۱۰ آذر ۱۴۰۴

حادثه دی سی و آینده مبهم

این حادثه ای که در دی سی اتفاق افتاد بدون شک تاثیر وحشتناکی بر جامعه مهاجرین خواهد داشت چنانچه از وضعیت برداشت می شود. همه در ترس و هراس هستند. کسانی هستند که می خواستند بیرون از افغانستان سفر کنند کنسل کردند. کسانی بودند که می خواستند تفریح بروند به تعویق انداختند.

این حادثه نفرت های بیشتر نسبت به مهاجرین خلق کرده است. امروز کلیپ ویدیوی از یک مهاجر هزاره را دیدم که شکایت می کرد در پی حادثه دی سی 15 تا از مشتریانش را از دست داده است. اگر راست باشد خیلی ناراحت کننده است. حالا نمیدانم چه داد و ستدی داشت.

نگرانی من از آینده است. از افراد مثل لکنوال که در گروه های صفری آموزش دیده اند که چطوری آدم بکشند. آنها شاید تازه به حالت عادی درنیامده اند و ممکن است این زمان ببرد. آدم های که تنها کشتند بلد بودند حالا زیستن عادی برای آنها که مغز شان صدمه دیده اند ممکن است طول بکشد. در نظر بگیرید، در 16 سالگی کسی استخداد شده باشد که فقط آموزش ببیند چطوری آدم بکشد و بعد هم برای 10 سال مشغول شکار آدم ها و کشتن آدم هاست.

حالا از این دست آدم ها ممکن است در میان کسانی که تخلیه شده اند زیاد باشد. مشکل اینجاست که منابع رسیدگی به وضعیت روحی و روانی افراد زیاد وجود ندارد و اگر دارد هم محدود است حداقل برای افرادی که نه زبان بلدند و با فرهنگ اینجا آشناست.

۸ آذر ۱۴۰۴

اجتناب از پشتون ستیزی

انگیزه دقیق اینکه رحمن الله وکنوال دست به حمله شنیعی که منجر به مرگ یک گارد ملی و زخمی شدن جدی دیگری شد هنوز مشخص نیست. اما چیزی که مشخص است بازار گرم اتهام و پشتون ستیزی است. این خیلی بد است. هزاره ها تا حدی محتاط اند اما اعضای اقوام دیگر را می بینم یک دم دست به اتهام زنی بلند کرد اند. 

اعمال یک نفر را نباید به همه قوم نسبت داد ورنه هیچ فرقی با اسلام هراسان و مهاجرستیزان نخواهیم داشت. آنها این مورد را بهانه قرار داده اند به اسلام و کلا مسلمان ها حمله می کنند و خصوصا به جامعه مهاجر. بهتر این است که کوشش کنیم از آن بحث های ملامت گرایی و افترا دوری کنیم.

۷ آذر ۱۴۰۴

یادداشت هایی کهنه از کابل

امروز از روی تصادف به یادداشت هایی از کابل سر زدم. در زمان اولین انتخابات ریاست جمهوری افغانستان در خزان سال 2004 من یک سری یادداشت هایی برای بی بی سی نوشتم.

یادم است در آغاز یکی از مدیران بخش فارسی بی بی سی واضح به من گفت که هرچه می نویسم باید تب و تاب انتخابات را منعکس کند و "آها، کوشش بفرمایید از موارد مثبت استفاده کنید. چیزهای منفی را نشر نمی کنیم." گفتم باشه. بهرحال، لینکش اینجاست.

۶ آذر ۱۴۰۴

یادداشت هایی سیماسمر

امروز یادداشت های روزانه آغی کلو سیماسمر را در زبانی آلمانی در اشپیگل یافتم و یکش را با زور دکشنری تمام کردم. 15 سال از آن سالهای می گذرد که من آلمانی را بهتر از عربی و آسپانیایی صحبت می کردم، تور می دادم و متن می خواندم و ترجمه می کردم. وقتش است که برگردم و تجدید ذهن کنم. عمر کوتاه است نمی خواهم آلمانی کاملا فراموشم شود. حداقل یادداشت های آغه کلون از مو که خاک پای شی سرمه چی مون از مو شونه ره به آلمانی می خوانم.  

۵ آذر ۱۴۰۴

سید مصطفی کاظمی و قتل عام افشار

یک جایی دیدم که نوشته بود سید مصطفی کاظمی معمار وحدمت ملی. خیلی جالب  است که شما فکر کنید مصطفی دقیقا می دانست خشت های ساختمان وحدت ملی را چطوری روی هم بگذارد. یاد فاجعه ی افشار افتادم. چهره های کودکان مثله شده و صحنه های زنان سینه بریده جلوی چشمم زنده شد. به این فکر کردم که کاظمی با معامله با شورایی نظار چطور به یکی از معماران قتل عام افشار تبدیل شد. یاد و خاطره آنهای که در افشار جان شان را از دست دادند گرامی باد و کاظمی هم از معماران فاجعه افشار فراموش نخواهد شد.

۳ آذر ۱۴۰۴

بررسی دوباره پرونده مهاجرین در آمریکا

امروز رویترز گزارش داده که بنا بر یادداشتی که رویترز آن را دیده دولت ترامپ به وزارت مهاجرت آمریکا گزارش داده که تمام پرونده های مهاجرینی که در زمان دولت بایدن به آمریکا پذیرفته شده اند و وارد آمریکا شده اند بازبیینی صورت بگیرد. این دستور ممکن است شامل 233 هزار مهاجرینی شود که که بین جنوری 2021 و فیبروری 2025 وارد آمریکا شده اند. 

این خبر خبری بدیه به این خاطر که قبلا دولت ترامپ سقف پذیرش مهاجرین را به حداقل رسانده بود. مثلا در سال 2026 سقف پذیرش 7500 نفر است که آنهم فقط سفیدهای آفریقایی جنوبی اختصاص داده شده است.

در طی دو سال تحقیق میدانی در واشنگتن دی سی من با کسانی برخوردم که بین دو سال تا هفت سال پرونده های شان تحت بررسی بوده اند. اکثر این بررسی چند لایه اند. مثلا مهاجرینی که از ترکیه آمده اند اول توسط سازمان های دولتی و غیردولتی ترکیه مورد بررسی و بازبینی صورت گرفته بود. در مرحله دوم توسط یوان اچ سی آر و مرحله آخر هم توسط سفارت آمریکا و دستگاه های امنیتی مثل USCIS  و Homeland Security. یعنی مهاجرین قبلا تمام مرحله ای بررسی و بازبینی بیش از انتظار را طی کرده اند. معلوم نیست این برنامه ضدمهاجرتی می خواهد دنبال چه بگرده و چه سوراخ سمبه ای را بپالد که قبلا دیده نشده اند. 

حالا مشخص شد که کسانی نزدیک به چهارسال است منتظر دریافت گرین کارت خودند و هنوز دریافت نکرده اند دلیل اش برنامه ضد مهاجرتی است که قرار است دولت فعلی روی دست بگیرد.

۲ آذر ۱۴۰۴

اسباب خشم: مصادره سرزمین های هزاره در غزنی

 یک گزارش در اطلاعات روز در باره مصادره سرزمین های هزاره ها در غزنی منتشر شده است. این قسمت از گزارش را که من اینجا آوردم خون آدم را به جوش می آورد. هزاره ها هنوز که هنوز است نتوانسته اند آن بیداری و هوشیاری تاریخی نسبت به شیادی، حقه بازی و بمبوزل قبیله ای را یاد بگیرند. هنوز که هنوز است به قول و تعهد آن عده از همدستان دزدهای که اموال شان را مصادره کرده و می کنند می خواهند اعتماد کنند و آنها را "وکیل" انتخاب کنند تا از حق آنها در برابر دزدانی که خودشان همدستند دفاع کنند. هنوز که هنوز است به دشمنی که جز به بیرون راندن و از بین بردن مردم هزاره فکر دیگری نمی کنند می خواهند اعتماد کنند. وای براین سطحی از ساده لوحی! 

آخر چطور می ممکن است که انسان هزاره امروز به چنین پختگی نرسیده باشد؟ چطور ممکن است هزاره برود وکیلی از درون دزدان و غاصبان سرزمین شان انتخاب کنند از حقوق آنها دفاع کنند؟  این آنقدر ساده لوحی بنظر می رسد که حتی نمی شود جوک به شمار آورد.

بهرحال، در این قطعه ی از گزارش شما نه تنها به لایه های ضخیم اذیت و آزار هزاره ها متوجه می شوید بلکه به شگردهای اخاذی از طریق حقه و فریب و جلب اعتماد یک گروه آسیب پذیر را متوجه می شوید.

«وکیلان مشکوک؟»

در فیصله‌نامه‌ی دادگاه ویژه‌ی طالبان برای جلوگیری از غصب زمین و استرداد زمین‌های غصب‌شده، افزون بر سه نماینده‌ی مردم نوآباد، نام‌های «عبدالحکیم قیومی» و «مسیح‌الله امیری» نیز به‌حیث وکیلان مردم ذکر شده‌اند. آنان پس از آن وکیل تعیین می‌شوند که این دادگاه طالبان از مردم می‌خواهد تا یک «متکلم» را تعیین کنند: «قیومی و امیری را هم یکی از کارکنان دادگاه ویژه‌ی [طالبان] برای ما پیشنهاد کردند. هر دو پشتون‌تبار، از میدان‌ وردک و از نزدیکان محمدانور مدثر اند.» نام‌های آنان هم در فهرست وکیلان مدافع وزارت عدلیه‌ی طالبان وجود دارند.

آنان با باشندگان نوآباد به توافق می‌رسند تا در ازای پیگیری دعوای‌شان، یک ‌میلیون و 750 هزار افغانی دریافت کنند. باشندگان نوآباد هم تعهد می‌کنند که این مبلغ را طی سه قسط می‌پردازند. یک منبع توضیح داد: «قسط اول در شروع کار بود، قسط دوم در جریان دعوا و قسط سوم هم در ختم دعوا. 700 هزار آن در دو قسط پرداخت شد. قرار شد قسط سوم را پس از اعلام حکم دادگاه و مطابق شرایط حکم پرداخت کنیم.» عبدالحکیم قیومی و مسیح‌الله امیری اما یک روز قبل از اعلام حکم دادگاه ویژه‌ی طالبان برای جلوگیری از غصب زمین و استرداد زمین‌های غصب‌شده به نوآباد می‌روند: «پس از نماز شام، برخی از نمایندگان را جمع می‌کنند و می‌گویند که دعوا به نفع مردم تمام شده و متباقی 475 هزار افغانی قسط آخر را هم بپردازند. آنان نیز می‌پردازند و امیری و قیومی شبانه به سمت کابل می‌روند. فردا که در دادگاه حکم خوانده شد، همگی حیران ماندند.»

یکی از منابع ذی‌دخل تأیید می‌کند که عبدالحکیم قیومی و مسیح‌الله پس از صدور حکم، از وکالت دعوای نوآباد استعفا کرده‌اند. بااین‌حال، به ادعای او، آنان در هماهنگی با محمدانور مدثر، عمدا از پیشرفت دعوا به نفع مردم، «غلط» گزارش می‌داده‌اند؛ «همواره به ما می‌گفتند که ما برنده هستیم و احتمال برد را هم 97 درصد می‌خواندند. ما به این دروغ‌ها باور کردیم و دفاعیه و دادخواهی به موقع و جدی تهیه نتوانستیم.»

۳۰ آبان ۱۴۰۴

عشق بازی به جای جنگ

این عنوان مطلبی در پولیتکو است اما ترجمه اش باید این باشه: ممدانی و ترامپ دست به دامن محبت بردند نه جنگ.

خوب مشخصه. آقایه که ماشاالله با مغز گنجشکی اش نزدیکه کشور و اقتصادش را به گ.ه بکشه حالا آمده می خواهد از همان درخشش و فروغ زهران عزیز کمی نصیبش شود. می خواهد کمی رنگ آدمیت بگیره. عجیب تر آنجایی است که بنده ناخدا میگه من و ممدانی نظرات مان شبیه همه. خصوصا در مورد مقرون به صرفه بودن زندگی در نیویورک. (اصلا دیگه انرژی زهرخند نمانده).

۲۳ آبان ۱۴۰۴

زندگی انسان هزاره با "اگر" گره خورده است

در افغانستان زندگی انسان هزاره با "اگر" گره خورده است. مثلا گوش مان پر است از این جملات و اظهارات:

اگر پشتون یک چند صباحی ما را آرام بگذارد.
اگر امسال کوچی نیاید. اگر کوچی ها کشتزارها، مزارع و چراگاه ها را از بین نبرند.
اگر گوسپندان کوچی علف های ما را نخورد امسال زندگی خوب خواهد.
اگر اوغانا امسال اذیت نکند.

وقتی انسان هزاره هر صبح از خواب بلند می شود و با این اظهارات و نگرانی ها روزش را شروع می کند در حقیقت بیانگر یک وضعیت "بلاتکلیفی" است. این وضعیت حکایت از این دارد که انسان هزاره فاقد توانایی انتخاب است. هر خورشیدی که روی بام انسان هزاره با "اگر" بالا بیاید نشانگر این است که در ذهن انسان هزاره یک تصور شک، تردید و "نامعلومیت" نقش بسته است و بدینسان زندگی روز مره انسان هزاره تبدیل به یک سفر می شود که مملو از مسیرهای غیر قابل پیشبینی است. 

به بیان دیگر، اگر زندگی را یک سفر بپنداریم، انسان هزاره چندان کنترلی روی انتخاب مسیر را ندارد. به قول معروف، هرچه بادا باد. عنصریت انتخاب یک سناریوی ذهنی است اما ذهن انسان هزاره با "اگر" نامعلومی و بلاتکلیفی همراست.

۲۱ آبان ۱۴۰۴

کوچ اجباری ساکنان هزاره غزنی

زندگی برای هزاره ها در افغانستان همیشه با یک "بیم" همراه است. وقتی هزاره باشی و در افغانستان زندگی کنی همواره یک دلهره و ترس در پس ذهن خانه کرده است. تو هرچه و هرقدر هم از خودگذری نشان بدی و جانت را فدایی کشورت کنی، هنوزم یک بیمی در افق زندگی دارد ذهن تو را اذیت می کند. آن بیم این است: "اگر پشتون ها ما را آرام بماند."

این بیم اگسیستانسیال است. به این معنی که فقط وجود و بودن تو را هدف قرار می دهد. در ادامه کوچ های اجباری هزاره ها از خانه و قریه ها و سرزمین های شان، اخیرا گروه تالبان به هزاره های منطقهء نوآباد غزنی که بیشتر از 12 هزار نفر در آن زندگی می کند هشدار داده اند که یا از منطقه کوچ کنند، یا دوباره خانه های خود را باز بخرند و یا اجاره بدهند. تالبان آن منطقه را اماراتی اعلام کرده اند. هر جایی که هزاره زیست کنند همانجا امارتی اعلام می کنند. این رویه فاشیزم قبیله ای است. برای هزاره ها همیشه سه شرط می گذارند. هزاره ها از این عدد سه هرگز نتوانسته اند بیرون آیند.

در سال 1998، وقتی تالبان مزار را اشغال کردند و بعدش قتل عام هزاره ها را راه انداختند، سه شرط گذاشتند: اخراج گروهی از افغانستان، گرویدن به سنی اسلام، آماده ای مرگ. تالبان هم قتل عام راه انداختند و هم اخراج اجباری گروهی را. بنظر می رسد که آن فاشیزم قبیله ای به همان سیاق سابق ارابه اش را به حرکت آورده است.

برای هزاره ای که هنوزم در حال چشیدن شیرینی پیروزی تیم فوتسال افغانستان است این یک قطرهء تلخی در کام شان می ماند. مانند موج سرما یا ضربه فیزیکی ناگهانی در شکم که ناگهان شادی و لذت بخشیدن را قطع می کند و جایی آن را ترس و درد فرا میگیرد. فعلا هزاره ها در چنین وضعیتی قرار داند.

برای هزاره آرامشی واقعی وجود ندارد.

۱۹ آبان ۱۴۰۴

معنی دیگری "قومی نسازید"

آنهایی که میگه دستآورد تیم فوتسال زیر 17 سال را --که اغلب بازیکنانش هزاره اند-- "قومی نسازید" منظورش اینه: هزاره را فراموش کنیم. زیاد هزاره هزاره نکنیم.

یک دختر هزاره با یک پشتون ازدواج کرده بود. مسیله هزاره را در میان گذاشتم، گفت ما دیگر از آن مرز گذشتیم. دیگر هزاره هزاره نمی کنیم. یک دختر هزاره دیگر را میشناسم که با یک پشتون ازدواج کرده، تحقیقش را روی زنان "افغان" انجام می ده. پرسیدم چرا روی زنان هزاره انجام نمیدی که یک عالم هیجان داره. گفت ما هزاره هزاره نمیکنم.

انسان زدایی هزاره آنقدر عمیق و آنقدر گسترده است که گاهی هزاره ها وقتی در مرزهای قومی و هویتی قرار می گیرند به جایی اینکه موقعیت درستی را انتخاب بکنند، دچار عدم اعتماد بنفس می شوند، علیه قوم و هویت خود حرکت میکنند، کاری که به انسان زدایی، تحقیر، به حاشیه راندن هزاره ها را بیشتر می کند.

۱۸ آبان ۱۴۰۴

مولانا

خیال او چو ناگه در دل آید
دل از جا می‌ رود الله اکبر

مولانا هم چه دل نازکی و قشنگی داشته و آها مهمتر از همه چقدر زبان و بیان دل آرای داشته. استفاده الله اکبر در مصرع دوم بیانگر این است که استفادهء عامیانه این عبارت که امروزه در میان مردم ما رایج است حتی در زمان مولانا هم به همین بیان و معنی امروزی استفاده می شده است. 

۱۶ آبان ۱۴۰۴

سران قبایل جنوبی: حق پشتون ها در فوتسال کجاست؟

بعد از سفر موفقیت آمیز اعضای تیم فوتسال زیر 17 سال به ولایت های جنوبی سران قبایل تصمیم گرفته اند که به دولت تالبان شکایت رسمی ببرند. به گزارش اوریاخیل وطنمل، فعلا حدود 300 نفر از موسفیدان و سران قبایل جنوبی در راه سفر به کابل اند تا حداکثر انزجار شان را از نبود مردان غیور پشتون در تیم فوتسال را بیان کرده و همزمان تقاضا کنند تا حق پشتون محفوظ بماند.

یکی از سران قبایل که خود را شینگارخیل پرروخی معرفی کرد به خبرنگار فرستاده شده در محل گفت که ما حرف پاروک اعظم (منظورش فاروق اعظم بوده) را به یاد داریم که گفته بود "ووه بیدره امی بچای هزاره دایکندی به کانکور راه داده میش چرا استه. ووی چرا امی بچای پشتون از کندهار و لوگر و هلمند حقش زایع میشه؟." وی اضافه کرد که حرف ما اگر شنیده نشود بیکار نمی شینیم.

۱۵ آبان ۱۴۰۴

توتیم سازی تیم فوتسال زیر 17 سال

زهرا درست میگه. هر امری و حرکتی از طرف هر گروهی و قشری که منجر به فراموشی و نامریی سازی (invisibility) بیشتر زنان افغانستان شود باید اعتراض کرد و جلواش ایستاد.

بعضی ها ممکن است بگن خوب خودت در غربی و زندگی راحت داری و نمی گذاری مردم افغانستان یک کمی لحظه ای خوشی داشته باشند. این نوع دلیل آوردن گمراه کننده است چون وقتی میگن "مردم" پیش فرضی شان "مردها"است. فعلا، فوتسال، خوشی و هیجان فقط در عالم مذکر اتفاق میفته. سوال اینجاست که در آن دنیای خوشی و هیجان زنان در کجا قرار دارند؟ اگر هستند، آنها کجایند؟ کسانی که از چنین روایتی حمایت می کند ناخودآگاه در جبههء حمایت از گروه تالبان میفته اما بعضی های دیگر عملا از فرصت استفاده می کنند و تبلیغات و پروپاگندا به نفع گروه تالبان راه انداخته اند. بیشترین سوء استفاده را لابی گران تالبان می کنند.

تیم فوتسال زیر 17 سال حالا تبدیل به توتیم (totemization) قدرت نمایی گروه حاکم شده اند. آنها را مثل اشیایی دیدنی از این ولایت به آن ولایت، از این شهر به آن شهر به نمایش می برند تا گروه حاکم از این طریق کسب مشروعیت بکنند و افغانستان را گل و گلزار نشان بدهند. در برابر چنین سفیدسازی باید ایستاد و نوشت و حرف زد. 

پسر هزاره را لونگی به سرش می گذارند و عکس می گیرند و تبلیغات می کنند که چه؟ می خواهند بگن که ما به هزاره ها حق و حقوق قایلیم؟ این در وضعیتی اتفاق میفته که هزاره ها اکنون کاملا به حاشیه رانده شده اند. توتیم سازی این بچه های جوان بنام قهرمانان ملی و "افغان" نه تنها به فراموشی بیشتر هزاره ها کمک می کند بلکه رغبت برای دادخواهی و حقوق برابر را در اذهان هزاره ها کمرنگ می کند چون چنین کاری که تالبان الان با بچه های تیم فوتسال انجام می دهند اغوا کننده است. وقتی هزاره های به حاشیه رانده شده می بینند که بچه های فوتسال هزاره در میان مردم پشتون در جنوب مورد استقبال قرار می گیرند خواهی نخواهی به این باور دل خوش می کنند که شاید وضعیت هزاره ها خیلی بد نباشد. شاید تالبان و پشتون ها اینقدر بدجنس نباشند.

غافل از اینکه این کارها اصلا بخشی اناتومی حکومت های فاشیستی است. برای مشروعیت خود از هر امر اغواکننده ای دریغ نمی کنند. حتی آنها را خلق می کنند. مثلا، چند هفته پیش، انترنت را قطع کردند. دو روز بعد وقتی دوباره برگرداند، مردم از خوشی در خیابانها ریختند و جشن برپا کردند. حکومت های فاشیستی قومی مثل تالبان، مشکل خلق می کنند و دوباره خود شان حل می کنند.

نگرانی زهرا را هم در همین چارچوب دید. تالبان با توتیم سازی اعضای تیم فوتسال زیر 17 سال چه می خواهند؟ مگر جز مشروعیت سازی و به حاشیه راندن بیشتر زنان و اقلیت های قومی مثل هزاره ها چیزی دیگری در میان است؟

بخشی تلخی از این توتیم سازی این است که دقیقا 132 سال قبل، همین بچه های که امروز در ولایت های جنوبی منحیث قهرمان به نمایش فرستاده می شوند، اجداد شان منحیث برده به بازارهای جنوب به فروش می رفتند. این دو رویداد تاریخ را نباید فراموش کنیم.

۱۴ آبان ۱۴۰۴

گزارش از سفر تیم فوتسال در پکتیا و خوست

سفر تیم فوتسال زیر 17 سال--که اغلب بچه های هزاره اند--به پکتیا و خوست مورد استقبال بزرگی از مردم قرار گرفت. گفته می شود که ده ها هزار نفر در بازار اصلی پکتیا و خوست از ساعت 6 صبح تا ظهر منتظر دیدن تیم فوتسال افغانستان بودند. به محضی ورود اعضای تیم فوتسال، جبارخیل که با سه پسرش از قریه کرخیل برای دو ساعت منزل زده بودند خود شان را بالای بام دکان رساندند تا چهره های تیم فوتسال را بهتر ببینند. وقتی جبارخیل چشمش به اعضای گروه تیم فوتسال افتاد یک دفعه با دنیای بی باوری و حس اندوهناک و یاس که از سر و صورتش می بارید, با صدای بلند گفت، "ووگوری! دا خو تول هزاره گان دی" و ادامه داد "ولی دا تالبان اجازه ورکوی؟ دا خو افغانان نده، دا هزاره گان دی." 

خبرنگاری که در محل رفته بود نظرات شرکت کنندگان را جویا شد. بدون استثنا همه اظهار ناامیدی و حتی خشم کردند که چرا به "هزاره گان" اجازه داده می شود که فوتبال کنند و برای افغانستان لقب قهرمانی آسیا را بیارند. یکی از شرکت کنندگان اظهار کرد "ایخو بی خی قبول نیست اوه بیادر. سی کو اینا کلش هزاره گان است." 

در اخیر، شرکت کنندگانی که برای جشن و خوش آمد گویی قهرمانان آسیا آمده بودند همگی دست بهم کرده به یک تظاهرات گسترده دست زدند. یکی از شعارها که بیانگر وحدت ملی و پویایی کشور را بیان می کرد چنین بود "ما قهرمان نمی خواهیم." تظاهرچیان در اخیر اعتراضات شان نامه سرگشاده ای را به خوانش گرفتند که در آن آمده بود: "ما از حکومت تالبان تقاضا مندیم که جلوی هزاره گان را بگیرند. به جایی هزاره بچه های خوستی و پکتیا را در تیم ملی جای دهند که قهرمان آسیاه شوند."

تظاهرات با شکستن درهای دکانها و تخریب یک پل به پایان رسید.

۱۱ آبان ۱۴۰۴

لینا روزبه: "اذعان کنیم که هزاره ما را قهرمان آسیا ساخت"

لینا روزبه درست میگه. بیایید واضح بیان کنیم و اذعان کنیم که هزاره ها ما را قهرمان آسیا ساخت. من دیدم و خوانده و شنیده ام نه یک بار بلکه هزاران بار که گفته اند و می گویند دست آورد تیم فوتسال را "قومی نسازیم." معنی این قومی نسازیم اینه که هزاره ها را فراموش کنیم. اصلا بردن نام هزاره ننگ است. همانطور که نام بردن از هزاره و هزاره بودن در طول تاریخ افغانستان مایه ننگ بود و ما باید آن سنت را ادامه بدهیم.

کشتار و و قتل عام هزاره ها قومی است، جلوگیری از درس و دانشگاه، قومی است، راندن هزاره ها از خانه و قریه های شان قومی است، بردن هزاره ها به حاشیه و محروم کردن آن ها از قدرت قومی است، چرا دستآوردهای آنها قومی نباشد؟

کسانی که می گوید "قومی نسازیم" احساس ناامنی و ننگ می کنند. نمی توانند بپذیرند که هزاره از میان خاک و خاکستر برخواسته برای افغانستان مدال بیاورند. برای این عده از مردم، نیاوردن مدال و افغانستان در محاق تاریکی و جهل هزاران بار بهتر از آن است که هزاره برایش افتخار بیاورد. یاد تان است که در سال 2012 پرچم ملی کشور را به روح الله نیکپا ندادند؟ برداشت آنها این بود که حمل پرچم افغانستان در سکوی بین المللی برای غیرهزاره ها شرم است.

روایت "قومی نسازیم" هم در همین بستر باید بررسی کرد. آنهایی که می گویند "قومی نسازیم" لطفا از آنها بپرسید، حس شان در برابر هزاره و قتل عام هزاره ها چیست؟ 

خلاصه کلام اینکه روایت "قومی نسازیم" اینه که بگذارید هزاره ها را هرچه غیرقابل دید (invisible) و هرچه به حاشیه برانیم بهتره. ندیدن و نشنیدن هزاره برای آنها راحت تر از این که ببینید هزاره برای افغانستان در سکوی بین المللی نام و نشان می آورد. روایت "قومی نسازیم" مثل همان روایت کاذب "وحدت ملی" است. هر بار که می خواستیم بگیم هزاره ها را کشته اید و قتل عام کرده اید و الان هم می کشید، می گفتند این حرفا مخالف وحدت ملی است. وحدت ملی خدشه دار میشه یعنی اینکه آنها نمی خواهند اذعان کنند که هزاره ای وجود دارد و هزاره هم می تواند افتخار بیا فریند. 

بهرحال، حرف لینا روزبه درست است و ما باید از هزاره و قهرمان سازی هزاره در بدنه افغانستان و جهان صحبت کنیم. افغانی و یا افغانستان سازی دست آورد جوانان هزاره آنها را بیشتر غیرقابل دید و به حاشیه می راند. افغانستان زمانی آرام و آباد خواهد شد که هزاره ها در آن حق و حقوق مساوی داشته باشند که البته کاملا برعکس است.

۷ آبان ۱۴۰۴

جایزه صلح نوبل و امپریالیسم غربی

جایزه صلح نوبل، یک جایزه ای صلح بی طرفانه نیست. اگر بخواهیم انگیزه اخلاقی جایزه صلح نوبل را بدانیم به گذشته نگاه کنیم. یکی از کسانی که جایزه صلح نوبل را دریافت کرد هنری کسنجر بود. او مشاور امنیت ملی ریچارد نکسون بود و کسی که مسول بامباران کامبوج، لاوس و وتنام بود. به جایی قرار گرفتن در جایگاه اخذ جایزه نوبل باید در دادگاه  جرایم جنگی حاضر می شد.

نمونه اخیرش اوباما است. در سال ۲۰۰۹، آدمی که تازه رئیس جمهور شده بود و هیچ کاری نکرده بود یک دفعه حایز جایزه نوبل می شود. گفته اند که وقتی خبر برش رساندند، بهت زده شده بود.

امسال جایزه صلح نوبل را به ماریا کورینا ماچادو یکی از رهبران مخالف نیکولاس مدورو و تحت حمایت آمریکاست، داده اند. خانم ماچادو بدنبال دخالت آمریکا در امور کشورش است. او خودش را با ترامپ و تیمش که حالا دست یه یک سری کارهای فراقانونی می زنند شهروندان ونزویلا را در آب های بین المللی به قتل می رسانند، نزدیک کرده و می خواهد دولت مدرور را سرنگون کند.

حقیتی که نمی شود از آن چشم پوشی کرد اینه که جایزه صلح نوبل هیچگاه بی طرف نبوده البته به استثنای جوایزی که در زمینه های علمی داده می شود ۰ ممکن است چیزهای نامیمونی حتی در همین مورد بیرون بیاید اگر تحقیقات صورت بگیرد نسبت به اینکه چه چیز باعث می شود بعضی ها جایزه را دریافت کنند و بعضی های دیگر نه. 

خلاصه کلام اینکه وقتی گذشته نگاه کنیم، جایزه و بنیاد نوبل همیشه  یک تنیدگی با امپریالیسم و قدرت های غربی داشته است. اهمیت اخلاقی و فلسفی این نوع جوایز خیلی وقتاست که زیر سوال رفته است تنها چیزی که ما را دچار سراسیمگی و هیجان می کند خبری است که سر تیر رورنامه های جهان می شود. 

۴ آبان ۱۴۰۴

وضعیت دانشجویان هزاره در دانشگاه کابل

این خبر در باره اینکه دانشجویان سنی دانشگاه کابل رویه طالبانی را پیشه کرده اند و در خوابگاه های دانشجویان هزاره بدون اجازه وارد شده و کارت های دانشجویی را از آنها مصادره می کنند و دست به ارعاب و تهدید می زنند تا آنها دست به تغییر عقیده بزنند، وحشت ناک است. این خبر تا آن حد جدی است که آیت الله واعظ زاده بهسودی مجبور شده است در دانشگاه کابل برود و با دانشجویان هزاره صحبت بکنند، چطور تا حال ساکت مانده است؟

۲ آبان ۱۴۰۴

درد و رنجی که متاع می شود

در هنگامه خروج نیروهای آمریکا از افغانستان هزاران نفر به میدان هوایی کابل هجوم بردند. بعضی از آنها، شاید برای فرار از تالبان، از طیاره ای که در باند میدان در حال حرکت بود بالا رفتند. حداقل دو نفر از آنها از آسمان به زمین افتادند و یکی از آنها در چرخه طیاره گیر افتاده تا قطر بدنش در ارتفاع بلند و در مسیر باد تکان می خورد. بعدها گزارش داده بودند که قطعه های جسد انسان از لای چرخ های طیاره پیدا کرده بودند.

چند روز بعد یک فروشگاه اسلحه در شهر اوکلند نیوزلند تی شرت های را به فروش انداخت که رویش نوشته شده بود "Kabul Skydiving Club." زیر آن نوشته تصویر دو نفری نشان داده می شود که از طیاره افتاده اند و در حال سقوط اند. 

همزمان، در آمریکا در سایت Etsy همان تی شرت ها را به فروش انداختند. امروز متوجه شدم که همان تی شرت ها با همان مارک اما بدون عکس افراد در حال سقوط در یک وب سایت بنام American Triggers Pullers هنوز هم به فروش می رود. به راستی این تی شرت ها را کیها می پوشند و چه حسی دارند؟

بصورت اتفاقی، امروز عکس های آن تی شیرت را دوباره دیدم. گویا زخمی در دلم تازه شد نسبت به اینکه چقدر بیچاره شدیم. حتی درد و رنج ما برای کالای می شود تا در تن شان کنند و لذت ببرند. رنج و درد ما به فروش برود و آدم ها سرمایه بسازند و عیش کنند.  درد و رنج ما بهانه ای شود برای مسخره بازی و مسخره گویی. درد و رنج ما باعث کار و درآمد شرکت های شوند تا ارابه اقتصاد کاپیتالیسم از حرکت نیفتد و خون ما روغن چرب کننده ای شود تا لاستیک های کاپیتالیسم راحت حرکت کند.

می آید، می درند، می کشند، برباد می کنند. وقتی بر می گردند با نیشخندهای گزنده به ما می گرند. 



۳۰ مهر ۱۴۰۴

قربانیان کاج به منظور کسب و کار و درآمد یوتیوبرها

من واقعا از این نوع کارها نفرت دارم. از کارهای که هزاره ها را من حیث کسب و کار و درآمد استفاده می کنند و خصوصا اینکه قربانیان حادثه کاج را تبدیل به کالای ویدیوی به منظور کسب درآمد استفاده کنند. کسی است به این دختران خبر بدهند که این کار را نکنند و این خانم فروتن را هم ازش بخواهند از این کار انزجارآمیز دست بردارد؟

۲۳ مهر ۱۴۰۴

طرحی که برای صلح نیست

طرح صلح غزه که شامل 20 بند میشه اصلا طرح صلح نیست بلکه یک طرح آتش بسی است که ممکن است زیاد طول نکشد. طرحی که باند ترامپ با نیت گسترش دامنه اقتصادی خانوادگی در خاورمیانه پیشنهاد کرده و جرید کوشنر که حالا سر و کله از همه جاه دوباره پیدا شده و خودش را یک مهره ضروری و بالقوه ارایه می کند، پر از ابهامات است.

جدا از این، در کجا دیدید که اسراییل به طرح صلح متعهد بماند؟ نمونه اش را پیش چشم مان می بینیم که علی رغم موافقت صلح با لبنان، اسراییل بصورت روزانه جنوب لبنان را بمباران می کند. 

۲۱ مهر ۱۴۰۴

موجودی سرافکنده

توضیح این تصویر همان چیزیه که جواد نوشته اما این آدم ها مرد نیستند، موجودی اند که نمی شود عنوان مردی را گذاشت، موجود مذکرند تنها. اینها آدم های پر از نفرتند. نفرت از مادرشان، از خواهر شان، از زنان شان، از دختر شان، خلاصه از انسانیت. موجودات که تازه از کوه ها و غارها بیرون خزیده اند ولی حالا می بینید که لامذب سیاست جیوپالیتیک -- که به قول معروف خواهر و مادر نمی شناسد -- اینها را به کجاها که نکشانده است. 

شما اگر تاریخ افغانستان را مرور کنید موجودات مثل این زیاد بودند: پر از نفرت، خایه مال کشورهای امپریالیستی و کولونیال تا سلطه قومی شان را حفظ کنند و خلاصه پر از نفرت علیه زنان شان. این ها آدم سراپا ذلیل اند، رذیلند، و ضعیفند. اینها از زن ها می ترسند. تنها جایی که اینها ممکن است سرهای شان را بالا بگیرند همان غارها و کوه هاست.

۲۰ مهر ۱۴۰۴

خدا یکی، هزاره یکی

در گوشه راست این ویدیو یک بنر است که در گوشه ای راستش نوشته شده است "خدا یکی" ظاهرا در گوشهء چپ آن که دیده نمی شود این باشد "هزاره یکی." 
این ویدیو و صدها ویدیوی این چنینی که از جشن روز همبستگی هزاره ها در آلمان ثبت شده است خیلی چیزهای قشنگ و دیدنی و حظ کردنی را نشان می دهد اما برای من یک چیز بیشتر از همه جذاب تر است. آن اینکه هزاره ها از زندگی لذت می برد. همان زندگی را که تالبان و اقوام غالب در افغانستان بر هزاره ها و زنان نه تنها تنگ کرده است بلکه کاملا از آنها گرفته است. هزاره می خواهند لذت ببرند. شاید قضاوت بشند اما می گن "برام مهم نیست،" اصلا "حرف تو مهم نیست" همان طور که در گذشته نبود و اکنون و فردا هم نخواهد بود چون تو نمی فهمی و مرا درک نمی کنی و نخواهی کرد. وجود من انکار شده است. من بصورت تاریخی انکار و نادیده گرفته ام. تو که حال نه تنها اصرار به عدم تجربه این کار داری بلکه هنوز داری مرا انکار میکنی هرگز نخواهی توانست مرا درک کنی. پس تو اهمیت نداری. من می خواهم زندگی بکنم و از زندگی لذت ببرم. این را می شود از این نوع کارهای فرهنگی جمعی هزاره ها درک کرد.

۱۹ مهر ۱۴۰۴

مذاکره برای پایان دادن نسل کشی خویش

در جهانی که اکنون ما می زیم از دنیای ارویلی هم فراتر رفته. فلسطینی ها را مجبور کردند که برای پایان دادن نسل کشی خویش وارد مذاکرده بشن. اگر این را در کتاب 1984 اورویل می خواندیم شاید کمی در باره اش تخیل می کردیم ولی اکنون در جهان واقعی و جلوی چشمان مان اتفاق می افتد تنها چیزی که دستگیری درک قاصر ما میشه اینه که ابراز کنیم گیجیم و از درک آن چیزی که میگذره عاجزیم و اینکه از خود بپرسیم آیا همه این چیزها واقعیت داره؟

۱۷ مهر ۱۴۰۴

رژیم های فاشیستی و راه های مشروعیت بخشی

امروز صبح در راه کتابخانه با دوستی در تلفن صحبت می کردم. گفتم، نمونه ای حکومت های فاشیستی و مستبد را ما امروز جلوی چشم مان می بینیم. حکومت های فاشیستی همیشه در پی این اند که بخواهند نیازهای ابتدایی شهروندان را ازش شان بگیریند و بعد از یک مدتی دوباره به آنها باز برگردانند. نمونه اش را ما در حکومت فاشیستی قومی تالبان دیدیم که برای دو روز انترنت را بر روی مردم خاموش کرد. بعد دوباره وقتی بازگرداند، شهروندان در خیابان های کابل ریختند و از بازگشت انترنت خوشحالی کردند. در انگلیسی این را manufactured gratitude (قدردانی ساختگی) میگه. این یکی از نمونه های است که حکومت های فاشیستی قومی مثل تالبان برای اقتدار شان مشروعیت کسب می کند. حکومت های فاشیستی اول می آیند یک بحران را خلق می کنند و بعد خودش می آید راه حل ارایه می کند. در این کارزار اتفاقی که میفتد اینه که در میان مردم بی دفاع یک نوع رضایتی تولید می شود که منجر به مشروعیت بخشی رژیم می شود.

امروز ویدیوهای را در فضای انترنت دیدم که شهروندان بی دفاع غزه در سرک ها ریخته اند و پایکوبی می کنند که سرانجام رژیم اشغالگر بی رحم اسراییل تصمیم گرفته است مردم بیگناه را نکشد. در آنطرف، تحت حاکمیت رژیم اسراییل، یهودی ها هم در سرک ها ریخته که و جشن برپا کرده اند بابت اینکه حکومت شان شاید دیگر بمب روی مردم غزه نریزد و فرصتی که ممکن است گروگان ها از طریق تبادله به خانه برگردند. 

این پایکوبی ها و خوشی های خیابان برای رژیم بی رحم اسراییل مشروعیت بیشتری می بخشد. به این معنی که بلی، ما می توانیم در جلوی چشمان مردم دنیا و با کمک ایالات متحده آمریکا در فلسطین جینوساید را بیاندازم و مردمان بیگناه زیادی را بکشیم و هیچ اهمیتی هم نمی دهیم. از طرف دیگر، رژیم، خوشی و جشن های خیابانی شهروندانش را، بصورت سمبولیک یک نوع تسلیم و اطاعت برای خودش تفسیر می کند. این یکی از نمونه های کلاسیک شیوه مشروعیت بخشی حکومت های فاشیستی و آپارتاید است.

۱۵ مهر ۱۴۰۴

pashtuns and imperial intimacy

برای درک بهتر وضعیت معاصر افغانستان باید نگاه مان به یک امر بدیهی بیاندازیم: در طول تاریخ پشتون ها با قدرت های استعماری برای دستیابی به سلطه داخلی همکاری کرده‌اند. روی دیگر قضیه این است که همزمان و هم در مواقع دیگر در برابر نیروهای امپریالیستی خارجی مقاومت کرده‌ اند. برای دانستن وضعیت موجود این معضل متناقض تاریخی باید بررسی شود. ما نمی توانیم فقط یک با یک روایت و یک تصویر وضعیت معاصر افغانستان را توضیح بدهیم فقط زمانی ممکن است که چندین تصویر را کنار هم بگذاریم و کلاژی از آن بسازیم تا بتوانیم درک همه جانبه داشته باشیم. رابطه تنگاتنگ پشتون ها با قدرت های استعماری یک مسیله ای پیچیده است. این پیچیدگی که در آن همزمان مانور داخلی و مقاومت خارجی ریشه دارد را باید در ساختارهای قبیله‌ ای و اهمیت ژئوپلیتیکی مناطق جنوبی - پشتون‌ ها در افغانستان و پاکستان امروزی بررسی کرد.

۱۲ مهر ۱۴۰۴

فرهنگ سازی طمع ورزی

کارخانگی امیر را دیدم. عنوان مقاله "needs and wants" بود. یکی از سوالها را اشتباه جواب داده بود. سوال این بود که در پاراگراف 4 چه آموختید؟ جواب امیر این بود بدون تلفن زندگی سخته. ولی جواب درست این بود:
Wants can make life easier and more fun

این را میشه برش گفت فرهنگ سازی طمع ورزی. بچه ها را بسوی خواستن و طمع ورزی سوق میدن. پایه های کاپیتالیسم از همین خواستن ها آغاز میشه. پسر بچه ای 10 ساله که چیز زیادی در مورد خواستن و داشتن نمی دانه برش میگه خواستن زندگی را آسان میکنه و باعث خوشی میشه. اساس طمع ورزی از همین خواستن ها آغاز می شود.

به دنیای کاپیتالیسم و طمع ورزی خوش آمدید.

۱۰ مهر ۱۴۰۴

شعر کاظمی

چکامه ای بسی حماسی، انرژی زا، امیدبخش اما قرین به خشم گستر- ی کاظم کاظمی را خواندم. کیف کردم. داشتم فکر می کردم که بنویسم "عالی بود" اما یک دفعه به این فکر کردم که تو چه کاره ای که در باره شعر هم نظر بدی با یک نخود سواد نداشته ات. به همین خاطر از آن گذشتم. ولی می ماند آن الگو و استعاره های تاریخی شعر که مرا به یاد حرف حامد کرزی، رییس جمهور دمدمی مزاج، برد که گفته بود "شیر استیم شیر." 

بلی، ما منتظیر بنشینیم که آن سرزمین خشک و خشن، روزی دمار از روزگار این عفریت ها درآرد. آن سرزمین شیران ممکن است روزی تغییر کند. تنها چیزی که می توانیم فعلا انجام بدیم گسیل کردن آرزوها و امیدهای مان به دره فراخ "ممکن ها" است. آن سرزمین شیران اگر همه را ندرند و از پا درنیارند و به حیوانات دیگر هم کمی رحم کنند ممکن است روزی ببینیم آن کشور هم تغییر می کند البته به مسیر بهتر.

۹ مهر ۱۴۰۴

خوشحالی دردناک

چیزی دردناکتر و مزحکتر و تلختر از این نیست که در تیتر رسانه های غربی بخوانی "پس از آنکه تالبان انترنت را به شهروندان برگرداندند، هزاران افغانستانی در خیابان های کابل ریختند و شادی کردند." واقعا؟ جدی باشیم؟ خوشحالی کنیم؟ بخندیم به حال مان؟ یک گروه ترور را بعد از 20 سال دوباره به قدرت آوردید و حالا از دور دارید از وحشی گری های این گروه حظ می برید.

وای خدای من. ما چقدر درمانده شدیم. یک گروه ترور و فاشیست قبیله ای همه را گروگان گرفته و خوشی و ناراحتی همه مان وابسته به این داره که خداخدا کنیم که امروز یک روز عادی مثل دیروز باشد و گروه ترور دسته گلی به آب ندهد. عجیب دنیایی است. حالا با این نگرانی ساب لیمینال (subliminal) چه کار کنیم؟

۸ مهر ۱۴۰۴

طالبان و فاشیسم

هسته اصلی فاشیسم را چه چیزهای تشکیل میده؟ اصلا فاشیسم یعنی چه؟ هدف یک سیستم فاشیستی چیست؟

این سوال ها را شما می توانید از شیخ گوگل و یا هر ابزار هوشمندانه تری (مثل AI) استفاده می کنید بپرسید. جواب ها همه شبیه همند: حکومت های اقتدارگرا و فاشیستی مثل تالبان یکی از بخشی های ایدیولوژی شان اینه که روی گردش اطلاعات کنترل داشته باشند. آنرا محدود کنند. آنقدر که دیگر دسترسی به آن غیرممکن باشد. تالبان الان دقیقا یک حکومت اقتدارگرا با ایدیولوژی فاشیستی پشتونی است که معجونی از اتنونسیونالیسم پشتونی و اسلام قبیله ای است. کنترل و محدود کردن انترنت هیچ دلیل دیگری ندارد جز آنکه نگه داشتن مردم در تاریکی و قطع رابطه آنها با جهان بیرون.

دلیل آنچه این گروه ترور از این کار شان ارایه می کند اینه که میگه مسیله "اخلاقی" است. مسیله اخلاقی از نظر تالبان برای همه معلومه: ضد زن، ضد اقلیت های مذهبی و قومی، ضد هزاره، ضد درس، هرچه در غارها و کوه ها رایج نیست. این گروه که تازه از کوه ها و غارها پاین شده اند دنیا را از همین لینز می بینند که تجربه کرده اند تا هنوز. 

خوب، وقتی سیستم "اخلاقی" تالبان پیاده بشه، دقیقا همان است که قبلا ذکر شد: جامعه ای ضد زن و دختر و ضد اقلیت های قومی و مذهبی. ولی تالبان چیز شنیع تری ممکن است انجام بدهند و آن مهندسی کردن اجتماعی است. مثلا پیاده کردن "اخلاق تالبانی" که جهان بینی و تعاملات مردم اساسا بر یک ایدیولوژی یک گروه ترور ترسیم، شکل گرفته و به اجراء درآید. 

۷ مهر ۱۴۰۴

افغانستان بدون انترنت

ق. نظرش این بود که اگر انترنت را کاملا قطع کنند ممکن است مردم شورش و علیه تالبان برخیزند. من به یاد صحبت های چند روز پیشی که بایک دوست خردمندی داشتم افتادم. تقریبا حرف های او را به نحوی بازگو کردم. گفتم، ببین، همین حالا چندین تا کشور در دنیا است که انترنت بر روی شهروندان شان کاملا قطع است البته جزء خود حکومت و دستگاه هایش. نمونه اش کره شمالی است. شهروندان این کشور هیچ دسترسی به دنیایی دیجیتال ندارند و چیزی از دنیای بیرون هم نمی دانند. آنچه می دانند فقط چیزهای است که کیم جونگ اون و حکومت او از طریق تلویزیون به خورد مردم میدن. حکومت کردن بر آدم های بی خبر و ناآگاه راحت تر از آن هایی است که بدانند در دنیا چه خبره و در چه جهنمی بسر می برند. مردم کره شمالی عادت کرده اند. ممکن است چنین اتقافی در افغانستان هم بیفتند. مردم عادت خواهند کرد. آنچه که آدمی را از بقیه موجودات متفاوت می سازد اینه که آنها استعداد خارق العاده ای به انطباق پذیری دارند. در ابعاد کوچکتر، پدرها و مادرها شاید نفس راحتی بکشند که ماهانه پول انترنت را برای فرزندانش نمی پردازند.

نوت: به غیر از کره شمالی، کشورهای دیگری هم هستند که تا سر حد کامل قطع انترنت یا برای مدت ممتد و یا مقطعی پیشرفته اند. مثلا ترکمنستان، میانمار، ایران و کشمیر.

۵ مهر ۱۴۰۴

آغاز هر صبح با دالی لاما

چند وقت پیش، بصورت اتفاقی، جلوی یک کتابخانه کوچک در همسایگی ام مکثی کردم. درب کوچک و آفتاب زده و لغزنده اش را باز کردم. کتابها ها را این سو آنسو کشیدم. چشمم به کتاب دالی لاما افتاد. با خودم آوردم. از آن روز تا حال، هر صبح صفحه ای می کشایم تا روزم را با فضیلت و فرزانگی آن مرد بزرگ شروع کنم. از چنین اتفاقی خوشحالم. 

این یادداشت را نوشتم. یک دفعه با یاد شعر "یافت شده" از گوته افتادم که سالها قبل از آلمانی به فارسی برگردانده بودم. 

۳ مهر ۱۴۰۴

نکته ای بر یادداشت اطلاعات روز

یادداشت روز اطلاعات روز را دیدم. همه چیز خوب جز این پاراگرف. 

کنوانسیون منع  و مجازات  جرم نسل‌کشی (در سال ۱۹۴۸) برای این طرح و تصویب نشد که یک رویداد تلخ بشری را پس از وقوع آن توصیف کند. به این معنا که این مفهوم (نسل‌کشی) به این منظور مطرح نشد که اعضای جامعه‌ی جهانی پس از آن که نسل‌کشی رخ داد و از یک گروه قومی یا اجتماعی هیچ کسی باقی نماند، بنشینند و بر آنچه اتفاق افتاده و تمام شده، یک نام بگذارند و آن نام «نسل‌کشی» باشد. برعکس، مفهوم نسل‌کشی برای آن به میان آمد که نسل‌کشی اتفاق نیفتد و در همان ابتدای کار قابل شناسایی باشد تا بتوان آن را متوقف کرد. به بیانی دیگر، تعریف نسل‌کشی یک تعریف پیشگیرانه است و نه یک توصیف بعد از رویداد.
طرح کنوانسیون منع و مجازات جرم نسل کشی دقیقا بر اساس رویدادهای خونین بشری که قبلا اتفاق افتاده بود صورت گرفت دقیقا برعکس آن چیزی که در این پاراگراف ادعا شده است. این نوع توضیح و توصیف درست نیست. عبارت جینوساید توسط رافایل لمکین در سال 1944 دقیقا بر اساس یک سری رویداد خونین و سیستماتیکی که چندین سال علیه یهودی ها جریان داشت خلق شد. در سال 1948 وقتی کنوانسیون منع و مجازات جرم نسل کشی را تدوین می کردند نه تنها هالوکاست مرجع شد بلکه جینوساید ارمنی ها در سال 1915 هم تاثیر گذاشت. بنابراین، جینوساید و جلوگیری از آن بطور اتفاقی (arbitrarily) اتفاق نیفتاده و یک "تعریف پیشگیرانه" هم نیست بلکه یک یک سری قانون مدون و پیوند یافته به نسل کشی های است که قبلا افتاده است و آری، هدف، تعریف و قانون آن این است که در آینده از نسل کشی جلوگیری شود.

۲ مهر ۱۴۰۴

بچه های فوتسال هزاره

تازه خلاصه بازی این بچا ره در یوتیوب دیدم. یک تلویزیون میانمار گذاشته بود. مبارک مان باشد. تنها آبروی افغانستان همین تیم است. ممکن است یک روزی مثل غنی گروه حاکم این تیم را هم سهمیه بندی بکند که البته دست شان نمی رسد و الا می کردند.

یک چیزی که نشنیدن و خواندنش کراهت آمیز است که این است که این بچه ها را مارک "شیر" بزنیم. بگذارید، مارک شیر را پشتون ها و افغان ها و بقیه برای خود استفاده کنند. هزاره ها آدم های معمولی اند مثل بقیه ولی مقاوم. آنهای که مارک های شیر و "باغیرت" را برای خود شان القاء می کنند فقط از خون ریزی چیز دیگری از دست شان ساخته نیست. از اصطلاح بچه های هزاره فوتسال استفاده کنیم بهتره تا مارک های که خشونت پروران استفاده می کنند.

۳۱ شهریور ۱۴۰۴

بیاینه ای مجمع گوسپندان

این عنوان تحقیرکننده است؟  بلی. زننده است؟ بلی. ولی راستش هیچ شیوه دیگری برای بیان این خبر نیست. آدم ها وقتی حقیر می شوند مثل همین مجمع علما می شوند. ادبی ترش همان است که استاد علی امیری نوشته است: پروپاگند رذالت. این دومین باری است که من در خبرگزاری تسنیم چنین خبری را می بینم. اوایل سال 2024، وقتی هزاره ها در دی سی و پایتخت های کشورهای غربی علیه اذیت و آزار سیستماتیک دختران و زنان هزاره در کابل و بقیه شهرها توسط تالبان تظاهرات کردند، واکنش تسنیم دقیقا شبیه همین خبری بود که در اسکرین شات آمده است البته در آن زمان خبری از مجمع علما و این حرفا نبود. هم کار تسنیم و هم کار مجمع علما اگر راست باشد از سر حقارت و رذالت است.

۲۷ شهریور ۱۴۰۴

تعریف "شهروند" چیه؟ چطوری به یک شاگرد کلاس 6 توضیح بدهیم؟

امیر خواهرزاده ام ده ساله است و کلاس ششم. معنی شهروند را ازم می پرسه. میگه معنی اش چه می شه.

گفتم بستگی داره از چه زاویه ای به معنی شهروند نگاه کنی. قبل از اینکه ما شهروند شویم و باشیم ما آدمیم. بعد وقتی دولت ها می خواهد آدم ها را تابع خود بکنه یک سری سیستم های مطیع آمیز و کنترلگر را روی آدم ها تحمیل می کنند تا آنها را مطیع و سربزیر بسازند. به این معنی که نه تنها که مالیاتش را سر وقت بده بلکه اگر دولت خواست دست به خشونت و جنگ علیه یک ملت دیگر بزنه از اون بخواهد برای دولت بجنگه و خلاصه ابزاری دم دستی دولت باشه. این یعنی شهروند خوب از نگاه دولت.

از نگاه بانک ها و دنیای کورپورت شهروند خوب کسی است که بیشترین مصرف را انجام میده.

می پرسه: "چه جوری؟"

مثلا، از منظر بانک ها و شرکت های غول تو وقتی با پاهایت بری مکتب شهروند خوب نیستی. (این مستقیم به درخواست امیر ربط داره چون چند روز پیش از مادرش خواسته بود که برش یک اسکوتر برقی بخرد). چرا؟ چون تو یک آدم صحتمند هستی. وقتی یک اسکوتر می خری، بانک ها و شرکت های که آن اسکوتر را تولید کرده اند خوشحال می شوند. پولی که بابات و یا مامانت بدست می آورند مستقیم به جیب بانک دارها میره. جیب آنها چاق تر میشه و جیب مامان و بابا خالی تر. بعد این هم آخر قضیه نیست. وقتی تو مصافت 15 دقیقه پیاده روی از خانه تا مدرسه را با اسکوتر میری، به مرور زمان چاق می شی، تنبل تر می شی، بی حوصله تر می شی، بعد یک روز ممکن است چون سنگین شدی اسکوتر از کنترلت خارج بشه و یا بشکنه و بیفتی روی زمین. ممکن است دو سه جایی بدنت بشکنه. تو مجوری بری دکتور، یک عالم پول باید بابت جراحی و طبابت بپردازی. اینجا دیگه تنها بانک ها و شرکت ها نیستند که خوشحالی می کنند و تو را بهترین شهروند می پندارند، بلکه شرکت های داروسازی، شرکت های بیمه، شفاخانه ها، و دکتورها و شرکت های که قرار است برای بهبودی تو مواظبت کنند، همه بهره می برند چون تو باید بابت همه این مصارف پول بپردازی که البته به دوش مامان و بابات میفته. در این مرحله، تو میشی بهترین شهروند.

آه راستی، یادم رفت اضافه کنم. تو بعضی وقتا به سودا و نوشیدنی های گازدار و غذاهای جانک و فست فود که همه غیرصحی اند چون پر از شکر و چرب و نمکند علاقه مندی. اینها باعث می شود تو مریض بشی. مشکل قلبی و یا دچار دیابت و ده ها نوع مریضی دیگر بشی. هرچه زیادتر از آنها صرف کنی، نه تنها شرکت ها دوستت دارند بلکه دکتورها، بیمارستان ها، شرکت های داروسازی، خلاصه همه دوستت دارند. چون تو داری به آنها پول میدی و مشتری آنها میشی.

میدانی بدترین شهروند برای این بانک ها و شرکت های غول کیه؟

امیر: "نه. کیه؟"

آدم صحتمند. کسی که نیاز به آنها ندارد. کسی که با پاهاش میره مدرسه. کسی که روزانه حداقل یک دو ساعت فوتبال می کنه. کسی که به جای سودا، آب و یا چای می نوشه. کسی که به جای برگر، پیتزا، چیپس و غذاهای جانک و فست بود، غذای مامانش را نوش جان می کند.

همانطور که در صفحه ام می بینم، آرامشی که نمیدانم از رضایتمندی است یا گیجی روی چهره نقش می بنده. میگم، عزیزم، من باید برم. باهش خداحافظی می کنم.

۲۴ شهریور ۱۴۰۴

دو تصویر از سال 1972

دو عکس، دو زندگی، دو داستان، دو مردم، دو جامعه، دو تاریخ، اما همه همزمان و در کنار هم. چه تلخ!

این دو تصویر هردو در سال 1972 گرفته شده است. اولی توسط کنیت پورتر در بامیان، دومی توسط لارنس برون در یکی از خیابان های کابل. ظلم و جبر تاریخی را می بینید؟ ما زمانی وضعیت هزاره ها  و خصوصا زنان هزاره را درک می کنیم که تصاویر از چندین دهه قبل را در کنار هم بگذاریم.

۲۱ شهریور ۱۴۰۴

خایه مالی فی سبیل الله

ببخشید بابت این زبان نامناسب اما هیچ راه دیگر برای بیان بهتر یافت نمی شود جز آن چیزی که در عنون آمده است: خایه مالی فی سبیل الله و آنهم برای چهرهای ضد مهاجرت، طرفداران سفیدهای برتر، و کسانی که اصلا به غیر از خود شان به کسی دیگر باور ندارند.. خاک بر سر تان!



۲۰ شهریور ۱۴۰۴

داکتران هزاره و با یک بیلر خون به طرف کنر

این تصویر را در شبکه های اجتماعی دیدم وایرال شده بود. یک گروه از داکتران هزاره همراه با یک بیلر خون اهدا شده هزاره های برچی در داخل هیلوکپتر به طرف ولایت کنر در جنوب کشور در حرکت اند. می روند تا جان پشتون ها را نجات دهند. اما بالعکس، خبر ناگواری به گوش می رسد که حاکی از انتقال تجهیزات حیاتی شفاخانه محمد علی جناح در برچی است. من مانده ام، چطور اشتیاق کمک این داکتران هزاره و خون های اهدا شده ای هزاره های برچی برای قربانیان زمین لرزه کنر را با بی رحمی و توحش و جنایات علیه هزاره ها مقایسه کنم؟

۱۸ شهریور ۱۴۰۴

سودازدگی رنگین دادفر سپنتا

یادداشت دور درازی از رنگین دادفر سپنتا در هشت صبح را دیدم. کاش این یادداشت شرح احوال خودش بودی. ولی هنوزم می شود ذهن سپنتا را خواند. سراسر متن گویایی دلتنگی و سودازدگی نویسنده است. می خواهد برگردد اما نمی تواند. می خواهد بماند اما رنج می کشد. دوستان و یاران و تعلق خاطرش در افغانستان است. چشم درد است و رفته دکتور چشم. دکتور دوری از گرد و غبار را به او پیشنهاد می کند. سپنتا آرزو می کند کاش خاک های هرات به چشمش فرو می رفت و او کاملا کور می شد. می نویسد: "گفتم آقای دکتور! در فراق خاکباد‌ها چشم دردم!"

این سودازدگی و اندوه دوری قابل درک است اما همه مثل سپنتا خوشبخت نیستند و نمی توانند تخیل پروری سودازدگی بکنند چون می دانیم که برای جمعیت کثیری از انسانهای آن سرزمین همان حس سودازدگی که سپنتا در سر می پروراند باعث تروما و افسردگی می شود. برای میلیون ها انسان هزاره ای که اکنون کوچی ها با گسفندان و بزهای شان کشتزارها و چراگاه های شان را از بین می برند و در زمستان پیشرو چیزی برای خوردن ندارند فکری ندارند جز فرار. همین اکنون گرد و خاک و گردبادهای که بر اثر هجوم کوچی ها و چهارپایان شان به هوا بلند شده است مردم هزاره کور شده اند. راه شان را گم کرده اند. می خواهند فرار کنند اما نمی توانند. کاش سپنتا آرزوی گرد و خاکی که از لشکریان نابودگران بلند می شود را می کرد.

اکنون، هزاران انسان هزاره ای که در سایه ترس تالب زندگی می کنند گزینه ای ندارند جز فرار به جای امنی که آنهم دست نیافتنی است. علاوه براین، فکر نمی کنم هیچ زنی (50 درصد نفوس کشور) چنین حس سودازدگی ای که سپنتا در آن غوطه می خورد را در سر بپر ورانند. حس سودازدگی خوبه اما برای آدم های غریب رعب آور و باعث تروما می شود.

۱۶ شهریور ۱۴۰۴

جهان پشتونیسم: زنان قربانی چندین بار

من روزم سوم سپتامبر یک یادداشتی نوشتم نسبت به اینکه زنان "افغان"- منظورم زنان پشتون است - در مواقع بحران های طبیعی مثل زمین لرزه، قربانی های چندین بار و مکرر هستند. یک روز بعد، روز چهارم سپتامبر، یک مطلب در نیویورک تایمز توسط فاطمه فیضی نشر شد دقیقا همان نگرانی را که من یک روز قبل ابراز کرده بودم با جزییات ازش سخن گفته است. عنوان مقاله اش اینه که بعد از زلزله امدادگران مرد فقط مردان را نجات دادند نه زنان.

خلاصه مقاله این است که زنان زیر آوار می میرند، مردان نجات داده می شوند. زنان به این دلیل هنوز زیر آوار باقی مانده اند و یا می مانند که مردان محرم شان همه زیر آوار گم شده اند و مرده اند و محرمی باقی نمانده است که زنان شان را نجات دهند. از طرف دیگر، مردان نجات دهنده ای که از قریه و اطراف آمده اند محرم نیستند تا زنانی را که تا حال مرده اند و یا نیمه جان در زیر آوار مانده اند نجات داده شوند. مواردی ازش نقل می کند که می گوید زن زخمی در کنار دیوار منتظر کمک است اما کسی حاضر نیست به او نزدیک شود.

حالا در یک کشور مفلوک مثل افغانستان، همه از گرسنگی می میرند، یک گروه جاهل و کوهی آمده اند سنت پشتونوالی را می خواهد برقرار کنند. از یک طرف گرسنگی و فقر و بدبختی، از طرف دیگر حوادث طبیعی مانند زمین لرزه و و سیلاب، و حالا این سنت پشتون برآن اضافه شد. بحران روی بحران. طالبان خود شان یک بحرانند و سنت پشتون ها و اعمال آن روی مردم بقیه اقوام در افغانستان یک فاجعه و بحران دیگر. بلی، ما در چنین ملکی و با چنین موجوداتی مجبوریم زندگی کنیم.

۱۴ شهریور ۱۴۰۴

عالم کوهکن

شنیدم عالم کوهکن اخیرا از دنیا رفته است. گفته اند که او در آمریکا و در باستون زندگی می کرده. ظاهرا بعد از سقوط در آنجا نقل مکان کرده بود. من کوهکن را از رادیو آزادی می شناختم. همکار بودیم. وقتی دفتر رادیو آزادی به وزیر اکبرخان انتقال کرد، یک اتاق که با تجهیزات ابتدایی که ظاهرا روزی ازش منحیث گدام استفاده می شده و بعد با اندک تغییرات درونی،  به سرویس ازبیکی و ترکمنی داده بودند. رییس رادیو آزادی احمدتکل از آن پشتون های متعصب و کله شقی بود. رییس بخشی اداری جنرال ابراهیم از قوم ترکمن بود.

باری، به من گفتند که اتاقی به کوهکن و همکار بخش ترکمنی اش داده اند. رفتم دیدم در یک گوشه دور افتاده ای در طبقه بالا در جنب شرقی ساختمان قرار دارد. من باید سیم/لاین cat6 برای سرویس انترنت می کشیدم. اتاق تنگ بود و دایم در معرض خورشید. او با مرادقل بخش ترکمنی همکار بود البته بهترش اینه که بگیم هم-دفتر بود.

کوهکن آدم آرامی بود. هرگاه سخن از تبعیض در رادیو به میان می آمد ترجیح می داد خاموشی اختیار کند نه اینکه آدم محافظه کاری بود بلکه آدم خونسرد و کمگویی بود. در آنسال ها، من جوان بودم. 19 سالم بود. بارها به خانه اش در مکروریان دعوتم کرد. خانواده اش غذای ازبیکی می پخت. چند بار با انجینیر عزیز رفتیم. در خانه اش از آن چپن های اصیل و ساخت قریه اش روی شانه هایش می انداخت. با اینکه آدم بسی باسواد و اهل کتاب بود هرگز از کتاب و شعر و داستان و چیزهای که دغدغه فکری و انفرادی اش بود سخن به میان نمی آورد. شاید به این خاطر که ما اهلش نبودیم. کاش می شد او را یک بار قبل از رفتنش می دیدم. بهرحال، یادش گرامی باد. 

۱۳ شهریور ۱۴۰۴

برآورده کردن توقعات آدم های سفید

چند روز پیش، شریف سعیدی در باره کتاب پنجم فیاض دولتزی در سویدن نوشته بود و اینکه چطور مورد استقبال قرار گرفته است. این بریده از صفحه سعیدی است:

فیاض دولتزی از بلخ افغانستان است. ده یازده سال است که در سویدن زندگی می‌کند. در رسانه‌های سویدن حضور دارد. در رادیوها روزنامه و نشست‌های ادبی گپ و گفت و قلم و قدم دارد. رمان پنجم او گوساله، ماجراجویی سه ابلیس نام داشت که با اقبال بزرگ خوانندگان مواجه شد. این رمان را من به یک نفس خواندم و هنوز شخصیت‌هایش گاه پیش چشمم گاه بر زبانم هستند. سه کودکی که نخست با شاشیدن و ریدن روی بستر خود در بلخ نقطه مشترک پیدا می‌کنند بعد با خس‌دزدی رفیق می‌شوند بعد با بُز و گوسفند و حیوانات سکس می‌کنند بعد اسلحه می‌خرند و سرانجام مهاجر می‌شوند و شخصیت اصلی به استکهلم می‌رسد و در تنهایی آنقدر جلق می‌زند که کیرش پوست می‌دهد. بدترین اتفاق برای شخصیت اصلی هم این است که کشف می‌کند برادر بزرگش با مادرش خوابیده و او فرزند برادر بزرگ خود است.

غربی ها، منظورم در کل سفید هاست، یک تصویر وحشتناکی از افغانستان و مردمش دارند. آن تصویر اینه که مردمان آن سرزمین آدم های عجیب و غریبی هستند. آنها سادیست، مازوخیست، پیدوفایل، سگ که هیچ چه به خواهر برادر و مادر و پدر و بلآخره هر سوراخی پیدا کنند داخل می کنند. آدمکشند. جنایتکارند. بی رحمند. در آن سرزمین ارزش های مدرن انسانی اصلا رخنه نکرده. شما هر کار ادبی که از این منظر قالب کنید مورد توجه و عنایت مردمان سفید غربی قرار خواهد گرفت نه به خاطر شاهکار ظرافت های بدیع ادبی بلکه به این خاطر که توقع و پیشفرض های سفیدها را برآورده کرده اید. بلی، من نگرانم. نگران اینکه این نوع کتابها استریوتایپ های آدم های غربی را عمیق تر و تیز تر نکند.

۱۰ شهریور ۱۴۰۴

زلزله و تبعیض

عکس ها و ویدیو ها را دیدم. بچه ها و مردان جوان و پیر از زیر آوار بیرون کشیده می شوند. زخمی ها را در طیاره انتقال می دهند به نزدیک ترین شفاخانه و بعضی های دیگر از طریق وسایل نقیله.

اما یک چیز غایب است: زنان.

آیا کسی آنها را از زیر آوار خاک و سنگ بیرون می کشند یا می گذارند بمیرند؟ اگر بیرون می کشند، چرا در تصاویر دیده نمی شوند؟

من نگرانم غیرت "افغانی" پشتون و ها و طالبان باعث مرگ بیشتر زنان نشود.

۲ شهریور ۱۴۰۴

در سایه تجمل و درک تاریخ

عکس های مانند این را دیدید؟ قشنگه نه؟ حتما شما حس نوستالیژیکی خواهی داشت. حتما تصور می کنید افغانستانی که این خانم ها زیستند افغانستانی مرفه و آرامی بود. آری؟

در این عکس دختر هزاره ای نیست و در همه عکس های دوره 70 و 80 میلادی، وقتی شما در پهنه انترنت جستجو کنید، هیچ هزاره ای را نمی بینید. نه اینکه دختران هزاره ظرفیتش را نداشتند، نه. داستان و تصور حضور هزاره ها در کابل پایخت دردناک است. اخیرا، خانم "افغانی" را که حالا حدود 70 سال دارد ملاقات کردم. عکس های خانوادگی اش را نشان داد. عکس های خانوادگی و با دوستان، با دامن های کوتاه و  بدون رو سری در پارک ها، خیابانهای کابل، در عروسی و پارتی ها. پرسیدم: "شما این طور براق و صاف و لوکس زندگی می کردید و در پارک ها قدم می زدید، آیا فرصت خانه داری و پختن و پاک کاری هم داشتید؟" 

گفت: "ما یک خانم خدمتکار داشتیم. از مردم هزاره بود. پاک کاری و پختن و خانه داری کار او بود. از بچه ها مواظبت می کرد. کل کارا ره می کرد."

با شما زندگی می کرد؟

" آه بلی، تقریبا تمام عمرش و خصوصا در زمستان با ما بود."

بلی، وقتی من به این عکس های سیاه و سفید دهه 70 و 80 میلادی می نگرم، به دختر و خانم برده هزاره ای فکر می کنم که لباس های این خانم ها را شسته اند، اتو کرده اند، این دختران بزرگ را کرده اند، غذا داده اند، اما حضور شان در این عکس و ده ها عکس های از دست نامرئی است. چون حضور در اجتماع طرد شده بود. شاید بگوید عجیب قوه تخلیل قدرتمندی دارید که از یک عکس قشنگ و بی ریا چیزهای را می خوانید که اصلا قابل مشاهده نیست. حق دارید. تاریخ افغانستان، تنها راندن و نامرئی ساختن هزاره ها از اجتماع نیست تاریخ نامرئی سازی زنان هزاره بوده است. در این دوره ها، هیچ خانه کابلی بدون برده هزاره نبود. دیدن عکس های مانند این برای من یادآور رنج، فداکاری و مقاومت زنان هزاره ای است که در خانه های اقوام دیگر در کابل بردگی کرده اند. دیدن این تصویر و همانند آن، مجسم سازی حضور زنان هزاره و از این طریق مقاومت در برابر ظم تاریخی است که در چشم دیده نمی شود.

۳۰ مرداد ۱۴۰۴

circadian rhythm

این چرخه شبانه روزی خواب هم چیز عجیبیه. فقط نزدیک ظهر، ساعت های 1 و 2 گیجی فرا می رسد. کیبورد را پس می زنم. بازوانم را پایین می برم، روی میز دستانم را حلقه و بعدش خواب می رم. بیدار میشم، امیر پیام داده. اسکرین شاتی از کارخانگی اش را فرستاد که کارش هایش را انجام داده. از خوشحالی چند تا قلب برش می فرستم.

جالبه، وقتی در کتابخانه نیستم این چرخه شبانه روزی هیچگاهی سراغم را نمی گیره. یک چیزی در این اسکرین و شاید در این ساختمان شش طبقه است که باعث خواب نصف روزه من میشه. اوایل از خودم می پرسیدم چرا بعد از ظهر ها خسته ام. تازه به این نتیجه رسیده ام که بهترین بعد از ظهر را فقط میشه بعد از چند دقیقه خواب سبک تجربه کرد.

۲۷ مرداد ۱۴۰۴

in liberal imaginary

می گوید ما کارهای حقوق بشری می کنیم و فلان می کنیم و مدرک حقوق بشری داریم، همه تجربه و مهارت و مدرک ما بیکاره شده اند. 

مدارکی مانند پاسپورت، شناسنامه و مدارک تحصیلی وابسته به شرایط و کانتکست و زمان هستند. به دوستم می‌گویم: "ببین، تو از یک کشور فقیر هستی. تحصیلات و مدارک تو بی‌ ارزش نیستند. اینطور نیست که تحصیلات تو بی‌ فایده باشد، در همان فرهنگ و در میان همان مردم تو خود فیلسوفی، اما در تصور لیبرال‌ ها که با لینز نژاد دنیا را می بینند، فقط جمعیت‌های خاصی مستحق برخورداری از حقوق (آنچه در اسناد آمده) در نظر گرفته می‌ شوند. در نهایت، رنگ پوست، مذهب و پیشینه جغرافیایی توست که تعیین می‌کند چه چیزی مهم است و چه چیزی نیست. بنابراین، مدارک تحصیلی تو تنها یکی از عوامل بسیاری است که جهان‌ بینی لیبرال ها ممکن است آن را بی‌اهمیت بداند."

بلی، همانطور که سهراب گفته بود "چشم ها را باید شست و جور دیگر باید دید" همینه. آن چیزی که بنام دموکراسی و آزادی بیان و حقوق بشر و چیزهای دیگر خواندی و یاد گرفتی در خیالات لیبرال ها محل از اعراب ندارد.

می پرسد، "حالا فرصت unlearning هم نیست چه کار کنم؟" 

"امید را از دست نده،" جواب میدم.

۲۴ مرداد ۱۴۰۴

چهار سال بعد از سقوط کابل: مقاومت و بقای هزاره ها

تاریخ معاصر افغانستان با رویدادهای خشونت‌ بار مهمی شکل گرفته است: جنگ‌ها، کودتاها و تهاجمات خارجی. یکی از این رویدادها در 15 آگست 2021 اتفاق افتاد. در آن روز، اشرف غنی بدون اطلاع دادن به کابینه و دستگاه امنیتی کشور، از افغانستان گریخت و به این ترتیب، راه را برای تصرف قدرت توسط طالبان بدون هیچ مقاومتی باز گذاشت.

امروز چهارمین سالگرد سقوط کابل به دست طالبان است. هرچند در ساعات اولیه به ظاهر بدون خونریزی بود، آنچه در روزهای بعد رخ داد چیزی جز یک تسلط خشن و خونین نبود.

به هر معیاری که بسنجیم، این روزی تاریک است. سقوط افغانستان به‌ صورت ناگهانی به دورهٔ آزادی هزاره‌ ها پایان داد؛ دوره‌ ای که برای آنها کشیدن نفس راحتی اما کوتاه از آزار و نسل‌ کشی بی‌ امانشان بود.

امروز هزاره‌ ها به‌ طور کامل از سیاست حذف شده‌اند: از مشارکت در برنامه‌های دولتی و قراردادها محرومند و حتی از داشتن شغل‌ های پیش‌ پاافتاده در مناطق و ولایت‌های خود منع شده‌ اند. هزاران خانوادهٔ هزاره از روستاها و خانه‌ هایشان اخراج می‌شوند و در عوض، زمین‌ ها و املاک آنها به کوچی‌ های پشتون وفادار به طالبان داده می‌شود. سه هفته پیش، طالبان ۲۵ خانوادهٔ هزاره را به زور از زمین‌ های اجدادی‌ شان بیرون کردند و این زمین‌ ها را به کوچی‌های پشتون واگذار نمودند.

آزار و اذیت هزاره‌ها مدتی است که ادامه دارد، اما تحت حاکمیت طالبان، شکل دیگری به خود گرفته است. گروه بزرگی از مردم به زور آواره شده‌ اند و زمین‌ها و اموالشان مصادره شده است. در نمونه‌ ای دیگر، طالبان و متحدان پشتونشان به اخاذی روی آورده‌اند. آنها با ادعای خسارت به گسفند ها و بزهایشان در چهار یا پنج دههٔ قبل، درخواست غرامت می‌کنند. بسیاری از روستاها تنها به این دلیل خالی از سکنه شده‌ اند که مردم توان پرداخت غرامت را نداشته‌ اند و از پس این ستم برنیامده‌ اند.

اما در پایان، نکته‌ای امیدوارکننده وجود دارد: بله، امروز روزی تاریک برای مردان، زنان و کودکان هزاره است که از هر فرصتی محروم شده‌ اند، اما نسل بعدی هزاره‌ها امید دارند. فرزندان هزاره‌ها وارث مقاومت و بقای اجدادی شان هستند. آنها خواهند آموخت که حتی در برابر یک کمپاین نسل‌ کشی و تبعیض بی‌ پایان، خاطره، فرهنگ و مطالبات عدالت‌ خواهانهٔ هزاره‌ها هرگز محو نخواهد شد.

۸ مرداد ۱۴۰۴

اداره S: سیا و جنگ‌های پنهانی آمریکا در افغانستان و پاکستان

در طی یک سال و نیمی که در دی سی بودم، دوستان زیادی می دیدم. در جلسات خودمانی، یکی از سوالها که جواب قانع کننده نداشت و یا حداقل کسی جوابی برای آن نداشت این بود که خوب، ما می بینیم که بروکرات های پشتون و تاجیک با سی آی ای و آی اس آی و با فلان کشور و بهمان کشور زد و بند داشتند چرا هزاره ها نتوانستند/نمی توانند چنین زدو بندی داشته باشند. مگر ما کم داریم کسانی را که همرزم و همقدم این آدم ها نبوده باشند و یا دانش و تجربه اش را نداشته اند؟ یکی از بزرگانی را مثال می آورند که خوب فلانی در فلان کشور هم صنفی اشرف غنی و خلیلزاد بوده است، چرا فلان نشد و بهمان نشد؟

برای درک و جواب گرفتن به این سوال ها و هزاران سوال دیگر نسبت به اینکه چرا هزاره ها نتوانستند در رده های بالای اطلاعاتی و و ارکان قدرت دست یابند، پیشنهاد می کنم این کتاب استیف کول را بخوانند:Directorate S: The C.I.A. and America's Secret Wars in Afghanistan and Pakistan. ترجمه اش تقریبا اینه: اداره S: سیا و جنگ‌های پنهانی آمریکا در افغانستان و پاکستان

این کتاب، با جزییات بسیار به بازی های پیچیده ای سازمان ها و افراد اطلاعاتی به شمول افراد شورای نظار و سران اقوام پشتون خصوصا غلزی ها و همکاری آنها با سازمان سیاه، آی اس آی، و کشورهای دیگر می پردازد که شایان وقت گزاردن است علی الخصوص برای هزاره ها. این کتاب گوشه ای از پیچیدگی وضعیت سیاسی افغانستان را برای مان روشن می کند. برای هزاره ها حداقل این مسیله واضح خواهد شد که در کجایی تاریخ قرار دارند.

۶ مرداد ۱۴۰۴

جینوساید آوارگی

لویس دوپری، در اوایل دهه هشتاد اصطلاح migratory genocide (جینوساید آوارگی) را در باره هجوم نیروهای شوروی به افغانتسان و به دنبال آن بیجاه شدن صدها هزاره مهاجر از افغانستان به کار برد. منظورش این بود که تهاجم شوروی باعث آوارگی مردم بومی شده است. نیروهای شوروی عمدا تاکتیک های جنگی را به کار می گرفت تا مردم خانه و کاشانه شان را رها کنند. اکنون تالبان دقیقا همین کار شوروی را علیه هزاره ها انجام می دهند. اخیرا در ولسوالی پنجو، تالبان 25 خانواده هزاره را از خانه های شان رانده اند. یعنی کوچ اجباری داده اند. از آگست سال 2021 تا حال، بیشتر از هزار خانواده در مناطق مختلف هزارستان از خانه و قریه های شان به اجبار کوج داده شده اند. این دقیقا مصداق همان جینوساید آوارگی است که برش می شود جینوساید کوچ اجباری گفت.

۳۰ خرداد ۱۴۰۴

اجتناب از گفتن

"حمله بی دلیل" اصطلاحی بود که در سال 2022 رسانه های غربی از بام تا شام یورش ناگهانی نیروهای روسیه به خاک اکراین را ترسیم می کردند با اینکه همه می دانستند که دلیلی در کار بود. دلایل زیادی نسبت به تحریک و برانگیختن روسیه به حمله وجود داشت. تحریک از سال 2014 زمانی که ریس جمهور انتخابی اکراین را از طریق کوتاه برطرف کردند، آغاز شد. بگذریم از این فعلا. اما ایران. 

حالا که حمله اسرائیل به خاک ایران کاملا بی دلیل است هیچ یکی از این رسانه ها از این اصلاح استفاده نمی کنند. برای اینکه بدانیم رسانه ها چقدر دخیل و بخش بزرگی از جنگ و خشونت رایج است فقط به اتفاقات مثل این نگاه کنیم. حتی رسانه های فارسی زبان از این اصطلاح اجتناب می کنند. چه دنیای تاریکی. 

۱۸ خرداد ۱۴۰۴

ساده سازی و همگن سازی هویتی

این آدمی که یکی را کرایه کرده و برایش فرم از پیش آماده را ترتیب داده و بعد آن نفر خانه به خانه به دنبال یافتن هویت "هزاره گی" آدم های غور فرستاده شده و بعد کتاب نوشته است در حقیقت این کار را کرده است: ساده سازی و همگن‌ سازی هویت گروه های قومی و بازتعریف آن با استفاده از هویت های مطرح و پذیرفته شده در ترتیبات اجتماعی از پیش موجود.

۱۶ خرداد ۱۴۰۴

تحقیق به شیوه "افغان ها"

بهترین شیوه تحقیقی که در غور انجام داده شده است. نفر میگه ما در میان چندین و چند قریه و نه صد و چند نفر در غور و بررسی کامل کردیم که پیدا کنیم کسی هست خود شان را هزاره معرفی بکنن یانه. بعدا میگه ما صد درصد به این نتیجه رسیدیم که مردم غور قطعا هزاره نیست. و نتیجه گرفتیم که مردم غور همه تاجیکند. 

شیوه تحقیق شان به گفته ایشان این بوده: "یک فرم را که ما در حقوق بشر در مورد موضوعات حقوق بشری استفاده می کردیم، همو را استفاده کردیم با کمی تغییر البته. فرم را به یک انجینیر دادیم که خانه ده خانه بره و از مردم بپرسه که هزاره هستند یا نه. (از کجا معلوم این انجیینر در خانه نشسته همه را خانه پری نکرده باشه؟)
میگه بالآخره به این نتیجه رسیدیم که مردم غور همه تاجیک اند." 

آفرین بر اینها و جریت شان. 

خوب چطور به این نتیجه رسیدید؟ آن تحقیقات قبلی که میگوید در غور هزاره ها هم هستند، آنها چه میشه؟

جواب: "آنها غلط است. همه شان خارجی بودند. نمی فهمیدن. ببین، من خانمم هزاره است. اصلا تعصب ندارم." 

"آن تحقیق ها همه دروغ اند. آدم های بودند که زبان نمی فهمیدند. آمدند یک چیزی نوشتند."
خوب حتما مترجم داشتند و از مردم پرسیدند و مردم هم گفتند که هزاره اند.
"نه، دروغ است. تحقیق ما درسته.

خوب دلیل؟ دلیل نداره. ما نگاه استعمارگرایانه را رد میکنیم.

اینها را کنار هم بگذارید: " ما تحقیق کردیم که در غور هیچ هزاره نیست. به این نتیجه رسیدیم که پس مردم غور تاجیک هستند. من تعصب ندارم. خانمم هزاره است. قوم و نژاد توهمه. چنین چیزی وجود نداره."

لوکس ترین جایش توجیه تحقیق از طریق خانمش است و بعد همین که میگه نژاد و قوم توهمه. بنده خدا چشمش فقط به تیتر خورده. اینکه چطوری توهمه آن دیگه دقیقا مثل اینه که بیایه برای پوشش و لایه گذاشتن تعصبش، هزاره بودن خانمش را دلیل بیاره.

۱۲ خرداد ۱۴۰۴

قد "پست" لیلی جان

دیروز در سن دیه گو در روز تجلیل از فرهنگ هزاره ها رفته بودم. یک خواننده تاجیک آنجا چندین تا آهنگ خواند. خیلی صدای خوب داشت و آهنگ ها را قشنگ خواند. چند تا آهنگ هزارگی خواند از جمله "اوه قد پست لیلی جان." وقتی خواندنش تمام شد. من رفتم نزدیکش گفتم، این آهنگ که همین اکنون خواندی یک جایش اشتباه بود، شما هم تقصیری ندارید، همه اشتباه می خوانند، ولی درست آن "قد بست لیلی جان" است نه "قد پست." قد بست یعنی که قد یارم لیلی "جوب و برابر" است. یعنی قدش کامل است. هزاره ها اصطلاح بست را برای کامل بودن استفاده می کند. یعنی قد معشوقه ام لیلی کامل است. هیچ کمی ندارد.

بالعکس، قد پست تحقیر آمیز است. شاعر به معشوقه اش نمی گوید که قدت پست است یا پخش است. عاشق قد معشوقه را قضاوت نمی کند بلکه تعریف می کند. قد یارم بست است یعنی قد یارم تکمیلِ تکمیل است. چیزی کم ندارد. 

و سرانجام اینکه گفتم هزاره ها قدهای بلندی دارند. آنجا دو سه تا از دختر خانم های هزاره بودند از جمله دختر خانمی بنام شیرین. گفتم نگاه کن به این شیرین که قدش از من و تو بلندتراست. و من و تو هم که هم قد هستیم. اینجا را ببین، هزاره ها همه قد بلندند. هزاره ها میانگین قدی بالای نسبت به مردم آسیایی شرقی دارند. بعد گفت "آه آه راست میگی. ولا می بخشید صایب که غلط شد. ولا ما همیطو شنیدیم. و دیگه ایکی همی آهنگه باد از خیلی وقتاس که می خوانوم." گفتم، نه تقصیر تو نیست، این اشتباه را همه تکرار کردند و می کنند و ما توانیم درستش کنیم تا دیگران از این به بعد درست بخوانند.

۱۰ خرداد ۱۴۰۴

ایگوییسم

امروز در فسبوک دیدم، دختر جوانی سی سالگی اش را جشن گرفته بود. نوشته بود، خوشحالم از اینکه طوری می باشم که هستم. گاهی این اصطلاح یک پیشوند دیگری هم دارد: “افتخار می کنم.” این اصطلاح "طوری که هستم" قطعا از زبان انگلیسی وارد ادبیات فارسی شده است.  

رسانه های اجتماعی برای خودخواهی و دیده شدن هستند. سالها قبل یک روانشاس که با فسبوک و در طرح اولیه فسبوک کار کرده بود می گفت پلان این بود که ما چطوری از توجه (attention) مردم پول بسازیم. برای این کار، ما باید کاری می کردیم که کاربر هر چند لحظه بعد، مبایلش را بردارد و فسبوک را باز کند. و هر باری هم که باز می کند و با دیدن لایک و قلب و کامنت یک محرکی به مغز فرستاده شود تا دوپامین (dopamine) آزاد شود و نفر احساس نشاط کند. اینطوری ما می توانیم آدم ها را معتاد به بار بیاوریم. منظورش کنترول بود. بهرحال، آینده ناخوشایندی در پیش رو داریم.

۹ خرداد ۱۴۰۴

نفس آخر صدای آمریکا

صدای آمریکا سرانجام نزدیک به ازهم پاشیدن کامل است. دو روز پیش، دادگاه فدرال در واشنگتن دی سی اعلام کرد که در تصمیم های ریاست جمهوری دخالت نکند. به این معنی که دیگر آن پرونده ای که در دادگاه از جانب صدای آمریکا رفته بود بی ربط شده است.

بهرحال، نتیجه هر چه باشد در طی چند سال بعد آینده خوب است. هرچه و هر کسی و به هر شکلی و سازمانی صدای آمریکا دوباره ظاهر شود آن نخواهد بود که در دست قوم گرایان بود.

۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴

روز فرهنگ هزاره مبارک باد!

۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴

سوراخ دعا گم کردن

می بینم که یک عده معلم اخلاق شده اند و می گویند کار هادی میران بد است. خیلی خوب بد است. من می خواهم اینها به این سوال پاسخ بدهند که کار او بدتر از توانمند سازی نفرت علیه هزاره ها و ترویج هزاره ستیزی است؟ اصلا فرقی بین این دو تاه می بینند که به قبلی چسپیده اند؟ خوب، کار میران بد، مقابله با توانمندسازی و اشاعه دروغ و نفرت علیه هزاره ها چه کار کنیم؟

کاش این معلم های اخلاق دهن شان را ببندند و بگذارند افراد جامعه هر طوری که می خواهند ابراز نظر کنند حتی با دشنام.

۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۴

مادرم روزی گفت "بچه ها، یک معما"

 من این شعر را اولین‌ بار خیلی وقت پیش، آن زمان که شاید 16 یا 17 سالم بود شنیدم. در یک محفل شعر شرکت کرده بودم که یک جوان شاعر هزاره به پشت تریبون رفت و گفت: "امروز می‌ خواهم شعری از یک شاعر عراقی بخوانم." یادم نیست که آیا نام شاعر را گفت یا نه، اما آنچه او در آن لحظه خواند در ذهنم حک شد.

این شعر با مردم هزاره، که از سرزمین‌ و میهن شان هزارستان، رانده شده‌ اند، عمیقاً هم‌ نواست. اندوه تبعید و جست‌ وجوی راهی برای بیان دلتنگی را به‌ خوبی بیان می کند. وقتی شعر را می خواند من مغلوب احساساتم شدم و شاید به همین خاطر کل شعر را در جاه حفظ کردم. این‌ گونه حافظه با گذر زمان کم‌ رنگ می‌شود، دیگر آن حافظه را یادش بخیر. اکنون نام های آدم ها به یادم نمی ماند چه برسد به یک شعری که یک بار خوانده شود و من فورا به حافظه بسپارم. اما این یکی را آن‌ قدر برای خودم تکرار کردم که در ذهنم حک شد.

امیدوارم روزی نام شاعر و نسخه اصلی عربی‌ اش را پیدا کنم.

شعر اینطوری آغاز می شود:

مادرم روزی گفت
بچه ها
یک معما

آن چیست که ساکنانش چوبند
و پوسته اش توشه ای است
برای هر رهگذری؟

خواهرم گفت
خرماست

مادرم خنده کنان
او را در آغوش گرفت

و من اما
گریستم
و گفتم
میهنم

۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴

هم چشمی میان مهاجران هزاره در استرالیا

یک اتفاق عجیب در میان مهاجران هزاره در استرالیا افتاده است. حداقل از بیرون این‌ طور به نظر می‌ رسد: هم چشمی جامعه هزاره. گروهی از هزاره‌ ها علیه هزاره‌ های دیگر برخواسته‌ اند و می‌ گویند: "شما از کویته‌ اید و با واقعیت‌ های افغانستان آشنا نیستید؛ بنابراین این مسائل هزاره و افغان را اینجا مطرح نکنید. ما با همان نام افغان راحتیم." این موضوع به‌ ویژه در کمپین تغییر نام "افغان" به "بامیان کوچک" بیشتر نمایان شد. برخی هزاره‌ های آگاه به این مسئله دامن زدند، نه افراد عادی. یکی از این افراد اخیراً دکترای خود را دفاع کرد. شاید بپرسید: "واقعا؟ در این سطح؟" بله، واقعا.

حالا صبر کنید. وضعیت بدتر هم شده است. این ریتوریک‌ ها که ریشه در ضدیت و رقابت درون جامعه هزاره آسترالیا دارد، حالا فراتر از جامعه هزاره رفته و حالا دیگران از این هم چشمی برضد هزاره ها استفاده می کنند.

به این اسکرین شات دقت کنید. 

این ریتوریک که "زاهد صافی به رای هزاره های کویته ندارد" دقیقا از متن چنین هم چشمی سرچشمه گرفته است. در یکی از ویدیوهای فیس‌ بوک دیدم یک پشتون به هزاره‌های استرالیا لیکچر می دهد که هشیار باشید که هزاره‌ های کویته ضد افغانستان هستند، مخالف وحدت افغان‌ ها و به‌ طور کلی ضد افغان‌ ها هستند. او می‌ گوید: "نگذارید هزاره‌ های کویته ما را از هم جدا کنند." آیرونی را می بینید؟

شاید بپرسید: "واقعا؟."

بله، واقعا. فعلا، داستان به این حد رسیده است.

۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۴

نتیجه انتخابات استرالیا

"نفر سمبه شد،" اولین پیام کوتاهی بود که امروز صبح وقتی بیدار شدم در واتسآپ دیدم. دوستی از استرالیا به من فرستاده بود. نفر سمبه شد یعنی که نفر دهنش گاییده شد. منظورش زاهد صافی است. همان پشتون تباری که می خواست با دغل بازی و فریب و اخیرا با رعب و ترس وارد پارلمان استرالیا شود. این بار ساکنین بروس جلوی این ضدهزاره را گرفتند ولی ممکن است او در آینده دوباره برگردد. این بار به قدر کافی لت و پار شد ولی می دانید که سیاست چیزی بدی است؛ آدم های مثل زاهد صافی که به هیچ اخلاق و اصول رفتار درست انسانی پابند نیست همانقدر که کوبیده شده باشد همانقدر هار می شود.

۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴

استفاده از نام عبدالرحمن خان برای فشار بر رأی‌ دهندگان هزاره در استرالیا

در تازه ترین مقاله، گاردین گزارش داده است که  افغان‌ تبار پشتون دست به هراس و رعب زد اند.  می نویسند که یکی از پشتون تبارهای افغان هنگام فعالیت های انتخاباتی مدام ازعبدالرحمن خان، امیر پیشین افغانستان، نام برده اند. حوزه انتخاباتی بروس یکی از بزرگ‌ ترین جوامع افغان در استرالیا را در خود جای داده است.

می نویسد، "حزب کارگر ادعا می‌کند که یکی از داوطلبان به مردم [منظورش جامعه دیاسپورای هزاره است] گفته است که رأی دادن به هر حزبی غیر از لیبرال‌ ها خیانت به عبدالرحمن خان محسوب می‌شود و خواستار "بازگرداندن" او شده است. عبدالرحمن خان با نسل‌کشی هزاره‌ها در اواخر دهه ۱۸۰۰ میلادی مرتبط است."

در گزارش آمده است که "جت فاگارتی، یکی از مقامات حزب کارگر استرالیا، در شکایت نامه‌ای به کمیسیون نوشته است: "نگرانم که دلیل استفاده داوطلبان حزب لیبرال از نام عبدالرحمن خان، آزار و ترساندن اعضای جامعه محلی هزاره باشد."

این مقاله را حتما بخوانید.

۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۴

مرداری پس از مرداری

آه چه مرداری هایی! پسره (زاهد صافی) با دغلبازی و نیرنگ و فریب کاری راهش را به کاندیدای حزب لیبرال باز کرده. عجیب آغازی! تازه دریافتند که نه تنها شرکت های تجاری اش دیگر وجود ندارد بلکه آنها بر پایه یک سری جعل و فریب ایجاد شده بودند.

بدتر، حالا دریافتند که بنده خدا حتی درس هایش را ناتمام گذاشته و دانشگاه را رها کرده و بعد در پروفایل لینکدینش گذاشته که مدرک ماستری از فلان دانشگاه را گرفته. رفتند سایت دانشگاه را زیر رو کردند سرانجام دیدند که نشانی از نام این پسره نیست.

۳۰ فروردین ۱۴۰۴

پازل بنام اتل زاهد صافی

یکی از مواردی که واقعاً ذهن آدم را گیج می‌کند و آدم نمی‌ داند چطور قطعات این پازل را کنار هم بگذارد، داستان اتل زاهد صافی است. پسری که در کودکی به همراه خانواده‌ اش، برای فرار از خشونت، به پاکستان پناه می‌ برد. او تا سن ۱۶ سالگی در پاکستان زندگی می‌ کند و سپس در سال ۲۰۰۳ از طریق پناهندگی همراه خانواده‌ اش به فنلاند می‌رود. در آن‌ جا زبان فنلاندی را یاد می‌ گیرد، وارد دانشگاه می‌شود، و مسیر تحصیلی‌ اش را ادامه می‌دهد.

در سال ۲۰۱۳ به استرالیا مهاجرت می‌ کند. با زنی به نام زینب حسین خیل ازدواج می‌کند و صاحب شش فرزند می‌شوند.

اما نکته‌ عجیب ماجرا از اینجا شروع می‌شود. او در سال 2021 در یک پروژه ضد هزاره‌ شرکت می‌کند و حتی به پارلمان استرالیا دادخواستی ارائه می‌دهد مبنی بر اینکه هزاره‌ ها تهدیدی برای امنیت ملی هستند و نباید تعداد بیشتری از آن‌ها به استرالیا وارد شوند.

سه سال بعد، در سن ۳۶ سالگی، خودش را به عنوان اولین مسلمان نامزد پارلمان از منطقه جنوب شرقی ملبورن، برای کرسی "بروس" معرفی می‌کند، منطقه‌ ای که عمدتاً جمعیت هزاره‌نشین دارد. از همان مردمی که پیش‌ تر علیه‌ شان موضع گرفته بود، حالا می‌خواهد رأی بگیرد. مثل اینکه می خواهد بگوید: "من از شما بیزارم، نفرت دارم، اما لطفاً به من رأی دهید تا نماینده‌ تان در پارلمان شوم. تا اگر زورم رسید شما را اخراج کنم و یا حداقل سد راه برای ورود تان به استرالیا شوم." تا الان که داستان همین بوده است.

۲۲ فروردین ۱۴۰۴

فساد اخلاقی در رادیو آزادی (قسمت 5)

در یکی از پست‌ های قبلی به مسئله فساد اخلاقی اشاره کردم. در اینجا یکی از نمونه‌ های آن را ذکر می‌کنم.

در رادیو آزادی، هر گزارش و برنامه‌ ای که توسط خبرنگاران تولید می‌شد، پیش از پخش باید توسط ویراستاران بخش فارسی و پشتو بررسی می‌ گردید. این روند، برای برخی مردان فرصت‌ طلب، به ابزاری برای سوءاستفاده از زنان تبدیل شده بود. به‌ جز چند نفر، اکثر کارکنان مرد در رادیو آزادی به دنبال زنان و دختران بودند. بسیاری از آن‌ ها متأهل بودند، اما همچنان نگاه‌ شان به زنان مجرد و حتی زنان متأهل و دختران جوان دوخته شده بود. 

یکی از شیوه‌ های ناپسند و زشت که برخی ویراستاران مرد در رادیو آزادی برای رسیدن به امیال جنسی‌شان استفاده می‌کردند، سوء استفاده از "اختیار ویراستاری" بود. چگونه؟ توضیح می‌دهم.

هر گزارشگر موظف بود متن و برنامه‌ اش را خودش تولید کند. گزارش پس از نگارش برای بررسی به ویراستار سپرده می‌شد. تمامی گزارش‌ها و برنامه‌ ها پیش از آن‌ که اجازه پخش بگیرند و به دفتر مرکزی در پراگ ارسال شوند، باید مورد ارزیابی قرار می‌گرفتند. بخش‌های پشتو و فارسی هر کدام ویراستاران مستقلی داشتند. ویراستاران از امتیاز ویراستاری سوء استفاده می کردند. مثلا بعضی گزارش ها به جایی همان روز مورد بررسی قرار گیرد و به سرور پراگ برای نشر بارگزاری شود در کامپیوتر کابل می ماند. خیلی وقت ها تا دو روز و حتی تا یک هفته منتظر می ماند ولی ویراستار بهانه می آورد که "کیفیت گزارش درست نیست" و بهانه های از این دست. همزمان گزارشگر و برنامه ساز از پراگ تحت فشار قرار می گرفت که چرا کارش را تحویل نمیدهد.

دفتر من در طبقه زیرزمین قرار داشت. آنجا سه اطاق بود. دفتر من در میان آن سه اتاق قرار گرفته بود، و دو اتاق دیگر استودیوهایی بودند که من مسئول نصب و مدیریت بخش عمده‌ ای از تجهیزات آن‌ها بودم. در اوایل برنامه ها را ریلی می کردیم. بعدا، نشرات مستقیم را آغاز کردیم. در دفتر من تنها دو کامپیوتر سرور وجود داشت. از همان‌ جا به تمامی سیستم‌ ها دسترسی داشتم و به طور هم‌ زمان با همکاران فنی در پراگ در تماس بودم تا در صورت بروز مشکل، آن را برطرف کنم.

باری، روزی به دلیل مشکل فنی یکی از کامپیوترها مجبور شدم به طبقه دوم بروم، جایی که اتاق خبرنگاران و ویراستاران بود. از زینه های که از سنگ مرمر ساخته شده بود بالا رفتم و در همان طبقه، از پشت در، صدای گریه‌ ای شنیدم. در را باز کردم. دیدم آقای ر.م. با زنی در اتاق حضور دارد. آن خانم در حال پاک‌ کردن اشک‌ هایش بود. آن زمان، بیشتر خبرنگاران دفتر را ترک کرده بودند. ساعت کاری گذشته بود، اگرچه ماندن خبرنگاران تا دیروقت برای تکمیل کارها چیز عجیبی نبود، اما صحنه‌ای که دیدم غیرمعمول بود.

در میان گریه‌ های آن خانم، شنیدم که گفت: "برت گفتوم دیگه… قبول نمی‌کنی..." صدای آقای ر.م. بود. کارم را انجام دادم و بیرون رفتم. نمی‌ دانم بعد از من چه گذشت یا تا چه زمانی در آنجا ماندند.

این صحنه برای من عجیب و نگران‌ کننده بود. از لحن و رفتار ر.م. نیت بدی حس می‌شد. من می‌ دانستم که او دختر دیگری به نام ز.م. را، که زن متأهلی با دو فرزند بود، به دام خود انداخته بود. البته از جایگاه قدرت و کنترل که ویراستاری فراهم کرده بود. حتی نگهبانان دم دروازه می‌آمدند و می‌ گفتند: "به خدا ما دیدیم، ز.م. در تونس فلانی در سیت پیشروی، کنار دریور نشسته بود. ر.م. دستش در خشتک ز.م. کرده بود." از این نوع داستان‌ها زیاد بود. رازهایی که فقط نگهبانان می‌ دانستند، اما در واقع بر همه عیان بود. داستان به جایی رسید که شوهر ز.م. بر صورت ر.م. تیزاب پاشید تا آبروی از دست رفته اش را بازپس گیرد.

در بررسی و ایدیت گزارش ها خبرنگاران مرد مشکلی نداشتند، اگر هم مشکلی پیش می‌ آمد، با کمک ویراستار یا دیگر همکاران حل می‌ شد. اما وقتی نوبت به گزارش‌ های خبرنگاران زن می‌ رسید، روند بررسی تغییر می‌کرد. حتی اگر گزارش بی‌ نقص بود، ویراستار همیشه ایرادی در آن پیدا می‌ کرد. آن ایراد نه در متن گزارش، بلکه در ذهن و نیت ویراستار بود.

پست های مرتبط

اخراج هزاره ها از رادیو آزادی (قسمت 4)
گزارش‌های مغرضانه رادیو آزادی و هزاره‌ستیزی در افغانستان (قسمت 3)
دزدی در رادیو آزادی (قسمت 2)
پایان کنترل تبارگرایان بر بنگاه های خبری (قسمت 1)

۱۹ فروردین ۱۴۰۴

آیا حبیبه عسکر هزاره است؟

 حبیبه عسکر - دوران جوانی. منبع اس بی اس
امروز برای اولین بار در بی‌ بی‌ سی نام حبیبه عسکر را همراه با عکسی از او دیدم. اگر آن عکس نبود، شاید هیچ توجهی نمی‌کردم و این یادداشت نیز اصلاً نوشته نمی‌ شد. چیزی که به‌ عنوان یک محقق در حوزه مطالعات اتنولوژی برایم جلب توجه می‌کند، موضوع هویت فرهنگی و قومی افراد است. در این میان، هزاره‌ها برای من اهمیت ویژه‌ای دارند چون جزو موضوعات تحقیقاتی من هستند.

من بسیار علاقه‌ مندم درباره گذشته و خانواده خانم حبیبه عسکر اطلاعات بیشتری کسب کنم. می‌خواهم بدانم آیا او هزاره است؟ اگر هزاره نیست، چرا چهره‌اش شباهت زیادی به هزاره‌ها دارد؟ اگر تنها به‌ طور تصادفی شبیه هزاره‌ها به دنیا آمده است، می‌خواهم بدانم چگونه وارد عرصه هنر و تئاتر شده است؟ آیا به‌ عنوان یک خانم با چهره‌ ای که به هزاره‌ها می‌ماند، مشکلاتی مشابه آنچه هزاره‌ ها همیشه با آن مواجه بوده‌ اند را تجربه کرده است؟ آیا کسی به او گفته است: "اوه، هزاره‌! این کلمه را این‌ طور بگو، این‌طور اکت کن."؟ می‌خواهم بدانم که آیا کسی او را "اوه هزاره" خطاب کرده است. می‌خواهم بدانم در خیابان‌ها با او چگونه برخورد شده است.

چرا این سوال‌ها مهم هستند؟ زیرا ما را به نکته های ناگفته‌ ای نزدیک می‌کنند؛ به این موضوع که زندگی در افغانستان به‌ عنوان هزاره چه معنایی داشته و دارد، اینکه چهره شبیه هزاره داشتن چه احساسی دارد، و سرانجام این را می خواهم بدانم که تبعیض‌ های بی‌ رحم چطور بر روح و روان افراد اثر گذاشته است. آیا روح و روان خانم عسکر مصون مانده است؟

نهایتا، این سوال که آیا حبیبه عسکر هزاره است اهمیت دیگری دارد. آن اینکه، در افغانستان، در خیلی از عرصه ها، خانم های هزاره پیش قدم بوده اند. آنها اولین افرادی بوده اند که سقف شیشه ای را شکستانیده اند. راه را برای زنان اقوام دیگر باز کرده اند. اگر بدانیم که خانم عسکر هزاره است، او در ردیف اولین ها، مثل سیماسمر، حبیبه سرابی، عذرا جعفری، خدیجه زهرا احمدی، زهرا الهام، ذکیه خدادادی، منیژه تلاش، شکردخت جعفری و بقیه قرار خواهند گرفت. اهمیت حضور او در تاریخ و سینمای افغانستان، و در فرهنگ آن کشور از اعتبار و احترام زیادی برخورد خواهد بود. به این چند تا تصویر نگاه کنید. مصاحبه ویدیوی او را از سال 2023 ببنید.


دو عکس از دوران جوانی و پیری. منبع بی بی سی

۱۲ فروردین ۱۴۰۴

اخراج هزاره ها از رادیو آزادی (قسمت 4)

رادیو آزادی بهتر بود که به نام رادیوی صدای پشتون‌ ها تغییر نام می‌ کرد. در سال ۲۰۰۳ که من در رادیو آزادی کار می‌کردم، در اوایل ما تنها چهار نفر هزاره بودیم بقیه همه پشتون و تاجیک بودند به غیر از رئیس اداری و یک گارد دم دروازه که ترکمن بودند. سرویس های بخش ازبیکی و ترکمنی هرکدام یک نفر کارمند داشتند. در آخر سال ۲۰۰۳ فقط دو کارمند هزاره باقی ماندند. بقیه را به روش‌های مختلف، از جمله تبعیض سیستماتیک و انکار، نیرنگ و فریب از رادیو اخراج ‌کردند. آن زمان احمد تکل رئیس رادیو آزادی در افغانستان بود. او همراه با یک گروه از مدیران که اکثرا پشتون بودند در پراگ جمهوری چک برنامه پشتون محوری و هزاره ستیزی را پیش می بردند. آنها هیچ تمایلی به استخدام هزاره‌ها نداشتند.

یکی از موفق‌ ترین خبرنگاران بخش فارسی رادیو آزادی بصیر بیگزاد بود. او یکی از بی‌ پروا‌ترین خبرنگاران بود که گاهی برای تهیه گزارش به مناطق ناامن سفر می‌کرد. گزارش‌های او عمق و پیچیدگی خاصی داشت و به جزئیات دقیق پرداخته و دیدگاه‌های مختلف را بررسی می‌کرد، به‌طوری‌که درک عمیقی از موضوعات مختلف را به شنونده نشان می‌داد.

باری، بصیر از هرات به کابل آمده بود. در آن سال، حقوق بعضی خبرنگاران، به‌ویژه کسانی که از مناطق ناامن گزارش تهیه می‌کردند، افزایش یافته بود. رئیس رادیو آزادی یک روز او را به دفترش دعوت کرده و گفته بود: "بصیر، تو یکی از بهترین گزارشگران ما هستی، هیچ‌ کس نمی‌تواند تو را جایگزین کند. ما می‌خواهیم قدر تو را بیشتر بدانیم. تقاضا کن که حقوقت دو برابر شود. در تقاضانامه‌ء خود بنویس که اگر این درخواست پذیرفته نشود، استعفا خواهی داد. این کار رادیو را مجبور می‌کند که به خواسته‌ ات تن دهد چون نمی خواهد تو را از دست دهد."

بعدها بصیر به من درد دل کرد که: "من سردرگم بودم که چه کار کنم، اما در نهایت درخواست را نوشتم و فرستادم." فردای آن روز ایمیلی دریافت کرد که در آن نوشته شده بود: "ما استعفای تو را پذیرفتیم. خداحافظ." بصیر از دسیسه‌های قبیله ‌گرایانه پشتون‌ها در رادیو آزادی بی‌خبر بود.

آخرین هزاره‌ای که در رادیو آزادی کار می‌کرد، احمد بهزاد بود. او یکی از باسوادترین ژورنالیست‌های بخش فارسی رادیو بود و تسلط زیادی بر ادبیات فارسی داشت که او را از بسیاری از همکارانش متمایز می‌کرد.

یک روز، مدیران پشتون‌ تبار رادیو آزادی تصمیم می‌گیرند احمد بهزاد را اخراج کنند. دلیل؟ او در یک وبلاگ فارسی زیر یک مطلب کامنت نوشته بود. اینکه که چه نوشته بود مهم نیست. به بهزاد گفته بودند: "تو حق نداری در وبلاگ‌ها پیام بگذاری چون کارمند رادیو آزادی هستی." او نزدیک بود بدون هیچ دلیل اخراج شود اما نشد. بهزاد بعدا خودش از ولایت هرات به پارلمان کاندید کرد و دوره پانزدهم و شانزدهم از ولایت هرات نمایندگی کرد. 

این بود وضعیت رادیو آزادی؛ جایی که از فساد اخلاقی و مالی گرفته تا تبعیض، فریب و نیرنگ، همه‌چیز در آن غرق بود.

اکنون تنها یک هزاره در رادیو آزادی مشغول به کار است و بقیه عمدتاً پشتون و تاجیک هستند. حتی بخش فارسی رادیو آزادی نیز به دست پشتون‌ها اداره می‌شود. اگر این بنگاه خبررسانی بسته شود به نفع انسانیت خواهد بود.

نوشته های مرتبط:
گزارش‌های مغرضانه رادیو آزادی و هزاره‌ستیزی در افغانستان (قسمت 3)
دزدی در رادیو آزادی (قسمت 2)
پایان کنترل تبارگرایان بر بنگاه های خبری (قسمت 1)

contact

نام

ایمیل *

پیام *