شنبه، خرداد ۱۰، ۱۴۰۴

ایگوییسم

امروز در فسبوک دیدم، دختر جوانی سی سالگی اش را جشن گرفته بود. نوشته بود، خوشحالم از اینکه طوری می باشم که هستم. گاهی این اصطلاح یک پیشوند دیگری هم دارد: “افتخار می کنم.” این اصطلاح "طوری که هستم" قطعا از زبان انگلیسی وارد ادبیات فارسی شده است.  

رسانه های اجتماعی برای خودخواهی و دیده شدن هستند. سالها قبل یک روانشاس که با فسبوک و در طرح اولیه فسبوک کار کرده بود می گفت پلان این بود که ما چطوری از توجه (attention) مردم پول بسازیم. برای این کار، ما باید کاری می کردیم که کاربر هر چند لحظه بعد، مبایلش را بردارد و فسبوک را باز کند. و هر باری هم که باز می کند و با دیدن لایک و قلب و کامنت یک محرکی به مغز فرستاده شود تا دوپامین (dopamine) آزاد شود و نفر احساس نشاط کند. اینطوری ما می توانیم آدم ها را معتاد به بار بیاوریم. منظورش کنترول بود. بهرحال، آینده ناخوشایندی در پیش رو داریم.

جمعه، خرداد ۰۹، ۱۴۰۴

نفس آخر صدای آمریکا

صدای آمریکا سرانجام نزدیک به ازهم پاشیدن کامل است. دو روز پیش، دادگاه فدرال در واشنگتن دی سی اعلام کرد که در تصمیم های ریاست جمهوری دخالت نکند. به این معنی که دیگر آن پرونده ای که در دادگاه از جانب صدای آمریکا رفته بود بی ربط شده است.

بهرحال، نتیجه هر چه باشد در طی چند سال بعد آینده خوب است. هرچه و هر کسی و به هر شکلی و سازمانی صدای آمریکا دوباره ظاهر شود آن نخواهد بود که در دست قوم گرایان بود.

دوشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۴۰۴

روز فرهنگ هزاره مبارک باد!

یکشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۴۰۴

سوراخ دعا گم کردن

می بینم که یک عده معلم اخلاق شده اند و می گویند کار هادی میران بد است. خیلی خوب بد است. من می خواهم اینها به این سوال پاسخ بدهند که کار او بدتر از توانمند سازی نفرت علیه هزاره ها و ترویج هزاره ستیزی است؟ اصلا فرقی بین این دو تاه می بینند که به قبلی چسپیده اند؟ خوب، کار میران بد، مقابله با توانمندسازی و اشاعه دروغ و نفرت علیه هزاره ها چه کار کنیم؟

کاش این معلم های اخلاق دهن شان را ببندند و بگذارند افراد جامعه هر طوری که می خواهند ابراز نظر کنند حتی با دشنام.

شنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۴۰۴

مادرم روزی گفت "بچه ها، یک معما"

 من این شعر را اولین‌ بار خیلی وقت پیش، آن زمان که شاید 16 یا 17 سالم بود شنیدم. در یک محفل شعر شرکت کرده بودم که یک جوان شاعر هزاره به پشت تریبون رفت و گفت: "امروز می‌ خواهم شعری از یک شاعر عراقی بخوانم." یادم نیست که آیا نام شاعر را گفت یا نه، اما آنچه او در آن لحظه خواند در ذهنم حک شد.

این شعر با مردم هزاره، که از سرزمین‌ و میهن شان هزارستان، رانده شده‌ اند، عمیقاً هم‌ نواست. اندوه تبعید و جست‌ وجوی راهی برای بیان دلتنگی را به‌ خوبی بیان می کند. وقتی شعر را می خواند من مغلوب احساساتم شدم و شاید به همین خاطر کل شعر را در جاه حفظ کردم. این‌ گونه حافظه با گذر زمان کم‌ رنگ می‌شود، دیگر آن حافظه را یادش بخیر. اکنون نام های آدم ها به یادم نمی ماند چه برسد به یک شعری که یک بار خوانده شود و من فورا به حافظه بسپارم. اما این یکی را آن‌ قدر برای خودم تکرار کردم که در ذهنم حک شد.

امیدوارم روزی نام شاعر و نسخه اصلی عربی‌ اش را پیدا کنم.

شعر اینطوری آغاز می شود:

مادرم روزی گفت
بچه ها
یک معما

آن چیست که ساکنانش چوبند
و پوسته اش توشه ای است
برای هر رهگذری؟

خواهرم گفت
خرماست

مادرم خنده کنان
او را در آغوش گرفت

و من اما
گریستم
و گفتم
میهنم

شنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۴۰۴

هم چشمی میان مهاجران هزاره در استرالیا

یک اتفاق عجیب در میان مهاجران هزاره در استرالیا افتاده است. حداقل از بیرون این‌ طور به نظر می‌ رسد: هم چشمی جامعه هزاره. گروهی از هزاره‌ ها علیه هزاره‌ های دیگر برخواسته‌ اند و می‌ گویند: "شما از کویته‌ اید و با واقعیت‌ های افغانستان آشنا نیستید؛ بنابراین این مسائل هزاره و افغان را اینجا مطرح نکنید. ما با همان نام افغان راحتیم." این موضوع به‌ ویژه در کمپین تغییر نام "افغان" به "بامیان کوچک" بیشتر نمایان شد. برخی هزاره‌ های آگاه به این مسئله دامن زدند، نه افراد عادی. یکی از این افراد اخیراً دکترای خود را دفاع کرد. شاید بپرسید: "واقعا؟ در این سطح؟" بله، واقعا.

حالا صبر کنید. وضعیت بدتر هم شده است. این ریتوریک‌ ها که ریشه در ضدیت و رقابت درون جامعه هزاره آسترالیا دارد، حالا فراتر از جامعه هزاره رفته و حالا دیگران از این هم چشمی برضد هزاره ها استفاده می کنند.

به این اسکرین شات دقت کنید. 

این ریتوریک که "زاهد صافی به رای هزاره های کویته ندارد" دقیقا از متن چنین هم چشمی سرچشمه گرفته است. در یکی از ویدیوهای فیس‌ بوک دیدم یک پشتون به هزاره‌های استرالیا لیکچر می دهد که هشیار باشید که هزاره‌ های کویته ضد افغانستان هستند، مخالف وحدت افغان‌ ها و به‌ طور کلی ضد افغان‌ ها هستند. او می‌ گوید: "نگذارید هزاره‌ های کویته ما را از هم جدا کنند." آیرونی را می بینید؟

شاید بپرسید: "واقعا؟."

بله، واقعا. فعلا، داستان به این حد رسیده است.

شنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۴۰۴

نتیجه انتخابات استرالیا

"نفر سمبه شد،" اولین پیام کوتاهی بود که امروز صبح وقتی بیدار شدم در واتسآپ دیدم. دوستی از استرالیا به من فرستاده بود. نفر سمبه شد یعنی که نفر دهنش گاییده شد. منظورش زاهد صافی است. همان پشتون تباری که می خواست با دغل بازی و فریب و اخیرا با رعب و ترس وارد پارلمان استرالیا شود. این بار ساکنین بروس جلوی این ضدهزاره را گرفتند ولی ممکن است او در آینده دوباره برگردد. این بار به قدر کافی لت و پار شد ولی می دانید که سیاست چیزی بدی است؛ آدم های مثل زاهد صافی که به هیچ اخلاق و اصول رفتار درست انسانی پابند نیست همانقدر که کوبیده شده باشد همانقدر هار می شود.

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۴۰۴

استفاده از نام عبدالرحمن خان برای فشار بر رأی‌ دهندگان هزاره در استرالیا

در تازه ترین مقاله، گاردین گزارش داده است که  افغان‌ تبار پشتون دست به هراس و رعب زد اند.  می نویسند که یکی از پشتون تبارهای افغان هنگام فعالیت های انتخاباتی مدام ازعبدالرحمن خان، امیر پیشین افغانستان، نام برده اند. حوزه انتخاباتی بروس یکی از بزرگ‌ ترین جوامع افغان در استرالیا را در خود جای داده است.

می نویسد، "حزب کارگر ادعا می‌کند که یکی از داوطلبان به مردم [منظورش جامعه دیاسپورای هزاره است] گفته است که رأی دادن به هر حزبی غیر از لیبرال‌ ها خیانت به عبدالرحمن خان محسوب می‌شود و خواستار "بازگرداندن" او شده است. عبدالرحمن خان با نسل‌کشی هزاره‌ها در اواخر دهه ۱۸۰۰ میلادی مرتبط است."

در گزارش آمده است که "جت فاگارتی، یکی از مقامات حزب کارگر استرالیا، در شکایت نامه‌ای به کمیسیون نوشته است: "نگرانم که دلیل استفاده داوطلبان حزب لیبرال از نام عبدالرحمن خان، آزار و ترساندن اعضای جامعه محلی هزاره باشد."

این مقاله را حتما بخوانید.

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۴۰۴

مرداری پس از مرداری

آه چه مرداری هایی! پسره (زاهد صافی) با دغلبازی و نیرنگ و فریب کاری راهش را به کاندیدای حزب لیبرال باز کرده. عجیب آغازی! تازه دریافتند که نه تنها شرکت های تجاری اش دیگر وجود ندارد بلکه آنها بر پایه یک سری جعل و فریب ایجاد شده بودند.

بدتر، حالا دریافتند که بنده خدا حتی درس هایش را ناتمام گذاشته و دانشگاه را رها کرده و بعد در پروفایل لینکدینش گذاشته که مدرک ماستری از فلان دانشگاه را گرفته. رفتند سایت دانشگاه را زیر رو کردند سرانجام دیدند که نشانی از نام این پسره نیست.

شنبه، فروردین ۳۰، ۱۴۰۴

پازل بنام اتل زاهد صافی

یکی از مواردی که واقعاً ذهن آدم را گیج می‌کند و آدم نمی‌ داند چطور قطعات این پازل را کنار هم بگذارد، داستان اتل زاهد صافی است. پسری که در کودکی به همراه خانواده‌ اش، برای فرار از خشونت، به پاکستان پناه می‌ برد. او تا سن ۱۶ سالگی در پاکستان زندگی می‌ کند و سپس در سال ۲۰۰۳ از طریق پناهندگی همراه خانواده‌ اش به فنلاند می‌رود. در آن‌ جا زبان فنلاندی را یاد می‌ گیرد، وارد دانشگاه می‌شود، و مسیر تحصیلی‌ اش را ادامه می‌دهد.

در سال ۲۰۱۳ به استرالیا مهاجرت می‌ کند. با زنی به نام زینب حسین خیل ازدواج می‌کند و صاحب شش فرزند می‌شوند.

اما نکته‌ عجیب ماجرا از اینجا شروع می‌شود. او در سال 2021 در یک پروژه ضد هزاره‌ شرکت می‌کند و حتی به پارلمان استرالیا دادخواستی ارائه می‌دهد مبنی بر اینکه هزاره‌ ها تهدیدی برای امنیت ملی هستند و نباید تعداد بیشتری از آن‌ها به استرالیا وارد شوند.

سه سال بعد، در سن ۳۶ سالگی، خودش را به عنوان اولین مسلمان نامزد پارلمان از منطقه جنوب شرقی ملبورن، برای کرسی "بروس" معرفی می‌کند، منطقه‌ ای که عمدتاً جمعیت هزاره‌نشین دارد. از همان مردمی که پیش‌ تر علیه‌ شان موضع گرفته بود، حالا می‌خواهد رأی بگیرد. مثل اینکه می خواهد بگوید: "من از شما بیزارم، نفرت دارم، اما لطفاً به من رأی دهید تا نماینده‌ تان در پارلمان شوم. تا اگر زورم رسید شما را اخراج کنم و یا حداقل سد راه برای ورود تان به استرالیا شوم." تا الان که داستان همین بوده است.

جمعه، فروردین ۲۲، ۱۴۰۴

فساد اخلاقی در رادیو آزادی (قسمت 5)

در یکی از پست‌ های قبلی به مسئله فساد اخلاقی اشاره کردم. در اینجا یکی از نمونه‌ های آن را ذکر می‌کنم.

در رادیو آزادی، هر گزارش و برنامه‌ ای که توسط خبرنگاران تولید می‌شد، پیش از پخش باید توسط ویراستاران بخش فارسی و پشتو بررسی می‌ گردید. این روند، برای برخی مردان فرصت‌ طلب، به ابزاری برای سوءاستفاده از زنان تبدیل شده بود. به‌ جز چند نفر، اکثر کارکنان مرد در رادیو آزادی به دنبال زنان و دختران بودند. بسیاری از آن‌ ها متأهل بودند، اما همچنان نگاه‌ شان به زنان مجرد و حتی زنان متأهل و دختران جوان دوخته شده بود. 

یکی از شیوه‌ های ناپسند و زشت که برخی ویراستاران مرد در رادیو آزادی برای رسیدن به امیال جنسی‌شان استفاده می‌کردند، سوء استفاده از "اختیار ویراستاری" بود. چگونه؟ توضیح می‌دهم.

هر گزارشگر موظف بود متن و برنامه‌ اش را خودش تولید کند. گزارش پس از نگارش برای بررسی به ویراستار سپرده می‌شد. تمامی گزارش‌ها و برنامه‌ ها پیش از آن‌ که اجازه پخش بگیرند و به دفتر مرکزی در پراگ ارسال شوند، باید مورد ارزیابی قرار می‌گرفتند. بخش‌های پشتو و فارسی هر کدام ویراستاران مستقلی داشتند. ویراستاران از امتیاز ویراستاری سوء استفاده می کردند. مثلا بعضی گزارش ها به جایی همان روز مورد بررسی قرار گیرد و به سرور پراگ برای نشر بارگزاری شود در کامپیوتر کابل می ماند. خیلی وقت ها تا دو روز و حتی تا یک هفته منتظر می ماند ولی ویراستار بهانه می آورد که "کیفیت گزارش درست نیست" و بهانه های از این دست. همزمان گزارشگر و برنامه ساز از پراگ تحت فشار قرار می گرفت که چرا کارش را تحویل نمیدهد.

دفتر من در طبقه زیرزمین قرار داشت. آنجا سه اطاق بود. دفتر من در میان آن سه اتاق قرار گرفته بود، و دو اتاق دیگر استودیوهایی بودند که من مسئول نصب و مدیریت بخش عمده‌ ای از تجهیزات آن‌ها بودم. در اوایل برنامه ها را ریلی می کردیم. بعدا، نشرات مستقیم را آغاز کردیم. در دفتر من تنها دو کامپیوتر سرور وجود داشت. از همان‌ جا به تمامی سیستم‌ ها دسترسی داشتم و به طور هم‌ زمان با همکاران فنی در پراگ در تماس بودم تا در صورت بروز مشکل، آن را برطرف کنم.

باری، روزی به دلیل مشکل فنی یکی از کامپیوترها مجبور شدم به طبقه دوم بروم، جایی که اتاق خبرنگاران و ویراستاران بود. از زینه های که از سنگ مرمر ساخته شده بود بالا رفتم و در همان طبقه، از پشت در، صدای گریه‌ ای شنیدم. در را باز کردم. دیدم آقای ر.م. با زنی در اتاق حضور دارد. آن خانم در حال پاک‌ کردن اشک‌ هایش بود. آن زمان، بیشتر خبرنگاران دفتر را ترک کرده بودند. ساعت کاری گذشته بود، اگرچه ماندن خبرنگاران تا دیروقت برای تکمیل کارها چیز عجیبی نبود، اما صحنه‌ای که دیدم غیرمعمول بود.

در میان گریه‌ های آن خانم، شنیدم که گفت: "برت گفتوم دیگه… قبول نمی‌کنی..." صدای آقای ر.م. بود. کارم را انجام دادم و بیرون رفتم. نمی‌ دانم بعد از من چه گذشت یا تا چه زمانی در آنجا ماندند.

این صحنه برای من عجیب و نگران‌ کننده بود. از لحن و رفتار ر.م. نیت بدی حس می‌شد. من می‌ دانستم که او دختر دیگری به نام ز.م. را، که زن متأهلی با دو فرزند بود، به دام خود انداخته بود. البته از جایگاه قدرت و کنترل که ویراستاری فراهم کرده بود. حتی نگهبانان دم دروازه می‌آمدند و می‌ گفتند: "به خدا ما دیدیم، ز.م. در تونس فلانی در سیت پیشروی، کنار دریور نشسته بود. ر.م. دستش در خشتک ز.م. کرده بود." از این نوع داستان‌ها زیاد بود. رازهایی که فقط نگهبانان می‌ دانستند، اما در واقع بر همه عیان بود. داستان به جایی رسید که شوهر ز.م. بر صورت ر.م. تیزاب پاشید تا آبروی از دست رفته اش را بازپس گیرد.

در بررسی و ایدیت گزارش ها خبرنگاران مرد مشکلی نداشتند، اگر هم مشکلی پیش می‌ آمد، با کمک ویراستار یا دیگر همکاران حل می‌ شد. اما وقتی نوبت به گزارش‌ های خبرنگاران زن می‌ رسید، روند بررسی تغییر می‌کرد. حتی اگر گزارش بی‌ نقص بود، ویراستار همیشه ایرادی در آن پیدا می‌ کرد. آن ایراد نه در متن گزارش، بلکه در ذهن و نیت ویراستار بود.

پست های مرتبط

اخراج هزاره ها از رادیو آزادی (قسمت 4)
گزارش‌های مغرضانه رادیو آزادی و هزاره‌ستیزی در افغانستان (قسمت 3)
دزدی در رادیو آزادی (قسمت 2)
پایان کنترل تبارگرایان بر بنگاه های خبری (قسمت 1)

سه‌شنبه، فروردین ۱۹، ۱۴۰۴

آیا حبیبه عسکر هزاره است؟

 حبیبه عسکر - دوران جوانی. منبع اس بی اس
امروز برای اولین بار در بی‌ بی‌ سی نام حبیبه عسکر را همراه با عکسی از او دیدم. اگر آن عکس نبود، شاید هیچ توجهی نمی‌کردم و این یادداشت نیز اصلاً نوشته نمی‌ شد. چیزی که به‌ عنوان یک محقق در حوزه مطالعات اتنولوژی برایم جلب توجه می‌کند، موضوع هویت فرهنگی و قومی افراد است. در این میان، هزاره‌ها برای من اهمیت ویژه‌ای دارند چون جزو موضوعات تحقیقاتی من هستند.

من بسیار علاقه‌ مندم درباره گذشته و خانواده خانم حبیبه عسکر اطلاعات بیشتری کسب کنم. می‌خواهم بدانم آیا او هزاره است؟ اگر هزاره نیست، چرا چهره‌اش شباهت زیادی به هزاره‌ها دارد؟ اگر تنها به‌ طور تصادفی شبیه هزاره‌ها به دنیا آمده است، می‌خواهم بدانم چگونه وارد عرصه هنر و تئاتر شده است؟ آیا به‌ عنوان یک خانم با چهره‌ ای که به هزاره‌ها می‌ماند، مشکلاتی مشابه آنچه هزاره‌ ها همیشه با آن مواجه بوده‌ اند را تجربه کرده است؟ آیا کسی به او گفته است: "اوه، هزاره‌! این کلمه را این‌ طور بگو، این‌طور اکت کن."؟ می‌خواهم بدانم که آیا کسی او را "اوه هزاره" خطاب کرده است. می‌خواهم بدانم در خیابان‌ها با او چگونه برخورد شده است.

چرا این سوال‌ها مهم هستند؟ زیرا ما را به نکته های ناگفته‌ ای نزدیک می‌کنند؛ به این موضوع که زندگی در افغانستان به‌ عنوان هزاره چه معنایی داشته و دارد، اینکه چهره شبیه هزاره داشتن چه احساسی دارد، و سرانجام این را می خواهم بدانم که تبعیض‌ های بی‌ رحم چطور بر روح و روان افراد اثر گذاشته است. آیا روح و روان خانم عسکر مصون مانده است؟

نهایتا، این سوال که آیا حبیبه عسکر هزاره است اهمیت دیگری دارد. آن اینکه، در افغانستان، در خیلی از عرصه ها، خانم های هزاره پیش قدم بوده اند. آنها اولین افرادی بوده اند که سقف شیشه ای را شکستانیده اند. راه را برای زنان اقوام دیگر باز کرده اند. اگر بدانیم که خانم عسکر هزاره است، او در ردیف اولین ها، مثل سیماسمر، حبیبه سرابی، عذرا جعفری، خدیجه زهرا احمدی، زهرا الهام، ذکیه خدادادی، منیژه تلاش، شکردخت جعفری و بقیه قرار خواهند گرفت. اهمیت حضور او در تاریخ و سینمای افغانستان، و در فرهنگ آن کشور از اعتبار و احترام زیادی برخورد خواهد بود. به این چند تا تصویر نگاه کنید. مصاحبه ویدیوی او را از سال 2023 ببنید.


دو عکس از دوران جوانی و پیری. منبع بی بی سی

سه‌شنبه، فروردین ۱۲، ۱۴۰۴

اخراج هزاره ها از رادیو آزادی (قسمت 4)

رادیو آزادی بهتر بود که به نام رادیوی صدای پشتون‌ ها تغییر نام می‌ کرد. در سال ۲۰۰۳ که من در رادیو آزادی کار می‌کردم، در اوایل ما تنها چهار نفر هزاره بودیم بقیه همه پشتون و تاجیک بودند به غیر از رئیس اداری و یک گارد دم دروازه که ترکمن بودند. سرویس های بخش ازبیکی و ترکمنی هرکدام یک نفر کارمند داشتند. در آخر سال ۲۰۰۳ فقط دو کارمند هزاره باقی ماندند. بقیه را به روش‌های مختلف، از جمله تبعیض سیستماتیک و انکار، نیرنگ و فریب از رادیو اخراج ‌کردند. آن زمان احمد تکل رئیس رادیو آزادی در افغانستان بود. او همراه با یک گروه از مدیران که اکثرا پشتون بودند در پراگ جمهوری چک برنامه پشتون محوری و هزاره ستیزی را پیش می بردند. آنها هیچ تمایلی به استخدام هزاره‌ها نداشتند.

یکی از موفق‌ ترین خبرنگاران بخش فارسی رادیو آزادی بصیر بیگزاد بود. او یکی از بی‌ پروا‌ترین خبرنگاران بود که گاهی برای تهیه گزارش به مناطق ناامن سفر می‌کرد. گزارش‌های او عمق و پیچیدگی خاصی داشت و به جزئیات دقیق پرداخته و دیدگاه‌های مختلف را بررسی می‌کرد، به‌طوری‌که درک عمیقی از موضوعات مختلف را به شنونده نشان می‌داد.

باری، بصیر از هرات به کابل آمده بود. در آن سال، حقوق بعضی خبرنگاران، به‌ویژه کسانی که از مناطق ناامن گزارش تهیه می‌کردند، افزایش یافته بود. رئیس رادیو آزادی یک روز او را به دفترش دعوت کرده و گفته بود: "بصیر، تو یکی از بهترین گزارشگران ما هستی، هیچ‌ کس نمی‌تواند تو را جایگزین کند. ما می‌خواهیم قدر تو را بیشتر بدانیم. تقاضا کن که حقوقت دو برابر شود. در تقاضانامه‌ء خود بنویس که اگر این درخواست پذیرفته نشود، استعفا خواهی داد. این کار رادیو را مجبور می‌کند که به خواسته‌ ات تن دهد چون نمی خواهد تو را از دست دهد."

بعدها بصیر به من درد دل کرد که: "من سردرگم بودم که چه کار کنم، اما در نهایت درخواست را نوشتم و فرستادم." فردای آن روز ایمیلی دریافت کرد که در آن نوشته شده بود: "ما استعفای تو را پذیرفتیم. خداحافظ." بصیر از دسیسه‌های قبیله ‌گرایانه پشتون‌ها در رادیو آزادی بی‌خبر بود.

آخرین هزاره‌ای که در رادیو آزادی کار می‌کرد، احمد بهزاد بود. او یکی از باسوادترین ژورنالیست‌های بخش فارسی رادیو بود و تسلط زیادی بر ادبیات فارسی داشت که او را از بسیاری از همکارانش متمایز می‌کرد.

یک روز، مدیران پشتون‌ تبار رادیو آزادی تصمیم می‌گیرند احمد بهزاد را اخراج کنند. دلیل؟ او در یک وبلاگ فارسی زیر یک مطلب کامنت نوشته بود. اینکه که چه نوشته بود مهم نیست. به بهزاد گفته بودند: "تو حق نداری در وبلاگ‌ها پیام بگذاری چون کارمند رادیو آزادی هستی." او نزدیک بود بدون هیچ دلیل اخراج شود اما نشد. بهزاد بعدا خودش از ولایت هرات به پارلمان کاندید کرد و دوره پانزدهم و شانزدهم از ولایت هرات نمایندگی کرد. 

این بود وضعیت رادیو آزادی؛ جایی که از فساد اخلاقی و مالی گرفته تا تبعیض، فریب و نیرنگ، همه‌چیز در آن غرق بود.

اکنون تنها یک هزاره در رادیو آزادی مشغول به کار است و بقیه عمدتاً پشتون و تاجیک هستند. حتی بخش فارسی رادیو آزادی نیز به دست پشتون‌ها اداره می‌شود. اگر این بنگاه خبررسانی بسته شود به نفع انسانیت خواهد بود.

نوشته های مرتبط:
گزارش‌های مغرضانه رادیو آزادی و هزاره‌ستیزی در افغانستان (قسمت 3)
دزدی در رادیو آزادی (قسمت 2)
پایان کنترل تبارگرایان بر بنگاه های خبری (قسمت 1)

جمعه، فروردین ۰۸، ۱۴۰۴

بوی بهار می آید

امروز صبح فراموش کردم که به خودم یادآوری کنم که روز سزار چاوز است، روزی که آمریکایی‌ ها تولد و میراث یک فعال حقوق مدنی و جنبش کارگری را جشن می‌ گیرند. اول به پست‌ خانه رفتم، روی پنجره‌ها و درهای ساختمان های دانشگاه تابلوهایی را دیدم که اعلام می‌کردند امروز یک روز تعطیل به مناسبت بزرگداشت است. سپس مسیری پیچ‌ درپیچ را از میان محوطه دانشگاه طی کردم تا به پایین تپه رسیدم. از آنجا، مسیر مارپیچی را به سمت بالا دنبال کردم. در طول مسیر، یک پروانه زیبا و منقش به رنگ سرخ و خال های سیاه دیدم. آرام به زمین زانو زدم تا یک کلیپ کوتاه بگیرم و آن را با خواهرزاده‌ام امیر به اشتراک بگذارم. او فوراً تماس گرفت و ما به طور کوتاهی ویدیو چت کردیم، سپس من به راه خود ادامه دادم.

مدتی بعد، یاد خاطره‌ای نه چندان دور به طور ناگهانی در ذهنم آمد—لحظه‌ای که با یک دوست در همین مسیر قدم زده بودم. دوباره دستم را در جیبم فرو بردم و گوشی‌ام را بیرون آوردم تا عکسی بگیرم. بهار از آن بالاها میغلتد، از بالای سنگ ها و از میان علف‌ها می‌چرخد و نسیم ملایم بوی آشنایی را با خود می‌آورد.

سه‌شنبه، فروردین ۰۵، ۱۴۰۴

گزارش‌های مغرضانه رادیو آزادی و هزاره‌ستیزی در افغانستان (قسمت 3)

رادیو آزادی در تاریخ ۲۰ جنوری ۲۰۱۵ گزارشی مغرضانه و ویدیویی از هرات تهیه و آن را در وب‌سایت، یوتیوب و صفحات مجازی خود منتشر کرد. این گزارش به موضوع نفوذ ایران در افغانستان می‌پردازد. گزارشگر قصد دارد سرنخی پیدا کند تا وجود هزاره‌ها در هرات را زیر سوال ببرد. او به منطقه جرییل، که محل سکونت هزاره‌هاست، می‌رود و گزارش خود را با این ادعا شروع می‌کند که شهرک جبرییل به طور ناگهانی و در یک دشت خالی به وجود آمده است. هدف او این است که القا کند هزاره‌ها اصلاً در هرات نبوده‌اند و به تازگی توسط ایران به اینجا آورده شده‌اند. سپس به سراغ مردم عادی می‌رود و از آنها می‌پرسد که آیا خانه‌هایشان را ایران ساخته است؟ در ویدیو، یک مرد مسن ظاهر می‌شود و به سوال مغرضانه گزارشگر پاسخ می‌دهد که: "یک قیران کسی به ما نداده.”

این گزارش به طور ضمنی این پیام را منتقل می‌کند که حضور هزاره‌ها در هرات بخشی از یک طرح سری دولت ایران است که می‌خواهد از طریق هزاره‌ها یک کاریدور به افغانستان ایجاد کند. بنابراین، از دیدگاه رادیو آزادی، شهرک جبرییل یک پروژه ایرانی است که در بلندمدت قصد دارد جای خالی نیروهای ناتو را پر کند. این اتهام در ادامه همان اتهام های است مدام هزاره ها را اجنت ایران خوانده اند. اساسا، رادیو آزادی با این گزارش می خواهد این را بیان کند که “اوه مردم، اینه بیایید، ما ثبوت پیدا کردیم که هزاره ها اجنت ایران است.” 

رادیو آزادی، بخش افغانستان، گزارش‌های مغرضانه‌ای از این دست را به کرات ساخته و منتشر کرده است. از این گزارش‌ها پیداست که رادیو آزادی به طور آشکار در جستجوی بهانه‌ای است تا موجودیت هزاره‌ها را در هرات زیر سوال ببرد. این یکی از هزاران نمونه‌ای است که نشان‌دهنده‌ی هزاره‌ستیزی و انسان‌زدایی از هزاره‌ها است.

اخیراً شنیده‌ام که کمک‌های مالی به رادیو آزادی قطع شده است. امیدوارم این خبر صحت داشته باشد. وجود رادیو آزادی، به عنوان یک سازمان بشدت فاسد و قوم‌پرست و متعصب که به شدت از پشتون‌ها و طالبان طرفداری می‌کند، بیشتر مضر است تا مفید. در نبود رادیو آزادای، دنیا خالی از تعصب و عاری از نفرت پراکنی و انسان زدایی هزاره ها خواهد بود. این سازمان هیچ تاثیری در بهبود وضعیت افغانستان نداشته و نخواهد داشت. در واقع، آن به یک بلندگوی تبلیغاتی برای طالبان و کسانی تبدیل شده است که به سلطه قومی باور دارند.

نوشته های مرتبط:
دزدی در رادیو آزادی (قسمت 2)
پایان کنترل تبارگرایان بر بنگاه های خبری (قسمت 1)

دوشنبه، فروردین ۰۴، ۱۴۰۴

دزدی در رادیو آزادی (قسمت 2)

در یادداشت قبلی، درباره دزدی در رادیو آزادی نوشته بودم. در اینجا یک نمونه از آن را ذکر می‌کنم. دفتر رادیو آزادی تازه به وزیر اکبر خان منتقل شده بود. فکر کنم اوایل سال 2003 بود. برق شهر به ندرت در دسترس بود، بنابراین دفتر تصمیم گرفت که جنراتوری خریداری کند. مسئول بخش فنی من بودم. برای خرید، به شهر نو رفتم و یک مغازه کامپیوتر فروشی هراتی را پیدا کردم که جنراتورهای آلمانی می‌فروخت. بزرگترین جنراتور با توان 5000 وات بود که قیمت آن 8000 دلار بود. برگشتم به اداره و گزارش دادم. رئیس اداری به من گفت که به صاحب مغازه بگو قیمت را 12000 دلار بنویسد. از او پرسیدم چرا 12000 دلار؟ گفت: "دو هزار مال تو، و دو هزار مال من." من پاسخ دادم که من حقوق ثابت دارم و از عهده چنین کاری برنمی‌آیم. او گفت: "بگذار خودم خریداری کنم." فردای آن روز جنراتور خریداری شد و از آن خرید، فقط در یک قلم، 4000 دلار به جیب رئیس رفت.

ادامه دارد...

نوشته های مرتبط
پایان کنترل تبارگرایان بر بنگاه های خبری (قسمت 1)

پنجشنبه، اسفند ۳۰، ۱۴۰۳

پایان کنترل تبارگرایان بر بنگاه های خبری (قسمت 1)

وقتی کاری لک (Kari Lake) توسط ترامپ منحیث مشاور ارشد در امور رسانه های بین المللی معرفی شد بعضی از رسانه ها نوشته بودند که ترامپ از از کاری لک خواسته است که سازمان USAGM را کوچک کند. کاری لک، به جایی کوچک کردن، گلم هر شش سازمان به شمول رادیو آزادی و صدای آمریکا را جمع کرد. من در مورد بقیه سازمان های که بسته شده اند چیزی نمیدانم اما در مورد رادیو آزادی بخش افغانستان، خیلی هم می دانم. من منحیث مدیر فنی در این سازمان کار کرده ام. کلیه ابزارهای ارتباطی، فناوری، رادیو و پخش و رله برنامه ها در اختیار من بود. می دانم این سازمان چقدر فاسد بود. یعنی آنجا فساد واقعی جریان داشت. خبرنگاران مرد از همکاران شان در روز روشن تقاضای سکس می کردند. در کامپیوترهای خبرنگاران زن ویدیوهای پورن آپلود می کردند. در کامپیوترهای خانم ها در دستکتاپ والپیپر (Desktop Wallpaper) عکس های پورن می گذاشتند. روش های شنیع و ناشیانه و سکستی که مردان علیه زنان انجام می دادند زیاد بود. کسی نبود به شکایت های زنان رسیدگی بکنند. اگر شکایتی می شد قربانی به بداخلاقی و فساد متهم می شد و سرانجام اخراج. یک روز رئیس اداری به من اشاره کرد که بیرون را ببینم، گفت آن دختر که آنجا می بینی برای کار آمده است. از قوم شماست. دیدم، دختر جوانی با قیافه هزارگی از نرده ها گرفته است. او جلوی دفتر ریس رادیو منتظر بود. پرسیدم، ریزیومی اش را برت آورده است، چرا از طریق اداره درخواست نمی دهد. اشاره کرد که او از یک طریق دیگر می خواهد استخدام شود. منظورش این بود که در پای رئیس بند است و ما چیزی نمی توانیم.

بعضی از آن زنان که مورد اذیت و آزار جنسی قرار گرفته اند فعلا در اروپا و آمریکایی شمال زندگی می کنند. فکر می کنم اگر جریت و شجاعت داشته باشند باید از آن مردها شکایت کنند. بعضی از آن مردان فعلا در اروپا و آسترالیا زندگی می کنند.

در رادیو آزادی که من کار کرده ام دزدی از اموال به وفور اتفاق می افتاد. رییس اداری خودش تمام خریداری ها را انجام می داد به شمول خرید مواد غذایی. رئیس که وظیفه اصلی اش مدیریت و تضمین عملکرد روان و کارآمد یک سازمان از طریق مدیریت روزانه، نظارت بر کارکنان، نگهداری سوابق، تسهیل ارتباطات و اطمینان از انطباق با خط مشی ها باشد، روزانه نصف روز را با موترش می رفت در بازار برای خرید مواد غذایی، آنهم در موتر خودش. من رسیدهای را دیدم که مثلا از کچالو و بادنجان گرفته تا خرید تیل و گاز و همه را دو برابر حساب می کرد. افرادی که زیردستش بود از نزدیکانش بود. گاردهای دم دروازه از نزدیکانش بود. موترهای اجاره ای مال خود مدیران ارشد رادیو آزادی بود به کرایه داده بودند. بعضی از آنها دو سه موتر خریده بودند فقط برای اجاره داده به رادیو آنهم با هزینه هنگفتی. یعنی آنها از هر طرف می زدند.

رئیس رادیو آزادی بخش افغانستان یک پشتون متعصب از وردک بود. تمام اعضای فاملش را در رادیو استخدام کرده بود. برادرش، برادرزاده هایش، حتی بچه های ریز تا 10 سالگی را برای برنامه های کودکان و نوجوانان در رادیو استخدام کرده بودند. فقط زنان شان را نیاورده بوند که مخالف عرف بعضی پشتون هاست.

یک جو و فضای ناسالم، بی اعتمادی همراه با نفرت و رقابت و ضدیت وجود داشت. خصوصا در بین رئیس اداری و رئیس رادیوی آزادی. این دو نفر به همدیگر اعتماد نداشتند. رئیس رادیو آزادی که یک پشتون وردکی بود می خواست رئیس بخش اداری را که یک جنرال ترکمن بود اخراج کند ولی در اخیر روز ناتوان بود چون کسی در دفتر مرکزی، در پراگ، جمهوری چک نشسته بود که از او حمایت می کرد.

ادامه دارد...

یکشنبه، اسفند ۲۶، ۱۴۰۳

Illusory futuristic thoughts

بعضی از مردمان گمان دارند که آدمی همچون ماشین یا ابزار خودکار اما انعطاف پذیری است که می توان در آن برنامه نوشت و نسخه پیچید و به آینده سپرد که در آن از پیش معین گردد که چه باید کرد و چه باید نکرد و چه رویاهای در ذهن شان پدید آید. ای کاش آدمی و ذهن آدمی چنین بودی که با ایجاد یک طرح، آیندهء تازه ای را در ذهن او جاه دادی و گذشته اش را از ذهن برکندی و به فراموشی سپردی. ای کاش چنین توانی در آدمی بودی که در این سیستم پیچیده ای که نام آن را حافظه نهاده اند، جایی که ارتباطات عصبی و اهمیت عاطفی تجربیات گذشته آدمی اغلب مورد بازبینی و تقویت قرار می گیرند، در کنترول بودی و به دلخواه مان مسیر میلیاردها نورون در ثانیه را آنطور پروراندی که آرزو می کردیم. دریغا که چنین امر محال بنظر می آید و آدمی بدون گذشته و مرور و یادآوری آن چیزی نبودی جز سنگ.

جمعه، اسفند ۲۴، ۱۴۰۳

پرسش در مورد اصلیت و خاستگاه هزاره ها

یکی از سوال های که ذهن هزاره های معاصر را درگیر کرده این است که ما مردم هزاره اصلا کی هستیم و اصلیت یا خاستگاه مان کجاست؟

این سوال هیچ بستری تاریخی ندارد ولی خوب سوال سوال است. به راستی، چرا چنین سوالی اصلا طرح شود؟ کی ها این را مطرح می کند؟ 

از منظرهای مختلف میشه به این سوال پاسخ داد اما نباید پاسخ داد. چیزی که من فکر می کنم بیشتر به این سوال پر و بال داده است خود هزاره ها نه بلکه غیرهزاره هاست. خاستگاه این سوال در میان کسانی است که هزاره ها را از افغانستان نمی پندارند. خاستگاه این نگاه در میان کسانی است که می گویند هزاره ها غریبه اند و با لشکر فلان و فلان در فلان قرن به افغانستان آمده اند. خاستگاه این سوال در گفتار و رفتار غیرانسانی اقوام غالب نسبت به هزاره است که هنوز ادامه دارد. خاستگاه این نگاه تبعیض آمیز در میان کسانی است که به انسان زدایی، دیگرسازی، و غریبه سازی هزاره ها دامن زده اند و می زنند. این یکی از عناصر تحکم قدرت قبیلوی و هژمونی قومی است که حداقل از 150 قبل تا حال ادامه داشته است. 

امروزه این سوال در میان هزاره ها درونی سازی شده است. به این معنی که هزاره ها امروزه همین سوال را که اقوام غالب ازش می پرسیدند که ولا شما مردم که چهره تان به ما نمیخوره، شما مردم دیگه رقم نماز می خوانید، دیگه رقم لباس می پوشید، دیگه رقم گپ می زنید، امی شما مردم اصلا از کجا آمدید. این از کجا آمدید، دقیقا همان هسته اصلی دیگرسازی که خشونت علیه هزاره ها را عادی سازی می کند. وقتی شما همین سوال "از کجا آمده اید؟" و "اصلیت شما چیست؟" مطرح کنید به این معنی است که به بومی بودن انسان هزاره شک دارید. شک دارید که او از همان کشور است چون هیچ یکی از عناصر فرهنگی و اجتماعی و رفتار و گفتارش به شما نزدیک نیست. قوم غالب و هژمون طلب فقط می خواهد با طرح این سوال شکی در زیست انسان هزاره در قلمروه آبایی اش به وجود بیاورد.

حالا این سوال و این شک در میان هزاره ها درونی سازی شده است. خوب، ما هزاره ها چه کار باید بکنیم؟ هیچ، جزء نادیده گرفتن این موضوع و آگاهی رسانی و توضیح این موضوع که این نگاه برخواسته از روایت تبعیض آمیز اقوام غالب است که برای زیر سوال بردن موجودیت شما و سرزمین اجدادی شما به کار می برد. 

همانطور که سیاهان امریکا در برابر روایت هژمون و برتری طلب سفید ها می ایستند و اجازه نمی دهند روایت های دیگرسازی و غریبه سازی سفیدهای برتری طلب موجودیت آنها را مورد سوال قرار بدهند ما هزاره ها هم باید در برابر روایت های دیگرسازی گرایانه و غریبه سازی گرایانه اقوام غالب افغانستان بایستیم و در باره اینکه اصلیت ما هزاره ها به کجا می رسد و از کجا آمده ایم نباید زره ای فکر بکنیم. این را به این امر بسپاریم که روایت های این چنینی معمولا از شکنندگی و ضعف اقوام غالب و هژمون طلب سرچشمه می گیرند. بدین خاطر، روی این موضوع نباید بحث شود. در عوض از اقوام غالب بپرسیم که اصلیت آنها از کجاست؟ آنها از کجا آمده اند؟

چهارشنبه، اسفند ۲۲، ۱۴۰۳

جینوسایدی که ممن است در آینده اتفاق بیفته؟!!😮

امروز از قضا چشمم به مقالهء ملیسا کوویندا افتاد. مقاله سال 2024 در یک کتاب بنام قوم نگاری هایی مرزی (frontier ethnographies) چاپ شده. در آنجا ملیسا میگه جینوساید هزاره "ممکن" است در آینده اتفاق بیفته. یعنی که الان اتفاق نمیفته و اینکه ما داد می زنیم که از سال 1890 تا حال محکوم به جینوساید هستیم این یعنی جوکه؟ تشکر از اینکه اذعان کردین که در گذشته اتفاق افتاده ولی ببخشید که این را به سمع تان می رسانم: جینوساید هزاره همین لحظه در حال اتفاق است. جینوساید هزاره ها یک پروسه طولانی داشته و دارد. نمی توانیم بگوییم که در گذشته اتفاق افتاده و ممکن است در آینده هم اتفاق بیفته. این نوع استدلال مانند این می ماند که بگوییم ولا هفته گذشته باران بارید. اکنون که در آسمان ابر نیست ولی ممکن است در هفته آینده باران ببارد.

یکشنبه، اسفند ۱۹، ۱۴۰۳

مهاجر چیست؟

این شعر رازق فانی را امروز بصورت تصادفی در یک وب سایت دیدم. حیفم آمد که ترجمه اش نکنم. 

One morning, from the children’s playground,
My little one returned with tearful eyes,
And with the lump in his throat, he asked:
"Tell me, dad!
What is a refugee?
Is it an insult or just a name?"

At his question, a sorrow filled my heart,
And a tear slipped uncontrollably down my cheek
Quietly, I wiped it away with the back of my hand,
As my mind searched for the right words.

I told him:
"Look, my dear child,
Do you know what homeland means?"
He nodded, "Yes,
You once told me,
That homeland is where our ancestors lived."
I kissed his face,
And with a heavy heart, I added:
"If in one dark night,
A band of thieves and marauders burn your dad's home,
And set fire to everything,
and you, in fear, run away,
Spending nights on the streets of strangers,
You will become a refugee, my child,
You will become a wanderer, my dear."

A fresh tear welled up in my child's eyes, 
And sorrow clouded his spirit,
Then he said, "I understand now,
A refugee is someone with no home!"
And I turned his simple words into a verse:
Murmuring under my breath:
"You spoke wisely, my dear,
“A refugee is one with no home,
A refugee is a pigeon without a nest."


‎شعر از رازق فانی :
‎مهاجر چیست؟
‎سحرگاهی، ز بازیگاه طفلان،
‎کودکم با چشم تر برگشت،
‎و با بغضی که بودش در گلو پرسید:
‎«بگو بابا!
‎مهاجر چیست؟
‎دشنام است، یا نام است؟»
‎٭٭٭
‎از آن پرسش، دلم لبریز یک فریاد خونین شد،
‎و مروارید اشکی،
‎از کنار چشم من، بی پرده پایین شد،
‎ولی آهسته چشمم را به پشت دست مالیدم،
‎و در ذهنم برای آنچنان پرسش جواب نغز پالیدم.
‎٭٭٭
‎بدو گفتم:
‎«ببین فرزند دلبندم،
‎تو میدانی که میهن چیست؟»
‎بگفت: «آری،
‎تو خود روزی به من گفتی،
‎که میهن خانهی اجداد را گویند»
‎زدم بوسی به رخسارش،
‎و غمگینانه افزودم:
‎«اگر در یک شب تاریک،
‎مشتی دزد و رهزن، خانهی بابات را سوزند،
‎و هر سو آتش افروزند،
‎و تو از وحشت دزدان، برون آیی،
‎و شبها را به روی سنگفرش مردم دیگر بیاسایی،
‎مهاجر میشوی فرزند،
‎مسافر میشوی دلبند»
‎٭٭٭
‎سرشک تازهای چشمان فرزند مرا تر کرد،
‎و اندوهی روانش را مکدر کرد،
‎و آنگه گفت: «دانستم
‎مهاجر آدم بیخانه را گویند!»
‎و من مصراع شعر ساده اش را ساختم تک بیت:
‎و در زیر لب افزودم: نکو گفتی عزیز من،
‎«مهاجر آدم بیخانه را گویند
‎مهاجر قمری بیلانه را گویند»

یکشنبه، اسفند ۱۲، ۱۴۰۳

عمق نگاه یک نویسنده پشتون به مسیله پشتون

یک نویسنده پشتون بنام ابوبکر صدیق که مدت زیادی است در رادیو آزادی خبرنگار است در سال 2014 کتابی به نشر رساند بنام "the pashtun question" که ترجمه اش میشه مسیله پشتون. صورت مسئله کل کتاب اینه: دلیل اصلی اینکه پشتون ها در دو سوی مرز دست به خشونت و خونریزی می زنند اینه که دولت های افغانستان و پاکستان مایل نیستند پشتون ها را در ساختار قدرت سهیم کنند. بعد نویسنده نتیجه میگیره که اگر آنها در سیاست و اقتصاد ادغام شوند آنگاه پشتون ها دست از خون ریزی و خشونت خواهند کشید. عمق نگاه روشنفکران پشتون در طی همین ۲۰ سال جمهوریت همین بوده. واقعا واوووو

شنبه، اسفند ۱۱، ۱۴۰۳

هویت تجربی

هویت هزارگی یک هویت تجربی است. به این معنی که هزاره ها ارزش های مانند باور به برابری، آزادی و عدالت و ارزش گذاشتن به آموزش و اهمیت آن را می زیند.

معنی هویت تجربی در این نقل قول فیلسوف کریستین کورسگارد (Christine Korsgaard) به خوبی انعکاس یافته:

Identity is "a description under which you value yourself, a description under which you find your life to be worth living and your actions to be worth undertaking"

هویت تعریفی است که شما بر اساس آن به خود ارزش قایلید، تعریفی که بر اساس آن زندگی‌ تان ارزش زیستن دارد و اقدامات‌ تان ارزش انجام دادن دارند.

چهارشنبه، اسفند ۰۸، ۱۴۰۳

هزاره زدایی از طریق هنر

یاد تان است سال 2020 رادا اکبر یک نمایشگاه بنام ابر زنان افغان در کابل ایجاد کرد؟

رادا اکبر اسم اصلی اش ام البنین حسینی است، دختر یک مهاجر سید هزاره و شیعه ساکن مشهد. فکر می کنم 2004 بود وقتی اسماعیل اکبر در یک سفری به مشهد ایران رفت، او را با خودش به کابل آورد و به فرزندی خود درآورد. بهرصورت، اما چیزی را که اینجا می خواهم  یاد کنم اینه که در آن نمایشگاه اسامی زنان پشتون و تاجیک و حتی دو زن ایرانی آمده بود مگر زن هزاره. زن هزاره نمی توانست ابرزن باشه؟ سیماسمر، شکردخت، عذرا جعفری، سرابی، الهه سرور و ده ها زن دیگر هزاره نمی توانستند در لیست قرار بگیرند؟

چهره هزاره آنقدر تحقیرشده، آنقدر انسان زدایی، و نفرین شده است که حتی هنرمندان هزاره هم نمی خواهند آن را به تصویر بکشند. 

سه‌شنبه، اسفند ۰۷، ۱۴۰۳

بیدل: ای حوصلۀ خیال تنگی نکنی

من این شعر بیدل را سال ها پیش به انگلیسی ترجمه کرده بودم. امروز دوباره مرور کردم، دیدم ترجمه آنقدر روان نیست. یک دست رویش کشیدم و فکر می کنم اکنون خواندنی و فهمیدنی شده است. شرح این رباعی بیدل را در وبلاگ انگلیسی نوشته ام.

دریا نکشی، اگر نهنگی نکنی
بر کوه نتازی، ار پلنگی نکنی
یک جرعۀ تست، قلزم ِ کون و مکان
ای حوصلۀ خیال تنگی نکنی

You cannot quaff the ocean 
if you are not a whale

You cannot prance through mountains
if you don't have the tiger's will

The sea of time and place,
for you, is but one gulp 

Oh, the patience of inspiration
boundlessness is desired

contact

نام

ایمیل *

پیام *