ایده پناپتیکان (Panopticon) را به به جرمی بنتام نسبت داده اند. طرح ایده پناپتیکان اجازه میده به تمام زندانیان که همزمان توسط یک زندانبان نظارت بشوند بدون اینکه پی ببرند تحت نظارت هستند. این امر در علوم اجتماعی کاربرد زیادی پیدا کرده. چیزی که برای من جالب است اینه وقتی به اسلام نگاه کنیم، مفهوم پناپتیکان کاربردتر می شود. شما به همین احکام امر به معروف و نهی از منکر توجه کنید، نیاز نیست پلیسی شما را نظارت کند، خود اسلام امر نظارت را درونی می سازد. یعنی وقتی شما در یک جامعه اسلامی زندگی می کنید، نیازی نیست به خاطر فعالیت های تان پلیسی و حکومتی همیشه شما را نظارت کند، اسلام این را درونی سازی کرده است و این یک درونی سازی تاریخی است. شما عملا در درون یک پناپتیکان زندگی می کنید که نه تنها فعالیت های همدیگر را نظارت می کنید بلکه خود از این امر ناآگاهید که نظارت می شوید.
یادداشت هایی پراکنده یک دانشجوی دکترای انتروپولوژی
شنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۹
چهارشنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۹
وقتی دموکراسی می میرد
سهشنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۹
سیر قهقرایی
همه چیز در همه جا در حال تغییر مثبت است به جزء افغانستان. در آن ویرانه قومی شب ها خواب ویرانی و قتل عام اقلیت های را می بینند و روزها دقیقا آن را اعمال می کنند. مردمی که از سرزمین های شان رانده شدند، برده شدند و حالا در سنگلاخ های دور و دره های بی آب و علفی زندگی می کنند که اگر از گرسنگی نمیرند زنده بودن شان نه تنها به کسی ضرری نمی رساند بلکه موهبتی است.
پی بردن به روان اجتماعی مردم جنوب دشوار نیست. کافی است به حال و گذشته ها نگاه کنیم. به عملکرد پادشاهان و حکمرانان شان و نیز به همین وضعیت موجودی که آنها قبضه کرده اند. خوشی و نشاط، غم و اندوه تمام مردم در دست آنهاست. تصور کنید که پشتون ها روزی از جنگ خسته شوند و بخواهند در صلح زندگی کنند. تصور کنید آنها تصمیم بگیرند به زندگی عادی برگردند و بخواهند فرزندان شان مکتب بروند. چه نشاطی خواهد داشت. مردم از شادی در سرک ها خواهند ریخت و جشن و شادی برپا خواهند کرد. در سالهای گذشته نمونه های آن را دیدیم. وقتی صلح چند روزه اعلام شد، مردم به سرک ها ریختند و طالبان را در آغوش گرفتند، عکس یادگاری گرفتند، اما همه چیز گذرا بود. اهریمن هیچ گاه از ذات خود بیگانه نشد و نخواهد شد.
دوشنبه، دی ۱۵، ۱۳۹۹
وبلاگ عزیز!
من نمی توانم با وبلاگ وداع کنم. حالا بیشتر از گذشته این انگیزه در من شدت گرفته که به وبلاگ نویسی ادامه بدهم. مهم نیست که کسی اینجا را میخواند یا نه، مهم این است که من این وبلاگ را برای خودم زنده نگهدارم. به جایی اینکه در کتابچه بنویسم و بگذارم زیر بالشت، اینجا مینویسم هرچند هم نوشته ها خصوصی باشد. من از لایک و قلبک گذاشتن خوشم نمی آید. میدانم، این سمبول ها جای کلمات را کم کم گرفته اند یا میگیرند ولی من هنوز نمی پذیرم با سمبول حرف بزنم. دوست دارم بنویسم هرچند بی معنی ولی در قالب کلمات.
من نویسنده خوبی نیستم و هرگز نبوده ام. ولی حرف برای گفتن داشته ام و دارم. پس خیلی زیاد مهم نیست که در چه قالبی بیان کرد، مهم این است که ما بیاندیشیم و بنویسیم هرچند هم دیگران توجه نکنند. نوشتن یک امر شخصی است.
یکشنبه، دی ۱۴، ۱۳۹۹
کشف مارکس
در طی هفته های گذشته مارکس خواندم. برای اینکه بعضی تیوری های ماتریالیسم تاریخی اش را بهتر بفهمم سراغ فویر باخ و هگل رفتم. چقدر خوشحالم از این کشفم و چقدر غبطه میخورم به کسانی که زودتر مارکس را کشف کردند، خوانده اند و فهمیده اند. امروز به این میاندیشیدم که اگر مارکس را 15 یا 20 سال پیش خوانده بودم، درک من از جهان و وضعیت موجود بهتر بود و ای بسا که موقعیت شخصی ام. برای این چند روز، یک حس خیلی سنگینی مملو از فقدان و از دست رفتن زمان بر من غلبه کرد. چه چیزهای را که ما از دست ندادیم! چه فرصت های که تبدیل به قدرت و توانایی بود بی توجه از کنارش رد نشدیم! چقدر بدیهی پنداشتیم چیزهای که مهیا بود ولی حالا به آن می چسپیم. بهرحال، خوشحالم از اینکه مارکس را کشف کردم هرچند دیر. چقدر فکر بکری داشته، چقدر فهم درستی از اجتماع و تاریخ فهم بشر داشته و چقدر خوش فکر بوده!
شنبه، دی ۱۳، ۱۳۹۹
فهم مخدوش از وقایع
چند روز پیش با دوستی در مورد حملات زنجیره ای علیه روزنامه نگاران و فعالان حقوق بشر و یا هم کسانی که سرشان در تن شان میارزد، صحبت می کردم. استدلال این دوست این بود که بعد از شش ماه مردم خسته می شوند و علیه طالبان به پاه می خیزند. این دوستم سالهاست در مطبوعات کار می کند. نگاه اینقدر ساده انگارانه به وضعیت موجود نه تنها اشتباه است بلکه خطرناک است. این وضعیت نامعلوم که همه بسر می برند، معلوم نیست پایانش به کجا خواهد انجامید. هنوز سازمان های امنیتی و اطلاعاتی به این مسئله نتوانسته اند پی ببرند که پشت این نوع حملات اسرارآمیز کیهایند.
چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۹
Zahra Mousawi زهرا موسوی و داستان هزاره موشخور
نوت: این یادداشت فقط یک خاطره است نه چیز دیگر. برای من شخصا نژاد (سید و هزاره و نژادهای دیگر) یک برساخت اجتماعی و فرهنگی است نه بیولوژیکی. انسانها همه شبیه همند و اجداد همه ما به آفریقا برمیگردد.
خرده هویت ها و مشکلات نظریه جهانی حقوق بشر
این عکس مرا به یک لحظه تلخی از زندگی ام برد. من تازه در رادیو استخدام شده بودم، شاید ماه اولم بود. یک روز ريس اداری جنرال ابراهیم به من گفت، این دختر را میشناسی؟ اشاره کرد به بیرون. رویم را چرخاندم، دیدم جلوی دفتر رئیس رادیو، احمد تکل، دختر باریک اندامی از کتاره های آهنی گرفته و به پاین نگاه می کند.
ما در منزل چهارم مصطفی هوتل در چهار راه صدارت بودیم بعدا رفتیم وزیر اکبرخان. من گفتم "نه، نمیشناسم." گفت "این میخوایه وظیفه بگیره ولی از راه دیگر." پرسیدم "از چه راهی؟" دستش را زیر میز برد، پس و پیش تکان داد، گفت "این طوری؟" بعد گفت "از هزاره شماس." من گفتم "خوب به من چه؟" گفت "از قوم تان اس." بهرحال، من آنروز مصروف شدم ولی همان روز وقتی از کنارش تیر شدم برش سلام دادم. روسری سیاه، شلوار سیا و بالاتنه سفید به تن داشت. دختر خوشتیپی بود.
هزاره ها تازه از یک دوره قتل عام بیرون شده بود. دیدن یک هزاره دیگر برای من خیلی هیجان انگیز بود.
دو روز بعد دیدم دوباره پیش دفتر احمد تکل از کتاره گرفته پاین را سیل می کرد. رفتم که خودم را معرفی کنم. وقتی به او رسیدم، گفتم "سلام"، به لحجهء غلیظ ایرانی جواب داد "سلام." من خودم را معرفی کردم، گفتم "هزاره ام از غزنی. در این رادیو هزاره ها کم است. فقط سه نفریم. بعد ازش پرسیدم، "شما هم هزاره استید." گفت "نه، خدا سگم را هزاره نکنه، هزاره موشخور!"
برای لحظه ای پیش چشمم تاریک شد. سرم را خم گرفته رفتم دفتر. پاهایم سنگین بود. نمیدانم چطوری به دفتر برگشتم. جنرال ابراهیم از دفتر مرا دیده بود. وقتی برگشتم ازم پرسید "گپ دادیش؟ چرا چهره تو گشته او بچه؟ کدام گپ بد برت گفت؟" من گفتم " نه، او هزاره نیست." خنده کرد، گفت "ایلای ما بتی، قیافه اش که مثل شماست" فوزیه معاون اداره به من تیز سیل کرد گفت، "کدام گپ خو شده او بچه." من چیزی نگفتم.
بهرحال، آن روز خیلی سخت گذشت. حداقل تا آن لحظه به کسی اجازه نداده بودم مرا تحقیر نژادی بکند. خیلی سنگین تمام شد برایم. تا یک سالی که من در رادیو بودم زهرا کارمند رسمی نبود ولی کارش را بصورت داوطلب و کانترکت از طریق احمد تکل و بعد از طریق رزاق مامون در برنامه های اطفال شروع کرد و تا زمانی که من بودم ادامه داد. آوازه بود که در این مدت احمد تکل و رزاق مامون از او استفاده جنسی می کردند. البته بعدا، رسمی استخدام شده بود، نمیدانم قضیه به کجا رسید. ولی در طی آن مدتی که در رادیو کار کردم، هر روز که او را در دفتر میدیدم، گویی کسی نیشتری در من فرو می کند. هر روز یک راسیست را میدیم که از هزاره ها نفرت داشت.
این حادثه را من با احمد بهزاد و بصیر بگزاد در میان گذشتم. آنها تنها هزاره های بودند که پیش از من در رادیو آزادی استخدام شده بودند. هر دوی شان ناراحت شدند. گفتتند او بی بی است. باید از ما می پرسیدی. بصیر بگزاد را بعدا به بهانه ای از کار برکنار کردند. رادیو آزادی در دست پشتون ها بود و به هر بهانه ای هزاره ها اخراج می کردند.
امروز وقتی به این عکس برخوردم، رفتم در انترنت زهرا موسوی را سرچ کردم. دیدم آدم کلانی شده، حرف های کلانی در مورد حقوق بشر، آزادی و برابری جنسیتی می زند. موهایش را کوتاه کرده است، فیمینیست شده است.
نوت: این عکس را من در دسامبر 2002 در دفتر رادیو آزادی در سرک 15 ویز اکبرخان ازش گرفتم.
*****
در پیوند به این موضوع و پاسخ بعضی ها من این یادداشت را نوشتم. در صحفه اصلی بروید آخرین مطلب است.
سهشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۸
عرب ها از اسلام فاصله می گیرند
یکشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۸
Kiss them for me
جمعه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۸
عمده ترین مشکل کشورهای اسلامی
پنجشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۸
سانسور و بدترین ترجمه فارسی
Haruki Murakami, Kafka on the Shore, Translated from the Japanese by Philip Gabriel, 2005, p 127.
ترجمه درست و دقیق متن به فارسی:
«اما خودت میدانی که این آرامش دوام نمیآورد. همانند جانوری که خستهگی را نمیفهمد، به هر کجا روی در تعقیب توست. آنها در اعماق جنگل بهتو سرک میکشند. سختجان، جبار، سنگدل و خستهگیناپذیرند و دست از سرت بر نمیدارند. شاید بتوانی خودت را کنترل کنی، خودارضایی نکنی، ولی در نهایت به عنوان یک خوابِ جنسی خیس به سراغت خواهند آمد. ممکن است خوابِ تجاوز به مادر یا خواهرت را ببینی. چیزی نیست که در اختیار تو باشد. نیرویی است فراتر از توان تو. یگانه کاری که از دستت بر میآید این است که آن را بپذیری. تو از تخیلات میترسی. و حتا بیشتر از آن از خوابهایت میترسی. از مسئولیتهایی که در عالمِ خواب دامنگیرت میشوند. ولی باید بخوابی و خوابدیدنها بخشی از خواباند. در عالم بیداری میتوانی تخیلات را سرکوب کنی. اما نمیتوانی خوابهایت را سرکوب کنی». منبع: اسد بودا.
جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۸
بی بی سی فارسی اطلاعات غلط میدهد
نانسی پلوسی رییس مجلس نمایندگان آمریکا خواستار مداخله اعضای دولت و خانواده رئیس جمهوری برای نجات آمریکا شد و با شرورانه خواندن رفتار ئیس جمهوری برای سلامتی او ابراز نگرانی کرد.
خانم پلوسی یک روز بعد از آنکه رئیس جمهوری آمریکا جلسهاش را با او به ناگهان ترک کرد گفت آقای ترامپ مشکل مهار اعصاب دارد و قبل از ترک جلسه با مشت روی میز کوبیده است.
این موضعگیری نشانه افول بیشتر رابطه میان رئیس جمهوری و حزب دموکرات آمریکاست.
خانم پلوسی روز پنجشنبه به خبرنگاران گفت برای رئیس جمهوری آمریکا و عاقبت به خیر شدن کشورش دعا میکند.
پنجشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۸
گی و لزبین در تایوان
سهشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۸
از یاد بردن زبان مادری
دوشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۸
The tenacity of prejudice
شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۸
دختران پاکستانی که عروس چینی ها می شوند
پنجشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۸
چهارشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۸
ذهن متوهم مذهبی
شنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۹۸
جمعه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۸
پست عمه سنگری در باره پسر بی تربیت
پنجشنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۸
پادکست گوگل
برنامه ها معمولا روی موضوعات مختلف از جمله سکس، جنسیت، مذهب و فرهنگ هاست البته از منظرهای مختلف از جمله ساینس، روانشناسی و فلسفه ای تکامل بشری. کسانی که در برنامه ها دعوت می شوند اساتید دانشگاه ها و یا کسانی هستند که در این موضوعات تحقیق آکادمیک کرده اند. برای یک بار شنیدن می ارزد.
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۹۸
آخ درد شکم
سهشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۸
تمرین علیه فراموشی
یکشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۹۶
آب - از ترانه های چوبه دار
این شعر زیر را من در یکی از کتاب های درسی ام خواندم. تصمیم گرفتم ترجمه اش کنم. از لحن، ایجازها و ایماها شاید این نتیجه برسید که شعر کریستین هم چیزی در حد ادبیات یاوه سرایی است.
Das Wasser - from gallows songs
-------
Ohne Wort, ohne Wort
rinnt das Wasser immerfort;
andernfalls, andernfalls
sprach' es doch nichts andres als:
Bier und Brot, Lieb und Treu,-
und das wäre auch nicht neu.
Dieses zeigt, dieses zeigt,
dass das Wasser besser schweigt.
(Trans. Nasim Fekrat, September 02, 2016)
یکشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۶
آب زمزم، گندیده ترین آب دنیا
به نقل از بی بی سی، در سال ۲۰۰۵ میلادی، سازمان استاندارد مواد غذایی (Food Standards Agency) بریتانیا، بعد از تحقیقات و آزمایشات لابراتواری اعلام کرد که آب زمزم حاوی مواد آرسنیک تقریبا سه برابر حد مجاز قانونی مقرر شده توسط سازمان بهداشت جهانی است و علیه نوشیدن آب زمزم به مردم هشدار صادر کرد. بی بی سی تصریح می کند که البته این آزمایش لابراتواری بر آب زمزمی که در بریتانیا (ظاهر جعلی) به فروش می رفت انجا شده بود.