یک روز دیگر
یک سرنوشت دیگر
و این خیابان پایان ناپذیر
نمیدانستم تا وقتی از هم دور شدیم
یادداشت هایی پراکنده یک دانشجوی دکترای انتروپولوژی
دوشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۹۹
و این خیابان پایان ناپذیر
چهارشنبه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۹
the Orwellian world
من تازه متوجه شدم که تاثیر وبسایت های اجتماعی، خصوصا فسبوک چقدر عمیق بوده تا اندازه ای که معیار برای درک حقیقت از بین رفته است و دیگر از حقانیت خبری نیست. به همان اندازه که این سایت های غول ما را به هم نزدیک می کند، دو برابر ما را از همدیگر دور نیز می کند. این دوری و فاصله گرفتن از همدیگر هم ادراکی است و هم مفهومی. این تاثیر را فقط می شود در ادراک های مان از محیط و افراد جستجو کرد و از طریقی که ما آنرا دریافت می کنیم: "تاثیر فرد سوم" (third person effect). فضای که در چنین وضعیتی خلق می شود کلا یک فضای ناپایدار و بی اعتمادی است. کاملا یک جهانی اورلی. اشباع شده در خود و خودبینی. انکار حقیقت و سرانجام فرو رفته در کام مولتی فرنیا (multiphrenia)، یعنی متلاشی شده و تجزیه شده از خود به هزار نسخه دیگری از خود. این است وضعیت جهان ما اکنون. به همان اندازه که ما از هم دور می شویم و تجزیه می شویم، از خود هم بیگانه می شویم. این بیگانگی نه تنها حسی است بلکه ادراکی و مفهومی است.
سهشنبه، دی ۳۰، ۱۳۹۹
یافت شده: شعری از گوته
Gefunden Ich ging im Walde so für mich hin, und nichts zu suchen, das war mein Sinn. Im Schatten sah ich ein Blümchen stehn, wie Sterne leuchtend, wie Äuglein schön. Ich wollt es brechen, da sagt' es fein: Soll ich zum Welken Gebrochen sein? Ich grub's mit allen den Würzlein aus, zum Garten trug ich's am hübschen Haus. | یافت شده در جنگلزاری قدم گذاشتم نه اینکه دنبال چیزی باشم همینطوری برای دل خودم .نیتم چیزی جز این نبود ناگاه دیدم در سایه ای گل کوچکی ایستاده است درخشان بسان ستاره ها .براق همچون چشمان ریز زیبا هوای چیدنش به سرم زد :ناگه، با ظرافت و نرمی، گفت من پژمرده میشوم .اگر چیده شوم با ریشه اش از دل خاک بیرون کشیدم بردم اش به باغچه ای در مجاورت .خانه ای که دوستش دارم در گوشهء دنجی نشاندمش از آن روز تا حال از شکوفه هایش .در وجدم |
(Trans. Nasim Fekrat, July 13, 2016)
دوشنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۹
خرده هویت ها و مشکلات نظریه جهانی حقوق بشر
پایه های تیوری حقوق بشر بر فرضیه یونیورسالیزم حقوق ذاتی و طبیعی انسانها استوار است. به این منظور که خارج از رنگ و پوست، فرق نمی کند انسان در هر کجا باشد انسان است. این عالی و دقیق است اما مشکل کار در کجاست.
وقتی ما این فرضیه ها را در تاریخ، فرهنگ و اجتماع پیاده کنیم چیزی نیست جز ابسترکت. یعنی تقریبا نامفهوم. شنیده ام که بعضی ها می گویند هویت های مثل هزاره، شیعه، افغانستانی و فلان و فلان اهمیت نداره، ما همه انسانیم. شعارهای شان در فسبوک این است: "بیایید انسان باشیم نه هزاره." خیلی خوب و قبول، ما میتوانیم انسان باشیم، اما انسان هزاره قبل از اینکه هرچیز دیگری باشد هزاره است. خصوصیات فرهنگی و تاریخی انسان هزاره مقدم بر دیگر هویت هاست. در افغانستان، مردم بقیه اقوام، هزاره ها را اول هزاره می بینند بعد انسان. چون هویت اتنیکی هزاره ها اول می آید، هویت های دیگر موخر است. به هزاره منحیث ساکنین بومی نمی بینند. به همین خاطر است که همیشه برای بیگانه سازی هزاره ها از نام های تحقیرآمیز نژادی مثل "هزاره موشخور،" "خدا سگم را هزاره نکنه،" "قلفک چپات" و ده ها نوع تحقیر نژادی دیگر.
حتما تجربه کرده اید که شئونیست های فرقه غالب یا حاکم، یکی از استراتیژی شان برای محو تاریخ هزاره ها در افغانستان از همین اسلوب فرضیه های یونیورسالیزم استفاده می کنند. یادم است وقتی با برادران تاجیک و پشتون از قتل عام هزاره ها توسط عبدالرحمن خان و طالبان سخن به میان می آمد، خیلی زود برافروخته می شدند و عجولانه می گفتند، این حرف ها را نگویید چون به وحدت ملی صدمه وارد می کند. ما باید گذشته را فراموش کنیم. این جمله خیلی خطرناک است: "بیایید گذشته را فراموش کنیم." آنها علاقمند نبودند که درد تاریخی هزاره را بشنوند. تحمل شنیدن داستان قتل عام هزاره ها را نداشتند.
چطور می شود به آنها باور و اعتماد کرد وقتی تحمل شنیدن تاریخ رنج و ستمی که بر منی هزاره رفته است را ندارند اما می خواهند ما باهم بسوی آینده مبهم حرکت کنیم که گذشته آنرا تعیین می کند؟
وقتی کسی می گوید، فراموش کنیم، یاد تان باشد که او بخشی از تاریخ و هستی شما را میخواهند انکار کند. انکار تاریخ، یعنی انکار حضور تو در حال و آینده. وقتی تو در گذشته نفی شدی، نفی و انکار وجود تو هم در حال ممکن پذیر است و هم در آینده.
سالها پیش، دو تا مستند در مورد جراحی بینی در افغانستان دیدم. از داکتران می پرسند، "اکثر مشتری شما کیهایند؟" داکتران در پاسخ میگویند، "زنان هزاره." می پرستند، "چرا زنان هزاره؟" می گویند، "چون قیافه آنها غیرعادی است، آنها می خواهند عادی شوند، مثل دیگران." به این دقت کنید. زن هزاره، وجود فزیکی او درحالت عادی غیرنرمال است. با جراحی آنها می خواهند مثل بقیه مردم شوند. این ایدیولوژیک هژمونیک است که بستر چنین فکری را رونق می دهند. این نظریه داکتران بود.
ولی وقتی از دختران هزاره سوال می کردند، جواب آنها متمرکز به زیبایی بود نه عادی شدن چهره شان مثل تاجیک و پشتون. این ایده برتربینی فقط در ایدیولوژی هژموننیک قومی رشد می کند و ما باید نگران این پدیده هژمونیک باشیم چون ایدهء غیرعادی جلوه دادن انسان هزاره را عادی سازی می کند. این دقیقا همان چیزی است که گرامشی (Gramsci) در یادداشت های از زندانش بنام کامون سینس (common sense) یاد می کند. یعنی وقتی یک پدیده تبدیل به شعور اجتماع می شود، آنوقت هر نوع نگاه انتقادی در باره آن غیرمنطقی بنظر می رسد. این در دراز مدت برای هزاره ها بنیان برافکن است.
شاید زنان هزاره این را نپذیرند که نمی پذیرند و خودشان را کمتر از دیگران نمی بینند، اما دیگران آن طوری قضاوت نمی کنند. آنها با پدیده بنام هزاره مشکل دارد که هویت جزء آن است. به همین خاطر است که من فکر می کنم برای زنان هزاره در افغانستان، هویت قومی/نژادی مقدم بر جنسیت است چون وقتی کسی به پدیده ی بنام "هزاره" هویت قایل نباشد، تاریخ او را انکار کند، او را سلب صلاحیت و خصوصیت های انسانی کرده است. برای هر نوع مبارزه مدنی باید این اصل مهم را به یادداشت که هویت هزاره بودن مقدم بر جنسیت است. یک زن هزاره بیرون از خویش، یعنی وقتی با اقوام دیگر در جامعه افغانستان وارد معامله می شود، اول هزاره است بعد زن. همین استدلا ل برای مردها صدق می کند.
رسیدن به چنین خودآگاهی ضروری است و این نه تنها کمک می کند تا هزاره ها (زن و مرد) در عین حالیکه از حقوق مدنی و طبیعی خود آگاهی پیدا می کنند تا بتواند من حیث یک هویت مستقل در معاملات سیاسی و اجتماعی مشارکت فعال داشته باشند، بلکه از متاع و کالایی شدن در بازارهای حقوق بشر، حقوق زن، و فیمینسم هم امتناع یا جلوگیری کنند.
یکشنبه، دی ۲۸، ۱۳۹۹
سیستم مقصر است نه افراد
وقتی به قضایای رادیو آزادی نگاه می کنیم نباید توجه مان به افراد شود. افراد افکار شان عوض می شود، رشد می کنند، بردبار می شوند، و با مردم دیگر عادت می کنند ولی از یاد نبریم که این سیستم است که افراد را به جهتی سوق می دهد. کسانی مثل غفور لیوال، احمد تکل، زهرا موسوی و دیگران ممکن است همان آدم های نباشند که 18 سال پیش بودند. آنها تغییر کرده اند. در طی این 18 سال پیش، به همان اندازه که افغانستان تغییر کرده است مردم و افکار شان تغییر کرده است. پس ما نباید شخصا به جان یک نفر بیفتیم، در عوض توجه مان را به رادیو آزادی و ایدیولوژی هژمونی قومی که علیه هزاره ها تا حال پیاده کرده است تمرکز کنیم. ما این سوال را از خود بپرسیم که چطور ایدیولوژی هژمونی قومی وارد سیستم می شود و چگونه افراد تحت تاثیر آن قرار می گیرد.
شنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۹
استدلال معیوب که منجر به بی عدالتی می شود
شنیده ام بعضی های که نسبت فرهنگی شان به سیدها می رسد منت گذاشته اند که برای هزاره ها کار کرده اند و به همین خاطر هزاره ها نباید علیه نفرت های نژادیی که سیدها مرتکب می شوند زیاد حرف بزنند. این استدلال به همان اندازه که معیوب است خطرناک است. هر سید، هر تاجیک و هر پشتونی که روی اقلیت هزاره ها کار می کنند باید در کنار شان بایستند. زیرا به همان اندازه که آنها برای هزاره ها از طریق حرفه ای شان کار کرده اند به همان اندازه نفع برده اند، سفر رفته اند، به اجتماع وارد شده اند، جاه و منزلت پیدا کرده اند. به اصطلاح دیگر، فرهنگ و تاریخ مردم هزاره متاع یا کالای بوده است که آنان ازش استفاده کرده اند و می کنند. تاریخ و فرهنگ هزاره ها بسیار غنی است و آنها فقط از این بستر استفاده کرده اند و رشد کرده اند. نباید منت بگذارند. این خودش بیعدالتی می آورد. موضوع زهرا موسوی را هم در همین بستر بیعدالتی باید بررسی کرد. فرهنگ، تاریخ و حتی درد و رنج زنان موشخور هزاره (به قول زهرا) متاع و کالای شده است که در بازار حقوق زنان و فیمینسم رد و بدل می شود و برای عده ای جاه طلب، تبدیل به سرمایه (اجتماعی) می شود.
در غرب، محققین و کسانی که با مردم بومی و اقلیت های تحت ظلم کار می کنند در روزهای "پلده تنگی" در کنار شان میاستند و از آنها حمایت می کنند. در کجا دیدیم که حرکت های اعتراضی اقلیت ها علیه بیدادگری سفیدها و گروه های فاشیست باعث رنجش آن افراد شده است؟ این تنها در افغانستان و آن فرهنگ معیوب ممکن است. سیدها به جای اینکه ناراحت شوند، باید بیایند بر علیه نفرت هژمونیک قومی علیه هزاره ها (که خود بخشی از آنهاست ) اعتراض بکنند. باید از خود بپرسند که چطور یک نفر که روزی خودش پاسدار ومروج خشونت و نفرت هژمونیک نژادی علیه هزاره ها بوده، حالا آماده از همان مردم و زنانش دفاع می کند؟ مثل این می ماند که یک راسیست را جلودار حقوق بشر هزاره ها قرار بدهیم و او بیاید کارش را اینطوری آغاز کند: "خوب! دختر هزاره موشخور! خیلی ازت بدم میایه، میدانم که تو هزاره ی! آلی بگوی که درد و رنج تو چیست که مه از لحاظ حقوق بشری برت راه حل تجویز کنم."
پنجشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۹
به ایدیولوژی تمرکز کنیم نه فرد
وقتی موضوع تحقیر نژادی در میان می آید شخص نباید مورد توجه قرار بگیرد بلکه بیشتر باید روی آن تروپ های تحقیر آمیز نژادی تمرکز شود. به این معنی که ما نباید زیاد روی یک شخص تمرکز کنیم. فرد تغییر می کند و همینطور باور ها و دیدگاهایش. ولی من نمی فهمم آدم در چه شرایطی قرار می گیرد که آن تروپ های تحقیرآمیز نژادی را به زبان می آورد؟
مهم اینجاست که بستر و وضعیت آن لحظه ای که فرد چنین امر شنیعی را مرتکب می شود بررسی و شکافته شود. مثلا زهرا باید توضیح بدهد که در آن لحظه چه شرایطی و چه چیزی او را تحت تاثیر قرار داده بود که در برابر یک آدم بی غرض به تروپ های تحقیرآمیز نژادی پناه ببرد. این به ما کمک می کند که به بستر این نوع تروپ های تحقیرآمیز فکر کنیم نه به خود زهرا. خود او تنها انتقال دهنده آن است نه پرورنده آن. این تروپ ها بخشی از یک ایدیولوژی نژادی است که بصورت تاریخی توسط اقوام حاکم برای سلب هویت انسانی هزاره ها و نهایتا به انزوا بردن آنها از اجتماع، رشد کرده است. ما باید این ایدیولوژی را هدف قرار بدهیم نه فرد را. افراد سریع تغییر می کنند اما ایدیولوژی نه تنها نمی میرد بلکه سرسختانه برای ماندگاری اش تقلا می کند. ما باید گوشه های پنهان این ماندگاری را کشف کنیم به جایی اینکه به جان یک فرد بچسپیم.
سهشنبه، دی ۲۳، ۱۳۹۹
چیزی بنام "نژاد" وجود ندارد
باری، دوستی از من در مورد دی ان ای پرسیده بود و اینکه داده ها را برایش تحلیل کنم. رشته من بیولوژی نیست ولی ما بارها در مورد دی ان ای و ساختار آن درس داشتیم و صحبت کردیم. من به این دوست توضیح می دادم که نژادی بنام "هزاره" از لحاظ بیولوژیکی وجود نداره، این فقط یک بناء یا برساخت/محصول اجتماعی و فرهنگی است. مردمی که خود را هزاره می پندارند وجود دارند همانطور که مردم پشتون، تاجیک و بقیه اقوام وجود دارند ولی اینکه خونی یا دی ان ای مشخصی که آنان را از همدیگر شناسایی بکند وجود ندارد. اینکه آن دوست پذیرفت یا خیر، باشد.
وقتی در مورد افراد صحبت می کنم نباید قوم و نژاد آنان را دخیل کنیم مگر اینکه آن فرد و عملکردش در آن بستر گره خورده باشد و از آن نماینده گی بکند. ولی هنوزم، من فکر میکنم این افراد است که در برابر اعمال شان مسئولند نه کسی دیگر. به همین خاطر وقتی ما از کسی انتقاد میکنیم این را باید به یاد داشته باشیم. هدف من از آن خاطره تلخ فقط تا همین حد بود. فرد باید مسئولیت بپذیرد، عذرخواهی بکند، فرقی نمی کند که واقعه ای 20 سال پیش باشد یا 20 روز پیش. یک چیزی اتفاق افتاده است در تاریخ.
در باره موضوع زهرا موسوی
ما انسانها چیزی نیستیم جز خاطره تاریخی و بعضی از آنها ما را رها نمی کند هر جا برویم و هرچه که باشیم. دلیل اینکه من آن حادثه را یاد کردم این بود که ممکن است زهرا بیاید و بگوید آری، من چنین چیزی گفتم، معذرت می خواهم. من آن لحظه آدم خوبی نبودم. همه خطا می کند. با معذرت خواهی چیزی اتفاق نمی افتد جز التیام.
اتفاقا این موضوع را من قبلا به انگلیسی نوشته بودم ولی خواستم به فارسی نشر کنم. انگلیسی آن بخشی کلانتری است که من در باره رادیو آزادی وفضای تعبیض جنسیتی و نژادی آنجا نوشته ام. آن را به وبلاگ انگلیسی ام نشر می کنم. این نوشته قسمتی از پروژه ای بود که من در کلاس انجام دادم. این بخشی از یک پروژه روانکاویی بود در باره تبعیض و نژاد پرستیی که من تجربه کرده بودم.
شنیده ام که بعضی ها گفته اند که هنوز فلانی تغییر نکرده و این نوع نوشته ها ضد زن است. خیلی از این زنانی که واکنش نشان داده اند هزاره اند. من واکنش آنها را درک می کنم. ولی این را به یاد داشته باشیم که رنج زنان هزاره چند لایه است، زن بودن فقط یکی از آنهاست. زنان هزاره هم به خاطر اینکه هزاره است تاوان می پردازند و هم به خاطر زن بودنش. این امری مواخر یک مشکل عمومی است برای همه زنان افغانستان. زهرا عضوی از آن جامعه است و اگر او بیشتر از همه درد تبعیض علیه زن بودنش و نژادپرستی را تجربه نکرده باشد که کمتر نکرده است. کسانی که علیه زهرا کامپاین راه اندازی کرده اند و علیه او تبلیغات سوء می کنند داستان آن ها جداست. آنها از هر فرصتی از آب گل آلود ماهی می گیرند ولی مهم این است که ما همه باید علیه تبعیض مبارزه کنیم چه از نوع نژادی باشد یا از جنسیتی، همان کاری که زهرا و زنان آزادی خواه دیگر می کنند ولی زهرا یک عذرخواهی بدهکار است. او می تواند از طریق ایمیل یا تماس اینجا به من پیام بفرسته و عذرخوانی بکند. من آن مطلب را پاک می کنم و عکسش را (ورژن اصلی) منحیث تحفه برش میفرستم.
و کسانی که لکنت دارند
شنبه، دی ۲۰، ۱۳۹۹
پناپتیکان اسلامی
ایده پناپتیکان (Panopticon) را به به جرمی بنتام نسبت داده اند. طرح ایده پناپتیکان اجازه میده به تمام زندانیان که همزمان توسط یک زندانبان نظارت بشوند بدون اینکه پی ببرند تحت نظارت هستند. این امر در علوم اجتماعی کاربرد زیادی پیدا کرده. چیزی که برای من جالب است اینه وقتی به اسلام نگاه کنیم، مفهوم پناپتیکان کاربردتر می شود. شما به همین احکام امر به معروف و نهی از منکر توجه کنید، نیاز نیست پلیسی شما را نظارت کند، خود اسلام امر نظارت را درونی می سازد. یعنی وقتی شما در یک جامعه اسلامی زندگی می کنید، نیازی نیست به خاطر فعالیت های تان پلیسی و حکومتی همیشه شما را نظارت کند، اسلام این را درونی سازی کرده است و این یک درونی سازی تاریخی است. شما عملا در درون یک پناپتیکان زندگی می کنید که نه تنها فعالیت های همدیگر را نظارت می کنید بلکه خود از این امر ناآگاهید که نظارت می شوید.
چهارشنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۹
وقتی دموکراسی می میرد
سهشنبه، دی ۱۶، ۱۳۹۹
سیر قهقرایی
همه چیز در همه جا در حال تغییر مثبت است به جزء افغانستان. در آن ویرانه قومی شب ها خواب ویرانی و قتل عام اقلیت های را می بینند و روزها دقیقا آن را اعمال می کنند. مردمی که از سرزمین های شان رانده شدند، برده شدند و حالا در سنگلاخ های دور و دره های بی آب و علفی زندگی می کنند که اگر از گرسنگی نمیرند زنده بودن شان نه تنها به کسی ضرری نمی رساند بلکه موهبتی است.
پی بردن به روان اجتماعی مردم جنوب دشوار نیست. کافی است به حال و گذشته ها نگاه کنیم. به عملکرد پادشاهان و حکمرانان شان و نیز به همین وضعیت موجودی که آنها قبضه کرده اند. خوشی و نشاط، غم و اندوه تمام مردم در دست آنهاست. تصور کنید که پشتون ها روزی از جنگ خسته شوند و بخواهند در صلح زندگی کنند. تصور کنید آنها تصمیم بگیرند به زندگی عادی برگردند و بخواهند فرزندان شان مکتب بروند. چه نشاطی خواهد داشت. مردم از شادی در سرک ها خواهند ریخت و جشن و شادی برپا خواهند کرد. در سالهای گذشته نمونه های آن را دیدیم. وقتی صلح چند روزه اعلام شد، مردم به سرک ها ریختند و طالبان را در آغوش گرفتند، عکس یادگاری گرفتند، اما همه چیز گذرا بود. اهریمن هیچ گاه از ذات خود بیگانه نشد و نخواهد شد.
دوشنبه، دی ۱۵، ۱۳۹۹
وبلاگ عزیز!
من نمی توانم با وبلاگ وداع کنم. حالا بیشتر از گذشته این انگیزه در من شدت گرفته که به وبلاگ نویسی ادامه بدهم. مهم نیست که کسی اینجا را میخواند یا نه، مهم این است که من این وبلاگ را برای خودم زنده نگهدارم. به جایی اینکه در کتابچه بنویسم و بگذارم زیر بالشت، اینجا مینویسم هرچند هم نوشته ها خصوصی باشد. من از لایک و قلبک گذاشتن خوشم نمی آید. میدانم، این سمبول ها جای کلمات را کم کم گرفته اند یا میگیرند ولی من هنوز نمی پذیرم با سمبول حرف بزنم. دوست دارم بنویسم هرچند بی معنی ولی در قالب کلمات.
من نویسنده خوبی نیستم و هرگز نبوده ام. ولی حرف برای گفتن داشته ام و دارم. پس خیلی زیاد مهم نیست که در چه قالبی بیان کرد، مهم این است که ما بیاندیشیم و بنویسیم هرچند هم دیگران توجه نکنند. نوشتن یک امر شخصی است.
یکشنبه، دی ۱۴، ۱۳۹۹
کشف مارکس
در طی هفته های گذشته مارکس خواندم. برای اینکه بعضی تیوری های ماتریالیسم تاریخی اش را بهتر بفهمم سراغ فویر باخ و هگل رفتم. چقدر خوشحالم از این کشفم و چقدر غبطه میخورم به کسانی که زودتر مارکس را کشف کردند، خوانده اند و فهمیده اند. امروز به این میاندیشیدم که اگر مارکس را 15 یا 20 سال پیش خوانده بودم، درک من از جهان و وضعیت موجود بهتر بود و ای بسا که موقعیت شخصی ام. برای این چند روز، یک حس خیلی سنگینی مملو از فقدان و از دست رفتن زمان بر من غلبه کرد. چه چیزهای را که ما از دست ندادیم! چه فرصت های که تبدیل به قدرت و توانایی بود بی توجه از کنارش رد نشدیم! چقدر بدیهی پنداشتیم چیزهای که مهیا بود ولی حالا به آن می چسپیم. بهرحال، خوشحالم از اینکه مارکس را کشف کردم هرچند دیر. چقدر فکر بکری داشته، چقدر فهم درستی از اجتماع و تاریخ فهم بشر داشته و چقدر خوش فکر بوده!
شنبه، دی ۱۳، ۱۳۹۹
فهم مخدوش از وقایع
چند روز پیش با دوستی در مورد حملات زنجیره ای علیه روزنامه نگاران و فعالان حقوق بشر و یا هم کسانی که سرشان در تن شان میارزد، صحبت می کردم. استدلال این دوست این بود که بعد از شش ماه مردم خسته می شوند و علیه طالبان به پاه می خیزند. این دوستم سالهاست در مطبوعات کار می کند. نگاه اینقدر ساده انگارانه به وضعیت موجود نه تنها اشتباه است بلکه خطرناک است. این وضعیت نامعلوم که همه بسر می برند، معلوم نیست پایانش به کجا خواهد انجامید. هنوز سازمان های امنیتی و اطلاعاتی به این مسئله نتوانسته اند پی ببرند که پشت این نوع حملات اسرارآمیز کیهایند.
چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۹
Zahra Mousawi زهرا موسوی و داستان هزاره موشخور
نوت: این یادداشت فقط یک خاطره است نه چیز دیگر. برای من شخصا نژاد (سید و هزاره و نژادهای دیگر) یک برساخت اجتماعی و فرهنگی است نه بیولوژیکی. انسانها همه شبیه همند و اجداد همه ما به آفریقا برمیگردد.
خرده هویت ها و مشکلات نظریه جهانی حقوق بشر
این عکس مرا به یک لحظه تلخی از زندگی ام برد. من تازه در رادیو استخدام شده بودم، شاید ماه اولم بود. یک روز ريس اداری جنرال ابراهیم به من گفت، این دختر را میشناسی؟ اشاره کرد به بیرون. رویم را چرخاندم، دیدم جلوی دفتر رئیس رادیو، احمد تکل، دختر باریک اندامی از کتاره های آهنی گرفته و به پاین نگاه می کند.
ما در منزل چهارم مصطفی هوتل در چهار راه صدارت بودیم بعدا رفتیم وزیر اکبرخان. من گفتم "نه، نمیشناسم." گفت "این میخوایه وظیفه بگیره ولی از راه دیگر." پرسیدم "از چه راهی؟" دستش را زیر میز برد، پس و پیش تکان داد، گفت "این طوری؟" بعد گفت "از هزاره شماس." من گفتم "خوب به من چه؟" گفت "از قوم تان اس." بهرحال، من آنروز مصروف شدم ولی همان روز وقتی از کنارش تیر شدم برش سلام دادم. روسری سیاه، شلوار سیا و بالاتنه سفید به تن داشت. دختر خوشتیپی بود.
هزاره ها تازه از یک دوره قتل عام بیرون شده بود. دیدن یک هزاره دیگر برای من خیلی هیجان انگیز بود.
دو روز بعد دیدم دوباره پیش دفتر احمد تکل از کتاره گرفته پاین را سیل می کرد. رفتم که خودم را معرفی کنم. وقتی به او رسیدم، گفتم "سلام"، به لحجهء غلیظ ایرانی جواب داد "سلام." من خودم را معرفی کردم، گفتم "هزاره ام از غزنی. در این رادیو هزاره ها کم است. فقط سه نفریم. بعد ازش پرسیدم، "شما هم هزاره استید." گفت "نه، خدا سگم را هزاره نکنه، هزاره موشخور!"
برای لحظه ای پیش چشمم تاریک شد. سرم را خم گرفته رفتم دفتر. پاهایم سنگین بود. نمیدانم چطوری به دفتر برگشتم. جنرال ابراهیم از دفتر مرا دیده بود. وقتی برگشتم ازم پرسید "گپ دادیش؟ چرا چهره تو گشته او بچه؟ کدام گپ بد برت گفت؟" من گفتم " نه، او هزاره نیست." خنده کرد، گفت "ایلای ما بتی، قیافه اش که مثل شماست" فوزیه معاون اداره به من تیز سیل کرد گفت، "کدام گپ خو شده او بچه." من چیزی نگفتم.
بهرحال، آن روز خیلی سخت گذشت. حداقل تا آن لحظه به کسی اجازه نداده بودم مرا تحقیر نژادی بکند. خیلی سنگین تمام شد برایم. تا یک سالی که من در رادیو بودم زهرا کارمند رسمی نبود ولی کارش را بصورت داوطلب و کانترکت از طریق احمد تکل و بعد از طریق رزاق مامون در برنامه های اطفال شروع کرد و تا زمانی که من بودم ادامه داد. آوازه بود که در این مدت احمد تکل و رزاق مامون از او استفاده جنسی می کردند. البته بعدا، رسمی استخدام شده بود، نمیدانم قضیه به کجا رسید. ولی در طی آن مدتی که در رادیو کار کردم، هر روز که او را در دفتر میدیدم، گویی کسی نیشتری در من فرو می کند. هر روز یک راسیست را میدیم که از هزاره ها نفرت داشت.
این حادثه را من با احمد بهزاد و بصیر بگزاد در میان گذشتم. آنها تنها هزاره های بودند که پیش از من در رادیو آزادی استخدام شده بودند. هر دوی شان ناراحت شدند. گفتتند او بی بی است. باید از ما می پرسیدی. بصیر بگزاد را بعدا به بهانه ای از کار برکنار کردند. رادیو آزادی در دست پشتون ها بود و به هر بهانه ای هزاره ها اخراج می کردند.
امروز وقتی به این عکس برخوردم، رفتم در انترنت زهرا موسوی را سرچ کردم. دیدم آدم کلانی شده، حرف های کلانی در مورد حقوق بشر، آزادی و برابری جنسیتی می زند. موهایش را کوتاه کرده است، فیمینیست شده است.
نوت: این عکس را من در دسامبر 2002 در دفتر رادیو آزادی در سرک 15 ویز اکبرخان ازش گرفتم.
*****
در پیوند به این موضوع و پاسخ بعضی ها من این یادداشت را نوشتم. در صحفه اصلی بروید آخرین مطلب است.
سهشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۸
عرب ها از اسلام فاصله می گیرند
یکشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۸
Kiss them for me
جمعه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۸
عمده ترین مشکل کشورهای اسلامی
پنجشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۸
سانسور و بدترین ترجمه فارسی
Haruki Murakami, Kafka on the Shore, Translated from the Japanese by Philip Gabriel, 2005, p 127.
ترجمه درست و دقیق متن به فارسی:
«اما خودت میدانی که این آرامش دوام نمیآورد. همانند جانوری که خستهگی را نمیفهمد، به هر کجا روی در تعقیب توست. آنها در اعماق جنگل بهتو سرک میکشند. سختجان، جبار، سنگدل و خستهگیناپذیرند و دست از سرت بر نمیدارند. شاید بتوانی خودت را کنترل کنی، خودارضایی نکنی، ولی در نهایت به عنوان یک خوابِ جنسی خیس به سراغت خواهند آمد. ممکن است خوابِ تجاوز به مادر یا خواهرت را ببینی. چیزی نیست که در اختیار تو باشد. نیرویی است فراتر از توان تو. یگانه کاری که از دستت بر میآید این است که آن را بپذیری. تو از تخیلات میترسی. و حتا بیشتر از آن از خوابهایت میترسی. از مسئولیتهایی که در عالمِ خواب دامنگیرت میشوند. ولی باید بخوابی و خوابدیدنها بخشی از خواباند. در عالم بیداری میتوانی تخیلات را سرکوب کنی. اما نمیتوانی خوابهایت را سرکوب کنی». منبع: اسد بودا.
جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۸
بی بی سی فارسی اطلاعات غلط میدهد
نانسی پلوسی رییس مجلس نمایندگان آمریکا خواستار مداخله اعضای دولت و خانواده رئیس جمهوری برای نجات آمریکا شد و با شرورانه خواندن رفتار ئیس جمهوری برای سلامتی او ابراز نگرانی کرد.
خانم پلوسی یک روز بعد از آنکه رئیس جمهوری آمریکا جلسهاش را با او به ناگهان ترک کرد گفت آقای ترامپ مشکل مهار اعصاب دارد و قبل از ترک جلسه با مشت روی میز کوبیده است.
این موضعگیری نشانه افول بیشتر رابطه میان رئیس جمهوری و حزب دموکرات آمریکاست.
خانم پلوسی روز پنجشنبه به خبرنگاران گفت برای رئیس جمهوری آمریکا و عاقبت به خیر شدن کشورش دعا میکند.