرت پرنس هری خواندم. به یک معضل استدلالی-اخلاقی بر خوردم. چطوری می شود روی این قضیه فکر کرد و نوشت که همزمان از مغالطه فلسفی "شیب لغزنده" یا همان slippery slope جلوگیری کرد؟ از کتاب خاطرات شاهزاده هری، چندین سطر در مورد خدمتش در ارتش انگلستان در افغانستان نقل قول شده است. در جایی کشتن افراد تالبان را به حذف مهره‌های شطرنج از تخته تشبیه کرده است. بعضی ها شاهزاده را سرزنش کرده اند. اما از نگاه یک قربانی و هزاره، این موضوع یک بعد پیچیده اخلاقی جلوی مان باز می کند. این بعد همان معضل اخلاقی قضیه است. سختی کار اینجاست وقتی آدم خودش را در متن اجتماع بگذارد، متوجه یک سری جانبداری های می شود که تقریبا تابع هوش عاطفی و اجتماعی افراد است. به این معنی که افراد محصول فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، تاریخی و محیطی خود می باشند. مثلا من وقتی خودم را در کانتکست افغانستان می گذارم، من یک هزاره ام که بصورت تاریخی مورد تبعیض قرار گرفته و از چندین قتل عام ها که پشتون ها و دیگر اقوام مدام بر هزاره ها انجام داده اند نجات یافته ام.

تجربه تاریخی و وضعیت اجتماعی و سیاسی من حکم می کند که از عملکرد شاهزاده هری طرفداری کنم چون ممکن بود آن ۲۵ نفر به من و افراد نظیر من آسیب می رساند. به غیر از این کانتکست، در هر کانتکست دیگر من یک منتقد خواهم بود. یک جنبه ای این منتقد بودن به امر اجتناب ناپذیری "شیب لغزنده" منجر می شود. سوالی که من باید برایش پاسخ پیدا کنم این است که چرا من از تروریست های که ممکن است مرا و افراد از قوم مرا که بکشند دفاع و یا حس همدردی داشته باشم؟ چرا نباید آدم های شریر مثل مهره های شطرنج حذف نشوند؟ این نوع استدلال مشکلات اخلاقی در پی دارد. ممکن است همان آدم های بد و شریر (بستگی دارد کی آنها را بد و شریر بدانند) حذف مرا هم همینطور استدلال کنند که حقیقتا می کنند. مثلا، از نگاه تالبان و گروه های افراطی سنی - پشتون من هزاره مرتد و کافرم. قتل من و افراد مثل من از نظر آنها نه تنها یک امر الهیاتی است بلکه یک امر قومی و قبیله ای و سیاسی هم هست.

بعضی سران تالبان، چندین بار اعلام کرده اند که هزاره ها مسلمان نیستند، برای اینکه در افغانستان زندگی کنند یا باید مسلمان شوند یا افغانستان را ترک کنند، در حالت سوم، منتظر مرگ باشند. حالا، من از کجا بدانم که این افراد واقعا چنین ذهنیتی نسبت به من ندارند یا تغییر کرده اند؟ شواهد بی شماری وجود دارد که نشان می دهد تالبان و گروه های همزیست شان ذهنیت نابودی هزاره ها را سرمشق شان قرار داده اند. در طی بیشتر از یک سال گذشته، هزاران نفر از هزاره ها را از خانه و قریه های شان کوچ دسته جمعی داده اند و خیلی های دیگر را قتل عام کردند و بعضی های دیگر یا ناپدید شدند و یا در زندان های تالبان بسر می برند.

با چنین وضعیت، چطور می شود هزاره بود و این بعد انسانی و فلسفی را هم در نظر نگرفت؟ چطوری من از عملکرد شاهزاده هری انتقاد کنم و همزمان از گام های ناخواسته استدلال و موضع گیری ام هم جلوگیری کنم؟ امکان اینکه من حد وسط (middle-ground) را در نظر بگیرم چیست؟ آیا من باید همزمان که از عملکرد شاهزاده هری انتقاد می کنم از ظلم و کشتار بی رحمانه هزاره ها توسط تالبان هم انتقاد کنم؟ سوال ساده ترش این است که چطور ممکن است یک قربانی از نقض و تخطی ارزش انسانی دفاع کند اما همزمان مواظب باشد مرتکب اشتباهی هم نشود که به نحوی ابراز همدردی تعبیر شود نسبت به کسی و یا کسانی که دست به نابودی جان، مال و آزادی اش زده است  و همزمان از استکهلم سندرم (stockholm syndrome) هم جلوگیری کرده باشد؟  فکر نمی کنم حد وسطی وجود داشته باشد. این معضل، یکی از همان معضل های است که آدمی برایش حد وسط در می ماند و شاید هم حد وسطی وجود نداشته باشد. 

سوال آخر اینکه چطوری از موضع یک قربانی و یا یک هزاره به ارزشها انسانی و اخلاقی نگاه کرد و قضاوت کرد اما همزمان دچار خطای نشد که متجاوزان و متخلفان مرتکب شده اند؟

جمعه، دی ۱۶، ۱۴۰۱

روی آوردن دوباره به آی تی

همان که می گوید کفش کهنه در بیابان نعمت است چندان بیجا نگفته است. البته این چیزی که من اینجا می خواهم بنویسم فکر نمیکنم استعاره خوبی باشد. ولی خوب چه کار کرد وقتی آدم هیچ کتابی به زبان فارسی نخواند و صحبت نکند شاید فارسی این طوری از یاد برود.

قضیه این است که من اخیرا دوباره به آی تی روی آوردم. در افغانستان سر و کارم با آی تی و امنیت شبکه بود. من با سخت افزارهای مدرن سیسکو و سیستم های لینوکس کار می کردم و در همان ابتدا در باره لینوکس وبلاگ می نوشتم.

 خوب وقتی بعد از 2 سال متوجه شدم هیچ تغییری در دانش و مهارتم نیامده کم کم ازش فاصله گرفتم. ولی یک چیز را مدام دنبال کردم البته نه بصورت تخصصی. و آن برنامه نویسی تحت وب بود. من کم و بیش با html, css, xml, php و راه اندازی سرور مجازی و اینها آشنا بودم. وقتی آمریکا آمدم، رفتم کالج. رشته ام را کامپیوتر انتخاب کردم. یک هفته در کلاس جاوا نشستم. بعد از یک هفته تغییر رشته دادم. رفتم علوم سیاسی. از آن روز به بعد جز اینکه بعضی دوستان آمریکایی ام و روزنامه نگاران از من خواستند یا وب سایت درست کنم و یا از وب سایت شان مواظبت کنم و یا توصیه های امنیتی ارایه کنم هیچ کار دیگری انجام ندادم. حقیقتا نمی خواستم انجام بدم. من از کد نویسی خسته شده بودم. 

در این اواخر که دیدم حضرت جیب دارد خالی می شود و از آن طرف نیازهای اعضای خانواده و دوستانم بیشتر شده اند و توقع دارند من کمک کنم، تصمیم گرفتم دوباره به این حیطه سری بزنم، ببینم میشود از طریق آن مهارت ها پولی در آورد. به اصطلاح، می خواستم ببینم که آن کفش کهنه هنوز در بیابان نعمت است یا نه. بهرحال، من دو ماه می شود که آخر هفته شغل web development گرفتم. یک شغل جانبی و آخر هفته ای که بتوانم مصارف خرد و ریز را از این طریق جبران کنم. خوشحالم، که آن مهارت ها هنوز هم قابل استفاده است البته در بعضی جاه ها باید آپدیتش می کردم. 

سه‌شنبه، دی ۱۳، ۱۴۰۱

تیوری پردازان اشرف غنی

 یاد تان است که اشرف غنی را دومین متفکر جهان به مردم قالب کرده بودند؟ او یک عالم پروپاگندیست داشت. آدم های زیادی مثل خود اشرف بودند که حرف های کلان کلان می زدند. یکی از آنها یک آدم درس خوانده افغانستانی بود. او در فارن پالیسی نشریه پروپاگندای وزارت خارجه آمریکا مقاله ای نوشته بود که عنوانش بود Ghaninomics ترکیب شده از Ghani و Economy. زیر عنوان اصلی مقاله این بود که اشرف غنی چشم اندازی داره که آسیای میانه و جنوبی را بهم وصل و به یک معجزه آسیایی دیگر تبدیل میکند. 

بعد از سقوط حکومت جمهوری، او دشمن غنی شد. این روزها هم می بینم علیه سران جبهه مقاومت و بعضی های دیگر تویت می کند. یکی این مقاله را به یادش بیاورد.

دوشنبه، دی ۱۲، ۱۴۰۱

سوال های پیش پاه افتاده

زیر عکس احمد مسعود تویتی را دیدم که این سوال ها را پرسیده بود:

Does this NRF believe in the following 

1- The Flag of Afghanistan?

2- The National Anthem 

3- Territorial integrity?

4- What is Khorasan?

من اگر جایی احمد مسعود و کسانی دیگر از همقطارانش بودم جواب به تمام این سوالها نه بود. چون حکومتی که وجود ندارد بیرقش هم وجود نخواهد داشت، سرود ملی اش همینطور، تمامیت ارزی اش هم به آن معنی که پشتون و طالبان درک می کنند وجود نخواهد داشت و بلی، خراسان نام جامع تر و عادلانه تر از تاریخ معاصر.

یکشنبه، دی ۱۱، ۱۴۰۱

"بازی با بچه: یک نگاه تاریخی" مقاله از علی عبدی

 سه روز است مریضم. کووید نیست چون یک بار مرا گرفته بود و دقیقا میدانم نشانه هایش چیست. پارسال دقیقا همین موقع سراغم آمد بود. در آن موقع تنها تاثیر که در من گذاشت از دست دادن حس بویایی و چشایی بود. هیچ تاثیر و خللی در روال عادی زندگی من نگذاشت. این یکی سردردی داشت و اسهال. بهرحال، امروز حالم کاملا خوب است و فرصتی شد که دو سه تا مقاله ای خوب بخوانم. یکی از آنها مقاله تحت نام The Afghan Bachah and its Discontents: An IntroductoryHistory از علی عبدی کاندیدای دکترای انتروپولوژی در دانشگاه یل است. هرچند عنوان مقاله اش عجیب و غریب است. در فارسی اگر ترجمه اش کنیم میشه "پسر افغان و نارضایتی هایش: یک مقدمه تاریخی." بگذریم از اینکه عنوان مقاله کمی گیچ کننده است ولی محتوای آن عمیقا عالی است. کسی تا حال روی این پدیده بچه بازی درست کار نکرده تا این حد، اگر چیزی نوشته شده بود هم نگاه ها کاملا ملامت کننده و بیشتر استفاده خبری داشتند. این مقاله به جنبه های مختلف اجتماعی، تاریخی و سیاسی بچه بازی می پردازد و آن را در یک بستر بزرگتر تاریخی قرار داده و نگاه انسانی تر به آن دارد. منظورم از نگاه انسانی همان نگاه انتروپولوژیک است. 

چیزهای که در این مقاله ذکر شده خیلی معاصر و مرتبط به وضعیت کنونی افغانستان است. خواندن این مقاله خیلی مهم است چون وضعیتی که فعلا افغانستان و مردم در آن گیر افتاده است سوال های بیشتری در ذهن آدم خلق می کند. سوالهای نسبت به امنیت پسرهای جوان در خیابان ها و کوچه ها در نبود حضور زنان و دختران در این مکان ها. دقیقا مثل دهه نود که نویسنده به خوبی به آن اشاره می کند. آیا پسران جوان بیشتر از گذشته مورد تهاجم جنسی قرار خواهند گرفت؟ آیا غیبت زنان و دختران در فضای عمومی باعث بروز بیشتر ناامنی برای مردان جوان خواهد شد؟ بهرحال، این مقاله کاستی های هم دارد که کلانترش تعمیم دادن بچه بازی و فرهنگ بچه بازی به تمام مردم افغانستان است. میدانیم که هزاره ها به بچه بازی به یک امر شنیع نگاه می کنند. اشکال کار خیلی از محققین این است که افغانستان را یک امر واحد در نظر می گیرند در صورتیکه افغانستان هیچ وقت پیوستکی و یگانگی سیاسی، فرهنگی و تاریخی را تجربه نکرده است. تعمیم دادن یک پدیده فرهنگی به کل مردم افغانستان ناعادلانه است. بهرحال، من از بحث بیشتر روی این قضیه می گذرم. مقاله را اینجا پیدا کنید و بخوانید. دست نویسنده اش درد نکند.

contact

نام

ایمیل *

پیام *