جمعه، فروردین ۰۶، ۱۴۰۰

از فسبوک به وبلاگ رو بیاورید!

میبینم که این روزها صفحات فسبوک بعضی از فعالین هزاره بسته می شود. این خیلی وحشتناک است و این نشان میدهد که چقدر فسبوک آسیب پذیر است. خطر انبار اطلاعات روی یک شبکه مشکلش همین است. من می خواهم از همه دعوت کنم که برگردید به وبلاگ نویسی. در این فضا اصلا جایی برای کنترول و تهدید وجود ندارد. همان فسبوک را ایلا کنید به فسبوک چلوونکی های افراطی و قبیله گرا. یا از آن پهنه فقط برای پخش لینک مطلب تان استفاده کنید. یا از طریق پیام خانه اش. مثلا من اینجا مطلب می نویسم بعد لینکش را به دوستانم از طریق پیام خانه فسبوک میفرستم تا اذیت شان کنم تا اینجا بیایند.

پنجشنبه، فروردین ۰۵، ۱۴۰۰

مسئلهء "قابل رویت شدن" هزاره ها

مسئله هزاره ها در افغانستان، یک مسئله رویت شدن است. به این معنی که قرن ها مردم این قوم در خفاء زندگی کردند، وجود شان محسوس نبود چون برده بودند. در مله عام قابل دید نبودند اگر بودند هم مطیع و فرمانبر بودند. ولی در قرن بیست و یکم، یک دفعه قابل رویت شدند. من اینجا از کلمه های "رویت" و یا "قابل رویت" استفاده می کنم چون معادل دقیق کلمه visibility را نیافتم.

در قریه ما (و شاید در خیلی از مناطق هزاره ها) وقتی ماه رمضان می شد، مردم با چشم نگران دنبال ماه می گشتند. در آخرین روزهای رمضان این مسئله حادتر می شد. مردم میرفتند در بلندی ها تا ماه را ببینند اما از ماه خبری نبود. سرانجام، بعضی ها که در قله های بالاتری از کوه ها می رفتند با خبر خوش می آمدند: "ماه را دیدیم." در خبرها هم می شنیدیم که میگفتند ماه در فلان کشور و یا فلان جای رویت شده است. همه خوشحال می شدند، از کوه ها پایین می شدند و جشن عید می گرفتند. بعدا وقتی گرد و خاک عید پایین مینشست، مردم به زندگی عادی برمیگشتند.

این استعاره را می توانیم برای رویت شدن تاریخی هزاره ها از دل کوه های هزاره جات استفاده کنیم. بعد از یازده هم سپتامبر و شکست طالبان، در دوره جدید، هزاره ها فرصتی برای نفس کشیدن پیدا کردند. آنها از دل کوه ها بیرون شدند تا آفتاب ببینند. آنها قابل رویت شدند اما کاملا رویت نشدند. این قابل رویت شدن برای هزاره ها دردسر ساز شده است. اقوام غالب با وجود هزاره ها مشکل تاریخی داشتند، اما قابل رویت شدن  این مشکل را چند برابر کرد. به این معنی که از دید اقوام حاکم که باورشان این بود "ما حضور شما را در همان کوه های هزاره جات به سختی قبول داریم ولی حالا شما می خواهید سهم در دولت و ادعاهای برابری هم داشته باشید!"

این مسئله را در فرصتی بیشتر میشکافم ولی حالا به همین کفایت می کند که بدانیم مشکل اصلی هزاره ها در افغانستان چیست. هزاره ها قابل رویت شده اند و این یک امتناع به مطیع و سربزیری تاریخی است که برای اقوام غالب قابل تحمل نیست. بدین صورت، رویت هزاره ها از تحصیلات عالی گرفته تا حضور در دستگاه های دولتی، سکتورهای خصوصی، رسانه و حتی حضور در بزرگ شهرها مشکل آفرین است چون این رویت یک امر آنتی تز و تناقض در حافظه تاریخی جمعی اقوام غالب و قبیله گراست.

اگر ما این امر مهم تاریخی را درنظر بگیریم و خوب درک کنیم، تعصبات و لشکرشی ها و کشتار هزاره های بیگناهی بهسود را بهتر درک میکنیم. مسئله علیپور هم همین مسئله قابل رویت شدن است. به این معنی که "جان" هزاره بصورت تاریخی یک "جسم" مطیع و فرمانبر بوده است. تصویر پشتون ها نسبت به هزاره ها یک تصویر ماستر و برده هگلی است و سرپیچی از این امر تاریخی برای شوونیست های اقوام غالب "تمرد" و "یاغیگری" تلقی می باشد. به همین خاطر است که قتل و کشتار مردم بیگناه افغانستان توسط طالبان/پشتون ها برای دولت اشرف غنی و دارو دسته اش مسئله ساز نیست ولی وقتی یک هزاره اسلحه بر می دارد و از امنیت و جان خود دفاغ می کند مشکل آفرین است چون "جان" انسان هزاره را قابل دفاع نمی بینند.

چهارشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۹۹

نوروز، آهِ لذت بخش

نوروز دری گشوده در دامان بهار است، دامان عنبرآگین، پر از سنبل ها، لبریز از لاله ها، سیر از بلبل ها. 

این مصرع را خیلی زور زدم تا یک چیزی دراز تر شود. ظاهرا چیزی نشد. خوب، مشخص است که طبع شعر گفتن را ندارم. نزدیک بود بنویسم طبع بیهوده گویی را ندارم. آدم چقدر خودخواه میشود بعضی وقت ها. 

چند روز پیش یک شعر از یک شاعر آسپانیایی را خواندم. این گل و سنبل را در شعر او دیدم که زیاد تکرار شده بود. باید پیدایش کنم.

یکشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۹

بیدل هندی

 چند وقتی است روی بعضی صفحات ویکیپدیای انگلیسی کار می کنم. یکی از آنها صحفه بیدل است. بیدل را فقط می شود در فضا و زمان قلمرو هند تعریف کرد. خارج از آن بیدل بی معنی می شود. رمز و راز شعر او فقط در فرهنگ هندی قابل درک است نه جایی دیگر. این اساس را متاسفانه خیلی ها مد نظر نمی گیرند. فرهنگ و تاریخ بزرگ هند را نادیده می گیرند. بیدل را از بستر تاریخی جدا می کنند و کوشش می کند در قالب اسلام جای بدهند. این یکی از خطاهای نابخشودنی است در حق بیدل. 

جمعه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۹

ناسپاسی بی حد و حصر

یک لحظه به این فکر کنید، یک دختر هزاره از بامیان برای آموزش دختران به اسپین بولدک می رود تا دختران پشتون را سواد بیاموزد اما در کنج دیگر کشور، در سرخرود جلال آباد، مردان پشتون گلوی هفت تا هزاره را می برند. این است عنعنه و رسم پشتون ها نسبت به نیکی و خوبی هزاره ها. ما می رویم تا آنها را از تاریکی نجات بدهیم، آنها در پی نابودی ماست. ما را می کشند. عجیب است. در تنها جایی که عقل آدم از کار می افتد و نمی تواند برای وحشی گری و بربریت انسانها دلیلی پیدا کند افغانستان است.

پنجشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۹۹

برای هیچ

بنده خدا کلان ادعا کرده که تز دکترایش را در هاروارد در مورد وحی قرانی نوشته آنهم 800 صفحه، با تاکید روی این عدد. وقتی خلاصه اش را خواندم، خندیدم و حیف خوردم. آدم چقدر عمری و وقتی داشته باشد که 800 صفحه در مورد چیزی بنویسد که ذره ای به بهتر شدن وضعیت و رنج بشر نمیکند که هیچ، گیچ تر هم می کند.

یکشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۹

گلدین گلوب

جایزه بهترین اکتور کامیدی گلدین گلوب به ساشا برن کهن رسید. فکر می کنم این یک داوری خوب و بجا بود. هرچند برنامه ملال آوری بود ولی خوب در این وضعیت نکبت بار همین است که هست.

این ذوم لاذوم

 خسته شده ام از این ذوم zoom. باید پایانی برای این دوره نکبت باری وجود داشته باشد. دیروز به خودم دروغ گفتم که نه، حال من خیلی خوبه نسبت به دیگران. بلی، نسبت به دیگران! بعد سریع این جمله را با خودم تکرار کردم: "چقدر خود مان را فریب می دهیم." این خودفریبی هم اثر جانبی این دوره نکبتار است.

پنجشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۹

کالای که کهنه شده است

روزگاری من شامگاهان در سرک های لاهور قدم میزدم تا بصورت اتفاقی به گروه از قوالی خوانان بربخورم. از قوالی پاکستانی خوشم می آمد چون تنها آهنگ در میان نبود، هزار نوع رقص دست و پا و سر بود (که بهتر است برش رقص بسمل گفت) که آدم را به دیدنش به وجد می آورد.  ولی در افغانستان از این ژانر موسیقی خسته شدم. افغانها فقط به همان ادا و اطوار ریاکارانه الاهو الاهو الاهو گیر ماندند، از هنر قوالی خوانی بهره ای نبرده اند. فکر می کنم، در افغانستان تاریخ قول قول قوالی بسر رسیده است. 

شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۹

هزاره ها منحیث "کیسه بوکس"

اصطلاحی است در انگلیسی بنام کیسه بوکس punching bag، به کسانی تعبیر می شود که قربانی اعمال و کردار دیگران می شوند. یک معنی دیگری این اصطلاح جنبه روانی دارد. به این منظور که وقتی دچار عقده، خشم و غصب شدید، روی "کیسه بوکس" خالی کنید. آنقدر بزنید تا از خشم خالی شوید. در افغانستان هزاره ها کیسه بوکس پشتون و بقیه اقوام شده اند. این ستمی است که فقط می شود در بستر هژمونی تاریخی بررسی کرد.

شما در کجا دیده اید و شنیده اید که یک پشتون علیه وحشی گری طالبان اعتراض کرده باشد؟ هیچ جاه. چون چنین امری تقریبا حالا برای پشتون ها غیرممکن شده است. چون وقتی یک پشتون اعتراض بکند، نه تنها خودش را مورد هدف طالبان قرار داده است بلکه خانواده و نزدیکانش را در برابر خشونت های طالبان هم آسیب پذیر کرده است. میدانیم که جامعه پشتون جامعه قبیله ای است. پشتون استقلال ذهنی ندارد چون بیرون از قبیله ذهن فردمحور است و چنین چیزی برای پشتون ها یک تناقض حیاتی است. رسیدن به آن یعنی پشت پا زدن به سنت تاریخی که خانمان برانداز است.

این وضعیت پیچیده را فقط می شود از دیدگاه سایکوانالسیس psychoanalysis تحقیق و بررسی کرد. وقتی پشتون ها به جان هزاره ها میفتند و تهدید به قتل عام می کنند، ما باید موقعیت پشتون ها را موشکافی کنیم. وضعیت دولت پشتونی فعلی را هم در همین قالب باید بررسی کرد. وقتی علیپور، یک آدم بی غرض در بهسود، را دشمن بزرگتر از طالبان طلقی می کند، باید روان این دشمنی را کالبد شکافی کرد. وقتی ما به جبهه گیری وعقده گشایی پشتون ها نگاه کنیم، به یک سر نخ می رسیم و آن یک روان انباشته و آشفته از خشم و عقده چندین ساله است که نیاز حاد به خالی کردن دارد. برای خالی کردن این عقده و خشم، باید فضای وجود داشته باشد. در جامعه پشتون فضای برای اعتراض وجود ندارد. پشتون ها این فضا و فرصت را همیشه در وجود تاریخی هزاره ها میبینند. اصطلاح کیسه بوکس شدن هزاره ها دقیقا در چنین کانتکست معنی پیدا می کند.

به این خاطر است که ما وقتی به مسایل افغانستان نظر می افکنیم، نباید مشکلات را تمپورال ببینیم، بلکه آنرا باید در بستر تاریخ هژمونیک قبیله حاکم نگاه کنیم. از این طریق ما بیشتر به وضعیت جاری وقوف پیدا می کنیم. برای خودگاهی، هزاره ها نیاز به تغییر دیدگاه دارند. این تغییر را فقط می شود در تاریخ جستجو کرد.

چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۹

زمانِ غیر اکنون

به یاد می آورم
لحظه ای را
نیمکتی را
در خیابان لوتر
در کنار کتابخانه
روبروی کلیسای لوترن

گاهی اسرار میکردی
"بگذار کمی بپاییم"

زمانِ
غیر اکنون
تنها
پیام آور نستالوژی است

شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۹

صفحه بیدل

امروز فرصت پیش آمد روی صفحه انگلیسی بیدل کار کردم. در قسمت معرفی، او را بعد از امیر خسرو، بزرگترین شاعر هندی-فارسی معرفی کردم که چنین چیزی واقعیت دارد. یک سری مرجع های که نادرست اضافه شده بود برداشتم، هایپرتکست و انترویکی ها را هم اضافه کردم. بعضی های شان را ایدیت کردم و یک سری مأخذ جدید اضافه کردم. چند تا کتیگوری تازه اضافه کردم. لیست کارهای که تا حال به زبان انگلیسی در باره کارهای بیدل صورت گرفته است اضافه کردم. در فرصت دیگر بعضی چیزهای دیگر را هم اضافه می کنم. باشد تا کسانی که علاقمند این شاعر پیچیده اندیش هستند منابع بیشتری در اختیار داشته باشند.

جمعه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۹

روز جهانی داروین

 امروز، 12 فیبروری، روز جهانی چارلز داروین متولد سال 1809، یکی از بزرگترین نچرالیست ها در تاریخ بشری ماست. نظریه های او در مورد سیر تکامل زندگی دیدگاه ما را نسبت به جهان و خود مان متحول کرد. درود بر این مرد بزرگ. 

پنجشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۹

صدای خراشناک از بطن فرهنگ هژمونی تاریخی

بعضی وقت ها آدم به چیزهای وابستگی پیدا میکند که نیاز به استدلال ندارد. این وابستگی می تواند از روی نیاز باشد یا هوا و هوس ولی وابستگی است. وابستگی به ضمیر ناخودآگاه و خیالاتی که در آنجا شکل می گیرد بخش کلانی از تصوراتی می شود که ما عملا آن را در زندگی روزانه خود می بینیم، تجربه می کنیم اندک اندک به بخش از خودآگاهی جمعی ما تبدیل می شود. صدا یا آواز یکی از این وابستگی هاست.

خیلی وقت هاست که من آهنگ های احمد ظاهر را نشنیدم. چند روز پیش، بصورت اتفاقی، آهنگی از او شنیدم، زمخت و خشن و ناهموار به نظر رسید. به این فکر کردم که او روزگاری شاید لجندی (legend) بوده اما فقط به یک دوره و زمان خاصی که هزاره ها در آن حضور نداشتند. زمانی که او آواز می خواند، فرزندان هزاره حق مکتب رفتن را نداشت. کوچی ها سرزمین های هزاره را اشغال کرده بودند. وجود هزاره یک جرم بود. او آواز خوان معروفی برای آن ستمگرانی بود که به عشق و انسانیت و عدالت باور نداشتند. او آواز خوانی برای یک دوره ای که بود که قدرت هژمونی قبیله ای حاکم پیشه اش همواره ستمگری بود. نمی شود او را یک هژمون تلقی کرد اما می شود او را در بطن این دستگاه هژمونیک تعریف کرد.

احمد ظاهر برای اقوام هژمونیک و افراد ستمگر آهنگ میخواند که فقط فضیلت عشق را در نفرت و سرکوب هزاره می دیدند. ستمگرانی که آواز او را می شنیدند از سرکوب و ظلم بر هزاره ها هم سرمست بودند. او در چنین برهه ای از زمان آواز خواند و هنرمند بود. احمد ظاهر آوازخوان خوبی بود اما فقط برای عده ای محدودی چون هزاره ها از بطن اجتماع کنده شده بودند. صدای احمد ظاهر خراشی است در نهانگاه تاریخ بی عدالتی و ظلم. نازیبنده ای است در فرهنگ و تاریخ هزاره ها.

به این خاطر است که من نمی توانم با احمد ظاهر ارتباط برقرار کنم. این حس برقرار نکردن هم تاریخی است و هم فرهنگی. منی هزاره از بطن آن تاریخ و فرهنگ هژمونی ای که احمد ظاهر را پروراند، کنده شده بودم و هنوز هم کنده شده ام. 

برای هر هزاره، این یک ضرورت تاریخی است تا خودش و هویتش را در تاریخ ترسیم کند. هزاره ای که اگر به خودآگاهی برسد نیاز به چنین تجزیه و کالبد شکافی تاریخی دارد.

پنجشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۹۹

یک درس از هزاره های پاکستان

هزاره ها در افغانستان باید از هزاره های کویته درس بگیرند. وقتی ده نفر از معدن چیان آنها در بلوچستان به قتل رسیدند، اکثر آنها کارهای شان را رها کردند. طبق گزارش afp حدود 15000 معدن چی هزاره تا حال به کار شان برنگشته اند. این باعث شده است که نزدیک به 200 کارخانه معدن از کار بیفتد، مردم محل و تجارت های شان از کار افتاده است. دولت فدرال پاکستان نگران شده و حالا قول داده که امنیت کارگران را بگیرد. معلوم نیست تا چه اندازه آنها به قول شان وفا می کنند.

ولی چیزی که اینجا مهم است این است که این باید به یک حرک مدنی و اعتراضی تبدیل شود. این برگ برنده که حالا به دست هزاره هاست باید در آینده ازش در برابر بی عدالتی ها استفاده کنند. چیزی که برای هزاره های افغانستان درخور توجه است این است که این باید درسی باشد برای آنها. اگر رهبران و کلانان هزاره تصمیم بگیرند که سربازان شان را از خط مقدم جبهه فرابخوانند چیزی را از دست نخواهند داد که هیچ بلکه بیشتر باعث وحدت آنها می شود. هزاره ها باید کارهای کلانتری بکند که اگر بخواهند به قتل عام و بی عدالتی علیه شان پایان دهند.

شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۹

بقا در برابر هژمونی تاریخی

 هزاره ها همیشه با یک هژمونی تاریخی مقابل بوده و هست. این تهدید را همیشه باید به عنوان یک پدیده ذاتی نگریست. هژمونی در برابر هزاره ها در هر شرایط ممکن سر برمی آورد. این را همیشه باید منحیث طبیعت دوم (second nature) در نظر گرفت. به این معنی که هزاره ها همانطور که از باد و بوران سرد زمستانی در کوهستان های هزاره جات در امان نیستند از هژمونی تاریخی هم در امان نیستند. حمله سربازان حکومتی بر مردم بیگناه و عادی بهسود چنین امری را برای ما تداعی می کند. برای حکومتی که حالا طالبان بر گلویش زانو زده است و آخرین نفس هایش را می کشد، هیچ دلیل نمی تواند مبنای حمله به مردم بیگناه هزاره در بهسود باشد جزء تحمیل هژمونی تاریخی که همیشه توسط حکمرانان قبایل حاکم برای سلطهء بیشتر و رانده شدن مردم هزاره از بطن جامعه به اجراء در آمده است. هزاره ها چیزی از دست نخواهند داد که اگر سربازان شان را از جبهه های جنگ در اردو فرا بخوانند. بگذارند این دولت زودتر سقوط کند تا اینکه منتظر بنشینند و روز شماری کنند.

دوشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۹۹

و این خیابان پایان ناپذیر

 یک روز دیگر
یک سرنوشت دیگر
و این خیابان پایان ناپذیر

نمیدانستم تا وقتی از هم دور شدیم

چهارشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۹

the Orwellian world

من تازه متوجه شدم که تاثیر وبسایت های اجتماعی، خصوصا فسبوک چقدر عمیق بوده تا اندازه ای که معیار برای درک حقیقت از بین رفته است و دیگر از حقانیت خبری نیست. به همان اندازه که این سایت های غول ما را به هم نزدیک می کند، دو برابر ما را از همدیگر دور نیز می کند. این دوری و فاصله گرفتن از همدیگر هم ادراکی است و هم مفهومی. این تاثیر را فقط می شود در ادراک های مان از محیط و افراد جستجو کرد و از طریقی که ما آنرا دریافت می کنیم: "تاثیر فرد سوم" (third person effect). فضای که در چنین وضعیتی خلق می شود کلا یک فضای ناپایدار و بی اعتمادی است. کاملا یک جهانی اورلی. اشباع شده در خود و خودبینی. انکار حقیقت و سرانجام فرو رفته در کام مولتی فرنیا (multiphrenia)، یعنی متلاشی شده و تجزیه شده از خود به هزار نسخه دیگری از خود. این است وضعیت جهان ما اکنون. به همان اندازه که ما از هم دور می شویم و تجزیه می شویم، از خود هم بیگانه می شویم. این بیگانگی نه تنها حسی است بلکه ادراکی و مفهومی است. 

سه‌شنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۹

یافت شده: شعری از گوته

این شعر گوته را من چهار سال پیش از آلمانی به فارسی ترجمه کردم. امروز دوباره خواندم، لذتش چند برابر بود. قدرت تخیل گوته تحسین برانگیز است. تصویری که او می سازد خیلی نزدیک به واقعیت است. در خیلی مواقع میشه او را با بیدل مقایسه کرد.

دوستانی هستند که بهتر از من به هر دو زبان تسلط دارند، اگر این متن را خواندید، لطف کنید نظر تان را بنویسید.
Gefunden

Ich ging im Walde
so für mich hin,
und nichts zu suchen,
das war mein Sinn.

Im Schatten sah ich
ein Blümchen stehn,
wie Sterne leuchtend,
wie Äuglein schön.

Ich wollt es brechen,
da sagt' es fein:
Soll ich zum Welken
Gebrochen sein?

Ich grub's mit allen
den Würzlein aus,
zum Garten trug ich's
am hübschen Haus.
یافت شده

در جنگلزاری قدم گذاشتم
 نه اینکه دنبال چیزی باشم
 همینطوری
 برای دل خودم
 .نیتم چیزی جز این نبود

ناگاه
 دیدم
  در سایه ای گل کوچکی ایستاده است
  درخشان بسان ستاره ها
 .براق همچون چشمان ریز زیبا

 هوای چیدنش به سرم زد
 :ناگه، با ظرافت و نرمی، گفت
 من پژمرده میشوم
 .اگر چیده شوم

 با ریشه اش
 از دل خاک بیرون کشیدم
 بردم اش به باغچه ای
 در مجاورت
 .خانه ای که دوستش دارم

 در گوشهء دنجی
 نشاندمش
 از آن روز تا حال
 از شکوفه هایش
 .در وجدم
Poet: Johann Wolfgang von Goethe - Source
(Trans. Nasim Fekrat, July 13, 2016)

دوشنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۹

خرده هویت ها و مشکلات نظریه جهانی حقوق بشر

پایه های  تیوری حقوق بشر بر فرضیه یونیورسالیزم حقوق ذاتی و طبیعی انسانها استوار است. به این منظور که خارج از رنگ و پوست، فرق نمی کند انسان در هر کجا باشد انسان است. این عالی و دقیق است اما مشکل کار در کجاست.

وقتی ما این فرضیه ها را در تاریخ، فرهنگ و اجتماع پیاده کنیم چیزی نیست جز ابسترکت. یعنی تقریبا نامفهوم. شنیده ام که بعضی ها می گویند هویت های مثل هزاره، شیعه، افغانستانی و فلان و فلان اهمیت نداره، ما همه انسانیم. شعارهای شان در فسبوک این است: "بیایید انسان باشیم نه هزاره." خیلی خوب و قبول، ما میتوانیم انسان باشیم، اما انسان هزاره قبل از اینکه هرچیز دیگری باشد هزاره است. خصوصیات فرهنگی و تاریخی انسان هزاره مقدم بر دیگر هویت هاست. در افغانستان، مردم بقیه اقوام، هزاره ها را اول هزاره می بینند بعد انسان.  چون هویت اتنیکی هزاره ها اول می آید، هویت های دیگر موخر است. به هزاره منحیث ساکنین بومی نمی بینند. به همین خاطر است که همیشه برای بیگانه سازی هزاره ها از نام های تحقیرآمیز نژادی مثل "هزاره موشخور،" "خدا سگم را هزاره نکنه،" "قلفک چپات" و ده ها نوع تحقیر نژادی دیگر.

حتما تجربه کرده اید که شئونیست های فرقه‌ غالب یا حاکم، یکی از استراتیژی شان برای محو تاریخ هزاره ها در افغانستان از همین اسلوب فرضیه های یونیورسالیزم استفاده می کنند. یادم است وقتی با برادران تاجیک و پشتون از قتل عام هزاره ها توسط عبدالرحمن خان و طالبان سخن به میان می آمد، خیلی زود برافروخته می شدند و عجولانه می گفتند، این حرف ها را نگویید چون به وحدت ملی صدمه وارد می کند. ما باید گذشته را فراموش کنیم. این جمله خیلی خطرناک است: "بیایید گذشته را فراموش کنیم." آنها علاقمند نبودند که درد تاریخی هزاره را بشنوند. تحمل شنیدن داستان قتل عام هزاره ها را نداشتند.

چطور می شود به آنها باور و اعتماد کرد وقتی تحمل شنیدن تاریخ رنج و ستمی که بر منی هزاره رفته است را  ندارند اما می خواهند ما باهم بسوی آینده مبهم حرکت کنیم که گذشته آنرا تعیین می کند؟

وقتی کسی می گوید، فراموش کنیم، یاد تان باشد که او بخشی از تاریخ و هستی شما را میخواهند انکار کند. انکار تاریخ، یعنی انکار حضور تو در حال و آینده. وقتی تو در گذشته نفی شدی، نفی و انکار وجود تو هم در حال ممکن پذیر است و هم در آینده.

سالها پیش، دو تا مستند در مورد جراحی بینی در افغانستان دیدم. از داکتران می پرسند، "اکثر مشتری شما کیهایند؟" داکتران در پاسخ میگویند، "زنان هزاره." می پرستند، "چرا زنان هزاره؟" می گویند، "چون قیافه آنها غیرعادی است، آنها می خواهند عادی شوند، مثل دیگران." به این دقت کنید. زن هزاره، وجود فزیکی او درحالت عادی غیرنرمال است. با جراحی آنها می خواهند مثل بقیه مردم شوند. این ایدیولوژیک هژمونیک است که بستر چنین فکری را رونق می دهند. این نظریه داکتران بود.

ولی وقتی از دختران هزاره سوال می کردند، جواب آنها متمرکز به زیبایی بود نه عادی شدن چهره شان مثل تاجیک و پشتون. این ایده برتربینی فقط در ایدیولوژی هژموننیک قومی رشد می کند و ما باید نگران این پدیده هژمونیک باشیم چون ایدهء غیرعادی جلوه دادن انسان هزاره را عادی سازی می کند. این دقیقا همان چیزی است که گرامشی (Gramsci) در یادداشت های از زندانش بنام کامون سینس (common sense) یاد می کند. یعنی وقتی یک پدیده تبدیل به شعور اجتماع می شود، آنوقت هر نوع نگاه انتقادی در باره آن غیرمنطقی بنظر می رسد. این در دراز مدت برای هزاره ها بنیان برافکن است.

شاید زنان هزاره این را نپذیرند که نمی پذیرند و خودشان را کمتر از دیگران نمی بینند، اما دیگران آن طوری قضاوت نمی کنند. آنها با پدیده بنام هزاره مشکل دارد که هویت جزء آن است. به همین خاطر است که من فکر می کنم برای زنان هزاره در افغانستان، هویت قومی/نژادی مقدم بر جنسیت است چون وقتی کسی به پدیده ی بنام "هزاره" هویت قایل نباشد، تاریخ او را انکار کند، او را سلب صلاحیت و خصوصیت های انسانی کرده است. برای هر نوع مبارزه مدنی باید این اصل مهم را به یادداشت که هویت هزاره بودن مقدم بر جنسیت است. یک زن هزاره بیرون از خویش، یعنی وقتی با اقوام دیگر در جامعه افغانستان وارد معامله می شود، اول هزاره است بعد زن. همین استدلا ل برای مردها صدق می کند.

رسیدن به چنین خودآگاهی ضروری است و این نه تنها کمک می کند تا هزاره ها (زن و مرد) در عین حالیکه از حقوق مدنی و طبیعی خود آگاهی پیدا می کنند تا بتواند من حیث یک هویت مستقل در معاملات سیاسی و اجتماعی مشارکت فعال داشته باشند، بلکه از متاع و کالایی شدن در بازارهای حقوق بشر، حقوق زن، و فیمینسم هم امتناع یا جلوگیری کنند. 

یکشنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۹

سیستم مقصر است نه افراد

 وقتی به قضایای رادیو آزادی نگاه می کنیم نباید توجه مان به افراد شود. افراد افکار شان عوض می شود، رشد می کنند، بردبار می شوند، و با مردم دیگر عادت می کنند ولی از یاد نبریم که این سیستم است که افراد را به جهتی سوق می دهد. کسانی مثل غفور لیوال، احمد تکل، زهرا موسوی و دیگران ممکن است همان آدم های نباشند که 18 سال پیش بودند. آنها تغییر کرده اند. در طی این 18 سال پیش، به همان اندازه که افغانستان تغییر کرده است مردم و افکار شان تغییر کرده است. پس ما نباید شخصا به جان یک نفر بیفتیم، در عوض توجه مان را به رادیو آزادی و ایدیولوژی هژمونی قومی که علیه هزاره ها تا حال پیاده کرده است تمرکز کنیم. ما این سوال را از خود بپرسیم که چطور ایدیولوژی هژمونی قومی وارد سیستم می شود و چگونه افراد تحت تاثیر آن قرار می گیرد.

شنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۹

استدلال معیوب که منجر به بی عدالتی می شود

 شنیده ام بعضی های که نسبت فرهنگی شان به سیدها می رسد منت گذاشته اند که برای هزاره ها کار کرده اند و به همین خاطر هزاره ها نباید علیه نفرت های نژادیی که سیدها مرتکب می شوند زیاد حرف بزنند. این استدلال به همان اندازه که معیوب است خطرناک است. هر سید، هر تاجیک و هر پشتونی که روی اقلیت هزاره ها کار می کنند باید در کنار شان بایستند. زیرا به همان اندازه که آنها برای هزاره ها از طریق حرفه ای شان کار کرده اند به همان اندازه نفع برده اند، سفر رفته اند، به اجتماع وارد شده اند، جاه و منزلت پیدا کرده اند. به اصطلاح دیگر، فرهنگ و تاریخ مردم هزاره متاع یا کالای بوده است که آنان ازش استفاده کرده اند و می کنند. تاریخ و فرهنگ هزاره ها بسیار غنی است و آنها فقط از این بستر استفاده کرده اند و رشد کرده اند. نباید منت بگذارند. این خودش بیعدالتی می آورد. موضوع زهرا موسوی را هم در همین بستر بیعدالتی باید بررسی کرد. فرهنگ، تاریخ و حتی درد و رنج زنان موشخور هزاره (به قول زهرا) متاع و کالای شده است که در بازار حقوق زنان و فیمینسم رد و بدل می شود و برای عده ای جاه طلب، تبدیل به سرمایه (اجتماعی) می شود.

در غرب، محققین و کسانی که با مردم بومی و اقلیت های تحت ظلم کار می کنند در روزهای "پلده تنگی" در کنار شان میاستند و از آنها حمایت می کنند. در کجا دیدیم که حرکت های اعتراضی اقلیت ها علیه بیدادگری سفیدها و گروه های فاشیست باعث رنجش آن افراد شده است؟ این تنها در افغانستان و آن فرهنگ معیوب ممکن است. سیدها به جای اینکه ناراحت شوند، باید بیایند بر علیه نفرت هژمونیک قومی علیه هزاره ها (که خود بخشی از آنهاست ) اعتراض بکنند. باید از خود بپرسند که چطور یک نفر که روزی خودش پاسدار ومروج خشونت و نفرت هژمونیک نژادی علیه هزاره ها بوده، حالا آماده از همان مردم و زنانش دفاع می کند؟ مثل این می ماند که یک راسیست را جلودار حقوق بشر هزاره ها قرار بدهیم و او بیاید کارش را اینطوری آغاز کند: "خوب! دختر هزاره موشخور! خیلی ازت بدم میایه، میدانم که تو هزاره ی! آلی بگوی که درد و رنج تو چیست که مه از لحاظ حقوق بشری برت راه حل تجویز کنم."

پنجشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۹

به ایدیولوژی تمرکز کنیم نه فرد

وقتی موضوع تحقیر نژادی در میان می آید شخص نباید مورد توجه قرار بگیرد بلکه بیشتر باید روی آن تروپ های تحقیر آمیز نژادی تمرکز شود. به این معنی که ما نباید زیاد روی یک شخص تمرکز کنیم. فرد تغییر می کند و همینطور باور ها و دیدگاهایش. ولی من نمی فهمم آدم در چه شرایطی قرار می گیرد که آن تروپ های تحقیرآمیز نژادی را به زبان می آورد؟

 مهم اینجاست که بستر و وضعیت آن لحظه ای که فرد چنین امر شنیعی را مرتکب می شود بررسی و شکافته شود. مثلا زهرا باید توضیح بدهد که در آن لحظه چه شرایطی و چه چیزی او را تحت تاثیر قرار داده بود که در برابر یک آدم بی غرض به تروپ های تحقیرآمیز نژادی پناه ببرد. این به ما کمک می کند که به بستر این نوع تروپ های تحقیرآمیز فکر کنیم نه به خود زهرا. خود او تنها انتقال دهنده آن است نه پرورنده آن. این تروپ ها بخشی از یک ایدیولوژی نژادی است که بصورت تاریخی توسط اقوام حاکم برای سلب هویت انسانی هزاره ها و نهایتا به انزوا بردن آنها از اجتماع، رشد کرده است. ما باید این ایدیولوژی را هدف قرار بدهیم نه فرد را. افراد سریع تغییر می کنند اما ایدیولوژی نه تنها نمی میرد بلکه سرسختانه برای ماندگاری اش تقلا می کند. ما باید گوشه های پنهان این ماندگاری را کشف کنیم به جایی اینکه به جان یک فرد بچسپیم.

سه‌شنبه، دی ۲۳، ۱۳۹۹

چیزی بنام "نژاد" وجود ندارد

 باری، دوستی از من در مورد دی ان ای پرسیده بود و اینکه داده ها را برایش تحلیل کنم. رشته من بیولوژی نیست ولی ما بارها در مورد دی ان ای و ساختار آن درس داشتیم و صحبت کردیم. من به این دوست توضیح می دادم که نژادی بنام "هزاره" از لحاظ بیولوژیکی وجود نداره، این فقط یک بناء یا برساخت/محصول اجتماعی و فرهنگی است. مردمی که خود را هزاره می پندارند وجود دارند همانطور که مردم پشتون، تاجیک و بقیه اقوام وجود دارند ولی اینکه خونی یا دی ان ای مشخصی که آنان را از همدیگر شناسایی بکند وجود ندارد.  اینکه آن دوست پذیرفت یا خیر، باشد. 

وقتی در مورد افراد صحبت می کنم نباید قوم و نژاد آنان را دخیل کنیم مگر اینکه آن فرد و عملکردش در آن بستر گره خورده باشد و از آن نماینده گی بکند. ولی هنوزم، من فکر میکنم این افراد است که در برابر اعمال شان مسئولند نه کسی دیگر. به همین خاطر وقتی ما از کسی انتقاد میکنیم این را باید به یاد داشته باشیم. هدف من از آن خاطره تلخ فقط تا همین حد بود. فرد باید مسئولیت بپذیرد، عذرخواهی بکند، فرقی نمی کند که واقعه ای 20 سال پیش باشد یا 20 روز پیش. یک چیزی اتفاق افتاده است در تاریخ.

در باره موضوع زهرا موسوی

ما انسانها چیزی نیستیم جز خاطره تاریخی و بعضی از آنها ما را رها نمی کند هر جا برویم و هرچه که باشیم. دلیل اینکه من آن حادثه را یاد کردم این بود که ممکن است زهرا بیاید و بگوید آری، من چنین چیزی گفتم، معذرت می خواهم. من آن لحظه آدم خوبی نبودم. همه خطا می کند. با معذرت خواهی چیزی اتفاق نمی افتد جز التیام.

اتفاقا این موضوع را من قبلا به انگلیسی نوشته بودم ولی خواستم به فارسی نشر کنم. انگلیسی آن بخشی کلانتری است که من در باره رادیو آزادی وفضای تعبیض جنسیتی و نژادی آنجا نوشته ام. آن را به وبلاگ انگلیسی ام نشر می کنم. این نوشته قسمتی از پروژه ای بود که من در کلاس انجام دادم. این بخشی از یک پروژه روانکاویی بود در باره تبعیض و نژاد پرستیی که من تجربه کرده بودم.

شنیده ام که بعضی ها گفته اند که هنوز فلانی تغییر نکرده و این نوع نوشته ها ضد زن است. خیلی از این زنانی که واکنش نشان داده اند هزاره اند. من واکنش آنها را درک می کنم. ولی این را به یاد داشته باشیم که رنج زنان هزاره چند لایه است، زن بودن فقط یکی از آنهاست. زنان هزاره هم به خاطر اینکه هزاره است تاوان می پردازند و هم به خاطر زن بودنش. این امری مواخر یک مشکل عمومی است برای همه زنان افغانستان. زهرا عضوی از آن جامعه است و اگر او بیشتر از همه درد تبعیض علیه زن بودنش و نژادپرستی را تجربه نکرده باشد که کمتر نکرده است. کسانی که علیه زهرا کامپاین راه اندازی کرده اند و علیه او تبلیغات سوء می کنند داستان آن ها جداست. آنها از هر فرصتی از آب گل آلود ماهی می گیرند ولی مهم این است که ما همه باید علیه تبعیض مبارزه کنیم چه از نوع نژادی باشد یا از جنسیتی، همان کاری که زهرا و زنان آزادی خواه دیگر می کنند ولی زهرا یک عذرخواهی بدهکار است. او می تواند از طریق ایمیل یا تماس اینجا به من پیام بفرسته  و عذرخوانی بکند. من آن مطلب را پاک می کنم و عکسش را (ورژن اصلی) منحیث تحفه برش میفرستم. 

contact

نام

ایمیل *

پیام *