۲۴ شهریور ۱۴۰۴

دو تصویر از سال 1972

دو عکس، دو زندگی، دو داستان، دو مردم، دو جامعه، دو تاریخ، اما همه همزمان و در کنار هم. چه تلخ!

این دو تصویر هردو در سال 1972 گرفته شده است. اولی توسط کنیت پورتر در بامیان، دومی توسط لارنس برون در یکی از خیابان های کابل. ظلم و جبر تاریخی را می بینید؟ ما زمانی وضعیت هزاره ها  و خصوصا زنان هزاره را درک می کنیم که تصاویر از چندین دهه قبل را در کنار هم بگذاریم.

۲۱ شهریور ۱۴۰۴

خایه مالی فی سبیل الله

ببخشید بابت این زبان نامناسب اما هیچ راه دیگر برای بیان بهتر یافت نمی شود جز آن چیزی که در عنون آمده است: خایه مالی فی سبیل الله و آنهم برای چهرهای ضد مهاجرت، طرفداران سفیدهای برتر، و کسانی که اصلا به غیر از خود شان به کسی دیگر باور ندارند.. خاک بر سر تان!



۲۰ شهریور ۱۴۰۴

داکتران هزاره و با یک بیلر خون به طرف کنر

این تصویر را در شبکه های اجتماعی دیدم وایرال شده بود. یک گروه از داکتران هزاره همراه با یک بیلر خون اهدا شده هزاره های برچی در داخل هیلوکپتر به طرف ولایت کنر در جنوب کشور در حرکت اند. می روند تا جان پشتون ها را نجات دهند. اما بالعکس، خبر ناگواری به گوش می رسد که حاکی از انتقال تجهیزات حیاتی شفاخانه محمد علی جناح در برچی است. من مانده ام، چطور اشتیاق کمک این داکتران هزاره و خون های اهدا شده ای هزاره های برچی برای قربانیان زمین لرزه کنر را با بی رحمی و توحش و جنایات علیه هزاره ها مقایسه کنم؟

۱۸ شهریور ۱۴۰۴

سودازدگی رنگین دادفر سپنتا

یادداشت دور درازی از رنگین دادفر سپنتا در هشت صبح را دیدم. کاش این یادداشت شرح احوال خودش بودی. ولی هنوزم می شود ذهن سپنتا را خواند. سراسر متن گویایی دلتنگی و سودازدگی نویسنده است. می خواهد برگردد اما نمی تواند. می خواهد بماند اما رنج می کشد. دوستان و یاران و تعلق خاطرش در افغانستان است. چشم درد است و رفته دکتور چشم. دکتور دوری از گرد و غبار را به او پیشنهاد می کند. سپنتا آرزو می کند کاش خاک های هرات به چشمش فرو می رفت و او کاملا کور می شد. می نویسد: "گفتم آقای دکتور! در فراق خاکباد‌ها چشم دردم!"

این سودازدگی و اندوه دوری قابل درک است اما همه مثل سپنتا خوشبخت نیستند و نمی توانند تخیل پروری سودازدگی بکنند چون می دانیم که برای جمعیت کثیری از انسانهای آن سرزمین همان حس سودازدگی که سپنتا در سر می پروراند باعث تروما و افسردگی می شود. برای میلیون ها انسان هزاره ای که اکنون کوچی ها با گسفندان و بزهای شان کشتزارها و چراگاه های شان را از بین می برند و در زمستان پیشرو چیزی برای خوردن ندارند فکری ندارند جز فرار. همین اکنون گرد و خاک و گردبادهای که بر اثر هجوم کوچی ها و چهارپایان شان به هوا بلند شده است مردم هزاره کور شده اند. راه شان را گم کرده اند. می خواهند فرار کنند اما نمی توانند. کاش سپنتا آرزوی گرد و خاکی که از لشکریان نابودگران بلند می شود را می کرد.

اکنون، هزاران انسان هزاره ای که در سایه ترس تالب زندگی می کنند گزینه ای ندارند جز فرار به جای امنی که آنهم دست نیافتنی است. علاوه براین، فکر نمی کنم هیچ زنی (50 درصد نفوس کشور) چنین حس سودازدگی ای که سپنتا در آن غوطه می خورد را در سر بپر ورانند. حس سودازدگی خوبه اما برای آدم های غریب رعب آور و باعث تروما می شود.

۱۶ شهریور ۱۴۰۴

جهان پشتونیسم: زنان قربانی چندین بار

من روزم سوم سپتامبر یک یادداشتی نوشتم نسبت به اینکه زنان "افغان"- منظورم زنان پشتون است - در مواقع بحران های طبیعی مثل زمین لرزه، قربانی های چندین بار و مکرر هستند. یک روز بعد، روز چهارم سپتامبر، یک مطلب در نیویورک تایمز توسط فاطمه فیضی نشر شد دقیقا همان نگرانی را که من یک روز قبل ابراز کرده بودم با جزییات ازش سخن گفته است. عنوان مقاله اش اینه که بعد از زلزله امدادگران مرد فقط مردان را نجات دادند نه زنان.

خلاصه مقاله این است که زنان زیر آوار می میرند، مردان نجات داده می شوند. زنان به این دلیل هنوز زیر آوار باقی مانده اند و یا می مانند که مردان محرم شان همه زیر آوار گم شده اند و مرده اند و محرمی باقی نمانده است که زنان شان را نجات دهند. از طرف دیگر، مردان نجات دهنده ای که از قریه و اطراف آمده اند محرم نیستند تا زنانی را که تا حال مرده اند و یا نیمه جان در زیر آوار مانده اند نجات داده شوند. مواردی ازش نقل می کند که می گوید زن زخمی در کنار دیوار منتظر کمک است اما کسی حاضر نیست به او نزدیک شود.

حالا در یک کشور مفلوک مثل افغانستان، همه از گرسنگی می میرند، یک گروه جاهل و کوهی آمده اند سنت پشتونوالی را می خواهد برقرار کنند. از یک طرف گرسنگی و فقر و بدبختی، از طرف دیگر حوادث طبیعی مانند زمین لرزه و و سیلاب، و حالا این سنت پشتون برآن اضافه شد. بحران روی بحران. طالبان خود شان یک بحرانند و سنت پشتون ها و اعمال آن روی مردم بقیه اقوام در افغانستان یک فاجعه و بحران دیگر. بلی، ما در چنین ملکی و با چنین موجوداتی مجبوریم زندگی کنیم.

۱۴ شهریور ۱۴۰۴

عالم کوهکن

شنیدم عالم کوهکن اخیرا از دنیا رفته است. گفته اند که او در آمریکا و در باستون زندگی می کرده. ظاهرا بعد از سقوط در آنجا نقل مکان کرده بود. من کوهکن را از رادیو آزادی می شناختم. همکار بودیم. وقتی دفتر رادیو آزادی به وزیر اکبرخان انتقال کرد، یک اتاق که با تجهیزات ابتدایی که ظاهرا روزی ازش منحیث گدام استفاده می شده و بعد با اندک تغییرات درونی،  به سرویس ازبیکی و ترکمنی داده بودند. رییس رادیو آزادی احمدتکل از آن پشتون های متعصب و کله شقی بود. رییس بخشی اداری جنرال ابراهیم از قوم ترکمن بود.

باری، به من گفتند که اتاقی به کوهکن و همکار بخش ترکمنی اش داده اند. رفتم دیدم در یک گوشه دور افتاده ای در طبقه بالا در جنب شرقی ساختمان قرار دارد. من باید سیم/لاین cat6 برای سرویس انترنت می کشیدم. اتاق تنگ بود و دایم در معرض خورشید. او با مرادقل بخش ترکمنی همکار بود البته بهترش اینه که بگیم هم-دفتر بود.

کوهکن آدم آرامی بود. هرگاه سخن از تبعیض در رادیو به میان می آمد ترجیح می داد خاموشی اختیار کند نه اینکه آدم محافظه کاری بود بلکه آدم خونسرد و کمگویی بود. در آنسال ها، من جوان بودم. 19 سالم بود. بارها به خانه اش در مکروریان دعوتم کرد. خانواده اش غذای ازبیکی می پخت. چند بار با انجینیر عزیز رفتیم. در خانه اش از آن چپن های اصیل و ساخت قریه اش روی شانه هایش می انداخت. با اینکه آدم بسی باسواد و اهل کتاب بود هرگز از کتاب و شعر و داستان و چیزهای که دغدغه فکری و انفرادی اش بود سخن به میان نمی آورد. شاید به این خاطر که ما اهلش نبودیم. کاش می شد او را یک بار قبل از رفتنش می دیدم. بهرحال، یادش گرامی باد. 

۱۳ شهریور ۱۴۰۴

برآورده کردن توقعات آدم های سفید

چند روز پیش، شریف سعیدی در باره کتاب پنجم فیاض دولتزی در سویدن نوشته بود و اینکه چطور مورد استقبال قرار گرفته است. این بریده از صفحه سعیدی است:

فیاض دولتزی از بلخ افغانستان است. ده یازده سال است که در سویدن زندگی می‌کند. در رسانه‌های سویدن حضور دارد. در رادیوها روزنامه و نشست‌های ادبی گپ و گفت و قلم و قدم دارد. رمان پنجم او گوساله، ماجراجویی سه ابلیس نام داشت که با اقبال بزرگ خوانندگان مواجه شد. این رمان را من به یک نفس خواندم و هنوز شخصیت‌هایش گاه پیش چشمم گاه بر زبانم هستند. سه کودکی که نخست با شاشیدن و ریدن روی بستر خود در بلخ نقطه مشترک پیدا می‌کنند بعد با خس‌دزدی رفیق می‌شوند بعد با بُز و گوسفند و حیوانات سکس می‌کنند بعد اسلحه می‌خرند و سرانجام مهاجر می‌شوند و شخصیت اصلی به استکهلم می‌رسد و در تنهایی آنقدر جلق می‌زند که کیرش پوست می‌دهد. بدترین اتفاق برای شخصیت اصلی هم این است که کشف می‌کند برادر بزرگش با مادرش خوابیده و او فرزند برادر بزرگ خود است.

غربی ها، منظورم در کل سفید هاست، یک تصویر وحشتناکی از افغانستان و مردمش دارند. آن تصویر اینه که مردمان آن سرزمین آدم های عجیب و غریبی هستند. آنها سادیست، مازوخیست، پیدوفایل، سگ که هیچ چه به خواهر برادر و مادر و پدر و بلآخره هر سوراخی پیدا کنند داخل می کنند. آدمکشند. جنایتکارند. بی رحمند. در آن سرزمین ارزش های مدرن انسانی اصلا رخنه نکرده. شما هر کار ادبی که از این منظر قالب کنید مورد توجه و عنایت مردمان سفید غربی قرار خواهد گرفت نه به خاطر شاهکار ظرافت های بدیع ادبی بلکه به این خاطر که توقع و پیشفرض های سفیدها را برآورده کرده اید. بلی، من نگرانم. نگران اینکه این نوع کتابها استریوتایپ های آدم های غربی را عمیق تر و تیز تر نکند.

۱۰ شهریور ۱۴۰۴

زلزله و تبعیض

عکس ها و ویدیو ها را دیدم. بچه ها و مردان جوان و پیر از زیر آوار بیرون کشیده می شوند. زخمی ها را در طیاره انتقال می دهند به نزدیک ترین شفاخانه و بعضی های دیگر از طریق وسایل نقیله.

اما یک چیز غایب است: زنان.

آیا کسی آنها را از زیر آوار خاک و سنگ بیرون می کشند یا می گذارند بمیرند؟ اگر بیرون می کشند، چرا در تصاویر دیده نمی شوند؟

من نگرانم غیرت "افغانی" پشتون و ها و طالبان باعث مرگ بیشتر زنان نشود.

۲ شهریور ۱۴۰۴

در سایه تجمل و درک تاریخ

عکس های مانند این را دیدید؟ قشنگه نه؟ حتما شما حس نوستالیژیکی خواهی داشت. حتما تصور می کنید افغانستانی که این خانم ها زیستند افغانستانی مرفه و آرامی بود. آری؟

در این عکس دختر هزاره ای نیست و در همه عکس های دوره 70 و 80 میلادی، وقتی شما در پهنه انترنت جستجو کنید، هیچ هزاره ای را نمی بینید. نه اینکه دختران هزاره ظرفیتش را نداشتند، نه. داستان و تصور حضور هزاره ها در کابل پایخت دردناک است. اخیرا، خانم "افغانی" را که حالا حدود 70 سال دارد ملاقات کردم. عکس های خانوادگی اش را نشان داد. عکس های خانوادگی و با دوستان، با دامن های کوتاه و  بدون رو سری در پارک ها، خیابانهای کابل، در عروسی و پارتی ها. پرسیدم: "شما این طور براق و صاف و لوکس زندگی می کردید و در پارک ها قدم می زدید، آیا فرصت خانه داری و پختن و پاک کاری هم داشتید؟" 

گفت: "ما یک خانم خدمتکار داشتیم. از مردم هزاره بود. پاک کاری و پختن و خانه داری کار او بود. از بچه ها مواظبت می کرد. کل کارا ره می کرد."

با شما زندگی می کرد؟

" آه بلی، تقریبا تمام عمرش و خصوصا در زمستان با ما بود."

بلی، وقتی من به این عکس های سیاه و سفید دهه 70 و 80 میلادی می نگرم، به دختر و خانم برده هزاره ای فکر می کنم که لباس های این خانم ها را شسته اند، اتو کرده اند، این دختران بزرگ را کرده اند، غذا داده اند، اما حضور شان در این عکس و ده ها عکس های از دست نامرئی است. چون حضور در اجتماع طرد شده بود. شاید بگوید عجیب قوه تخلیل قدرتمندی دارید که از یک عکس قشنگ و بی ریا چیزهای را می خوانید که اصلا قابل مشاهده نیست. حق دارید. تاریخ افغانستان، تنها راندن و نامرئی ساختن هزاره ها از اجتماع نیست تاریخ نامرئی سازی زنان هزاره بوده است. در این دوره ها، هیچ خانه کابلی بدون برده هزاره نبود. دیدن عکس های مانند این برای من یادآور رنج، فداکاری و مقاومت زنان هزاره ای است که در خانه های اقوام دیگر در کابل بردگی کرده اند. دیدن این تصویر و همانند آن، مجسم سازی حضور زنان هزاره و از این طریق مقاومت در برابر ظم تاریخی است که در چشم دیده نمی شود.

۳۰ مرداد ۱۴۰۴

circadian rhythm

این چرخه شبانه روزی خواب هم چیز عجیبیه. فقط نزدیک ظهر، ساعت های 1 و 2 گیجی فرا می رسد. کیبورد را پس می زنم. بازوانم را پایین می برم، روی میز دستانم را حلقه و بعدش خواب می رم. بیدار میشم، امیر پیام داده. اسکرین شاتی از کارخانگی اش را فرستاد که کارش هایش را انجام داده. از خوشحالی چند تا قلب برش می فرستم.

جالبه، وقتی در کتابخانه نیستم این چرخه شبانه روزی هیچگاهی سراغم را نمی گیره. یک چیزی در این اسکرین و شاید در این ساختمان شش طبقه است که باعث خواب نصف روزه من میشه. اوایل از خودم می پرسیدم چرا بعد از ظهر ها خسته ام. تازه به این نتیجه رسیده ام که بهترین بعد از ظهر را فقط میشه بعد از چند دقیقه خواب سبک تجربه کرد.

۲۷ مرداد ۱۴۰۴

in liberal imaginary

می گوید ما کارهای حقوق بشری می کنیم و فلان می کنیم و مدرک حقوق بشری داریم، همه تجربه و مهارت و مدرک ما بیکاره شده اند. 

مدارکی مانند پاسپورت، شناسنامه و مدارک تحصیلی وابسته به شرایط و کانتکست و زمان هستند. به دوستم می‌گویم: "ببین، تو از یک کشور فقیر هستی. تحصیلات و مدارک تو بی‌ ارزش نیستند. اینطور نیست که تحصیلات تو بی‌ فایده باشد، در همان فرهنگ و در میان همان مردم تو خود فیلسوفی، اما در تصور لیبرال‌ ها که با لینز نژاد دنیا را می بینند، فقط جمعیت‌های خاصی مستحق برخورداری از حقوق (آنچه در اسناد آمده) در نظر گرفته می‌ شوند. در نهایت، رنگ پوست، مذهب و پیشینه جغرافیایی توست که تعیین می‌کند چه چیزی مهم است و چه چیزی نیست. بنابراین، مدارک تحصیلی تو تنها یکی از عوامل بسیاری است که جهان‌ بینی لیبرال ها ممکن است آن را بی‌اهمیت بداند."

بلی، همانطور که سهراب گفته بود "چشم ها را باید شست و جور دیگر باید دید" همینه. آن چیزی که بنام دموکراسی و آزادی بیان و حقوق بشر و چیزهای دیگر خواندی و یاد گرفتی در خیالات لیبرال ها محل از اعراب ندارد.

می پرسد، "حالا فرصت unlearning هم نیست چه کار کنم؟" 

"امید را از دست نده،" جواب میدم.

۲۴ مرداد ۱۴۰۴

چهار سال بعد از سقوط کابل: مقاومت و بقای هزاره ها

تاریخ معاصر افغانستان با رویدادهای خشونت‌ بار مهمی شکل گرفته است: جنگ‌ها، کودتاها و تهاجمات خارجی. یکی از این رویدادها در 15 آگست 2021 اتفاق افتاد. در آن روز، اشرف غنی بدون اطلاع دادن به کابینه و دستگاه امنیتی کشور، از افغانستان گریخت و به این ترتیب، راه را برای تصرف قدرت توسط طالبان بدون هیچ مقاومتی باز گذاشت.

امروز چهارمین سالگرد سقوط کابل به دست طالبان است. هرچند در ساعات اولیه به ظاهر بدون خونریزی بود، آنچه در روزهای بعد رخ داد چیزی جز یک تسلط خشن و خونین نبود.

به هر معیاری که بسنجیم، این روزی تاریک است. سقوط افغانستان به‌ صورت ناگهانی به دورهٔ آزادی هزاره‌ ها پایان داد؛ دوره‌ ای که برای آنها کشیدن نفس راحتی اما کوتاه از آزار و نسل‌ کشی بی‌ امانشان بود.

امروز هزاره‌ ها به‌ طور کامل از سیاست حذف شده‌اند: از مشارکت در برنامه‌های دولتی و قراردادها محرومند و حتی از داشتن شغل‌ های پیش‌ پاافتاده در مناطق و ولایت‌های خود منع شده‌ اند. هزاران خانوادهٔ هزاره از روستاها و خانه‌ هایشان اخراج می‌شوند و در عوض، زمین‌ ها و املاک آنها به کوچی‌ های پشتون وفادار به طالبان داده می‌شود. سه هفته پیش، طالبان ۲۵ خانوادهٔ هزاره را به زور از زمین‌ های اجدادی‌ شان بیرون کردند و این زمین‌ ها را به کوچی‌های پشتون واگذار نمودند.

آزار و اذیت هزاره‌ها مدتی است که ادامه دارد، اما تحت حاکمیت طالبان، شکل دیگری به خود گرفته است. گروه بزرگی از مردم به زور آواره شده‌ اند و زمین‌ها و اموالشان مصادره شده است. در نمونه‌ ای دیگر، طالبان و متحدان پشتونشان به اخاذی روی آورده‌اند. آنها با ادعای خسارت به گسفند ها و بزهایشان در چهار یا پنج دههٔ قبل، درخواست غرامت می‌کنند. بسیاری از روستاها تنها به این دلیل خالی از سکنه شده‌ اند که مردم توان پرداخت غرامت را نداشته‌ اند و از پس این ستم برنیامده‌ اند.

اما در پایان، نکته‌ای امیدوارکننده وجود دارد: بله، امروز روزی تاریک برای مردان، زنان و کودکان هزاره است که از هر فرصتی محروم شده‌ اند، اما نسل بعدی هزاره‌ها امید دارند. فرزندان هزاره‌ها وارث مقاومت و بقای اجدادی شان هستند. آنها خواهند آموخت که حتی در برابر یک کمپاین نسل‌ کشی و تبعیض بی‌ پایان، خاطره، فرهنگ و مطالبات عدالت‌ خواهانهٔ هزاره‌ها هرگز محو نخواهد شد.

۸ مرداد ۱۴۰۴

اداره S: سیا و جنگ‌های پنهانی آمریکا در افغانستان و پاکستان

در طی یک سال و نیمی که در دی سی بودم، دوستان زیادی می دیدم. در جلسات خودمانی، یکی از سوالها که جواب قانع کننده نداشت و یا حداقل کسی جوابی برای آن نداشت این بود که خوب، ما می بینیم که بروکرات های پشتون و تاجیک با سی آی ای و آی اس آی و با فلان کشور و بهمان کشور زد و بند داشتند چرا هزاره ها نتوانستند/نمی توانند چنین زدو بندی داشته باشند. مگر ما کم داریم کسانی را که همرزم و همقدم این آدم ها نبوده باشند و یا دانش و تجربه اش را نداشته اند؟ یکی از بزرگانی را مثال می آورند که خوب فلانی در فلان کشور هم صنفی اشرف غنی و خلیلزاد بوده است، چرا فلان نشد و بهمان نشد؟

برای درک و جواب گرفتن به این سوال ها و هزاران سوال دیگر نسبت به اینکه چرا هزاره ها نتوانستند در رده های بالای اطلاعاتی و و ارکان قدرت دست یابند، پیشنهاد می کنم این کتاب استیف کول را بخوانند:Directorate S: The C.I.A. and America's Secret Wars in Afghanistan and Pakistan. ترجمه اش تقریبا اینه: اداره S: سیا و جنگ‌های پنهانی آمریکا در افغانستان و پاکستان

این کتاب، با جزییات بسیار به بازی های پیچیده ای سازمان ها و افراد اطلاعاتی به شمول افراد شورای نظار و سران اقوام پشتون خصوصا غلزی ها و همکاری آنها با سازمان سیاه، آی اس آی، و کشورهای دیگر می پردازد که شایان وقت گزاردن است علی الخصوص برای هزاره ها. این کتاب گوشه ای از پیچیدگی وضعیت سیاسی افغانستان را برای مان روشن می کند. برای هزاره ها حداقل این مسیله واضح خواهد شد که در کجایی تاریخ قرار دارند.

۶ مرداد ۱۴۰۴

جینوساید آوارگی

لویس دوپری، در اوایل دهه هشتاد اصطلاح migratory genocide (جینوساید آوارگی) را در باره هجوم نیروهای شوروی به افغانتسان و به دنبال آن بیجاه شدن صدها هزاره مهاجر از افغانستان به کار برد. منظورش این بود که تهاجم شوروی باعث آوارگی مردم بومی شده است. نیروهای شوروی عمدا تاکتیک های جنگی را به کار می گرفت تا مردم خانه و کاشانه شان را رها کنند. اکنون تالبان دقیقا همین کار شوروی را علیه هزاره ها انجام می دهند. اخیرا در ولسوالی پنجو، تالبان 25 خانواده هزاره را از خانه های شان رانده اند. یعنی کوچ اجباری داده اند. از آگست سال 2021 تا حال، بیشتر از هزار خانواده در مناطق مختلف هزارستان از خانه و قریه های شان به اجبار کوج داده شده اند. این دقیقا مصداق همان جینوساید آوارگی است که برش می شود جینوساید کوچ اجباری گفت.

۳۰ خرداد ۱۴۰۴

اجتناب از گفتن

"حمله بی دلیل" اصطلاحی بود که در سال 2022 رسانه های غربی از بام تا شام یورش ناگهانی نیروهای روسیه به خاک اکراین را ترسیم می کردند با اینکه همه می دانستند که دلیلی در کار بود. دلایل زیادی نسبت به تحریک و برانگیختن روسیه به حمله وجود داشت. تحریک از سال 2014 زمانی که ریس جمهور انتخابی اکراین را از طریق کوتاه برطرف کردند، آغاز شد. بگذریم از این فعلا. اما ایران. 

حالا که حمله اسرائیل به خاک ایران کاملا بی دلیل است هیچ یکی از این رسانه ها از این اصلاح استفاده نمی کنند. برای اینکه بدانیم رسانه ها چقدر دخیل و بخش بزرگی از جنگ و خشونت رایج است فقط به اتفاقات مثل این نگاه کنیم. حتی رسانه های فارسی زبان از این اصطلاح اجتناب می کنند. چه دنیای تاریکی. 

۱۸ خرداد ۱۴۰۴

ساده سازی و همگن سازی هویتی

این آدمی که یکی را کرایه کرده و برایش فرم از پیش آماده را ترتیب داده و بعد آن نفر خانه به خانه به دنبال یافتن هویت "هزاره گی" آدم های غور فرستاده شده و بعد کتاب نوشته است در حقیقت این کار را کرده است: ساده سازی و همگن‌ سازی هویت گروه های قومی و بازتعریف آن با استفاده از هویت های مطرح و پذیرفته شده در ترتیبات اجتماعی از پیش موجود.

۱۶ خرداد ۱۴۰۴

تحقیق به شیوه "افغان ها"

بهترین شیوه تحقیقی که در غور انجام داده شده است. نفر میگه ما در میان چندین و چند قریه و نه صد و چند نفر در غور و بررسی کامل کردیم که پیدا کنیم کسی هست خود شان را هزاره معرفی بکنن یانه. بعدا میگه ما صد درصد به این نتیجه رسیدیم که مردم غور قطعا هزاره نیست. و نتیجه گرفتیم که مردم غور همه تاجیکند. 

شیوه تحقیق شان به گفته ایشان این بوده: "یک فرم را که ما در حقوق بشر در مورد موضوعات حقوق بشری استفاده می کردیم، همو را استفاده کردیم با کمی تغییر البته. فرم را به یک انجینیر دادیم که خانه ده خانه بره و از مردم بپرسه که هزاره هستند یا نه. (از کجا معلوم این انجیینر در خانه نشسته همه را خانه پری نکرده باشه؟)
میگه بالآخره به این نتیجه رسیدیم که مردم غور همه تاجیک اند." 

آفرین بر اینها و جریت شان. 

خوب چطور به این نتیجه رسیدید؟ آن تحقیقات قبلی که میگوید در غور هزاره ها هم هستند، آنها چه میشه؟

جواب: "آنها غلط است. همه شان خارجی بودند. نمی فهمیدن. ببین، من خانمم هزاره است. اصلا تعصب ندارم." 

"آن تحقیق ها همه دروغ اند. آدم های بودند که زبان نمی فهمیدند. آمدند یک چیزی نوشتند."
خوب حتما مترجم داشتند و از مردم پرسیدند و مردم هم گفتند که هزاره اند.
"نه، دروغ است. تحقیق ما درسته.

خوب دلیل؟ دلیل نداره. ما نگاه استعمارگرایانه را رد میکنیم.

اینها را کنار هم بگذارید: " ما تحقیق کردیم که در غور هیچ هزاره نیست. به این نتیجه رسیدیم که پس مردم غور تاجیک هستند. من تعصب ندارم. خانمم هزاره است. قوم و نژاد توهمه. چنین چیزی وجود نداره."

لوکس ترین جایش توجیه تحقیق از طریق خانمش است و بعد همین که میگه نژاد و قوم توهمه. بنده خدا چشمش فقط به تیتر خورده. اینکه چطوری توهمه آن دیگه دقیقا مثل اینه که بیایه برای پوشش و لایه گذاشتن تعصبش، هزاره بودن خانمش را دلیل بیاره.

۱۲ خرداد ۱۴۰۴

قد "پست" لیلی جان

دیروز در سن دیه گو در روز تجلیل از فرهنگ هزاره ها رفته بودم. یک خواننده تاجیک آنجا چندین تا آهنگ خواند. خیلی صدای خوب داشت و آهنگ ها را قشنگ خواند. چند تا آهنگ هزارگی خواند از جمله "اوه قد پست لیلی جان." وقتی خواندنش تمام شد. من رفتم نزدیکش گفتم، این آهنگ که همین اکنون خواندی یک جایش اشتباه بود، شما هم تقصیری ندارید، همه اشتباه می خوانند، ولی درست آن "قد بست لیلی جان" است نه "قد پست." قد بست یعنی که قد یارم لیلی "جوب و برابر" است. یعنی قدش کامل است. هزاره ها اصطلاح بست را برای کامل بودن استفاده می کند. یعنی قد معشوقه ام لیلی کامل است. هیچ کمی ندارد.

بالعکس، قد پست تحقیر آمیز است. شاعر به معشوقه اش نمی گوید که قدت پست است یا پخش است. عاشق قد معشوقه را قضاوت نمی کند بلکه تعریف می کند. قد یارم بست است یعنی قد یارم تکمیلِ تکمیل است. چیزی کم ندارد. 

و سرانجام اینکه گفتم هزاره ها قدهای بلندی دارند. آنجا دو سه تا از دختر خانم های هزاره بودند از جمله دختر خانمی بنام شیرین. گفتم نگاه کن به این شیرین که قدش از من و تو بلندتراست. و من و تو هم که هم قد هستیم. اینجا را ببین، هزاره ها همه قد بلندند. هزاره ها میانگین قدی بالای نسبت به مردم آسیایی شرقی دارند. بعد گفت "آه آه راست میگی. ولا می بخشید صایب که غلط شد. ولا ما همیطو شنیدیم. و دیگه ایکی همی آهنگه باد از خیلی وقتاس که می خوانوم." گفتم، نه تقصیر تو نیست، این اشتباه را همه تکرار کردند و می کنند و ما توانیم درستش کنیم تا دیگران از این به بعد درست بخوانند.

۱۰ خرداد ۱۴۰۴

ایگوییسم

امروز در فسبوک دیدم، دختر جوانی سی سالگی اش را جشن گرفته بود. نوشته بود، خوشحالم از اینکه طوری می باشم که هستم. گاهی این اصطلاح یک پیشوند دیگری هم دارد: “افتخار می کنم.” این اصطلاح "طوری که هستم" قطعا از زبان انگلیسی وارد ادبیات فارسی شده است.  

رسانه های اجتماعی برای خودخواهی و دیده شدن هستند. سالها قبل یک روانشاس که با فسبوک و در طرح اولیه فسبوک کار کرده بود می گفت پلان این بود که ما چطوری از توجه (attention) مردم پول بسازیم. برای این کار، ما باید کاری می کردیم که کاربر هر چند لحظه بعد، مبایلش را بردارد و فسبوک را باز کند. و هر باری هم که باز می کند و با دیدن لایک و قلب و کامنت یک محرکی به مغز فرستاده شود تا دوپامین (dopamine) آزاد شود و نفر احساس نشاط کند. اینطوری ما می توانیم آدم ها را معتاد به بار بیاوریم. منظورش کنترول بود. بهرحال، آینده ناخوشایندی در پیش رو داریم.

۹ خرداد ۱۴۰۴

نفس آخر صدای آمریکا

صدای آمریکا سرانجام نزدیک به ازهم پاشیدن کامل است. دو روز پیش، دادگاه فدرال در واشنگتن دی سی اعلام کرد که در تصمیم های ریاست جمهوری دخالت نکند. به این معنی که دیگر آن پرونده ای که در دادگاه از جانب صدای آمریکا رفته بود بی ربط شده است.

بهرحال، نتیجه هر چه باشد در طی چند سال بعد آینده خوب است. هرچه و هر کسی و به هر شکلی و سازمانی صدای آمریکا دوباره ظاهر شود آن نخواهد بود که در دست قوم گرایان بود.

۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴

روز فرهنگ هزاره مبارک باد!

۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴

سوراخ دعا گم کردن

می بینم که یک عده معلم اخلاق شده اند و می گویند کار هادی میران بد است. خیلی خوب بد است. من می خواهم اینها به این سوال پاسخ بدهند که کار او بدتر از توانمند سازی نفرت علیه هزاره ها و ترویج هزاره ستیزی است؟ اصلا فرقی بین این دو تاه می بینند که به قبلی چسپیده اند؟ خوب، کار میران بد، مقابله با توانمندسازی و اشاعه دروغ و نفرت علیه هزاره ها چه کار کنیم؟

کاش این معلم های اخلاق دهن شان را ببندند و بگذارند افراد جامعه هر طوری که می خواهند ابراز نظر کنند حتی با دشنام.

۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴

مادرم روزی گفت "بچه ها، یک معما"

 من این شعر را اولین‌ بار خیلی وقت پیش، آن زمان که شاید 16 یا 17 سالم بود شنیدم. در یک محفل شعر شرکت کرده بودم که یک جوان شاعر هزاره به پشت تریبون رفت و گفت: "امروز می‌ خواهم شعری از یک شاعر عراقی بخوانم." یادم نیست که آیا نام شاعر را گفت یا نه، اما آنچه او در آن لحظه خواند در ذهنم حک شد.

این شعر با مردم هزاره، که از سرزمین‌ و میهن شان هزارستان، رانده شده‌ اند، عمیقاً هم‌ نواست. اندوه تبعید و جست‌ وجوی راهی برای بیان دلتنگی را به‌ خوبی بیان می کند. وقتی شعر را می خواند من مغلوب احساساتم شدم و شاید به همین خاطر کل شعر را در جاه حفظ کردم. این‌ گونه حافظه با گذر زمان کم‌ رنگ می‌شود، دیگر آن حافظه را یادش بخیر. اکنون نام های آدم ها به یادم نمی ماند چه برسد به یک شعری که یک بار خوانده شود و من فورا به حافظه بسپارم. اما این یکی را آن‌ قدر برای خودم تکرار کردم که در ذهنم حک شد.

امیدوارم روزی نام شاعر و نسخه اصلی عربی‌ اش را پیدا کنم.

شعر اینطوری آغاز می شود:

مادرم روزی گفت
بچه ها
یک معما

آن چیست که ساکنانش چوبند
و پوسته اش توشه ای است
برای هر رهگذری؟

خواهرم گفت
خرماست

مادرم خنده کنان
او را در آغوش گرفت

و من اما
گریستم
و گفتم
میهنم

۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴

هم چشمی میان مهاجران هزاره در استرالیا

یک اتفاق عجیب در میان مهاجران هزاره در استرالیا افتاده است. حداقل از بیرون این‌ طور به نظر می‌ رسد: هم چشمی جامعه هزاره. گروهی از هزاره‌ ها علیه هزاره‌ های دیگر برخواسته‌ اند و می‌ گویند: "شما از کویته‌ اید و با واقعیت‌ های افغانستان آشنا نیستید؛ بنابراین این مسائل هزاره و افغان را اینجا مطرح نکنید. ما با همان نام افغان راحتیم." این موضوع به‌ ویژه در کمپین تغییر نام "افغان" به "بامیان کوچک" بیشتر نمایان شد. برخی هزاره‌ های آگاه به این مسئله دامن زدند، نه افراد عادی. یکی از این افراد اخیراً دکترای خود را دفاع کرد. شاید بپرسید: "واقعا؟ در این سطح؟" بله، واقعا.

حالا صبر کنید. وضعیت بدتر هم شده است. این ریتوریک‌ ها که ریشه در ضدیت و رقابت درون جامعه هزاره آسترالیا دارد، حالا فراتر از جامعه هزاره رفته و حالا دیگران از این هم چشمی برضد هزاره ها استفاده می کنند.

به این اسکرین شات دقت کنید. 

این ریتوریک که "زاهد صافی به رای هزاره های کویته ندارد" دقیقا از متن چنین هم چشمی سرچشمه گرفته است. در یکی از ویدیوهای فیس‌ بوک دیدم یک پشتون به هزاره‌های استرالیا لیکچر می دهد که هشیار باشید که هزاره‌ های کویته ضد افغانستان هستند، مخالف وحدت افغان‌ ها و به‌ طور کلی ضد افغان‌ ها هستند. او می‌ گوید: "نگذارید هزاره‌ های کویته ما را از هم جدا کنند." آیرونی را می بینید؟

شاید بپرسید: "واقعا؟."

بله، واقعا. فعلا، داستان به این حد رسیده است.

۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴

نتیجه انتخابات استرالیا

"نفر سمبه شد،" اولین پیام کوتاهی بود که امروز صبح وقتی بیدار شدم در واتسآپ دیدم. دوستی از استرالیا به من فرستاده بود. نفر سمبه شد یعنی که نفر دهنش گاییده شد. منظورش زاهد صافی است. همان پشتون تباری که می خواست با دغل بازی و فریب و اخیرا با رعب و ترس وارد پارلمان استرالیا شود. این بار ساکنین بروس جلوی این ضدهزاره را گرفتند ولی ممکن است او در آینده دوباره برگردد. این بار به قدر کافی لت و پار شد ولی می دانید که سیاست چیزی بدی است؛ آدم های مثل زاهد صافی که به هیچ اخلاق و اصول رفتار درست انسانی پابند نیست همانقدر که کوبیده شده باشد همانقدر هار می شود.

contact

نام

ایمیل *

پیام *