شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۳

تابوشکنی و آیده ال سازی آزادی در جامعه افغانی

در افغانستان، بعضی چیزها اتفاق میفتند که آدم را انگشت به دهان می کند. اخیرا، دختر خانمی با زره آهنی به جنگ علیه تبعیض و خیابان آزاری رفته است. جالب اینجاست که در هر وقایع از این باب، هزاره ها پیشقدم می شوند. جدا از اینکه این مسایل مسئله ساز و تابوشکن چقدر بر افکار جامعه سنتی و قبیله ای مردم افغانستان تاثیر دارند، این نوع حرکت ها یک موضوع دیگر را تداعی می کند: "هزاره ها در حال تغییراند و تغییر می آورند."

پنجشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۳

اهل حق چه کسانی هستند؟

امروز به ویدیوی تظاهرات هزاره ها نسبت به ترکیب کابینه اشرف غنی برخوردم. هزاره ها اعتراض کردند که حق شان پایمال شده است. من فکر می کنم هزاره ها به جایی اینکه به خیابان ها سرازیر شوند باید جلو درب خانه های رهبران شان تجمع کرده علیه آنها اعتراض کنند. تنها تبعیض علیه هزاره ها نیست که با آن این قوم دست و پنجه نرم می کنند بلکه خیلی از عناصر دیگر دخیل استند که باید به آنها پرداخته شوند. این نوع اعتراضات نه تنها به سود هزاره ها نیست بلکه باعث سبکی و نمایانگر نپختگی و ناآزمودگی سیاسی آنهاست.

جمعه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۳

ذکر بعضی چیزها لازم نیست

الان، گزارش بی بی سی را در باره انتخاب شدن عزیز رویش در لیست ۱۰ معلم برتر جهان دیدم. یک نکته نچسبی در این گزارش وجود دارد که فکر می کنم اندکی ناشیانه است. آن نکته برجسته ساختن پنج کلاس درسی است که آقای رویش فراگرفته است. گزارشگر با برجسته کردن این نکته میخواهد چه نکته را به شنونده گوشزد کند؟ یعنی که آقای رویش بی سواد است و یا نابغه است؟

خیلی چیزها لازم نیست که برجسته شود و حتی ذکر آن درست نیست. خیلی از همان آدم های که مدارک دانشگاهی دارند نتوانستند خودشان را باسواد کنند چه برسد به تعلیم دیگران. اگر چند نفر دیگر مانند عزیز رویش میداشتیم شاید آن کشور اکنون حال روزش بهتر بود. 

چهارشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۹۳

علل ریشه ای حملات طالبان بر یک مدرسه در پیشاور

حادثه ای که دیروز در پیشاور رخداد دردناک است. هیچ توجیهی برای چنین حمله وحشیانه به مدرسه ای که در آن بیش از 140 تن – اکثرا کودکان - کشته شدند وجود ندارد. اما بیایید این قضیه و قضایای مرتبط به این گونه حملات را یکسویه ننگریم. از دیروز تا حال من به مطبوعات غرب سر زدم تا یک تحلیل پرجانبه و بی طرفانه بخوانم اما دریغ از یک تحلیل همه جانبه در این باره. سوال اینجاست که چرا تنها با قربانیان این حادثه همدردی کنیم؟ سوال بعدی این است که دلیل ریشه ای این نوع حملات توسط طالبان بر افراد بیگناه چیست؟ برای اینکه به این پرسش ها پاسخ پیدا کنیم به پیام سخنگوی طالبان پاکستان در قبال این حمله توجه کنیم که گفت:"ارتش دست به اذیت و آزار خانواده های مان زده اند و ما با این حمله خواستیم به ارتش پاکستان بفهمانیم که از دست دادن عزیزان شان چقدر دردناک است."

چهارشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۳

ساق پای برهنه و پریشان گویی ها

امروز به این خبر بی بی سی برخوردم در مورد دختر جوانی که با ساق پای برهنه در سرک ها راه می رود. حقیقت این است که نمی شود از این عکس چیزی گرفت مگر اینکه مثل هزاران نفر دیگر حدث و گمان برهانیم. حدث و گمان زدن طبیعی است اما این حدث و گمان ما را به ده ها پرسش و پاسخ های ناگفته نه تنها نزدیک نمی کنند بلکه گمراه می کنند. 

شاید روزی این خانم معمایی را که بسیاری ها را گیچ کرده است بیاید و بگشاید و شاید هم این کار را نکند. اما بهتر است آن عده از کسانی که قضاوت می کنند اندکی تامل و ترحم در مورد این مسئله به خرج بدهند. خیلی زود و خیلی هم ساده لوحانه خواهد بود که چنین عملی را تقابل سنت و مدرنیته بنامیم. این موارد چندان ربطی به آنچه خیلی ها تصور می کنند ندارد. آن جامعه فلک زده مسیر طولانی را باید تجربه کند تا به آن مرحله ای از تقابل سنت و مدرنیزم برسد.

شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۹۳

برهان و اغراق گویی

پست قبلی ام در مورد این بود که چرا نیاز به منطق داریم. از روی اتفاق امروز به مصاحبه اشرف غنی با لیس دوسیت خبرنگاری بخش جهانی بی بی سی برخوردم. در یک قسمتی از مصاحبه، اشرف غنی به لیس دوسیت می گوید "حرف دهانت را بفهم!" آقای غنی این جمله را زمانی می گوید که خانم دوسیت مکررا برای ادعایش می خواهد دلیل بیاورد که افغانستان نیاز به حمایت نیروهای خارجی دارد و برای این کار او دست به دامان اغراق می زند. او می گوید افغانستان آنقدر وضعیتش الان خراب است که پاسگاه های ارتش مورد تخت و تاز طالبان قرار گرفته اند و روزانه در کابل بم منفجر می شود. 

این یکی از نمونه های بارز اغراق گویی است که می توان در مطبوعات دید. اشرف غنی با منطق زبان آشناست و بلافاصله از خانم دوسیت خواست جلوي زبانش را بگیرد. من از این عمل اشرف غنی خوشم آمد. علی رغم اینکه اشرف غنی تا حدی موضوع را ماست مالی کرد، در استدلالش موفق بود.

شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۹۳

چرا نیاز به منطق داریم؟

چرا به آن دست از گزارش ها که بنیاد استدلالی شان را آمار تشکیل می دهند بدبین بود؟
اخبار که این روزها در وب سایت های خبری و یا مجلات بنشر می رسند، متاسفانه پراند از این نوع اغلاط. نخست، اینکه یک موضوع ساده را به یک قضیه تعمیم می دهند و در ثانی استدلال شان بر آمار و ارقام استوار می کنند. این نوع اخبار شاید دلیلِ برای اثبات چیزی نداشته باشند جزء اطلاع رسانی اما همان اطلاع رسانی هم ناقص هست و ممکن است تاثیر بدی بر اذهان عامه بگذارد - البته اگر کسی در بند این باشد که زنان چه فکر می کنند.

شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۹۳

چرا ایجاد مرکز اسلامی 'ملک عبدالله' در کابل پراهمیت است؟

اخیرا خبرهای در باره اینکه دولت آل سعود برای ایجاد یک مرکز اسلامی در کابل چک سفید امضاء کرده است در صفحات وب منتشر شد. این مرکز قرار است در تپه "مرنجان" در زمینی به مساحت 119 هزار متر مربع ساخته شود که ظاهرا با خوابگاهی با 5000 هزار نفر ظرفیت و 15000 هزار نفر نمازگزار در نوع خود کم نظیر خواهد بود. افغانها، خصوصا آنانیکه در سایت های اجتماعی حضور دارند عکس العمل های آمیخته با قهر - برخی هم هرچند اندک - و خوشی استقبال کردند. گذشته از نگرانی ها، از اقدام دولت عربستان باید استقبال کرد.

با نگاهی گذرا، من به این نتیجه رسیدم که اکثر آنانیکه علیه قرارداد ساخت مرکزی اسلامی "ملک عبدالله" برخروشینده اند هزاره ها هستند و در میان آنان هم عده ای هستند که یا غیرهزاره اند اما شیعه و یا غیرهزاره اند دموکرات.

یکشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۹۳

تلخی ای تعصب و ناشکیبایی

در این اواخر سر و صداهای زیادی بلند شده است نسبت به برداشتن نام فیض محمد کاتب هزاره از جاده پول سوخته - دارالامان. این کار ظاهرا توسط شهرداری کابل صورت گرفته است و ممکن است کسانی دیگر هم در این قضیه دخیل باشند. برای شهرداری کابل و کسانی دیگر، شاید این قضیه خیلی سطحی بنظر رسیده باشد. در ذهن آنها شاید تنها قضیه تغییر نام مطرح بوده است و گویا این مسئله آنقدر دردسرساز هم نیست. علاوه بر این، شاید آنان فکر کردند که دولت حق دارد هر کاری بکند. چیزی که آنها تصورش را نمی کردند، عکس العمل هزاره ها در برابر تصمیم شهرداری و عملکرد آن بود.

شنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۹۳

هر پایانی را آغازی دوباره است

هر آغازی پایانی دارد و هر پایانی زایش آغازی دوباره است. وبلاگ قبلی من عمرش به آخر رسید و رفت. من خیلی در موردش فکر نمی کنم. جز یک دو موردی که آنهم به دلایلی گفتنش ضروری نیست. من وبلاگ نویسی را از سال 2004 شروع کردم، البته تا قبل از آن فقط خواننده وبلاگ ها بودم. آن زمان که من وبلاگ نویس شدم، وبلاگ نویس کم بود. خیلی از وبلاگ های خوبی که در بدو تأسیس شده بودند برای مدت کوتاهِ فعال بودند و متاسفانه زود خاموش شدند..

اکنون که فیسبوک فراگیر شده و وبلاگها تعطیل و نویسندگان آنها به فیسبوک نویسی روی آوردند، شاید این کار من برای خیلی ها شبیه شنا كردن در جریان مخالف آب بماند.من هنوز به قدرت وبلاگ باور دارم و وبلاگ را جایی برای تبادل افکار و نشر ایده ها می پندارم. شاید بگویید فيسبوک جایی بهتری است. شاید برای بعضی ها وسیله ی خوبی برای برقراری ارتباط (که طیبعتا برای همین منظور درست شده است)، آشنایی و پخش و نشر عکس و اخبار کوتاه باشد، اما مطمئنا جایی برای نوشتن و فکر کردن نیست. من فيسبوک را گذاشتم فقط برای اینکه با دوستانم در تماس باشم و شاید گهگاهی لینکی و یا گزیده ای چیزی را نشر کنم اما وبلاگ را هرگز با فیسبوک عوض نمی کنم.

در این وبلاگ قصد دارم هر وقت دلم خواست چیزی بنویسم. عطش بلندپروازی به من دست داده و من نمی خواهم آن را به این آسانی از دست بدهم. وبلاگ "فصل نو" میدانی برای یافتن جرعه های بدیع و گوارای خواهد بود برای عطشم. این فصل را با ایده های نو بروز خواهم کرد. اگر فرصت کردید به من سربزنید و نظرات تان را با من شریک سازید.

contact

نام

ایمیل *

پیام *